به گزارش ایسنا، محمود گتوندی از آزادگان دوران هشت سال دفاعمقدس است. او در باره زیارت حرم امام حسین(ع) روایت میکند: « ما در اردوگاه، یک افسر عقیدتی داشتیم که نفوذش از فرمانده اردوگاه ما بیشتر بود. خیلی بچهها را اذیت میکرد. اسمش «ملازم فضل» بود. این ملعون خیلی تأکید کرد که برویم زیارت. مسئولان ما گفتند: «ما به شرطی میرویم که شما هیچگونه بهرهبرداری تبلیغاتی نکنید. فیلمبرداری نکنید، عکس صدام را نصب نکنید و... .»
آن ملعون به خاطر اجرای دستور صدام مجبور شد به ما قول بدهد. بچهها تعهدنامه کتبی هم از او گرفتند و سریع دو نسخه از روی آن کپی کردند و برای روز مبادا نگه داشتند. همان شب، ما را سوار اتوبوس کردند و راه افتادیم. صبح رسیدیم بغداد و به سمت کربلا حرکت کردیم. قبل از حرکت، بچهها دیدند روی شیشه جلو یکی از اتوبوسها عکس صدام چسبیده است. از اتوبوس پیاده شدند و گفتند: «تا این عکس صدام را برندارید، ما سوار نمیشویم.»
یکی از عراقیها با عصبانیت گفت: «اینجا کشور صدام است، این اتوبوسها هم مال صدام است، چطور میشود ما عکس صدام را برداریم!» در همین حال، افسر عراقی آمد و پرسید: «اینجا چه خبر است؟» بچهها جریان را گفتند. او هم دستور داد عکس صدام را بردارند. یکی از سربازان عراقی رفت عکس صدام را بردارد که یک دفعه عکس از وسط پاره شد.
یکی از مأموران مخفی سازمان امنیت عراق – که لباس شخصی به تن داشت – سر رسید و گفت: «این عکس را چه کسی پاره کرده؟» سرباز عراقی از ترس گفت: «اینها که تو ماشین هستند.» او هم چیزهایی در دفترش نوشت و رفت. به هرحال، نیم ساعت بعد، به سمت کربلا، قبلهگاه عشاق حرکت کردیم. وارد کربلا که شدیم، بچهها کاغذهایی راکه رویشان شعارهای مختلف نوشته بودند، دور از چشم نگهبانان، بین مردم پخش کردند. وقتی نگهبانان عراقی متوجه این جریان شدند، کار از کار گذشته بود و بچهها تمام شعارها و سخنان امام را توزیع کرده بودند. به نزدیکی صحن ابا عبدالله علیهم السلام رسیدیم. مردم دو طرف خیابان جمع شده بودند و ما را نگاه میکردند. عدهای با دیدن ما گریه میکردند و عدهای هم دور از چشم مأموران امنیتی عراق برای ما دست تکان میدادند. پیش خود گفتم: «صدام چقدر این مردم را اذیت کرده که این قدر از نیروهای دولتی خود میترسند!»
اتوبوسها که متوقف شدند، بچهها خود را پرت کردند روی زمین و در حالی که صورت بر زمین میساییدند، سینه خیز به سمت حرم حرکت کردند. اشک میریختند و ضجه میزدند. حالات بچهها طوری بود که مردم کربلا و حتی بعضی از نگهبانان عراقی که همراه ما بودند، به گریه افتادند و نتوانستند خود را کنترل کنند. افسران عراقی با دیدن این صحنه، با پوتین افتادند به جان بچهها تا آنها را به زور از روی زمین بلند کنند! اما بچهها عین خیال شان نبود. اصلاً انگار توی این توی این دنیا نبودند!
وارد صحن و سرای آقا ابا عبدالله علیه السلام که شدیم، صدای گریه و ضجه بچهها مضاعف شد. بچهها ریختند دور ضریح مقدس و شروع کردند به درد دل کردن. یکی از بچهها با صدای بلند گفت: «بچه ها جای امام و شهدا و ملت هم زیارت کنید. رزمندگان اسلام یادتان نرود.»
بعد از نیم ساعت، ما را به زور از ضریح مقدس جدا کردند و بردند بیرون. بچهها کفش هایشان را در آوردند تا فاصله بین حرم امام حسین علیه السلام و حضرت ابالفضل علیه السلام را پا برهنه بروند. دو طرف خیابان، جمعیت انبوهی ایستاده بودند و ما را نگاه میکردند. نیروهای مسلح عراقی دور و برمان پرسه میزدند. وارد صحن و سرای حضرت ابوالفضل علیه السلام که شدیم، بچهها شروع کردند به نوحه سرایی و مرثیه خوانی. آخر سر هم، همه با هم گفتند: «ابوالفضل علمدار، خمینی را نگه دار.»
بعد از زیارت حرم حضرت عباس علیه السلام، به سمت نجف و مرقد مطهر حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حرکت کردیم. حضرت علی علیه السلام هم مظلوم واقع شده بود. حرم حضرت علی علیه السلام و حرم حضرت امام حسین علیه السلام از نظر نظافت، خیلی ضعیف بود. پتوهای حرمها اکثر کهنه بودند. ته سیگار و پوست میوه در گوشه و کنار حرم دیده میشد. تازه، ما گروه چهارم بودیم که آمده بودیم زیارت و بچههایی که قبل از ما آمده بودند، حرمها را کلی نظافت و رسیدگی کرده بودند.
وقتی وارد اردوگاه شدیم، ملازم آمد و با کنایه گفت: «ما که تبلیغات نکردیم، اما شما تبلیغات کردید. حالا آن تعهد نامه را به من بدهید.» بچه ها هم یکی از تعهدنامههای جعلی را به او دادند. او هم بدون اینکه دقت کند، تعهدنامۀ جعلی را پاره پاره کرد و ریخت توی سطل آشغال. دو روز بعد دیدیم یک سرهنگ عراقی از بغداد آمده، سراغ کسی را که عکس صدام را پاره کرده بود، میگیرد. بچهها گفتند: «اول اینکه آن عکس را یکی از سربازان خودتان سهواً پاره کرده، دوم اینکه مسئولان اردوگاه به ما تعهد کتبی دادند هیچ گونه کار تبلیغاتی انجام ندهند.»
سرهنگ عراقی با تعجب پرسید: «کی به شما تعهد کتبی داده؟ آن تعهد نامه کجاست؟» بچهها گفتند: «ملازم فضل تعهد داده.» و اصل تعهد نامه را به سرهنگ عراقی دادند. در همین حین، ملازم فضل آمد. سرهنگ عراقی رو به او کرد و گفت: «من در مورد عکس جناب صدام حسین آمدهام که در بغداد پاره شد. اینها میگویند ما عکس را پاره نکردهایم و ملازم فضل به ما تعهد کتبی داده است که کارهای تبلیغاتی انجام نشود.»
ملازم که فکر نمیکرد اصل تعهد نامه پیش ماست، شروع کرد به داد و بیداد کردن و فحش دادن و به ما و گفت: «اینها کذاب هستند، دروغ میگویند. اسیر کی هست که من به او تعهد کتبی بدهم؟» اما وقتی سرهنگ عراقی اصل تعهدنامه را به او نشان داد و گفت: «پس این چیست؟» رنگ از روی ملازم فضل پرید و سرش را انداخت پایین.
صبح روز بعد، آن سرهنگ، ملازم را همراه خود برد بغداد و ما دیگر او را ندیدیم. بعدها شنیدیم که ملازم، به علت دادن تعهد کتبی خودسرانه و دروغ گفتن به مافوق خود، در دادگاه نظامی، به چند سال زندان محکوم شده است.
انتهای پیام