سيويكم شهريورماه سالروز آغاز جنگ تحميلي عراق و تجاوز به خاك پاك ايرانزمين است. بيستوهفت سال از آغاز يورش ناجوانمردانهي رژيم بعثي به سرزمينمان ميگذرد و هشت سال دفاع مقدس مردم هنوز در خاطرهها حضور دارد، هنوز در جايجاي اين خاك ردي از خود دارد و بر دوش تاريخ سنگيني ميكند.
بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در آستانهي هفتهي دفاع مقدس، نگاهي دارد به يكي از سرودههاي عبدالجبار كاكايي.
***
خنده خشكيد رو لبامون...
خنده خشكيد رو لبامون
بويِ ياسِ تازه اومد
يه بغل لالهيِ عاشق
يه قطار جنازه اومد
*
همه گرمِ خنده بوديم
حتا اين ياسايِ تازه
قاب عكسا رو نيگا كُن
لبِشون به خنده بازه
*
گرمِ خنده بوديم اما
خنده خشكيد رو لبامون
يه قطار فاصله افتاد
بينِ روزا وُ شبامون
*
عروسِ حجلهيِ خاموش
پيرهنِ سياهو تن كُن
توريِ سفيدو بردار
برو دامادو كفن كُن
*
يوسفِ قصه شهيد شد
لايِ اين پيرهنِ پاره
قصهيِ شنگول و منگول
گرگِ مهربون نداره
*
بشكنه دستِ كسي كه
غنچهها رو نااميد كرد
روزايِ خوبو ورق زد
خندههامونو شهيد كرد
انتهاي پيام