*رمضان در اسارت* مقاومت اسرا فرمانده عراقي را به اعتراف وادار كرد

«ماه مبارك رمضان سال 61 كم كم نزديك مي‌شد.‌ تعداد اسراي ايراني در آن زمان به حدود چهار هزار نفر كه بيشترشان زخمي و يا جانباز بودند مي‌رسيد. با توجه به اين كه رزمندگان در آن سال چندين عمليات موفقيت‌آميز نيز انجام داده بودند، عراقي‌ها را سخت آشفته كرده بود و با هر عمليات كه رزمندگان انجام مي‌دادند اذيت‌ها و محدوديت‌ها نيز براي اسراي ايراني بيشتر مي‌شد. به طوري كه تعداد اسرا در هر بند از 25 نفر به 65 نفر افزايش و سهميه غذا نيز به يك سوم كاهش مي‌يافت. با اين ترفندها مي‌خواستند بين اسرا تفرقه بيندازند چون خودشان واقعا بنده شكم بودند ولي با كمال تعجب مي‌ديدند كه محبت و اتحاد بين اسرا بيشتر مي‌شود.»

به گزارش سرويس فرهنگ و حماسه خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، «ناصر بيات» كه به مدت 9 سال در اسارت بعثي‌ها بوده است. خاطره‌اي از ماه مبارك رمضان يكي از سال‌هاي اسارت را چنين نقل مي‌كند:

عراقي‌ها در ماه مبارك رمضان اصولا سه وعده غذا به ما مي‌دادند كه غذاي تحويلي صبح‌ها آش،ظهرها برنج خشك و شب‌ها آب رب يا بادمجان خرد شده با پوست در آب بود كه ساعت پنج بعد از ظهر در ظرف‌هاي 12 نفري تقسيم مي‌شد كه اصلا قابل خوردن نبود و در صورت خوردن نيز حتي بچه‌اي را سير نمي‌كرد چه رسد به اسرا كه اصولا جوان و زخمي نيز بودند و نياز مبرم به غذا و ويتامين داشتند. طوري كه عده‌اي از شدت گرسنگي خمير نان‌ها را از سفره جمع كرده و با خشك كردن آن را مي‌خوردند.

عراقي‌ها در طول دوران اسارت از انواع شكنجه‌هاي روحي و جسمي به شيوه‌هاي متعدد براي درهم شكستن مقاومت اسرا از جمله فلك كردن ،بستن آب، عدم تخليه توالت‌ها، پخش آهنگ‌هاي عربي در داخل بندها از طريق بلندگوها در نصف شب،نگه داشتن اسرا در زير آفتاب و مجبور كردن آنها براي نگاه كردن مستقيم به خورشيد به مدت طولاني و كتك‌هاي گروهي و انفرادي در حمام استفاده مي‌كردند. با اين اوصاف رمضان از راه مي‌رسيد و اسرا همگي در تكاپوي آماده كردن مقدمات آن بودند تا بتوانند حداكثر فيض معنوي را در اين ماه پر بركت ببرند‌.

با شروع ماه مبارك رمضان چون هيچگونه وسيله‌اي براي گرم كردن غذا در بندها وجود نداشت از عراقي‌ها درخواست شد تا در اين ماه به جاي تقسيم وعده نهار آن را در سحر تحويل ما بدهند اما آنها كه فكر نمي‌كردند با وضع موجود كسي در فكر روزه گرفتن باشد. از اين خواسته اسرا به شدت عصباني شده و هيچ درخواستي را نپذيرفتند و در جواب اسرا گفتند كه طبق روال قبلي غذا تحويل اسرا خواهد شد و گرنه از طرف اسرا اعتصاب محسوب خواهد شد و با ما برخورد خواهد شد، بنابراين ما نيز براي اينكه بهانه‌اي به دست آنها ندهيم قرا گذاشتيم طبق روال قبلي غذا را تحويل بگيريم. اما ايمان و اعتقاد قلبي اسرا همه را مصمم كرده بود كه در هر حالت روزه بگيريم و به عراقي‌ها ثابت كنيم كه ما بنده شكم نيستيم و بر اعتقادات خود در هر شرايطي پايبند هستيم، بنابراين بدون هيچگونه اعتراضي برگشتيم.

با فرا رسيدن ماه مبارك رمضان اسرا بايد حدودا 17 ساعت روزه مي‌گرفتند. ساعت چهار صبح سحري مي‌خوردند و تقريبا ساعت 9:30 شب افطار مي‌كردند. علاوه بر اين هيچ وسيله خنك كننده‌اي نيز در آن روزها كه درجه حرارت گاهي به 40 درجه بالاي صفر مي رسيد وجود نداشت، با در نظر گرفتن اين شرايط عراقي‌ها يك درصد هم احتمال مقاومت نمي‌دادند كه بچه‌ها مقاومت كنند به روزه‌داري ادامه دهند چون معتقد بودند كه اگر گرسنگي ما را از بين نبرد حتما تشنگي و گرما ما را از پاي درخواهد آورد اما به هر نحو چند روز اول به خوشي گذشت و غذاهاي تحويلي براي سحري داخل تشت پلاستيكي نگهداري مي‌شد و براي اينكه مقداري گرم بماند روي آن را نيز با پلاستيك و پتو مي‌پوشانديم. لازم به ذكر است درب‌ بندها در تابستان از ساعت شش عصر تا هشت صبح بسته مي‌شد و در داخل بندها نيز نه شير آبي و نه دستشويي وجود داشت.

كم كم معده‌ها ضعيف شدند. عده‌اي از اسرا شديدا اسهال گرفته بودند و عده‌اي ديگر به يبوست گرفتار شده بودند زماني كه افطار مي‌شد هيچ كس از ترس اسهال جرات خوردن غذا را نداشت، گويا غذاها نيز آلوده شده بود اگرچه در اردوگاه و آشپزخانه هيچگونه بهداشتي وجود نداشت.

در يكي از شب‌ها كه به طور اتفاقي به اسرا غذاي لوبيا دادند، اسهال كل بند را فرا گرفت، هر كس در گوشه‌اي از شدت درد به خود مي‌پيچيد و هيچگونه دارويي نيز وجود نداشت عراقي‌ها كه از موضوع خبر داشتند گويا همگي غيب شده بودند و كسي به فرياد و درخواست‌هاي بچه‌ها گوش نمي‌كرد.

بر اساس تجربه قبلي در دو گوشه بند دو دستگاه توالت سيار كه با پتو محصور شده و در داخل آن قوطي شير خشك و روغن نباتي كه از قبل تدارك ديده شده بود، تعبيه شد. در ابتدا به علت شرم و حيا هيچ كس جرأت نداشت درد خود را بروز دهد و درد را تحمل مي‌كردند. تا اينكه يك نفر دل را به دريا زد و وارد گود شد و به دنبال آن بند به دو قسمت تقسيم شده و صف طويلي را تشكيل دادند. فرياد زودباش زودباش همه جا را پر كرده بود تازه هر كس هم بيرون مي‌آمد مستقيم به آخر صف مي‌رفت. واقعا انسان نمي‌دانست بايد به اين وضع بخندد يا گريه كند؟ همگي راضي بودند تا به بدترين وضع شكنجه شوند ولي اين وضع را تحمل نكنند

تا صبح اين وضع ادامه داشت و بوي تعفن و نجاست همه جا را فرا گرفته بود. از شدت ضعف هر كسي به گوشه‌اي افتاده بود و غذا نيز تقريبا دست نخورده مانده بود ولي باز همه نيت روزه كردند و توكل برخدا،‌ صبح زماني كه سرباز عراقي جهت آمارگيري در را باز كرد از شدت بوي بد به سوي محوطه زندان فرار كرد. وقتي بيرون آمديم فهميديم وضع بندهاي ديگر بهتر از ما نبوده است. عراقي‌ها كه از موضوع اطلاع داشتند دائم به متلك گويي و آزار مشغول بودند و براي اذيت بيشتر آب را نيز بسته بودند.

با پافشاري و درخواست‌هاي فراوان آب را براي يك ساعت باز كردند. عده‌اي از بچه‌ها مقابل درب درمانگاه جمع شده بودند. بعد از ساعتي به اصطلاح دكتر عراقي با يك قوطي وارد شد و گفت:‌ هر كسي بايد پنج عدد از اين قرص را يكجا جلوي چشم من بخورد. يكي از بچه‌ها خنديد و گفت:‌اين قرص‌ها مخصوص اسهال گاوي است به خاطر اين حرف او را دو روز در زندان انفرادي انداختند. هيچكس از بچه‌ها حاضر نشد روزه خود را بشكند.

خشم عراقي‌ها درآمده بود و پس از بحث‌هاي فراوان راضي شدند كه بعد از افطار بيايند. بعد از افطار همان شخص با قوطي بزرگ خود وارد بند شد. همه را به صف كردند و به زور پنج عدد قرص قهوه‌اي رنگ به همه خوراندند. حالا داستان ديگري شروع شده بود. يبوست گريبانگير همه شده بود و به سبب نفخ شديد كسي قادر به خوردن غذا نبود. صبح وقتي در بند باز مي‌شد همه به سوي دستشويي مي‌دويدند. با توجه به تعداد دستشويي‌ها (7 دستشويي براي500 نفر) صف طويلي مقابل آنها بسته مي‌شد. هر كس داخل مي‌شد پس از مدتي تلاش مأيوسانه بيرون مي‌آمد و يك راست به آخر صف مي‌رفت تا شانس خود را دوباره بيازمايد در اين ميان عده معدودي نيز موفق بودند كه گويا دنيا را به آنها داده بودند.

يك ماه با تمام سختي‌ها و خوشي‌ها به پايان رسيد و روز عيد فطر احساس عجيبي به همه دست داده بود. گويا در آن روز پاداش تمام اين سختي‌ها داده شده بود و باطن بچه‌ را با خلوص غسل داده بودند. ثمره همين حركت‌ها بود كه فرمانده عراقي‌ گفت: با تمام مخالفت‌ها، من به شما به خاطر پاي بندي به عقايدتان احترام مي‌گذارم.

حال با گذشت سالها از آن زمان هنگام افطار گذشته برايم تجلي مي‌شود و اشك در چشمانم حلقه مي‌زند و به ياد اسرائي مي‌افتم كه در زندان بعثي‌ها هستند و گويا خودم نيز با آنها زجر را احساس مي‌كنم و دعاي «اللهم فك كل اسير...» را زمزمه مي‌كنم و به شكر نعمت‌هايي كه به ما ارزاني داشته سر به درگاه او مي‌گذارم كه براستي مصداق آيه شريفه «ان مع‌العسر يسرا...» را به چشم خود مي بينم. اما هيچگاه به آن حال معنوي كه در اسارت به هنگام نماز و دعا احساس مي‌كردم دست نمي‌يابم.

انتهاي پيام

  • جمعه/ ۱۴ مرداد ۱۳۹۰ / ۰۹:۴۶
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 9005-06389
  • خبرنگار :