روایت‌های کمتر شنیده شده از امدادگری در جنگ؛ بدون اسلحه در «خط مقدم»

در کنار آن چندصد هزارنفری که با شروع حمله رژیم بعث عراق به کشورمان اسلحه به دست گرفته و راهی مناطق جنگی یا به عبارتی «خط مقدم» نبرد با دشمن شدند، افرادی هم بودند که همین مسیر را طی کردند؛ اما بدون اسلحه. آنها نیز دوشادوش رزمندگان و نیروهای نظامی کشورمان در نبردی تن به تن با دشمن ایستادگی کردند، تا جانی را نجات دهند، عزیزی را به خانه برگردانند و از حجم اضطرابی کم کنند. این‌ها سفیران صلح بودند در دل یک جنگ نابرابر.

به گزارش ایسنا، گرچه بار اصلی تمام جنگ‌های کلاسیک بر عهده نیروهای نظامی است، اما بیش از یک قرن است که از زمان تاسیس صلیب سرخ و هلال احمر، این نهادها نیز وظایف مهمی را بر عهده گرفته‌اند. امدادرسانی به مجروحان جنگ، انتقال زنان، کودکان و سالمندان از مناطق تحت تاثیر حملات نظامی، جستجوی مفقودین و اسرا و ... از جمله این وظایف است که در دوران هشت ساله جنگ ایران و عراق نیز جمعیت هلال احمر مسئولیت آن را برعهده داشت. شهریار مزید آبادی، امدادگر داوطلب جمعیت هلال احمر کشورمان است. مردی که گرچه این روزها در کسوت مدرس امدادونجات فعالیت دارد، اما همچنان خود را امدادگر داوطلب معرفی می‌کند. او که روزگاری با چرخش چشمش بر روی آگهی جمعیت هلال احمر برای جذب امدادگر در روزنامه اطلاعات مسیر زندگی‌اش تغییر کرد، روایت‌های کمتر خوانده‌ای شده از دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق و اقدامات انجام شده در آن دوره بیان می‌کند.

خبرنگار ایسنا همزمان با هفته دفاع مقدس، با این امدادگر داوطلب جمعیت هلال احمر که حالا ۶۲ سال سن دارد، گفت‌وگو کرده که در ادامه آمده است:

شهریار مزید آبادی در سال‌های جوانی

-چطور شد که وارد جمعیت هلال احمر شدید؟

من یک امدادگر داوطلب هستم، از همان ابتدا که وارد هلال احمر شدم به عنوان یک امدادگر داوطلب وارد این جمعیت شدم و حالا هم خودم را یک امدادگر داوطلب می‌دانم. اگر بخواهم بگویم که چطور یک امدادگر داوطلب شدم باید بگویم که مردادماه سال ۱۳۶۰ من اطلاعیه‌ای از جمعیت هلال احمر را روزنامه اطلاعات خواندم. این اطلاعیه برای تامین امدادگر در جبهه‌ها بود و در آن یکسری شرایط و مدارک درخواست شده بود که من همه آن‌ها را داشتم، به این کار علاقه‌مند هم بودم و همین شد که فردای آن روز به ساختمان هلال احمر در تقاطع خیابان قرنی و طالقانی رفتم و اعلام آمادگی کردم. آنجا قرار شد که حدود یک ماه و نیم آموزش ببینیم، بعد حدود همین مدت هم کارآموزی کنیم و بعدش هم به عنوان امدادگر هلال احمر به مناطق عملیاتی و جنگی اعزام شویم. من هم دوره‌های آموزشی و کارآموزی را سپری کردم و به همراه واحدی به نام «امداد جبهه» که آن زمان در جمعیت هلال احمر فعال بود، وارد مناطق عملیاتی شدم.

- به کدام منطقه رفتید؟

اولین جایی که رفتم خرمشهر بود. البته اول به اهواز رفتیم و در آنجا تقسیم شدیم و من کارم را از خرمشهر شروع کردم. چند نفر دیگر هم با ما آمده بودند که به فکه، سوسنگرد و ... اعزام شدند.

- آن موقع بخشی از خرمشهر دست عراقی‌ها بود.

بله.  من به خرمشهری  رفتم که چندماهی از سقوطش گذشته بود و بخشی از شهر به دست بعثی‌ها افتاده بود. در واقع یک طرف کارون دست عراقی‌ها بود و یک طرف دیگر دست نیروهای ایرانی و شهر تقریبا تخلیه شده بود. آن پل معروف روی رود کارون هم واسط بین ما و عراقی‌هایی بود که شهر را اشغال کرده بودند. من در این شرایط وارد خرمشهر شدم.

تبدیل خانه‌ای در خرمشهر به درمانگاه رزمندگان

- آنجا چه کاری انجام دادید؟

خب شهر زیر آتش بود و بعثی‌ها مدام به سمت ما تیراندازی می‌کردند. من به عنوان امدادگر به آنجا رفته بودم و از همان روز اول هم با توجه به حملات عراقی‌ها افراد زیادی از رزمندگان ما مصدوم می‌شدند که من به آنها امدادرسانی می‌کردم. خاطرم هست که سنگربندی کردیم و آنجا مستقر شدیم. حتی اسم سنگرمان هم در خاطرم مانده؛ «سنگر شماره ۳». دقیقا روبه‌روی سنگر ما رودخانه قرارداشت که آنسویش عراقی‌ها بودند. من مسئول درمانی سنگر شماره ۳ بودم و این سنگر که در آن رزمندگان هم حضور داشتند، نقش استراتژیکی در آن منطقه داشت چرا که کاملا رفتار دشمن را رصد می‌کرد. به همین دلیل هم مدتی بعد عراقی‌ها آن سنگر را شناسایی کردند و ما مجبور به ترک آن شدیم. پس از آن من به خانه یکی از ساکنان خرمشهر که از شهر رفته بود، رفتم. آن خانه سنگربندی شد و بخشی از آن را به درمانگاه تبدیل کردم و کارهایی مانند پانسمان و بخیه و ... را انجام می‌دادیم و اگر فردی وضعیت بدتری داشت به پشت خط مقدم اعزامش می‌کردیم تا تحت درمان از سوی پزشک متخصص قرار بگیرد.

- در آن شرایط از اینکه به منطقه جنگی رفته بودید، پشیمان نشدید؟

به هیچ وجه. هنوز هم پشیمان نیستم و معتقدم که انتخاب درستی داشتم. ببینید در آن شرایط و حال و هوا، جوانان آن زمان دو انتخاب بیشتر نداشتند، یا اینکه بی‌تفاوت به وضعیت کشور و جنگ زندگی می‌کردند یا اینکه بالاخره باید یک کاری می‌کردند؛ برخی اسلحه به دست گرفتند و به جنگ رفتند. من هم امدادگر شدم و در جنگ حضور داشتم.

رزمنده‌ای که امدادگر شد

- چرا اسلحه به دست نگرفتید؟

راستش را بخواهید، از همان روزهای نخست جنگ به عنوان نیروی بسیجی به جبهه رفتم. یکبار مصدوم شدم و برگشتم و یکبار دیگر رفتم که وقتی دوباره مصدوم شدم و برگشتم، آن آگهی روزنامه اطلاعات را دیدم و این‌بار به عنوان امدادگر وارد جمعیت هلال احمر شدم. شاید اصلا آن تجربه‌ای که از اسلحه به دست گرفتن داشتم باعث شد که این‌بار به عنوان امدادگر به جبهه بروم.

- چقدر در خرمشهر ماندید؟

چند ماهی در خرمشهر ماندم و بعد از من خواستند که به تهران برگردم. ماجرای همکاری من هم با جمعیت هلال احمر از همین‌جا جدی شد. به تهران آمدم و مسئولیت کشیک ستادی را برعهده گرفتم که کارش جابجایی مصدومین جنگ بود. پس از آن در بهمن ماه سال ۶۰ ماجرای درگیری چریک‌های فدایی در آمل پیش آمد و من به همراه تیمی برای امدادرسانی به این شهر رفتیم. ما تقریبا همزمان با نیروهای نظامی در شهر حاضر شدیم، بخشی از آمل به تصرف چریک‌های فدایی درآمده بود که البته با مداخله نظامی موضوع حل و فصل شد. در واقع می‌خواهم بگویم که حتی وقتی از درگیری جنگ هم دور شدیم، باز هم در یک میدان جنگ دیگر امدادرسانی کردیم.

- ماجرای آمل در عرض چند روز به پایان رسید، بعد از آن دوباره به مناطق جنگی برگشتید؟

بله ماجرای آمل چند روزه تمام شد و ما پس از امدادرسانی به مصدومان و مجروحان به تهران برگشتیم. قصد داشتم به مناطق عملیاتی برگردم اما آن زمان ستادی به نام ستاد امداد و درمان جنگ وجود داشت که در واقع ترکیبی از تمام دستگاه‌ها و نیروهای حاضر در جنگ از نیروهای مسلح گرفته تا هلال احمر و ... بود. این ستاد از من دعوت به همکاری کرد و من به عنوان مسئول ستاد نقلیه مجروحین جنگ در فرودگاه مهرآباد انتخاب شدم. به مدت سه سال در آنجا فعالیت کردم و مصدومان زیادی از عملیات‌های فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان و ... را به آنجا آوردند.

شهریار مزیدآبادی

- کار این ستاد چه بود؟

 این ستادی که من مسئولیتش را داشتم، در واقع کار پذیرش مجروحان و انتقال آنان به بیمارستان‌ها و شهرهای مختلف را برعهده داشت. در واقع ما باید متناسب با وضعیت هر یک از مجروحان، بیمارستانی با امکانات مناسب را برایشان در نظر می‌گرفتیم. این کار باید در کمترین زمان ممکن انجام می‌شد. این اولین تجربه مدیریتی من بود.

- بعد از اینکه از این ستاد بیرون آمدید، جنگ هنوز ادامه داشت. مسئولیت دیگری داشتید؟

کارهای مختلفی را انجام دادم. اما بعد از ستاد من در حوزه تبادل اسرا فعالیتم را آغاز کردم. حوزه مهمی بود.

- ماجرای تبادل اسرا را بیشتر توضیح دهید. به عنوان یک امدادگر در این شرایط چه کاری انجام می‌دادید؟

ببینید اساس این موضوع اتفاقا با پیگیری هلال احمر و صلیب سرخ انجام می‌شد. طرف عراقی با پیگیری‌های  صلیب سرخ پذیرفته بود که اسرای مصدوم یا معلول ایرانی را تحویل دهد. اوایل صلیب سرخ محور این موضوع بود و این اسرا با هواپیمای صلیب سرخ وارد ایران می‌شدند، اما در ادامه کشور ترکیه به عنوان واسط ایران و عراق قرار گرفت. ما مجبور بودیم به آنکارا برویم و این عزیزان را تحویل بگیریم.خب یک امدادگر آنجا وضعیت این افراد را بررسی می‌کرد. در صورت نیاز اقدامات مربوط به قرنطینه و ... را انجام می‌دادیم. همانطور که گفتم بسیاری فکر کنند که تبادل اسرا از مردادماه سال ۱۳۶۹ آغاز شد، اما ما قبل از آن هم این کار را انجام دادیم و من در این حوزه هم مسئولیت داشتم. جالب است بدانید که همین اسرای آزادشده اطلاعات خوبی از وضعیت مفقودی‌ها می‌دانند و ما متوجه شدیم که برخی از افرادی که تصور می‌کردیم مفقودالاثر یا شهید شده‌اند، در اسارت هستند.

ویژگی هلال احمر داوطلبانه بودن آن است

- تقریبا ۴۲ سال امدادگر بودید، از مسیری که رفتید رضایت دارید؟

بله. راضی‌ام. البته من هیچوقت کارمند جمعیت هلال احمر نبودم و همیشه به عنوان یک امدادگر داوطلب فعالیت کردم. به نظرم ویژگی هلال احمر داوطلبانه بودن آن است. بعد از جنگ هم در زلزله رودبار، بم و ... هم حضور داشتم و امدادگری کردم و هنوز هم امدادگرم. 

- خانواده شما مشکلی با این کار ندارند؟

خوشبختانه خانواده من بسیار همراه هستند که از آنها قدردانی می‌کنم. بگذارید یک خاطره هم بگویم. من  پس از پایان جنگ ازدواج کردم. قرار بود زودتر مراسم ازدواج برگزار شود و ما تمام قول و قرارها را گذاشته بودیم. اما در همان ایام و پس از پذیرش قطعنامه بود که گروهک تروریستی منافقین ناگهان به کشورمان حمله کرد و عملیات به اصطلاح «فروغ جاویدان» یا همان مرصاد را اجرا کرد. این عملیات باعث شد که مراسم ازدواج ما به تاخیر بیفتد چرا که من برای امدادرسانی به مجروحان این عملیات هم به این منطقه رفتم.

ماجرای اولین قطار بیمارستانی کشور در جنگ تحمیلی

- جمعیت هلال احمر، در زمان جنگ یک قطار بیمارستانی داشت. شما در آن قطار حضور داشتید؟

بله. من حدود هفت بار با این قطار رفتم و آمدم. در واقع به عنوان امدادگر در این قطار حضور داشتم. این اولین قطار بیمارستانی در کشور بود که از سوی هلال احمر راه افتاد. البته در جهان و به خصوص در دوران جنگ جهانی مشابه آن وجود داشت، اما در ایران چنین چیزی نداشتیم.

- قطار بیمارستانی چگونه فضایی داشت، کمی بیشتر از آن برایمان بگویید.

خب این قطار شش واگن داشت که در هرواگن آن ۲۰ تخت وجود داشت. در هر واگن هم یک امدادگر حضور داشت. در این قطار اتاق عمل، اتاق پزشک، داروخانه، اتاق تزریقات و ... هم بود. پنج واگن اکسپرس هم داشت که البته این‌ها برای جابجایی مسافر نبود. بلکه برای جابجایی مصدومانی بود که وضعیت بهتری دارند و نیاز به دراز کشیدنشان نبود. این قطار از اواخر سال ۵۹ راه افتاد و تا سال ۶۷ فعالیت داشت. روی بدنه و سقف آن آرم هلال احمر و صلیب سرخ وجود داشت تا مورد حمله قرار نگیرد. البته بعثی‌ها یک ‌بار قصد حمله به این قطار را داشتند که به قطار دیگری حمله کردند. این قطار در انتقال مصدومان نقش موثری داشت. مخصوصا بعد از حادثه‌ای که برای هواپیمای شهید محلاتی رخ داد، قطار وسیله بهتر و امن‌تری بود. البته مشکلات خودش را هم داشت، مثلا اینکه وقتی قطار حرکت می‌کرد، ستون پنجم متوجه می‌شد که ما قصد عملیات داریم و به همین دلیل خطر لورفتن عملیات وجود داشت. خب به هرحال لازم بود که بیمارستان‌ها و مراکز درمانی در نزدیکی مناطق جنگی همیشه آماده بوده و تخت خالی داشته باشد، ما با این قطار مصدومان را منتقل می‌کردیم تا ظرفیت بیمارستان‌های نزدیک خالی بماند. برای اینکه عملیات لو نرود هم گاهی از دو سه هفته قبل از عملیات قطار حرکت می‌کرد.

فضای داخلی قطار بیمارستانی

- مسیر این قطار از کجا بود؟

این قطار مربوط به مناطق عملیاتی جنوب بود. بیشتر وقت‌ها از اهواز و گاهی هم از دزفول حرکت می‌کرد. در مسیر از اراک و قم و تهران و ساری رد می‌شد و به گرگان می‌رسید. در طول این مسیر برخی از مصدومان در بیمارستان‌های شهرهای مختلف پذیرش می‌شدند. در خاطرم هست که در عملیات فتح‌المبین این قطار از دزفول راه افتاد و این مسیر را طی کرد. موقع برگشت هم قطار معمولا خالی بود.

- چه خاطراتی از این قطار در  ذهن شما مانده است؟‌

یک شب خیلی سخت را در این قطار سپری کردم که هیچوقت از خاطرم نمی‌رود. یک بار مصدومان شیمیایی را سوار برقطار کردیم و در حال حرکت به سمت تهران بودیم. همه چیز در ابتدا خوب بود اما مدتی بعد، زخم‌ها و تاول‌های این مجروحین نمایان شد، وضعیت بدی داشتند، نفس تنگی و ورم پوستشان زیاد شده بود و ما تمام تلاشمان را کردیم تا دردهای این عزیزان کم شود. این را هم بگویم که من در دفعاتی که در این قطار بودم، ندیدم که کسی از مجروحان در آن شهید شود.  

-شما در طول سال‌های جنگ به صدها یا شاید هزاران نفر امدادرسانی کردید از فرمانده‌ها و چهره‌های شاخص جنگ کسی را در خاطر دارید؟

راستش را بخواهید، نه. شاید هم دیده باشم اما در مجموع بین فرمانده و سرباز و رزمنده و ... تفاوتی وجود نداشت جان همه برای ما عزیز بود و اگر هم در این بین فرمانده‌ای را دیده باشم جانش همانقدر برایم ارزش داشت که جان یک سرباز ارزش داشت و به همین دلیل هم فرد خاصی در ذهنم نمانده است.

- گفتید که همواره خود را امدادگر می‌دانید. تجربیات جنگ در ماموریت‌های دیگر شما مانند زلزله و ... اثری داشت؟

قطعا. ما در امدادرسانی به خصوص امدادرسانی در آوار برداری‌ها و ... خیلی از این تجربیات استفاده کردیم.

- در طول این ۴۲ سال، بارها در مورد جنگ، امدادگری و ... مورد پرسش قرار گرفتید. معمولا اولین تصویری که در مواجهه با این پرسش‌ها در ذهنتان نقش می‌بندد، چیست؟

معمولا اولین تصویر، همان تصویر فراخوان هلال احمر است که در روزنامه اطلاعات به چاپ رسیده بود.

انتهای پیام

  • چهارشنبه/ ۵ مهر ۱۴۰۲ / ۱۴:۴۳
  • دسته‌بندی: حوادث، انتظامی
  • کد خبر: 1402070503380
  • خبرنگار : 71431