عليرضا داودنژاد طي يادداشتي نسبت به آينده سينماي ملي ايران اظهار نگراني كرد.
اين كارگردان سينماي ايران در متن يادداشتي كه اختصاصا در اختيار بخش سينمايي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گذاشته آورده است:«با اختراع سينما در اروپا، ديري نگذشت كه شوق توليد فيلم در اقصي نقاط دنيا بالا گرفت و هنر فيلمسازي رفت تا به اصليترين جلوهگاه تفكر انتقادي و تخيل خلاق انسان قرن بيستمي بدل شود. پا گرفتن سينما در شمال آفريقا، منطقهي خاورميانه، ايران، هند و آسياي دور، در واقع زنگ خطري بود كه سلطهجويان را در همهي عالم به نگراني و تامل بيشتر در اين پديدهي فراگير واميداشت.»
او در بخش سوم يادداشتاش دربارهي شگرد شناسي دشمنان سينماي ايران آورده است: «سينما به بازتر شدن چشم، گوش و ذهن آدميان كمك ميكرد و آنها را به توجه در آنچه اطراف آنها ميگذشت، فرا ميخواند. مظالم سياسي، تبليغات اقتصادي، ناهنجاريهاي اجتماعي و ضايعات فرهنگي كه درواقع اصليترين زمينههاي آرمانگرايي انسان قرن بيستمي است، در كانون توجه فيلمسازان قرار ميگرفت و همراه با حلاوت رويا و شيريني زندگي، تحولاتي سريع در زبان و بيان سينمايي را موجب ميشد. خارج شدن تصوير از نگاه ايستا، تنوع در قاببندي، ظهور هنر تدوين، به حركت درآمدن دوربين، تنوع در عدسيها و الحاق فنون صدا و اپتيك به هنر سينما رشدي شتابگير بود كه طي چند دهه سينما را به عالمگيرترين ابزار ارتباط اجتماعي بدل كرد و فنآوري نور و صدا را فراتر از فنآوري هستهيي به مهمترين عرصهي رقابت قدرتهاي جهاني تبديل نمود. تاسيس كمپانيهاي عظيم توليد و پخش فيلم پا گرفت و تهاجم فيلمهاي هاليوودي به سراسر دنيا آغاز شد.
تشديد سانسور در حكومتهاي وابستهي جهان سومي و ايجاد فاصله بين هويت ملي و سينماي بومي و در مقابل، بيپروايي فيلمهاي هاليوودي و غربي در پرداختن به همهي وجوه زندگي فردي و اجتماعي، زمينهي رقابتي نابرابر را در عرصهي سينماي جهاني سينما فراهم كرد.»
كارگردان مصائب شيرين بيان كرد:« اگر روزگاري ملتهايي نظير الجزاير، مصر، اردن، سوريه، تركيه و عراق دلخوش بودند كه سينما را همچون آيينهاي ميتوانند در برابر كاميابيها، نامراديها و آرمانهاي ملي خود داشته باشند، آنگاه بايد ميديدند كه حكومتهاي وابسته و تنگنظرشان، چگونه بين زندگي و سينماي آنها فاصله مياندازند و با اعمال سانسور و جلوگيري از انعكاس حقايق جاري بر پردههاي سينما، راه را براي ورود بي در و پيكر فيلمهاي غربي باز ميكنند و زمينهي ورشكستگي سينماي داخلي را فراهم ميسازند.
تبديل شدن برهنگي و درندهخويي به كليشههاي اصلي فيلمهاي غربي، سرمايهگذاريهاي عظيم در امر توليدات سينمايي، تقويت شبكهي پخش جهاني اينگونه فيلمها، ملزم كردن دولتهاي وابسته به حمايت از جريان واردات و بالاخره سخت كردن هر روزهي توليد فيلمهاي بومي و ملي، روندي بود كه به انقراض توليد فيلم در شمال آفريقا و ملتهاي عربي منجر شد و دامنهي تخريب آن به تركيه و ايران نيز گسترش پيدا كرد.»
داودنژاد نوشته است:« سقوط آمار توليد فيلم در ايران از سالي 100 فيلم به 11 فيلم در سال 56، حكايت از پيروزي كمپانيهاي جهانخوار در فتح آخرين خاكريز باقي ماندهي سينماي بومي در جهان زير سلطهي مغرب زمين داشت. بيترديد اگر انقلاب اسلامي در ايران روي نميداد و بساط سلطهي فيلم خارجي از سينماي ملي برچيده نميشد، و با تاسيس بنياد فارابي، كمبود نقدينگي و سختافزار در سينماي كشور جبران نميگرديد، اينك ايران ما نيز در ليست كشورهايي قرار داشت كه قافيهي توليد فيلم را در مقابل تهاجم فرهنگي باخته و از تاك و تاكنشانانش اثري بر جا نمانده بود.»
اين كارگردان اعتقادش را اينگونه مطرح ميكند كه، «از مرور تاريخ سينما و تامل در روشهايي كه سلطهجويان جهاني براي به نابودي كشاندن سينماهاي بومي به كار گرفتهاند، ميتوان به نوعي شگردشناسي دست پيدا كرد تا نشانههاي تحقق اهداف استعماري را در مديريتهاي دستنشانده و وابسته باز شناخت و با روند تخريب سينماي حرفهيي مقابله كرد. تبديل شدن نهادهاي مسئول سينما به جزايري دوردست و مرموز، عايقسازي اطلاعات، رفتارهاي ديكتهيي، بياعتنايي به اصول مديريت نيروي انساني در عرصهي هنر و فرهنگ، رفتارهاي حق به جانب، ناامن كردن سرمايه در حوزهي توليد، عقب نگه داشتن سختافزاري، فقدان حمايتهاي رسانهيي، هرج و مرج در بازار توزيع، ايجاد ساز و كارهاي انحصاري در تقسيم ظرفيتهاي نمايشي، زمينهسازي براي غلبهي كالاهاي وارداتي و بالاخره رها كردن فيلمسازان و تهيهكنندگان سينمايي در بلا تكليفي و ابهام، از جمله شگردهايي است كه به تدريج تبعيض، تحقير، توهين، نفي و انكار و طرد و انزوا را بر سينماي حرفهيي تحميل ميكند و به سستي در ابداع، رخوت در ابتكار و ركود در توليد فيلمهايي متفاوت و بالاخره ورشكستگي در سينماي حرفهيي ميانجامد.
اما متاسفانه آنچه در ساليان اخير براي سينماي ايران روي داده است، از حسن ظني كه بنيانگذار انقلاب نسبت به توليد فيلم در ايران داشت فاصله گرفته و حكايت از نشانههاي تاملبرانگيز و نگرانكننده دارد. هنگامي كه بنياد سينمايي فارابي توسط مديران پس از انقلاب در ايران تاسيس شد، ديگران فرا رسيدن روزي را آرزو كردند كه اين بنياد منحل شود. آنها ميدانستند چنين بنيادهايي كه امكانات و مسووليتهاي سينماي حرفهيي يك كشور را در اختيار ميگيرند، به تيغي دو لبه ميمانند. بنيادهايي كه هم ميتوانند با انگيزههاي فرهنگي و وطندوستانه موجبات اعتلاي سينما را فراهم كنند و هم ميتوانند با انگيزههاي انحصارطلبانه و سياسي، در پي براندازي سينماي حرفهيي باشند. اما تامل در كارنامهي پانزده سال اخير تا به امروز، ما را به چه ارزيابي و نتيجهاي هدايت ميكند؟»
او ادامه داد: «ايجاد سرگشتگي و فقدان قانون و بيانضباطي در سينماي كشور، سرخورده شدن نيروهاي متخصص، خوشقريحه و خلاق، و نهايتا زمين خوردن سينماي حرفهيي در مقابل موج رسمي و قاچاق كالاهاي وارداتي چه توجيهي در برابر برآوردن حاجات كمپانيهاي جهانخوار دارد؟ براي سينماي ملي چه ضربهاي بالاتر از اين است كه راه مقابلهي آن با تهاجمات ماهوارهيي، ويديويي و تلويزيوني بسته شود و بازار داخلي او براي تسليم به واردات در طبق اخلاص گذاشته شود؟»
عليرضا داودنژاد در پايان به ايسنا آورده است:«آيا هنرمندان ايراني قادر به تامين مايحتاج مخاطبان هموطن خود نيستند؟ آيا راه سينماي ايران به بازار جهاني از موفقيت در بازار داخل نميگذرد؟ آيا شگردهاي دشمنان سينماي ايران براي ما آشكار و نخنما نشده است؟ مراقب و هوشيار باشيم. بيترديد آنها در پي شگردهايي تازهتر براي خسته كردن و از نفس انداختن سينماي ملي ما هستند.
"شكستن آيينه شگون ندارد." سينماي ايران را مواظبت كنيم.»
انتهاي پيام