به گزارش ایسنا، «داریوش زیوری» از جمله رزمندگان و جانبازان دوران هشت سال دفاع مقدس است که زندگیاش پس از جنگ در مسیری متفاوت قرار گرفت. او که در جنگ تحمیلی از ناحیه زانو و ریه دچار آسیب شدید شده بود توانست پس از بازنشستگی در مسیر جاده، سفر و گردشگری قرار بگیرد و به این روش علاوه بر آشنایی با فرهنگ اقوام و ملل مختلف، آسیبهایی که یادگار حضورش در جبهه بوده است را اصلاح و ترمیم کند.
مطالعه خاطرات و مرور تجربههای این قهرمان جنگ و «سایکل توریست» برای علاقهمندان به فرهنگ ایثار و شهادت و ماجراجویانی که عاشق سفر هستند حاوی نکات و آموزههایی است که با توجه به آن میتوانند زندگیشان را از یکنواختی خارج کنند و سرنوشت خود را تغییر دهند.
داریوش زیوری در گفتو گو با ایسنا روایت میکند: من در سال ۱۳۴۹ در شهرستان اسدآباد متولد شدم. دوران راهنمایی و دبیرستان را در این شهرستان که از توابع استان همدان است به پایان رساندم. در آن دوران رشته ورزشی کُشتی انتخاب اول جوانان اسدآباد بود برای همین من هم مانند سایر نوجوانان به این رشته گرایش پیدا کردم.
قهرمانی در رشتههای ورزشی فوتبال و کاراته
پس از سپری کردن دوره تحصیلی راهنمایی، هنرآموز هنرستانهایی در اسدآباد و دیباج در شهر همدان شدم. در این سالها به فوتبال و کارته هم علاقه پیدا کردم. برای همین هر دو رشته را تا سطح حرفهای و باشگاهی ادامه دادم. در کاراته به مقام مربیگری رسیدم. سال ۵۹ که جنگ تحمیلی آغاز شد به واسطه حضور جوانان محله با مفهوم جنگ و ماهیتی که داشت آشنایی پیدا کردم. اما در آن زمانم سنم به حضور در جبهه قد نمیداد.
برای حضور در جبهه شناسنامهام را جعل کردم
وارد هنرستان شدم. برای نخستین بار در سال ۶۴ برای رفتن به جبهه تلاش کردم. ولی تصمیم گیرندگان در بسیج و سپاه به دلیل اینکه سنم کم بود مانع حضورم در جبهه شدند. پای میهن در میان بود. هرچه دوز و کلک بلد بودم اجرا کردم اما ناموفق بودم. حتی شناسنامه خودم را دستکاری کردم تا با جعل آن سنم بیشتر شود اما نتیجه نداد. سال ۶۵ آمد. آن زمان حدودا ۱۵ ساله شده بودم توانستم در جبهه حضور یابم. ولی این بار مسأله اساسی داشتن رضایت والدینم بود. به شکلی توانستم بدون آنکه آنها بفهمند پیش از اجرای عملیات «کربلای۴» از طرف لشکر انصارالحسین همدان در مناطق عملیاتی حاضر شوم. پس از اینکه به دزفول آمدم با خانواده تماس برقرار کردم و گفتم که راهی جبهه شدهام. به انتخاب فرماندهام اسمم «مهدی» شد.
والدینم تصور کردند که شهید شدهام
دورههای آموزش رزمی را در دزفول گذراندم و پس آن در عملیاتهای متعددی حضور یافتم. تعدد حضورم در جبهه سبب شده بود که دیگر خانواده حساسیت و سختگیریهای پیشین را نسبت به اینکه فرزندشان برای دفاع از میهن در جنگ با دشمن است نداشته باشند.
در جریان حضور در یکی از عملیاتها چندین تن از هم محلیهایمان در محاصره قرار گرفتند و به شهادت رسیدند. روزانه خبر شهادت و پیکر یک جوان را میآوردند. من به دلیل حضور در منطقه عملیاتی نتوانسته بودم با خانوادهام تماس برقرار کنم برای همین پدر مرحومم به معراج الشهدا و سردخانههای چندین استان سر زده بود اما خبری از من نداشتند تا اینکه تماس گرفتم و از دلهرهشان کم کردم.
با بمب شیمیایی دشمن مجروح و جانباز شدم
به واسطه حضور در جبهه چندین مرتبه مجروح شدم. دشوارترین مجروحیتم به حضور در یکی از عملیاتهایی است که در سلیمانیه عراق انجام شد باز میگردد. صدام و نیروهای بعثی دراین عملیات از بمب شیمیایی استفاده کردند که علاوه بر آسیب ریوی از نظر اعصاب و روان هم بر سلامتی من تأثیر نامطلوب داشت.
حضور در دانشگاه و فراغت از تحصیل در رشته مهندسی مکانیک
جنگ پایان یافت. از آنجا که در دوران دانشآموزی داوطلبانه به جبهه اعزام شده بودم مجدد تصمیم به ادامه تحصیل گرفتم و توانستم درسم را ادامه بدهم. تلاش کردم و دیپلم گرفتم. چون در هنرستان فنی و حرفهای درس خوانده بودم برای ادامه تحصیل برنامه داشتم و موفق شدم در رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه تبریز ادامه تحصیل بدهم.
پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، آموزگار مدرسه و مدرس دانشگاه شدم. با وجود عوارضی که جنگ بر جسم و روحم به یادگار گذاشته بود توانستم ۲۵ سال به جامعه خدمت کنم. متاسفانه گاهی شدت عوارض ناشی از جنگ موجب میشد که برای بهبودی وضعیتم در بیمارستان بستری شوم.
پس از بازنشستگی سایکل توریست شدم
پیش از اینکه یک سایکل توریست حرفهای بشوم دوچرخه سواری کرده بودم. اما از آنجایی که همدان به دلیل تاریخچهای که دارد یک استان تاریخی است؛ شاهد بودم که توریستهایی با دوچرخه در این استان حضور مییابند.
من از ذهن پرسشگر، روحیه ماجراجو و رفتاری عملگرا برخوردار هستم. این شاخصهها باعث شد تا بتوانم با کمک گرفتن از اینترنت و شبکههای اجتماعی با یک سایکل توریست ارتباط برقرار کنم. حدود دو ساعت درباره سفر با دوچرخه از این دوستم پرس و جو کردم. پس از آن دوچرخه و وسایل سفر را خریدم. اولین سفرم انفرادی به شمال کشور بود. هیچ تجربهای نداشتم تا این حد که برای برقراری چادر و کمپ مشکل داشتم. به تدریج با آداب سفر و مهارتهای آن آشنا شدم.
در سفرهایم با دوچرخه در مدارس سخنرانی میکنم
به دلیل همان شاخصههایی که اشاره کردم؛ تمایل داشتم با اقیلم، آداب و رسوم، فرهنگ، ادیان و مذاهب، گویش و مردم نقاط مختلف کشورم آشنا شوم. همین عاملی شد تا در مدت این پنج سال اخیر تمام ایران را به جز تعداد اندکی از استانها رکاب بزنم. همان طور که اشاره کردم من پیش از این آموزگار بودم برای همین یکی از ویژگیهای سفرم این است که با حضور در استانهای مختلف به مدارس سر میزنم و از مدیرت آنها تقاضا میکنم تا برای دانشآموزان از تجربههایی که در سفر داشتهام بگویم.
آموختهام که انسان میتواند در سفر سفیر صلح باشد
من زمانی برای دفاع از میهن رزمنده بودهام و در راه حفظ ارزشهای کشورم جنگیدهام اما خوشبختانه سفر کردن و توجه به فرهنگهای مختلف موجب شده است تا بهتر همنوعان خودم را درک و آنها را بپذیرم. این را آموختهام که انسان در سفر میتواند سفیر مهربانی، صلح و دوستی باشد.
یکی از سفرهایم رکاب زدن به مناطقی بود که سالها برای دفاع از میهنم و ایران در آن مقابل دشمن جنگیده بودم. از همدان به اصفهان رفتم و به دلیل ارادتی که به شهید حاج محمد ابراهیم همت دارم سفرم را از مزار این شهید آغاز و پس از گذشتن از شیراز و کازرون در خوزستان و یادماهای عملیاتی جنگ تحمیلی حضور یافتم. جنگ و صلح حالتی است که هر انسانی و هر ملتی آن را تجربه خواهد کرد.
به مسائل محیط زیستی توجه دارم
یادم میآید در یکی از سفرهایم به مدرسهای در نایین یزد رفته بودم. تصمیم داشتم برای دانشآموزان از ضرورت حفظ پاکی محیط زیست سخن بگویم. روی سکو ایستادم. چد دقیقه پس از اینکه خودم را معرفی کردم یکی از دانشآموزان از صف خارج شد و پسماند پلاستیکی یک کیک را که روی زمین افتاده بود به سطل زباله انداخت و مجدد به صف بازگشت. تمام آنچه که از قبل در ذهن داشتم را کنار گذاشتم و الگویی از خود دانش آموزان را به خودشان معرفی کردم که مقابل چشمانشان اقدام به حفظ محیط زندگی و زمین کرده بود. به آنها گفتم: « تمام آنچه که میخواستم در نیم ساعت به شما بگویم را این دوستتان در چند ثانیه بیان کرد. »
چرخگردیهای بینالمللی زیوری
تعدادی از کشورهای همسایه خودمان را مانند گرجستان، رکاب زنی دور ترکیه، ارمنستان، آذربایجان و نپال و کشورهای آسایی شرقی هم رکاب زدهام. برخی ازاین سفرها و تعدادی هم گروهی بوده است.
سفر انسان را در مسیر «شدن» قرار میدهد
اگر یادتان باشد در ابتدای صحبتهایم از جراحتها و عوارض ناشی از جنگ گفتم که چگونه من را روانه بیمارستان میکرد! این پنج سال، سفر و دوچرخه سواری و تغییر سبک زندگی باعث شده است که محدودیتی که در زانو داشتم به دلیل قوی شدن ماهیچههایم اصلاح شود.
سفر با دوچرخه؛ سخت است. آدم را میسازد و در مسیر «شدن» قرار میدهد. منظورم این است که سفر انسان را در مسیر بهتر شدن، مهربانتر شدن، خوبتر شدن و قویتر شدن و آگاه شدن قرار میدهد. ارتباط با اقوام مختلف و انسانیهای متفاوت این را در من تقویت کرده است که چطور در شرایط سخت از نظر روحی و روانی بر خودم مسلط باشم.
روایتی از «مَندی» معلول اتریشی و سفرش به ایران
«مَندی» یک سایکل توریست معلول اتریشی بود که به اصفهان آمده بود. با او در سفرم به اصفهان آشنا شدم و میزبانم در کمپ دوستانش بود. برای راه رفتن از پای مصنوعی استفاده میکرد اما در زمانی که رکاب میزد آن را کنار میگذاشت. مندی با یک پا همچون انسانی سالم مسیر را میپیمود و بسیار قوی بود.
این نوجوان قاچاقچی شود یا سایکلتوریست؟
در پایان میخواهم از یک نوجوان اهل سیستان و بلوچستان یاد کنم. ما همراه دوستانمان به این استان با دوچرخه سفر کردیم. پیش از سفر توصیه میکردند که به این استان نروید. حس کنجکاوی و ماجراجویانه باعث شد که به آن استان برویم. مردم سیستان و بلوچستان بسیار با احترام و قابل اطمیناناند. آنها انسانهای شریفی هستند که در دوستیشان صداقت دارند. در سیستان و بلوچستان با نوجوانی آشنا شدم که دوچرخه سوار بود. مسیری را با ما رکاب زد. وقتی از او پرسیدم که دوست داری چکاره شوی؟ جوابی متفاوت داد که برای لحظهای درنگ کردم. او به دلیل محیطی که در آن رشد کرده بود دوست داشت «قاچاقچی» شود چرا که گمان میکرد آنها انسانهای نیرومندی هستند که در کنارش میتوانند خرج زندگی را هم تأمین کنند.
همراه همرکابانم با او صحبت کردیم و از پیچ و خمهای زندگی گفتیم. خوشبختانه نوع نگاهش به آینده تغییر کرده است. چندین ماه پیش کلیپی از خودش برای من ارسال کرد و در آن خواسته بود که یک سایکل توریست شود. اما امکانات در این استان کم است و من دلم میخواهد بستری فراهم شود تا این نوجوان هم بتواند با دوچرخه سفر کنم. هنوز با او در ارتباط هستم.
انتهای پیام