*8 سال حماسه،30 سال پايداري* رسالت راديو در ارتباط با جنگ هنوز پايان نيافته است گفت‌وگو با محمود كريمي علويجه ـ گوينده راديو در دوران دفاع مقدس

با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي كه ثمره جهاد مقدس مردان و زنان آزاده و مسلمانان اين سرزمين بود، جهاد رسانه‌اي نيز شكل گرفت كه رسالت آن خنثي‌سازي هياهوي خناسان و تبيين اصول و ارزش‌هاي انقلاب اسلامي در فضايي شفاف و به دور از شائبه بود. با آغاز جنگ تحميلي، اين جهاد رنگ و بويي تازه يافت. راديو در اين ميان به عنوان رسانه‌اي فراگير و در دسترس، نقش عمده‌اي ايفا كرد و خوش درخشيد. با «محمود كريمي علويجه» گوينده به‌يادماندني راديو در دوران دفاع مقدس بود كه در هنگامه فتح خرمشهر با صداي خود هيجان و شوري وصف‌ناشدني را به مردم كشورمان القاء كرد. به گزارش سرويس فرهنگ و حماسه ايسنا، محمود كريمي علويجه درباره ورودش به راديو مي‌گويد: ورودم به راديو پس از پيروزي انقلاب و پيش از آغاز جنگ بود. در فروردين سال 1357 در رشته آمار از موسسه آموزش عالي آمار و انفورماتيك تهران ـ كه بعدها در دانشگاه شهيد بهشتي ادغام شد ـ ليسانس گرفتم و پس از انقضاي دوره يكساله خدمت نظام وظيفه (57/3/22 الي 58/3/22) حدود هشت ماه در يكي از دادگاه‌هاي خانواده در شهر زادگاهم اصفهان كار كردم. در اواخر سال 1358 در يك فراخوان عمومي از طرف صداوسيماي جمهوري اسلامي ايران مركز اصفهان، از ميان صدها متقاضي براي گويندگي برگزيده شدم و به عنوان گوينده و سپس نويسنده و گزارشگر در اين مركز فعاليت خود را آغاز كردم. او از روز 31 شهريور ماه سال 1359 و حضورش در راديو مي‌گويد: شهريور سال 1359 هنوز در راديو اصفهان بودم. فعاليت اصلي‌ام گويندگي بود و در حاشيه آن نويسندگي و گزارشگري هم مي‌كردم. خبر آغاز جنگ و حمله عراق به ايران را در بعدازظهر روز سي‌ويكم شهريور هزاروسيصدوپنجاه‌ونه هنگامي كه در مرخصي بودم در مشهد شنيدم. اطراف حرم بودم كه راديو اعلام كرد هواپيماهاي جنگي عراق به مناطق مرزي كشور و بعضي از فرودگاه‌ها حمله كرده‌اند. مجموعا كمتر از يكسال در راديو اصفهان بودم. براي برنامه‌هاي كارگر و كشاورز گويندگي مي‌كردم، براي ويژه برنامه ماه مبارك رمضان مي‌نوشتم و از سطح شهر گزارش تهيه مي‌كردم. صبح زود مي‌آمديم و آخر شب مي‌رفتيم. قديمي‌ترها سعي مي‌كردند خود را با شرايط جديد وفق دهند و نيروهاي تازه وارد تلاش داشتند تا دانش كاري خود را بالا ببرند. شرايط خاص آن دوران و نياز جدي راديو به نيروهايي كه با فضاي انقلاب و ارزش‌هاي جديدي كه داشت شكل مي‌گرفت همخواني بيشتري داشتند بنده را به رغم كم‌تجربگي به سمت اجراي برنامه‌هاي زنده سوق داد. پخش زنده را با برنامه صبحگاهي در پخش مركز اصفهان واقع در كنار رودخانه زاينده‌رود بلوار آيينه‌خانه آغاز كردم. پيام‌رساني جنگ را به صورت محدود در اين دوران تجربه كردم. جنگ تحميلي شروع شده بود و مراكز راديويي شهرستان‌ها هركدام برنامه‌هاي ويژه خود را داشتند. ولي بار عمده خبررساني و تبليغات جنگ با شبكه سراسري راديو ايران بود. مركز راديو اصفهان هم سهم كوچكي را به صورت پخش مستقيم تلفن‌هاي مردمي، تهييج نيروهاي بسيجي، پخش اطلاعيه‌هاي پايگاه‌هاي ارتش و سپاه و بسيج و ستادهاي امداد و خون‌رساني در سطح استان به عهده داشت. وي كه از راديو اصفهان به پادگان ابوذر در استان باختران رفت و در راديوي مستقر در جبهه سرپل ذهاب در منطقه اسلام‌آباد غرب اولين تجربه ارتباط مستقيم با جبهه‌هاي جنگ را تجربه كرد. در ادامه خاطراتش در راديو در كتاب «قرارگاه بي قرار» مي‌گويد: دو سه ماهي بيشتر از آغاز جنگ نگذشته بود كه دو تن از دوستان خبر آوردند در سر پل ذهاب در پادگان ابوذر با همكاري سپاه پاسداران و مركز صداوسيماي باختران راديويي راه‌اندازي شده و ما براي دعوت به همكاري آمده‌ايم. دوست داشتم ببينم در جبهه‌ها چه خبر است. مي‌خواستم ببينم آن‌سوترها مرغان پرگشوده عاشق چه مي‌كنند. راهي شديم و رفتيم. پادگان ابوذر زمان شاه ساخته شده بود. تقريبا از سه طرف محصور به كوه بود و در مقابل گلوله‌هاي مستقيم توپخانه از امنيت بالايي برخوردار بود. ارتفاعات بازي دراز تنها محل مشرف بر پادگان و تنها نقطه موثر آسيب احتمالي بود. محل استقرار راديو در خانه فرماندهي اسبق پادگان قرار داشت و استوديو پخش برنامه‌ها در آشپزخانه ساختمان بود و از چند عدد پتو به جاي آجر آكوستيك براي بهبود كيفيت صدا و جلوگيري از ورود صداهاي مزاحم استفاده مي‌شد. فرستنده راديو بيرون محوطه ساختمان بود؛ به فاصله تقريبا 50 متري آشپزخانه (استوديو). كادر فني اعم از صدابردار و مسوولين فرستنده محلي بودند (از كرمانشاه و كردستان) و كادر مديريت، نويسنده و گوينده و گزارشگر همه از بچه‌هاي اصفهان بودند. حاصل كار روزنانه راديو چهار ساعت و نيم‌ برنامه ويژه بود: سه ساعت برنامه به زبان فارسي، يك ساعت عربي و سي دقيقه كردي. چند ساعتي هم، عمدتا روزها، شبكه سراسري را رله مي‌كرديم. آن روزها راديو ايران حتي در بخش‌هاي خبر هم كه تقويت مي‌شد برد و قدرت كافي براي پوشش مناطق غرب كشور را نداشت. منطقه كوهستاني بود؛ با ارتفاعاتي بلند و ناهموار. بخش عظيمي از نيروهاي خودي در اين نواحي پراكنده بودند. به يمن تلاش مشترك سپاه و مركز صداوسيماي باختران يك راديوي 10 كيلوواتي راه‌اندازي شده بود كه 180 كيلومتر برد هوايي داشت يا لااقل مي‌گفتند دارد. بلندترين ارتفاعات منطقه يعني بازي‌دراز در دست دشمن بود و ديوارهاي مخروبه قصر شيرين حدفاصل نيروهاي خودي و عراقي. بستان و گيلان‌غرب هم با روستاهاي كوچك و درشت، چكمه بعثيان عراقي را تجربه مي‌كردند. در غياب آمادگي سلحشوران كرد و كرمانشاهي ستون‌هاي زرهي متجاوزين بعث به سرعت در خاك ما رانده بودند. شبيخوني بي‌هنگام از همسايه‌اي ماجراجو خاك غرب را هم مانند جنوب كنام شغالان كرده بود و اين ابيات را وارد زبان پير و جوان ما كه: چون ايران نباشد تن من مباد بدين بوم و بر زنده يك تن مباد اگر سر بسر تن به كشتن دهيم از آن به كه كشور به دشمن دهيم مدير راديو آقاي علي شهشهان بود،برادر حسين شهشهان يكي از معاونين فرماندهي سپاه غرب. محمدعلي اژه‌اي از اژه‌اي‌هاي اصفهان (ظاهرا عموزاده مرحوم شهيد علي‌اكبر اژه‌اي از شهداي حزب جمهوري كه قبل از شهادتش در راديو اصفهان رفيق و همكار بوديم) كار نويسندگي مي‌كرد. دو نفر ديگر از بچه‌هاي اصفهان در امور فني و اديتينگ كمك مي‌كردند. از آغاز راه‌اندازي راديو، آقاي عليرضا معيني يكي از گويندگان راديو اصفهان كه بعدهاه همكارمان در شبكه سراسري شد. در منطقه مانده بود و به تازگي به اصفهان برگشته بود. كار جديد ما در منطقه اگرچه با كار در راديو اصفهان طبيعتي يكسان داشت اما ارايه محصول اين راديو بي‌واسطه و از توليد به مصرف بود. دنياي ساده، كوچك و با صفاي ارتباطي ما در دل اين دهكده عظيم ارتباط جهاني بدل شده بود به دنيايي چشم در چشم و رو در رو. من مشتري‌هاي خود را مي‌شناختم. روزانه آن‌ها را مي‌ديدم و با هم دادوستدي مستقيم و مستمر و صميمي پيدا كرده بوديم. هر روز با يك ضبط پرتابل راه مي‌افتادم و به دفتر و انبار و ستاد و سنگر آنها سر مي‌زدم. يا آن‌ها به دفتر ما مي‌آمدند؛ از سر كنجكاوي يا براي تشكر يا به منظور انتقاد و تذكر. مهم اين بود كه رابطه راديو و مخاطبينش به درستي برقرار شده بود. احساس توليدكننده‌اي را داشتم كه مواد اوليه را از مشتريان خود مي‌خريدم. تبديل مي‌كردم و دوباره به خودشان مي‌فروختم. مواد اوليه براي كار توليدي ما خبر بود و پيام و مصاحبه با سربازان و فرماندهان اعم از ارتشي و بسيجي و سپاهي كه اغلب با چاشني رگبار گلوله و خمسه خمسه و انفجار خمپاره و توپ و غرش هواپيماهاي خودي و دشمن همراه بود و به مدد ذوق و همت دوستانم در راديو با شعر و موسيقي و مارش و موزيك جنگي شكل و شمايلي هنرمندانه‌تر به خود مي‌گرفت. برخي از اين برنامه‌ها به مركز باختران ارسال و از آنجا پخش مي‌شد. راديو منعكس‌كننده واقعي تجربه‌اي بود كه در اين حوزه جغرافيايي كشور اتفاق مي‌افتاد. ما همان را مي‌گفتيم كه مي‌ديديم و مي‌شنيديم، همان را كه بود. تلاشمان اين بود كه راويان صادق ماجرايي باشيم كه در جبهه‌ها مي‌گذشت. ما راست مي‌گفتيم و مخاطبان ما اين را باور داشتند. خنده جزو لاينفك دنيايي بود كه در آن وارد شده بودم. اين خاك دامنگير كه ساكنان مقيمش را هشت سال در نشئه خود از چنبر و چنگال غم رهانيد اكسيري كيمياگرانه داشت از جنس شوخي و شادي. بي‌جهت نبود كه هركه به پاي خود در اين مقتل مي‌رفت به پاي خود برنمي‌گشت. روز اول ورودم را به ساختمان راديو فراموش نمي‌كنم. من بودم و علي شهشهان و محمدعلي اژه‌اي و چند تا از بچه‌هاي سپاه كه يكباره دنيا دور سرم چرخيد. ديدم انگار زلزله شد. ناخودآگاه از جا پريدم و سراسيمه و دولا دولا شروع كردم دور اتاق دويدن. زمين پادگان بود كه مي‌لرزيد و دل هراسان من كه از جا كنده مي‌شد و صداي شليك گلوله توپ كه مجال نمي‌داد و شليك خنده دوستان كه سوژه مناسب تفريح روزانه خود را پيدا كرده بودند. هراسان و بهت‌زده دنبال حفره‌هاي گلوله توپ روي ديوارها و سقف ساختمان مي‌گشتم كه كسي با لهجه غليظ اصفهاني گفت: «اخوي نتسر خودي‌ِس، سري هممون هم اومِدس.» فردا وقتي هوا روشن شد ضدهوايي‌هاي اطراف فرستنده و ساختمان راديو را كه به فاصله صد قدم از در اصلي ساختمان روي محور خود مي‌چرخيدند و در جست‌وجوي پرنده‌هاي آهنين‌بال دشمن آسمان را رصد مي‌كردند براي نخستين‌بار ديدم. آن روزها اكثر شخصيت‌هاي سرشناس سياسي كشور سري به جبهه‌ها مي‌زدند. خيلي‌ها را آنجا ديدم. با خيلي‌ها رفيق شديم. با بعضي‌ها زندگي كرديم. آدم‌هاي بامعرفت و باصفايي را در ميان آنها ديدم. بعدها وقتي به تهران آمدم اين آشنايي و رفاقت‌ها گاهي ادامه پيدا كرد. دوستي و رفاقتي كه با بعضي گروه‌هاي اعزامي بسيجي به جبهه‌ها ايجاد شد تا سال‌ها بعد ادامه داشت. ياد آن روزها و آن شبها به‌خير. ياد آن عزيزاني به خير كه سال‌هاست از آنها بي‌خبرم. ياد آنها كه رفتند، آنها كه هستند، آنها كه مجروحند. ياد پرشكوه مرداني به‌خير كه در عمر كوتاه خود با شوق، با شادي، با شرف زندگي كردند. دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت نداني قدر وقت اي دل مگر وقتي كه درماني اين دوره كمتر از پنج‌ماه به طول انجاميد. به دلايل عمدتا سياسي و امنيتي تصميم گرفتند راديو را تعطيل كنند. تا آنجا كه خاطرم هست يك نظر اين بود كه مراقبت و نظارت لازم روي برنامه‌هاي زنده فارسي، عربي و كردي نمي‌توانست وجود داشته باشد. وي در ادامه درباره‌اين كه برنامه‌هاي راديويي سر پل ذهاب تعطيل شد و به تهران آمد چنين مي‌گويد: اگر حمل بر تعريف و خودستايي نشود عرض مي‌كنم برنامه‌هاي راديويي سرپل‌ذهاب در مجموع موفق بود. هم بچه‌هاي سپاه و هم سياسي ايدئولوژيك ارتش نامه و تقديرنامه نوشتند و از كار راديو تشكر كردند. آنها كه اهل ذوق و ادب بودند گاهي بنده را تشويق مي‌كردند كه به تهران بروم. از ميان آنها روحاني باصفايي كه مايلم به نام از او ياد كنم، جناب آقاي صفايي نماينده امام در ارتش كه چند شبي را در دفتر راديو با جمع ما گذرانده بود مشوق و زمينه‌ساز اصلي حضور بنده در تهران شد. ايشان ابتدا مرا به راديو ارتش معرفي كرد. در آن زمان شادروان دكتر سيدحسن حسيني (شاعر و اديب) به عنوان ستوان وظيفه طرح خدمت سربازي خود را در اين راديو مي‌گذرانيد و عهده‌دار برنامه هفتگي يك‌ساعته ارتش بود. سيدي درست بود و سينه‌اي سوخته و قلمي پرخون داشت. كوتاه مدتي در حد چند برنامه با هم كار كرديم. مدتي بعد مسوول وقت راديو ارتش كه فكر مي‌كنم آقاي حصيري بود تلفن زد و مرا به پخش راديو ايران معرفي كرد. از روز اول ورودم به جام‌جم و به پخش راديو خاطره‌اي دارم كه شايد خالي از لطف نباشد. عازم جام‌جم كه شدم بيست‌وپنج ساله بودم؛ لاغر با ريشي بلند، كفش‌هايي كتاني، شلواري ارتشي و يك كلاه پشمي دستباف كه يادگار جبهه بود و نامه‌ها و تشويق‌نامه‌هايي كه با خود مي‌بردم به عنوان معرف سابقه كارم. از زنجير جام‌جم، حراست اول سازمان، سراغ مدير پخش راديو را گرفتم: آقاي سيدجواد ياسيني، (هركجا هست يادش به‌خير) كه در دفترش نبود و در غياب او، برادر و همكار سال‌هاي آتي‌ام، آقاي حميد خزايي جواب داد. گفتم: «از منطقه آمده‌ام براي همكاري با راديو». گفت «مثلا چه كاري؟» گفت: «گويندگي، نويسندگي، هر كاري» گفت: نيرو كه نمي‌خواهيم، اما حالا كه آمده‌اي بيا بالا». مقصودش از بالا حراست دوم سازمان مستقر در ساختمان پخش راديو و تلويزيون و خبر بود. بازرسي بدني شدم، دوبار، در حراست اول و دوم. در اتاقكي كوچك واقع در ورودي سمت راست ساختمان (اين اتاق بعدها اتاق حراست خواهران شد) درست روبه‌روي ميز نگهباني به انتظار نشستم. اوايل سال 1360 روزها و ماه‌هاي سختي بود. گروه‌هاي مخالف، فعاليت نظامي تروريستي خود را گسترش داده بودند. در فضا و محوطه چندين هكتاري جام‌جم اين ساختمان شامل استوديوهاي زنده پخش خبر، پخش راديو و پخش شبكه اول و دوم تلويزيون به مثابه قلب سازمان شديدا حفاظت مي‌شد و همه از مدير و كارمند و ملاقاتي بازرسي مي‌شدند. وزير و وكيل و روحاني فرقي نمي‌كرد. حراست سازمان صداوسيما و كميته مشتركا كار نگهباني را عهده‌دار بودند. اگر استثنايي هم بود في‌الواقع استثناء بود. انتظارم چندان نپاييد. جواني 7-26 ساله، گندم‌گون، با عينكي دسته شيشه‌اي و موهايي مجعد و فردار وارد شد. ننشست، سرپا براندازم كرد و پرسيد: «خب، آقاي كريمي كجا كار مي‌كرده‌اي؟» نامه‌ها را دستش دادم. باز كرد، نگاهي كرد و گفت: «حقيقتش حالا كه به گوينده نيازي نداريم. اگر هم نيازي باشد آگهي مي‌كنيم ولي حالا كه آمده‌اي تلفنت را بده، اگر نيازي بود زنگ مي‌زنيم». پس از سه ماه به عنوان همكار جديد به پخش راديو برگشتم و در سال‌هاي بعد بارها و بارها اين ماجرا را به عنوان خاطره‌اي با دوستان بازگو مي‌كرديم. از پخش كه رفتم معرفي شدم به آقاي عنصري كه مديريت و اجراي گزارش سياسي هفتگي را در شبكه اول سيما به عهده داشت. استقبال كرد؛ چند روزي ماندم اما با توجه به تراكم نيروها زمينه چنداني براي كار فراهم نبود. دوباره به توليد راديو در ميدان ارگ معرفي شدم. در توليد حجم كار بالا بود و نياز به نيرو شديدا احساس مي‌شد. ملاقاتي با آقاي غروي داشتم كه حمايت و جديت ايشان نقشي تعيين‌كننده در اين مرحله از زندگي كاري من داشت. به اشاره ايشان شادروان منوچهر والامقام تهيه‌كننده راديو و بازيگر تلويزيون از بنده در توليد راديو تست صدا گرفت و بسيار اظهار لطف كرد. حدود دوماهي در توليد كار كردم. يك دوره گويندگي در توليد برگزار شد كه آقايان جهانگيري و توفيقي از تهيه‌كنندگان خوب راديو سمت استادي داشتند و از ميان همكارانم سركار خانم بيدمشكي، سركار خانم بهروان، آقاي حياتي، آقاي ياسمين و جمع ديگري از گويندگان خوب راديو و تلويزيون در آن شركت داشتند. آقاي غروي با من صحبت كرد و پرسيد آيا مايلي به پخش بروي؟ آنجا نياز دارند. گفتم فرقي نمي‌كند. با فضاي برنامه‌هاي زنده در اصفهان و سرپل‌ ذهاب آشنا شده بودم و اعتمادبه‌نفس داشتم. اين‌بار رسما به پخش معرفي شدم و همكاران جديديم را كه مقدور بود هشت سال در كنار هم كار كنيم در اتاق 404 هماهنگي پخش راديو ملاقات كردم. محمود كريمي علويجه درباره‌ي اين كه راديو در زمان جنگ چه رسالتي را برعهده داشت و اصولا برنامه‌سازي راديو در زمان جنگ چگونه بود؟ مي‌گويد: به گمان من راديو سه نقش اساسي را در ارتباط با جنگ عهده‌دار بود. اول نقش خبررساني، دوم نقش بسيج نيروهاي شهري و روستايي و تهييج نيروهاي مستقر در جبهه‌ها، سوم ايجاد يك پيوند عاطفي و پل ارتباطي بين مردم در جبهه و پشت جبهه. مراد من از خبر در اينجا، قراردادن مستمر عموم مردم در حال و هواي تحولات مرتبط با جنگ است نه خبر به مفهوم فني و رسمي آن كه واحد مركزي خبر عهده‌دار آن بود و به رأس ساعت‌هاي مشخصي محدود مي‌شد و مي‌شود. در پاسخ بخش دوم سوال شما در مورد برنامه‌سازي راديو در زمان جنگ، پوشش سه حوزه‌اي كه قبلا عرض شد نقشي محوري داشت. در طول سال‌هاي جنگ تقريبا اغلب قريب به اتفاق برنامه‌هاي روزانه توليدي صدا به اشكال گوناگون به جنگ مي‌پرداخت. درواقع براساس طراحي و توافقي كه در جلسات طرح و برنامه راديو صورت مي‌گرفت سهمي قابل اعتنا به تازه‌هاي جنگ، تحليل تحولات جبهه‌ها، مصاحبه با رزمندگان، خانواده‌هاي ايشان، مجروحين و جانبازان و فرماندهان نظامي و سياسي اختصاص مي‌يافت. جنگ در همه عرصه‌هاي برنامه‌سازي راديو حتي برنامه‌هاي سرگرم‌كننده، ادبي و عرفاني حضوري جدي و فعال داشت. به اينها اضافه كند برنامه‌هاي ارتش و سپاه پاسداران و ويژه برنامه‌هايي را كه اختصاصا به مناسبت‌هايي همچون سالروز آزادي خرمشهر و يا هفته دفاع مقدس ساخته مي‌شد. برنامه‌سازي براي جنگ در پخش راديو روال و روندي متفاوت داشت. در واقع از آنجا كه تحولات جبهه‌ها قابل پيش‌بيني و كنترل نبود، برنامه‌سازي از پيش را غيرممكن مي‌ساخت. برنامه‌هايي از اين دست ساختارهاي توليدي را برنمي‌تابند و ناچارا بايد زنده عرضه شوند. اين مسأله مسووليت و حساسيت پخش و نقش همكاران ما را در واحد پخش راديو به مراتب حساس‌تر مي‌كرد. توليد راديو به مثابه يك ارتش منظم كلاسيك بود، در حالي كه واحد پخش در مواقع عمليات نقش يك واحد چريكي را بازي مي‌كرد. اين واحد كوچك كه علي‌الاصول شرح وظايف اصلي‌اش چيز ديگري بود در طول هشت سال جنگ با همه فراز و نشيب‌هايش به فعال‌ترين و پرجنبش‌ترين مركز تبليغاتي و اطلاع‌رساني نظام تبديل شده بود. آنچه لازمه ايفاي اين نقش كليدي بود به مرور با كسب دانش و تجربه در پخش راديو فراهم آمده بود. هيأت تحريريه پخش راديو به طور متوسط با چهار نفر نويسنده تمام وقت و سه يا چهار نويسنده پاره وقت و يك آرشيو مجهز از تحليل و شعر حماسي و شعار و اطلاعيه‌هاي نظامي به يك زرادخانه فرهنگي كارساز بدل شده بود. با گذشت سال‌ها از آن روزهاي پرحادثه هرگز خاطره پرشكوه قلم‌هايي را كه با مركب اشك مي‌نوشتند و عشق و ارادتشان را به پيشگاه رزمندگان جبهه‌ها تقديم مي‌كردند فراموش نمي‌كنم. آرشيو پخش راديو متشكل از سرود و مارش و موزيك و نوحه و همخواني و سخنراني و غير آن يكي از غني‌ترين و منظم‌ترين مجموعه‌هايي بود كه خوشبختانه با دقت و درايت اداره شده بود و نقش كليدي خود را به درستي ايفا مي‌كرد. تهيه‌كنندگان و صدابرداران و گويندگان در يك تعامل هنرمندانه و رسالت‌مند نقش‌هايي دلنشين از عشق و شور و حماسه مي‌آفريدند تا در اين جبهه دين خود را به رزمندگان ادا كنند. بخش‌هاي دفتري و اداري، واحدهاي فني، رابطين تلفن‌هاي مردمي، بخش‌هاي نظارت و كنترل نوارها همه و همه در يك فضاي صميمي و با هماهنگي كامل برنامه‌هاي زنده جنگ را پشتيباني مي‌كردند. اين همه را گفتم اما همه را نگفته‌ام اگر از دفتر هماهنگي پخش راديو كه ستاد هماهنگي و مركز عمليات اجرايي راديو در شرايط عادي و بحران به ويژه در مقاطع عمليات نظامي بود به اختصار يادي نكنم. در ساختمان پخش، در طبقه همكف، يك اتاق بود كه هيچگاه چراغش خاموش نبود، درش بسته نمي‌شد و از تب و تاب و جنبش نمي‌افتاد: اتاق 404. شايد باور نكنيد اما براي من امرو هم پس از 17 سال كه از پايان آن دوران مي‌گذرد و بيش از 10 سال آن را در خارج از مرزهاي ايران بوده‌ام عدد 404 جذبه و جادويي دارد و خاطراتي را تداعي مي‌كند كه نه گفتنش آسان است و نه دركش. بايد در آن حال و هوا بوده باشي؛ بايد هشت سال هر روز جنگ را زنده ديده باشي، گفته باشي، نوشته باشي، ياد كرده باشي، فرياد كرده باشي؛ بايد اتاق 404 را تا رژي 1، رژي 2، رژي 4، هيأت تحريريه، آرشيو نوار، كنترل نوار، واحد خبر و ستاد تبليغات جنگ، رفته باشي، آمده باشي، نفس نفس زده باشي، تا در احساسم شريكت كنم. اتاق 404 قلب راديو بود كه هيچگاه از تپش نمي‌افتاد. اينجا دفتر اصلي ارتباط با همه دفاتر سازمان صداوسيما به خصوص توليد صدا و بيشتر دواير دولتي و مراكز تصميم‌گيري بود و هركس از هر كجاي سازمان و بيرون سازمان تقريبا مطمئن بود كه در اين اتاق، در هر موقع، شب يا روز، كسي گوشي تلفن را برمي‌دارد. هنگام عمليات اين اتاق و جنبش و تحرك آن ديدني بود. گويندگان، نويسندگان، تهيه‌كنندگان، صدابرداران، گروه‌هاي ويژه برنامه‌ساز توليد راديو، مقامات سياسي و روحاني و فرماندهان نظامي، نمايندگان سپاه و ارتش و ستاد تبليغات جنگ و واحد مركزي خبر، مديران و رابطين شبكه‌هاي اول و دوم تلويزيون، مسوولان واحدهاي برون مرزي سازمان، مديران سازمان صداوسيما در همه رده‌ها، مهمانان و كارشناسان برنامه‌هاي زنده راديو، در كنار مسوولان هماهنگي‌ پخش راديو در اين اتاق تجمع مي‌كردند، توجيه مي‌شدند، تدارك مي‌ديدند، تدارك مي‌شدند و تصميم مي‌گرفتند. خلاصه كنم؛ طراحي و تدارك برنامه‌هاي منعكس‌كننده جنگ در راديو، از نظر فرم و تكنيك در طول هشت سال جنگ سيري تكاملي داشت. درواقع دانش و تجربه مديران، طراحان و مجريان برنامه‌هاي جنگي در سال‌هاي پاياني جنگ عميق‌تر و پربارتر شده بود. يكي از كساني كه در اين تحول و پيشرفت نقشي كليدي و تعيين‌كننده داشت مدير راديو جناب آقاي سيد محمدعلي ابطحي بود. وسعت ديد، شناخت درست از ظرفيت‌هاي اين رسانه و آزادانديشي ايشان در دهه هفتاد فرصت ايجاد رابطه دوسويه و صميمي‌تر راديو را با مخاطبين فراهم كرد. وي در ادامه با بيان اين كه ارزيابي من از عملكرد راديو در سه عرصه‌اي كه بيان شد با يك تقسيم‌بندي زماني در مجموع مثبت است. مي‌گويد: راديو در سال‌هاي آغازين جنگ به رغم كم‌تجربگي ست‌اندركارانش در مجموع چيزي از يك رسانه موفق كم نداشت. اغراق نيست اگر بگويم راديو در جذب و جلب مخاطبان خود يكي از روشن‌ترين دوره‌هاي تاريخ پس از تأسيس خود را در ايران طي مي‌كرد. اصلي‌ترين معيار من در اين ارزيابي، اقبال، اعتماد و رضايت‌ نسبي عامه مردم نسبت به راديو در سال‌هاي آغازين جنگ است. اگر رسانه‌اي بتواند مخاطبان خود را از روي آوردن به ديگر رسانه‌هاي رقيب بي‌نياز يا كم‌نياز كند، شخصيت و هويت جمعي آنان را پاس بدارد، به شعور و وجدان عمومي احترام بگذارد و آنان را نسبت به درستي آنچه منعكس مي‌كند متقاعد سازد، در انجام مأموريت خود موفق بوده است. تا آنجا كه بنده مطلعم متأسفم هيچ بررسي آماري و نظرسنجي قابل اعتمادي كه براساس آن بتوان نظر عموم مردم را نسبت به تبليغات راديو در زمان جنگ دريافت وجود ندارد. اما مي‌توان با يك ارزيابي بي‌غرضانه و البته به سائقه عقل سليم ادعاي موفقيت نسبي راديو را در زمان جنگ گزافه قلمداد نكرد. به هر تقدير، اين موفقيت نسبي در يك نگاه جامع‌تر متأثر از شرايط عمومي و فضاي فرهنگي – سياسي مستقل و نسبتا آزاد حاكم بر كشور بود. اصولا ارزيابي عملكرد رسانه‌هاي همگاني جدا از عملكرد نظام سياسي، قابل تصور نبوده و نيست. نقطه اتكاء و اعتماد رهبري سياسي نظام و در رأس آن امام در آن سال‌ها مردمي بودند كه صاحبان اصلي انقلاب تلقي مي‌شدند. امام در تشخيص و تعيين اين اولويت نه مجامله مي‌كرد و نه اين مهم را با هيچ امر مهم ديگري معاوضه. جوهر بنيادين پيام‌هاي راديويي در آن ايام جلب رضايت مردم و رعايت صداقت با آنان بود. ساده‌تر بگويم راديو در آن ايام زبان دل اكثريت مردم بود. درست يا غلط راديو چيزي را مي‌گفت كه مردم دوست داشتند و مي‌خواستند. مقوله جنگ هم از اين روال و قاعده مستثني نبود. تشخيص تقاضاي مردم و رصد كردن تمايل اكثريت در رسانه‌هاي جمعي سري است كه به دوام و بقاء حكومت‌ها و دولت‌ها كمك مي‌كند. رسانه‌هاي عمومي در ليبرال دموكراسي‌هاي غربي پيچيده‌ترين و ماهرانه‌ترين شيوه‌ها را در جذب افكار عمومي و جلب حمايت آن‌ها در تدوين و پياده كردن سياست‌هاي داخلي و خارجي خود به كار مي‌برند. اگرچه دستكاري (manipulation) افكار عمومي از ديد نخبگان و منتقدان تيزهوش رسانه‌ها در غرب پنهان نيست، اما عامه مردم خود را در فرآيند تصميم‌سازي دولت‌ها سهيم مي‌دانند. شيوه‌هاي نگرش يك‌ بعدي به وقايع و حوادث جاري در سطوح مختلف جامعه و انعكاس فقط يك روي سكه در دعواها و منازعات فكري و سياسي، روش‌هايي منسوخ، زيانبار و غيرعقلاني است كه در روابط ميان مردم و دولت‌ها در دنياي غرب تقريبا جايي ندارد. تا آنجا كه به رعايت خواست و نظر جمهور مردم مربوط مي‌شود متأسفانه رسانه‌ها در كشورهاي توسعه‌نيافته و درحال توسعه تقريبا همه از الگوهاي مشابهي پيروي مي‌كنند كه به طور بنيادين با الگوهاي رسانه‌اي در دنياي توسعه يافته متفاوت است. يكي از ويژگي‌هاي رسانه‌هاي توسعه‌نيافته انتقاد دايم از همه گروه‌ها، دولت‌ها و قدرت‌هاي رقيب و تكرار محسنات، دستاوردها و موفقيت‌هاي حكومت متبوع خود است كه لاجرم به بي‌اعتمادي عامه مردم نسبت به حكومت مي‌انجامد. در اين چارچوب و از يك منظر الهي اسلامي در قضاوت من كاراترين الگوي رسانه الگوي مبتني بر صداقت با مردم است. اين البته الگوي نادري است كه بنده در جايي سراغ ندارم. جمهوري اسلامي به تبع و اقتضاي انقلاب بزرگي كه بر آن استوار بود به خصوص در مقاطعي از جنگ بر اين شيوه رفت و در آسمان اقبال مردم، خوش درخشيد... عرض كردم: در ارزيابي عملكرد راديو در ارتباط با جنگ به يك تقسيم‌بندي زماني قائلم. آزادي خرمشهر در سال شصت‌ويك، نقطه عطف و مرز زماني شاخصي است كه مي‌توان روند تبليغات و پيام‌رساني جنگ در راديو به طور اخص و در ديگر رسانه‌ها مانند تلويزيون و مطبوعات را بر حول اين محور واقع‌بينانه‌تر ارزيابي كرد. از شروع جنگ در شهريور پنجاه‌ونه تا قريب يكسال پس از آزادي خرمشهر يعني اوايل سال هزاروسيصدوشصت‌ودو مجموعا كمتر از سه سال تبليغات جنگ در راديو به طور چشمگيري هم‌راستا و هماهنگ با تحولات واقعي جبهه‌هاي نبرد بود. دست‌اندركاران راديو به خصوص دوستان من در پخش اين نكته ظريف را به خاطر مي‌آورند كه تا اين تاريخ قطع برنامه‌هاي عادي راديو و پخش برنامه‌هاي ويژه جنگ تقريبا با شروع عمليات نظامي در جبهه‌ها (با ابتكار نيروهاي ايراني) هم‌زمان و مقارن بود. به عبارتي وقتي نيروهاي رزمنده ما ماشين نظامي خود را در خطوط نبرد به حركت درمي‌آوردند گاهي با فاصله كمتر از يك ساعت ماشين پشتيباني خبري تبليغاتي ما هم در راديو استارت مي‌خورد. اين مشي تبليغاتي حاكي از ميزان اعتماد به عنوان نظامي نيروهاي خودي و ضعف و از هم‌پاشيدگي ارتش بعث بود. اوج پيروزي‌هاي رزمندگان ما و شكست و هزيمت نيروهاي بعثي در اين دوران تحقق يافت. در مقاطع و مراحل بعدي جنگ هر كجا با ناكامي مواجه مي‌شديم و عمليات نظامي مطابق برنامه پيش نمي‌رفت به همان ميزان انعكاس اخبار و تحولات جبهه‌ها از واقعيت دور مي‌شد. اين روند در سال‌هاي پاياني جنگ كه سال‌هاي عزم يكپارچه قدرت‌هاي جهاني و هم‌پيمانان منطقه‌اي آنان در توقف ايران و جلوگيري از شكست قطعي صدام و منع گسترش موج انقلاب در خاورميانه و دنياي اسلام بود و به وضوح مشاهده مي‌شد. وي در پاسخ به اين كه چه جمع‌بندي از ضرورت‌هاي رسانه‌اي بعد از جنگ براي حراست از دستاوردهاي ارزشي و فرهنگي دفاع مقدس و كاستي‌هاي عملكرد نظام در اين رابطه داريد؟ مي‌گويد: رسالت راديو در ارتباط با جنگ هنوز پايان نيافته است. نقش محوري اين رسانه در طول سال‌هاي دفاع مقدس در حوزه‌هايي كه ذكر آنها رفت انكارناپذير بود. نقش امروز راديو در تحكيم ارزش‌هايي كه بر سر آن‌ها جان‌هاي عزيزي از دست رفته نمي‌تواند كمتر از قبل باشد. رسالت رسانه‌هاي جمعي و از ميان آنها راديو در حفظ هويت نسل جواني كه تجربه انقلاب و جنگ را ندارد و در هجوم فرهنگ جهاني شدن بي‌پناه، بي‌حفاظ و بي‌سپر مانده است امروز از پيش سنگين‌تر مي‌نمايد. علاوه بر بحران هويت، دو حوزه جدي ديگر چالش «ديانت و سياست» و «ايرانيت و اسلاميت»‌اند. امروز حتي با خوش‌بينانه‌ترين نگاه‌ها نمي‌توان سكولاريزم رو به رشد را در جامعه ايران نديد يا آن را دست‌كم گرفت. دين‌ستيزي در جاهايي حتي از سكولاريزم خنثي فراتر مي‌رود. به سختي مي‌توان در اين واقعيت نيز مناقشه كرد كه فرهنگ‌سازان ايران در ايجاد يك موازنه معقول ميان ايراني بودن و مسلمان بودن چندان توفيقي نداشته‌اند. نسل ما در راديو، نسلي كه با انقلاب 57 هويت سياسي و فرهنگي پيدا كرد، در اين نامرادي و بي‌توفيقي سزاوار سرزنش است. ما در سال‌هاي نخستين انقلاب در اظهار مظاهر ملي اين مرزوبوم مثلا شاهنامه‌خواني و حتي ساده‌تر از آن پخش سرود «اي ايران» تر ديد و تجاهل كرديم و تفريط‌هاي امروز نتيجه افراط‌هاي ديروز است. در جهاني زندگي مي‌كنيم كه ديوارها شيشه‌اي شده‌اند، پنهان زندگي كردن دشوار شده است و مردم از پنجره رسانه‌هاي تصويري خود در خلوت همديگر سرك مي‌كشند. نمي‌شود به چشم‌ها فرمان داد كه نبينند، به گوش‌ها كه نشنوند، اما شايد بتوان امكان و فرصت ديگرگونه ديدن و درست برگزيدن را برايشان فراهم كرد. اين رسالت رسانه‌هايي است از قبيل راديو تا در تحقق اين فرصت مخاطبان خود را ياري كنند. جنگ در ميادين نظامي با پذيرش قطعنامه در سال 67 پايان يافت، اما نقش و رسالت راديو در بسيج نيروها و استعدادهاي اين مرزوبوم در ميادين انديشه و كار و تلاش و سازندگي همچنان به قوت خود باقي است. كمال ساده‌انگاري است اگر عملكرد راديو جداي از عملكرد و سياست‌هاي كلي نظام ارزيابي شود. راديو پاره‌اي از پيكره فرهنگي – سياسي نظامي جمهوري اسلامي است. اين دو در سلامت و بيماري ملازم و همعنان هم‌اند. من هم مانند همه وام‌داران به انقلاب بزرگ مردمي ايران براي سلامت آن و سلامت روان كارگزاران آن دعا مي‌كنم. انتهاي پيام
  • شنبه/ ۳ مهر ۱۳۸۹ / ۱۱:۲۳
  • دسته‌بندی: فرهنگ حماسه
  • کد خبر: 8907-05038.166340
  • خبرنگار :