تقدیم به همه زن‌های جنوب که زندگی را بی عشق شروع و تمام می‌کنند؛

«ترانه‌ای برای خیری»

گفت عامو اینها ترانه نی خو.... ترانه باید با خوش ببرتت... یعنی وقتی حاسی گوشش می‌دی بری تا اوور دنیا و واگردی... امروزی‌ها مسخره بازیَن... ترانه نی. گفتُم: زاغی یعنی هیچی نی؟ گفت: از هیچَم هیچ‌ترن... ترانه یعنی عبدالحَلیم حافظ که وقتی گوشش می‌دی با خوش ببرَتِت تو کیچه پس کیچه‌ی مصر و قاهره و یواشکی عکسای سُعاد حُسنی نشونِت بده و یکشه‌ای (یکباره) وِرت بده (پرتت کند) وسط خیابون نادر و عطر تنباکو و چُی (چای) اسبی مستت کنه و یاد کفش کلارک و شلوار ایزی و پسینای (بعدازظهرهای) گرم تُوسون و صدای کولر اُجنرال از خود بی‌خودت کنه...

ترانه باید ببرتت به صبحی که خبر مرگِ بخشو دمه دروازه هی دهن به دهن می‌شد و انگاری یه چیزی هی راه نفس شهر می‌بست و آسمون تپیده بید رو زمین و مث فشار قبر هی رو سینه‌مون زور می‌اُورد

ترانه یعنی بِیک امانوردی تو جاسم بندری که وقتی تو بازار رُو می کرد (راه می‌رفت) مردم سیش شَپ می زدن. ترانه باید با خوش ببرتت، ببرتت که وقتی هی گوشش میدی نفهمی کی صبح شده و نشماری چن تا پاکت سیگار وینستون کشیدی.

ترانه باید ببرتت تا مغرُبی که اولین بار دیدیش، ببرتت تا ظهری که از کیوسک تلفن جلوی بیمارستان فاطمه‌ی زهرا سیش زنگ زدی و کُکاش گوشی برداشت و تو فقط هُف تو گوشی کردی...

زاغی همیطور که رو کرسی قهوه‌خونه نشسته بید و آروم آروم قاشق شکری تو استکانش می‌ریخت و دونه دونه‌های شکر تو داغی بی حساب استکان چای معلق و پادرهوا می شدن و به جبر جاذبه یکی یکی می خوردن به کف استکان، گفت: ترانه یعنی بهروز وثوقی. یعنی بهروز وثوقی که می‌گفت: عاشقیَت بلامصیبتیه.

ترانه یعنی قهوه‌خونه‌ی ناجی، ترانه یعنی ظهر نحسی که قاسو آبین چاقو خورد و تا بیمارستانم نکشید... ترانه یعنی بازار صفا، خیابون ششم بهمن، ترانه یعنی تُل عاشقون، ترانه یعنی خانه‌ی برنارد آلبا...

با تعجب گفتُم: زاغی مِی (مگر) تو از لورکا هم کتاب خُوندی؟
خوب سِیلُم (نگاهم) کرد و گفت: نه، از پشت شیشه‌ی کتاب‌فروشی علیباشی دیدومش.

زاغی لاینقطع و بی مکث انگار سوزنش رو کلمه‌ی ترانه قفلی زده باشه، نفسِ عمیقی کشید و گفت: ترانه یعنی خیری... ترانه یعنی وقتی که سربازی و از صفر پنج کرمون می‌کوبی تا بیای و خیری ببینی اما عدل (درست) شویی میرسی که عروسیشِن وُ نمی‌فهمی که خیری بی خبر، سی چه زده زیرِ قولش...

ترانه یعنی با خوش ببرتِت تا پشتِ بازار مووِی‌فروش‌ها، اونجایی که تو از دده‌ی کوچیکوش می‌پرسی خیری سی چه رفت؟
او هم صاف صاف تو چیشت بگه: نومِ خدا دومادمون بُواش دوتا جهاز داره. تو چه داشتی؟ تو هم بگی خو بُواش داره خوش خو نداره... دده اشم بدون ای که سیلت کنه ولت کنه بره.

ترانه یعنی وقتی هی گوشش می‌دی چیشات بی‌اختیار خیس بشن و روزگارت مث فیلم سینمایی از جلو چیش‌هات رد بشن.

ترانه یعنی هر وقت دلت گرفت و پیسید (پوسید) بی اختیار بری تو کوچه‌شون ده بار از جلو خونه‌شون رد بشی و همی که ببینی شوهرش هی داره کلید می‌ندازه روی در خونه، تو رات کج می کنی و گم می‌شی تو اولین پیچ کوچه...

ترانه یعنی هنوز بعد سی سال عصر پنج شنبه‌ها به بهونه‌ی زیارت اهل قبور بری شکری سر قبر شوهر خدابیامرز خیری و فاتحه‌ی الکی بخونی و چیش از چین و چروک‌های صورت خیری بر نداری و معطل کنی، و معطل کنی تا یکی یکی بچه‌هاش بچوکن (بروند) و تک و تنها بشی، خوت باشی و خیری و پرسش کنی سی چه ولُم کردی؟...

خیری هم با همو ترسی که همیشه همراهش بید خووووووب سیلت کنه و بگه تو خوت بهتر می فهمی... و تو هیچچچچی نفهمی. او بلند بشه و بگه دیگه مغربُن. خوبیت نداره، باید مرده آزاد کنیم و راهش بگیره بره و تو بمونی و هزار تا سوال بی‌جواب و یه جمعه‌ی سیاه دیگه.... بله بُوا، ترانه باید با خُوش غرقت کنه

سرُم برگردوندوم دیدم چای زاغی سرد و دست نخورده رو میز مونده و مدت‌هان که زاغی از قهوه‌خونه‌ی ناجی زده بیرون...

***

ترانه‌ای برای خیری...

حمد و قُل هُوالله‌ش که تمام شد، دست کرد بشقاب رنگینکیش تعارفم کرد.گفتُم: ممنون، بهشت بهرش باشه، هنوز دستش سی تعارف رنگینک دراز بید که پُرسِش کردوم: همیشه پنج‌شنبه‌ها میای؟ گفت: گاهی وقت‌ها صبح‌های جمعه هم میام، باورت میشه، شده که شنبه ها هم اومدم. بچه هام میگن شنبه نَخوبن بازگشت داره، میگُم سی اقبال سیای مو (بخت سیاه من) شنبه و یک شنبه فرقی نمی‌کنه....

خیری همیطور که با کف دستش خاک های روی قبر رو پاک می کرد با انگشت اشاره اش چن باری زد به سنگ قبر و گفت: نه خوت خوشی کردی نه گاهی مو کنارت دلوم خوش بید. 
با تعجب گفتُم: یعنی نمی‌خواسیش؟
خیری خوب سیلوم کرد و گفت: بچه‌ی سیزده ساله چه می فهمه خواست و نخواست چنن؟ اینجا سی حجله رفتن کسی نظر دختر نمی‌خوات... بُوا و کوکات راضی باشن بسن...

خیری که از اوردن اسم حجله انگاری شرم کرده بید سرش بی اختیار سمت قبر ماشو خم کرد و مو هم تو امتداد نگاهش سرُم رفت به سمت قبر و پرسیدم: ای هم غرق شده؟ 
خیری گفت: کاشکی غرق شده بید... خماری کشتش
گفتم: اونا چه؟ هیچ وقت جسدشون دست نیومد؟
خیری نفس عمیقی کشید و گفت: نه، مُوزیری‌ها (کارگرهایی که در غراب‌ها کار می‌کردند) می گفتن اول کوکام غرق شد بعد بوام میره کمکش کنه، دوتاش با هم غرق می‌شن، جسد خیلی‌هاشون دسَّک (آبشیرین‌کن) اومد بالا اما مال ما نه....

ذهنم پر از سوال‌های بی جواب بید و می خواستم بپرسم که خیری خوش سر ریسمون حرف دست گرفت و مث بارونِ دُمِ اسبی شلّاقی می‌بارید و می‌گفت: خدا نکنه تو سفره کسی نون حمّالی و موزیری بیاد؛ اقبال همه سیاه میشه. سیزده سالم بید که بوام و کوکام تشاله‌ای (جهازهای کوچکی که بار غراب‌ها را از لنگرگاه تا اسکله جابجا می‌کنند) رفتن بار الیاف از غُراب (کشتی‌های بزرگ‌تر از جهاز) خالی کنن، دریا خراب شد، طیفون در گرفت، سرما بیداد بید، جهاز زور ای همه عدل الیافی (بسته‌های نخ و الیاف) نداشت و یکدم گِلِّب (از بغل افتادن) کرد و از بغل واری شد، همون سال شصت تا موزیری غرق شدن و بُوام....

خیری می‌خواست ادامه بده که اشک از کنار چشای خسته و پیرش رو گونۀ چروکیده اش چُرِّه کرد (سرازیر شد) و نفسش بند اومد و لابلای هق هق گریه‌اش گفت: مُو موندم و هشت تا بچه قد و نیم قد و ننه خدابیامرزُم.... گفتن بیو زن ماشو بشو، بواش سَرگَنگِن، وضعش خوبن، بلکه لقمه ای گیر کوکات و دده هات بیات، چشام که باز کردوم کار از روزگاروم گذشته بید...

همینطور که با انگشتم هی روی اسم ماشو که روی سنگ قبر مرمر سفید حک شده بید می‌کشیدوم، گفتم: ای هفته زاغی نمیاد؟

خیری سرش برگردوند و خط نگاهش رفت سمت در ورودی قبرستون شکری و گفت؟ مغرُب‌تر که بشه میات، عادتِشن، میذاره بچه‌هام که رفتن پیداش میشه

با خنده گفتم: زاغی میگه ترانه یعنی خیری...

مکث عمیقی کرد و گفت: ای روزگار... ای روزگار! ترانه... ترانه یعنی بعد دوسال که شوهر کردی و پشت تشت کهنه‌های بچه‌ت نشستی تازه دده‌ی کوچیکوت سیت بگه که زاغی چقدر سِوِر (سفت و سخت) می خواسَتت و عاشقت بیده و تو همش فکر می کردی که زاغی حرف یا مفت می زنه و قول هاش بادِ هوان و گاهی باورش نمی‌کردی..

ترانه یعنی صبحی که تموم موزیری‌ها یکجا تو قهوه خونه ناجی نشسته بیدن و از نداری و کم گشنه‌شون حرف می زدن، یه هو زاغی از در داخل میشه، صاف صاف تو چیش بوام سیل می کنه و میگه مو خیری می خوام و کوکام ناغافل با سر میزنه تو صورتش که میگن صورتِ زاغی از خین (خون) نه پیدا بیده... خبرش تو همه جای شهر پخش شده بید اما مو.. اما مو که صاحب خبرُم هیچ وقت نفهمیدُم!

ترانه یعنی اینکه زاغی از خجالت ساک سربازیش بر میداره و میره صفر پنج کرمون و خوش غیب می کنه و تو فکر می کنی زاغی ولت کرده، دیگه نمی خواتت... حتی ریت نمی شه (رویت نمی‌شود) از کسی بپرسی راستی زاغی کجان؟ نه پیداشِن.

ترانه یعنی سی خاطر دده و کوکات پات ری دلت بیلی و زن کسی بشی که نمی‌شناسیش، نمی فهمیش، نمی‌خویش... فقط دلت خوش باشه که بواش دوتا جهاز داره و سفره‌ت بی نون نمی مونه

ترانه یعنی سر سفره‌ی عقد نشستی و لبخند می زنی اما نه سی دل خوت، سی خاطر حرف مردم.... که نگن دخترو چیشش دنبال یکی دیگن
ترانه یعنی وقتی تو کنج خونه ای و تنها نشسی فقط به زاغی فکر کنی و جرات نکنی اسمش بیاری و جلو شوهر نعشه‌ات گریه ات قورت بدی و هُوبِیس (کلمه‌ای فشرده با معنای وسیع که در اینجا به معنی پشت سر هم آمده است) بَستِ تریاک سیش بچسبونی

ترانه یعنی روزهای هفته‌ت بُکشی و خرابشون کنی تا پنج شنبه ای بیات و به بهونه قبر ماشو بیای شکری و فقط فاتحه‌ای سی بوا و کوکای بی سنگ و مزارت بخونی و چیش چیش کنی، چیش چیش کنی ببینی کی زاغی میات و همی که اومد از ترس حرف مردم بلند شی و بگی مغربن باید بریم، مرده گناه داره باید آزادش کنیم...

ترانه یعنی غروب تا غروب بری رُخ دریا و انتظار بکشی.. انتظار بکشی بلکه دریا کوتاه بیاد و جسد بوات و کوکات پس بده ولی دریا هارتر و هراسون تر بشه و اصلاً محلت نیله (محل نگذارد)
ترانه یعنی دختر مَلکمی، دختر طاهری، دختر گلشن، دختر حاج رئیس، (تجار پرآوازه بوشهر) که هرچی خواستن سیشون فِلفور (فی‌الفور، به سرعت) آماده بشه
بله کوکا .... ترانه مال ما رنگها نی (افرادی مثل ما، فقیر فقرا)، ترانه مال آدم کُم سیرن (شکم سیر، پولدار)

سُرم که چرخوندوم دیدم زاغی با مشتی گل کاغذی و یک تسکباب زلیبی (ظرف دردار حاوی زولبیا) هی میات سر قبر ماشو و خیری خوب قد و بالای زاغی سیل کرد و گفت: بلند شو تا بریم، دیگه مغربُن، نَخوبن. مرده گناه داره!

***

به گزارش ایسنا، «جمعه تلخ زاغی» و «ترانه‌ای برای خیری» نوشته و روایتی بر اساس یک داستان واقعی است که به قلم "پیمان زند" به رشته تحریر درآمده، و با تهیه و تدوین "نگین کتویی‌زاده" آماده انتشار شده است. 

انتهای پیام 

  • جمعه/ ۱۴ آذر ۱۳۹۹ / ۲۰:۳۰
  • دسته‌بندی: بوشهر
  • کد خبر: 99091410837
  • خبرنگار : 50147