فرزین پورمحبی
«با نگاهی به سریال احضار باید چسبید به غضنفر و مارادونا را ول کرد!»
مدتی بود همسرم تحت تاثیر سریالهای ترکیهای به طرز مشکوکی به خیلی از روابط جاری در خانوادهمان مشکوک شده بود! مثلا چند روز پیش طی یک افشای جنجالی از یک ارتباط خاص به شرح زیر پرده برداشت:
دختر خانم «ب.ز» که تازه پرده خونهشو عوض کرده اصلا شبیه پدرش نیست و بیشتر شبیه لولهکش محله است و بعد هم برای تکمیل کشفیات حاشیهسازش آخرین قطعه پازل این معمای پیچیده را اینگونه رو کرد: بچه لولهکش و شوهر خانم «ب.ز» مثل سیبی هستند که از وسط نصفشان کرده باشند!
البته تا این جای کار مشکل خاصی نبود چون قرار نیست ما را در قبر یکی دیگر بگذارند. از طرفی هم بزرگان گفتهاند: «هیچگاه نباید مردم را قضاوت کرد». صرف نظر از راست و دروغ بودن این داوریها - هر چند اشتباهات داوری جزء بازی است! - باید گذاشت مردم بدون مزاحمت خاصی عشق و حال کنند و این صفا را با موی دماغ شدن از دماغشان درنیاورد. قضاوت باعث میشود خوشیهای خاک برسری، خاکبرسر شده و یا کوفت خاکبرسرها شوند! بگذریم ... اصلا همه امتیازات و کپیرایت داستانهای فوق مفت چنگ همسر عزیزتر از جان و تمامی حال و احوالات اقوام و آشنایان، نوش جانشان!
اما مشکل اصلی اینطور آغاز شد:
همسر نکتهسنج و موشکافم با همه موفقیتهایی که در برملا کردن اسرار مگوی این و آن کسب کرده بود تا آن زمان نتوانسته بود از من - علیرغم دامهای متعددی که برایم گسترده بود - آتویی بگیرد! او به همین دلیل خیلی معذب بود! چون به حکم سریالهای ترکیهای اعتقاد راسخ داشت: یک مرد خوب کسی است که هنوز لو نرفته! لذا از اینکه نتوانسته راز من را کشف کند به شدت رنج میکشید! حتی چندباری هم برای کاهش این استرس و علاج بیماریاش که به «سندرم کشف خیانت کشفنشده» معروف بود به روانشناس مراجعه کرد اما به جز اینکه متوجه شده بود روانشناس هم با منشیاش بله (!) نتیجه قابل ذکر دیگری نگرفته بود! او مدام با نگاههای معنیدارش بهطور خلاصه به من میفهماند: درسته که تا حالا از دستم قسر دررفتی اما فکر نکن دنیا همیشه به کامت میچرخه ... نهخیر، دنیا اینطور نمیمونه و بالاخره دستت رو میشه و پتهات روی آب ریخته میشه! این مسئله زمانی بغرنجتر میشد که من نمیتوانستم با نگاه معنیدار متقابلی جوابش را بدهم!
این وضعیت کجدار و مریز و روشن نشدن تکلیف بنده (البته به تصور زنم) روی او تاثیر خیلی بدی گذاشته بود بهطوریکه مانند یک خوره به جان همسرم افتاده بود و روز به روز ضعیفتر و رنجورترش میکرد!
تا اینکه به پیشنهاد یک دوست روانشناس تصمیم گرفتم دیش ماهواره خانه را به شکل مخفیانه دستکاری کنم و بدین ترتیب ارتباط ما با دنیای شیرین خیانت در سریالهای ترکیهای قطع شد!
همسرم بعد از مقداری غرزدنهای معمول بالاخره ناچار شد پای سریالهای تولید داخل بنشیند تا ضمن جلوگیری از خروج ارز، از سریالهایی استفاده کند که نسبت به مشابههای خارجی امکانات و آموزشهای اخلاقی زیادتری دارند!
شروع کار با سریال «احضار» رقم خورد ...
من در ابتدا فکر میکردم همسرم ارتباط چندانی با سریالهای تولید ملی برقرار نکند اما بعد از مدتی در کمال تعجب دیدم نه تنها او این سریالها را دنبال میکند بلکه از آنها تند تند یادداشتهایی هم برمیدارد! این ماجرا برایم خیلی عجیب و حتی نگرانکننده شد تا اینکه بعد از مدتی به شرح زیر از نگرانی درآمدم:
بله؛ خانمم بعد از دیدن سریال احضار بالاخره توانسته بود پاشنه آشیل من را پیدا کند و بهراحتی از همه اسرارهای من سر دربیاورد! (البته به خیال خودش) چطوری؟ اینطوری:
با مراجعه به یک احضارکننده روح، طبق داستان سریال و استفاده از مشاورههای یک روح علاف!
موضوع از این قرار بود که همسرم بعد از رفتن پیش یک مدیوم و البته دادن چند میلیون، روح همان لولهکش محلهمان را - که قبلا در یک حادثه لولهکشی به دو نیم تقسیم شده بود - احضار کرده بود! این را هم گفته باشم که بنده به دلایل شخصی (!) امور مربوط به لولهکشی خانهمان را به یک لولهکش دیگر واقع در چند خیابان پایینتر میدادم و به همین دلیل لولهکش فوق این کینه را همیشه از من در دل داشت! بر همین اساس او با بیانصافی، هر چیزی که دلش خواسته بود به دروغ به ریشم چسبانده بود و ارتباط من را با چندین کیس مونث ثابت کرده بود! شریک زندگی من هم که همیشه آماده رسیدن چنین لحظهای و قطع شراکت بود با اشتیاق همه مشخصات زنهای فوق و نشانی انجام خیانتها و همچنین برگه طلاقش را جلویم گذاشت و تاکید کرد: جای هیچ انکار و یا توجیهی نیست چون این اطلاعات را روح لولهکش مرحوم داده و روح هم هیچ وقت دروغ نمیگوید حتی روح آن لولهکش قوی!
بگذریم از اینکه چرا همسرم میان اینهمه روح سرگردان با روح خبیث و مسئلهدار لولهکشمان ارتباط برقرار کرده بود و البته اثبات این مسئله هم، نه خیلی محکمهپسند بود و نه به صلاح خودم!
باری، به هر جهت من دیش ماهواره را بهسرعت تنظیم کردم تا خودم را از این فضای پرمفسده نجات بدهم. به هر حال تا دیر نشده و کار از کار نگذشته باید از تهاجم فرهنگی داخلی جلوگیری کنم و به ناچار به تجاوز فرهنگی بیگانگان تن داده و خودم را برایشان در کمال میل آماده کنم! باید فضا را برای جولانشان با این سریالهای داخلی باز کنم.... باید بچسبم به غضنفر و مارادونا را ول کنم.
انتهای پیام
نظرات