فرشته طائرپور بهمناسبت تقدير از عليرضا زرين در روز ملي سينما،يادداشتي را منتشر كرد.
اين تهيهكننده سينماي ايران در اين يادداشت كه در اختيار بخش سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)گذاشته است،دربارهي اين مدير سابق كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان نوشته است:
«هوالحي
سال 1360 بود و من تازه از گروه کودک شبکه يک بيرون آمده بودم و قرار شده بود که در«کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان» بعنوان مسئول بخش نگارش و ويرايش کتابهاي داستاني کار کنم. مدير مستقيم من، مهندس حميد نديمي بود که مديريت توليد را در کانون بر عهده داشت. اين همکاري دقيقا تا سال 1370 طول کشيد و امروز در آشفته بازار مديريتهاي فرهنگي در کشور، وقتي به آن روزها نگاه ميکنم، حسرت آن فضاي امن و آرام برايم بيشتر معنا ميشود.
زمان جنگ بود، کانون هنوز چاپخانه نداشت، مجهز به حروفچيني و صفحهآرايي کامپيوتري نبود، نويسندگان و مترجمان و شاعراني که در حوزه کودک کار ميکردند خود اغلب جوانان پرشور و تازه کاري بودند که سياه مشقهاي خوب و بد خود را مينوشتند و از ميان صاحب نامان اين عرصه، جز تني چند، کسي در کانون نمانده بود. برخورد صدا و سيما و آموزش و پرورش با کانون و فعاليتهاي آن بسيار قهرآميز بود. رفتن به کتابخانههاي کانون در سراسر ايران در آن سالها از سوي آموزش و پرورش تحريم شده بود و اين تنها فرصت مفيد فرهنگي از کودکان آن دوره گرفته شده بود.
البته خانوادههاي هوشيار و خود کودکان در ايام فراغت به اين سياست غلط بياعتنايي ميکردند و آثار توليد شده در کانون همچنان بيشترين مشتريها را داشت.»
تهيهكننده «گلنار» در بخش ديگري از اين نوشتار يادآور شده است: «آمادهسازي و چاپ کتابها با توجه به فقدان تجهيزات و کمبود کاغذ به سختي انجام ميشد، اما با همه اين تنگناها بيش از ششصد اثر در همان دوران به مرحله انتشار رسيد و يا در آستانه چاپ، در اختيار گروه بعدي قرار گرفت.
شعارهاي انقلابي در عرصه ادب و هنر و يا مديريت فرهنگي کشور هنوز تازگي داشتند و از فرط تکرار، نخ نما نشده بودند، اما فرقشان با ايام اخير اين بود که از سوي کساني مطرح ميشدند که واقعا به آن مفاهيم باور داشتند. در کانون هم اينگونه شعارها مطرح ميشد، اما بدانها اکتفا نميشد. فصل مشترک همه مسئولان و خلاقان آثار در آن دوره کانون، صرفا کار تخصصي بود براي کودکان و نوجوانان. کانون وارث گنجينهاي بي بديل و گرانبها در سطح کشور شده بود ورفتارهاي مديريتي در حفظ بقا و ارتقاي آن، نشان درک درست مديران جديدش از اين معنا بود. کتابهاي کانون، کتابخانههاي کانون، فيلمهاي کانون، تئاترهاي کانون و از همه مهمتر هنرمندان به اصطلاح "کانوني"، داراي نشاني اعتباري بودند که آنها را از ساير فعالان اين عرصهها متمايز ميکرد.»
طائرپور نوشته است:«زرين و مديرانش با متانت و آرامش و فارغ از عقدههاي تخريبي، آنچه را که بود به خوبي حفظ کردند و براي آنچه که قرار بود به اين گنجينه اضافه شود، شرايطي فراهم کردند تا چهرههاي قابل قبل از انقلاب، در کنار نيروهاي جديد و علاقمند به کار در حوزههاي ادبيات،شعر،فيلم و موسيقي مشغول شوند. يادم هست که حداقل بيست اثر تاليفي يا ترجمه شده در هفته، به بخش ما ارائه ميشد که ظرف مهلتي کمتر از يکماه در شوراهاي اوليه و نهايي، مورد بحث و تصميمگيري قرار ميگرفتند. «جورجورک» کانون، علامت مطلوب همه نويسندگان، مترجمان و گرافيستهايي بود که عاشقانه و مسئولانه به اين راه قدم ميگذاشتند. کانون شده بود يک جزيره آرام براي کساني که عشق به کار براي کودکان اين سرزمين داشتند. در اين جزيره فيلمسازاني چون کيارستمي ، پوراحمد ، فروزش، زرينکلک و بيضايي بهترين فيلمهايشان را ميساختند و اصحاب قلمي چون سيروس طاهباز، احمدرضا احمدي، علي موسوي گرمارودي، م.آزاد و حسن پستا در کنار نيروهاي جواني چون مصطفي رحماندوست، قيصر امين پور، رضا رهگذر، وحيد نيکخواه آزاد، جعفر ابراهيمي، شراره وظيفهشناس، مينو کريم زاده و... به نگارش يا ويرايش مشغول بودند.
مديريت زرين مطلقا با جنجال،هياهو و خودنماييهاي تبليغاتي سازگار نبود. طرحها و تصميمات زرين در تيترهاي مطبوعاتي اعلام نميشدند و شايد به خاطر همين پرهيز از جوسازيهاي تبليغاتي بود که امروز بسياري از سينماگران، نويسندگان و هنرمندان وقتي ميشنوند که قرار است براي عليرضا زرين مراسم بزرگداشت برگزار شود، از خود و ديگران ميپرسند که "زرين کيست؟"
در پشت اين آرامش، شجاعتهاي قابل تحسيني نيز وجود داشت که بسياري از مديران کنوني عرصه هنر، در تصميمگيريهاي خود از آن محرومند. جسارت در ساخت فيلمهايي چون «باشو» بهرام بيضايي و «مشق شب» کيارستمي، از اسناد بارز اين شجاعت هستند، فيلمهايي که هريک تا سالها از امکان نمايش محروم بودند و اعتراضات بسياري از مسئولين مميزي را متوجه زرين و کانون ساختند. يادم هست وقتي هم که قرار شد من بعنوان نماينده ايران براي شرکت در دوره نويسندگي کتابهاي کودکان (که توسط مرکز فرهنگي آسيايي يونسکو در ژاپن برگزار مي شد) به توکيو بروم ، چقدر فرستادن يک نماينده زن به يک دوره تخصصي بينالمللي در آن سالها، حد شکني به حساب ميآمد و شجاعت در تصميمگيري لازم داشت.
در تمام آن ده سالي که در کانون کار ميکردم شايد جمعا بيستبار حضورا با عليرضا زرين ديدار داشتم اما هميشه از طريق مهندس نديمي عکسالعملهاي تشويقي يا اصلاحي او را حتي در موارد جزئي، دريافت ميکردم... عکس العملهايي که مطلقا رنگي از تحکم نداشتند و از ادب و ادبياتي که در اين روزها کيميا شده، سرشار بودند. او بر همه چيز دلسوزانه اشراف داشت بيآنکه در پي سلطهجوييهاي نفساني باشد.
همين رفتارها بود که من گريزان از تعهدات استخدامي را ده سال در کانون نگهداشت و به کاري عاشقانه مشغول ساخت. يادم هست که حقوق من بعنوان مسئول يک بخش اصلي در کانون، تا هشت سال، ماهيانه 2500 تومان بود و در سال نهم به 4800 تومان افزايش يافت. حقوقي که در همان ايام ميتوانستم خيلي بيش از آنرا بيرون از کانون براي خود به دست آورم، اما سلامت و وجاهت کار در موسسهاي که واقعا هدفش خدمت به بچهها بود، آنرا برايم توجيه و جبران ميکرد.
در سال هفتاد، در تمام هفتههايي که شايعه رفتن بيدليل زرين و مديرانش از يکسو و خبر آمدن مديراني به اصطلاح متعهدتر بالا ميگرفت، اصلا برايم مهم نبود که بدانم چه کساني قرار است بجاي آنها بيايند، فقط ميدانستم که با تغييرات جديد نخواهم ماند. براي همين با تهيه گزارشي از مراحل پيشرفت حدود دويست اثر تصويب شده و طبقهبندي کليه کارهاي آماده براي مسئول بعدي، کيفم را برداشتم و رفتم، همين. خوشبختانه در تمام آن ده سال، عليرغم اصرار مهندس نديمي براي استخدام در کانون، پيشنهاد کارمند شدن را نپذيرفته بودم. معتقد بودم که در عرصه فرهنگ فقط بايد تا روزي که با علاقه به سر کار ميروم و با حق انتخاب از آن خارج ميشوم، به يک همکاري ادامه دهم. اعتقادي که هنوز هم با من است و خسارتهاي آنرا نيز به جان خريدهام.»
طائرپور در پايان اين نوشتار آورده است:«بعدها طي نامهاي تند به محسن چيني فروشان حرفهايم را زدم و ارتباطم به کل با کانون قطع شد. چند سال بعد در اتريش و در اجلاس عمومي "سيفژ" با چينيفروشان به گفتگو نشستم و به مرور کارهاي او را در کانون و بخصوص سيفژ ( مرکز بين المللي فيلمسازان کودک وابسته به يونسکو) دنبال کردم. امروز همانقدر که نميدانم چرا زرين در سال هفتاد از مديريت کانون کنار گذاشته شد، نمي فهمم که چرا چيني فروشان نيز پس از سالها کار در کانون، جايش را به مدير ديگري داده است.
من از سال 70 تا کنون حتي يکبار هم زرين را نديدهام و به کنارهگيري و سکوتش احترام گذاشتهام ... اما امروز از اينکه به پيشنهاد دبير جشن پانزدهم خانه سينما ـ کيومرث پوراحمد ـ و تصويب شوراي سياستگزاري جشن که خود عضو کوچکي از آن هستم، از اين مرد فروتن و نجيب به خاطر سالها مديريت صادقانه و مدبرانهاش تجليل ميشود، بسيار خوشحالم.»
انتهاي پيام