به گزارش ایسنا، سالها قبل از ظهور ستارههای دهه هفتاد و روی کار آمدن بازیکنانی نظیر مهدویکیا، دایی، هاشمیان، کریمی و باقری که در فوتبال آلمان نامی برای خود دست و پا کردند، محمدرضا عادلخانی در دهه ۴۰ پا به فوتبال آلمان گذاشت. اگر حضور کوتاه و نه چندان رسمی بیوک جدیکار را در آلمان در نظر نگیریم، محمدرضا عادلخانی با حضور هشت ساله خود در تیمهای بایرن مونیخ B، اوبرهاوزن، ووپرتالر و واتنشاید که دست کم موفق به صعود با دو تیم به بوندس لیگای یک آلمان شده، یکی از بزرگترین بازیکنان فوتبال ایران نام میگیرد.
یکی از بهترین بازیکنان دهه ۴۰ و ۵۰ و مرد سال فوتبال ایران در سال ۵۲، با پای چپ خود، جناح چپ تاج و تیم ملی را از آن خود کرده بود اما در یک بدشانسی بزرگ از سفر به جام جهانی ۱۹۷۸ بازماند؛ آنجا که برای نگه داشتن دختر ۱۵ روزه خود، خودش را سپر کرد و در فاصله پنج روز تا سفر به آرژانتین با مصدومیتی سنگین مواجه شد.
عادلخانی که در دهههای اخیر کمتر حاضر به مصاحبه شده، در ۷۵ سالگی با موهایی سپید اما رویی خوش در ایسنا حاضر شد و صفحات تاریخ زندگیاش را یک به یک ورق زد و اتفاقات مهم از جمله داربی ششتاییها، حضور در فوتبال آلمان، ناکامی در صعود به جام جهانی ۷۴ و صعود به جام جهانی ۷۸ را مرور کرد.
برای تماشای بخشهایی از این گفتگو اینجا کلیک کنید.
در ادامه مصاحبه محمدرضا عادلخانی با گروه فوتبال ایسنا را میخوانید:
- فوتبال را از چه سنی و از کدام محله شروع کردید؟
فوتبال را از ۱۲ سالگی در محله هفت تیر تهران شروع کردم. بعد به باشگاه تاج که در خیابان ایرانشهر بود رفتم و در همانجا یک زمین خاکی داشت. آقای کارگر جم، فرزامی، کردنوری و من در تیم خردسالان تاج بودیم. ۱۵ ساله بودیم که به تیم دیهیم، از تیمهای تاج ملحق شدیم و فعالیت خودمان را در دسته یک باشگاهی تهران شروع کردیم. من در همان سال آقای گل شدم. بازی آخرمان با تیم شاهین بود که بزرگان فوتبال در این تیم بازی میکردند. مرحوم بهزادی، دهداری، شیرزادگان، شاهرخی، وطنخواه و برزمهری در این تیم بودند. به یاد دارم که در آن روز ناصر ابراهیمی مقابل من بود و با گل دقیقه نودی من، این بازی دو بر دو شد.
دهداری، جاسمیان، محراب شاهرخی، بهزادی، شیرزادگان و حمید برمکی شش نفری بودند که به علت اعتراض به برخی مسائل از تیم ملی کناره گیری کردند. به جای آنها شش نفر دیگر دعوت شدند که من هم در ۱۶ سالگی به تیم ملی رسیدم.
در آن مقطع بیوک جدیکار، کاپیتان تاج در آستانه بازنشستگی بود و من را برای پر کردن جای او انتخاب کرده بودند. جدیکار بازیکنی نبود که قابل جایگزینی باشد. من بازی های او را در کودکی میدیدم. برای بازی خداحافظی او، تیمی را از سوئیس دعوت کردند که محمود بیاتی، مربی تیم در نیمه دوم من را به جای جدیکار به زمین فرستاد. اولین بازی خودم را در ۱۶ سالگی برای تاج انجام دادم. یکی، دو بازی دیگر هم انجام دادم که یک بازی مقابل مالاتیه از ترکیه بود. در این بازی هم به طور کامل به میدان رفتم که یک پاس گل هم دادم.
آهسته آهسته در تاج جا افتادم. بعد از آن بازی، تیم ملی را برای حضور در شوروری دعوت کردند. در شهرهای کراسنودار، روستوف و اودسا بازی داشتیم. شش تن از بازیکنان شاهین به مسائلی اعتراض داشتند و به این مسابقات نرفتند.
- علت محرومیتشان چه بود؟
پرویز دهداری، حمید جاسمیان، محراب شاهرخی، همایون بهزادی، حمید شیرزادگان و حمید برمکی شش نفری بودند که به علت اعتراض به برخی مسائل از تیم ملی کناره گیری کردند. مبشر، رئیس فدراسیون و حسین فکری سرمربی تیم ملی از مکتب دارایی بودند. برای همین از آقای محب، موسس تیم دارایی خواسته بودند همراه با تیم به شوروی برود. بازیکنان شاهین می گفتند که چرا محب را انتخاب کردید اما اکرامی را انتخاب نمیکنید؟ آن ها هم قهر کردند. نمیخواستم این مساله را باز کنم و شاید هم این مساله نبوده اما من این موضوع را شنیده بودم و خودم با اطمینان نمیدانم ماجرا چه بود. شخصا دوست ندارم چیزی را که به طور ۱۰۰درصد نمیدانم، تعریف کنم.
-به ماجرای دعوت شدن به تیم ملی برگردیم.
سه ماه تعطیلی مدارس بود و در حیاط خانه خوابیده بودیم. خدابیامرز مادرم من را بیدار کرد که آقای جمالی جلوی در با من کار دارد. این جریان مربوط به سال ۱۳۴۲ بود. کامبیز جمالی، کاپیتان تیم تاج بود. خدا بیامرز مرد شریفی بود. من جزو نفراتی بودم که باید جایگزین شش بازیکن شاهین میشدم.
مادرم پشت در بود و میشنید آقای جمالی چه میگوید. یک مرتبه در را باز کرد و به جمالی گفت بچه من در شوروی گم می شود (با خنده).
اول باید پدرمان را راضی می کردیم که در محضر امضا دهد و از کشور خارج شوم چون زیر ۱۸ سال بودم. از یک طرف خوشحال بودیم که برای تیم ملی ایران انتخاب شدیم، از آن طرف دلم شور میزد که چطور پدرم را راضی کنم که امضا بدهد. بالاخره موفق شدیم. بالاخره گذرنامه گرفتیم و از فرودگاه مهرآباد با آقای الهی به عنوان سرپرست تا مرز جلفا رفتیم که از آنجا هم به شهر رستوف برویم.
اولین بازی را با رستوف بازی کردیم که فکر میکنم یک بر یک شد. نتایج خوب بود اما اعداد دقیق را به یاد ندارم. اگر هم باختیم، با بازی خوب باختیم. یک بازی هم من انجام دادم و بعد از ۱۷ روز به تهران برگشتیم.
بعد از آمدن من، بچه محلهای ما با هر تیمی بازی نمیکردند. میگفتند ما بازیکن ملیپوش داریم. به من هم میگفتند اگر ببینیم در یک تیم دیگر بازی می کنی، تو را میزنیم (می خندد).
بعد از آن اردو یک سال در تیم تاج بازی کردم. همان زمان ۳۰، ۴۰ نفر به اردوی تیم ملی برای مسابقات المپیک ۱۹۶۴ توکیو دعوت شدند که نام من هم بین آنها بود. البته بعدا نام من را خط زدند. برای حضور در تیم ملی به برادرم که در آلمان تحصیل میکرد، نامه نوشتم که کفش میخی میخواهم. یک جفت کفش فرستاد که اصلا استفاده نکردم چون آن کفش برای زمین چمن بود اما ما در ایران زمین خاکی داشتیم. یک بار که در امجدیه باران میآمد، سه ماه زمین تعطیل میشد.
من شخصا خیلی دوست داشتم که به مسافرت بروم و جاهای مختلف را ببینم. خیلی کنجکاو بودم. فوتبال بهانهای بود که به آن سمت بروم. برادرم با تیم بایرن مونیخ صحبت کرد و در سال ۱۹۶۵ به مونیخ رفتم. چیک چایکوفسکی، بازیکن تیم ملی یوگسلاوی مربی تیم بایرن مونیخ بود. آن موقع سپ مایر و بکن باوئر هم در بایرن بودند. البته قبلا بازی من را در ترکیه مقابل تیم مالاتیه دیده بودند. باز هم گفتند باید با تیم تمرین کنم و بعد از آن اگر خواستند با من قرارداد میبندند.
دو جلسه با بایرن مونیخ تمرین کردم که در یکی از جلسات مدیر بایرن به چایکوفسکی میگوید "با این ایرانی چه کنیم؟" او هم میگوید "فوری قرارداد ببندید." بعدا اینها را برای من تعریف کردند. در نتیجه با من یک قرارداد داخلی بستند. وقتی به بایرن رفتم، ماه اوت بود و قراردادها باید بین ۱۵ جون تا ۱۵ جولای بسته میشدند. در نتیجه نمیتوانستم برای تیم اصلی بازی کنم. هر هفته روز شنبه تیمها بازی داشتند و قبل از بازی اصلی، تیم دوم بایرن با تیم دوم حریف بازی میکردند تا در کوران مسابقات باشند.
من دوست داشتم به مدرسه عالی ورزش که در شهر کلن بود، بروم. بایرن یک بازیکن داشت که میخواست به تیم اوبرهاوزن برود و به من هم گفت میتوانم به این تیم بروم و در کلن هم در رشته لیسانس تربیت بدنی تحصیل کنم. من هم قبول کردم و قرارداد سه سالهای با تیم اوبرهاوزن بستم که در "بوندس لیگا ۲" بود. هر سال دو تیم به "بوندس لیگا ۱" میآمدند. آخرین بازی ما در سال سوم با تیم بایر لورکوزن بود که من سه گل زدم و تیم به بوندس لیگا ۱ صعود کرد.
وقتی تیم را بالا بردیم، همینطور پیشنهاد میآمد. در ادامه هفت، هشت سال برای ووپرتالر و واتنشاید هم بازی کردم و در بین فصل یک ماه مرخصی گرفتم که به ایران بیایم. حوالی سال ۵۰ بود. برای اینکه بدنم از فرم نیفتد، با تیم تاج تمرین میکردم. آقای رایکوف در اولین تمرین گفت " این تاحالا کجا بوده؟ من از او خیلی چیزها یاد میگیرم. هر طور شده او را نگه دارید." آقای کوزه کنانی، سرپرست تیم بود و من را به باشگاه برد که من گفتم هنوز با تیم واتنشاید قرارداد دارم. این قول را از من گرفتند که وقتی قراردادم تمام شد، به تاج بیایم. من هم به آن ها قول دادم چون دوست داشتم برگردم. از طرفی هشت سال در آلمان بودم و از فضای آلمان هم خسته شده بودم. در سنی بودم که میتوانستم هفت، هشت سال بازی کنم اما دیگر میلی نداشتم.
وقتی قراردادم تمام شدٰ فورا به تاج برگشتم و به تیم ملی دعوت شدم و با تیم ملی به برزیل رفتیم و در جام جهانی کوچک شرکت کردیم. سپس در جام دوستی و اتحاد با پرسپولیس بازی داشتیم که من در دقیقه سه یک گل زدم و بازی یک بر صفر به نفع تاج تمام شد. با این عملکرد، گوشه چپ استقلال را برای خودم گرفته بودم.
در سال ۱۹۶۵ به مونیخ رفتم. گفتند باید با تیم تمرین کنم و بعد از آن اگر خواستند با من قرارداد میبندند. دو جلسه با بایرن مونیخ تمرین کردم که در یکی از جلسات مدیر بایرن به چایکوفسکی میگوید با این ایرانی چه کنیم؟ او هم میگوید فوری قرارداد ببندید.
-قبل از اینکه به آلمان بروید، در بزرگسالان تاج بازی کرده بودید؟
یک فصل برای تیم بزرگسالان بازی کردم.
-سرمربی تیم که بود؟
آقای محمود بیاتی مربی تیم بود.
-آقای علی داناییفر نبودند؟
داناییفر سرمربی تیم خردسالان تاج بود که کردنوری هم کنار او نقش بازیکن و دستیار را داشت.
-ماجرای پیشنهادی که از شالکه دریافت کردید چه بود؟
محل اقامتم در آلمان مشرف به استادیوم شالکه بود. شالکه من را میخواست اما به من رضایت نامه ندادند. پیشنهاد هم خیلی خوب بود. شالکه ۰۴ تیمی بود که هر کسی دوست داشت در آنجا بازی کند. یک پله بزرگ برای موفقیت بود. این پیشنهاد برای وقتی بود که در اوبرهازون بودم. یک سال از قراردادم مانده بود و مدیر باشگاه به من رضایت نامه نداد و گفت به تو احتیاج داریم.
-یک لقبی هم به شما در آلمان داده بودند.
به من بازیکن خوش قدم هم می گفتند. هر جا می رفتم آن تیم به بوندس لیگا ۱ صعود میکرد.
-قبل از شما لژیونری هم از فوتبال ایران در اروپا داشتیم؟
آقای جدیکار یکی، دو ماه به برلین رفت که البته در بازی جدی هم حضور نداشت. شنیدهام آقای صدقیانی را داشتیم که در بلژیک بازی کرده است.
-سال ۵۱ که به تاج آمدید، از بهترین دورههای تاج بوده است.
چند روز پیش عکسی از فینال بازیهای آسیایی را دیدم. هفت بازیکن از تاج در تیم ملی بودند. ناصر حجازی، کارو حقوردیان، اکبر کارگر جم، غلامحسین مظلومی، علی جباری، عزت جانملکی و من از تاج در ترکیب تیم بودیم. من در نیمه دوم ضربه خوردم و بیرون آمدم که حسن روشن بازیکن دو پا بود و به جای من بازی کرد. وجود روشن یک شانس برای من بود که بتوانم جانشین او هم باشم چون در سمت راست هم به بازی گرفته میشد.
-یعنی حسن روشن را بهتر از خودتان میدانید؟
منظورم این است که هر بازیکنی که در دو پست بازی کند، باعث میشود دست مربی بازتر شود. من اگر دو مرتبه فوتبال را شروع میکردم، دفاع چپ میشدم. چیزهایی که داشتم که به عنوان هافبک گوشه چپ نمیتوانستم نشان دهم. باید مدام سانتر میکردم تا مظلومی گل بزند. اگر ضربه ایستگاهی میشد برای من حکم پنالتی را داشت. اگر دفاع چپ میشدمٰ فضای بیشتری برای گلزنی داشتم.
-شما عضو تیم ملی ایران در مقدماتی جام جهانی ۱۹۷۴ آلمان بودید؟
بین فصل یک ماه مرخصی گرفتم که به ایران بیایم. حوالی سال ۵۰ بود. برای اینکه بدنم از فرم نیفتد، با تیم تاج تمرین میکردم. آقای رایکوف اولین تمرین گفت این کجا بود؟ من از او خیلی چیزها یاد میگیرم. هر طور شده او را نگه دارید.
بله عضو تیم بودم. آقای بیاتی سرمربی ما بود. در استرالیا سه بر صفر باختیم و در تهران دو بر صفر پیروز شدیم و به جام جهانی نرفتیم.
-بعد از این بازی نسل بازیکنان تیم ملی تغییر کرد.
بله بعد از این دوره نسل عوض شد. اواخر بازی این بازیکنان بود اما تمام نشده بودند. کسی نبود جای امثال کاشانی را پر کند.
-چرا تیم به جام جهانی ۱۹۷۴ نرفت؟
ما به استرالیا با سه گل باختیم اما هفته بعد با دو گل پیروز شدیم. این نشان میدهد که تیم بدی نبودیم چون توانستیم بازی را که سه بر صفر باختیم، با یک برد دو بر صفر پاسخ دهیم. ما یک اردوی دراز مدت بیخود داشتیم. جماعت ایرانی حساس است. مدتی از محلمان دور شویم، دلمان برای بقال سر کوچه هم تنگ میشود. مثلا ما در نیوزیلند که اردو زده بودیم، دل پروین برای خیابان عارف تنگ شده بود. این مسائل اثر میگذارد. واقعا نیوزیلند بهشت بود اما خانه خودمان نبود. خانه آدم یک چیز دیگر است.. هوای نیوزیلند هم سرد بود و ما اذیت میشدیم. نیوزیلند تیم خشنی هم بود و شنیده بودند که سرمربی استرالیا برای دیدن بازی میآید و برای بازی با این تیم یک مقدار ترکیب تیم را تغییر دادند. کسانی در بازی با استرالیا فیکس بازی بودند، روز خوبشان نبود. سه گل بیخودی خوردیم. پرواز ۲۳ ساعته و همه چیز دست به دست هم داده بود که آن نتیجه را بگیریم. واقعا حیف شد. حقمان بود که به جام جهانی آلمان صعود کنیم.
- تازه به ایران برگشته بودید؟
اوایل بازگشتم به ایران بود. فورا هم در تیم ملی فیکس شدم و دو بازی هم کردم. همان سال مرد سال فوتبال ایران هم شدم که یک شنل روی دوش من انداختند. در نظرسنجی کیهان ورزشی از مربیان و خبرنگاران ورزشی من با اختلاف بالاتر از قلیچ خانی اول شدم. البته آن ها دوست داشتند که قلیچ خانی شود. مسئولان کیهان ورزشی با قلیچ خانی رابطه نزدیکی خارج از فوتبال داشتند. بهترین دفاع، هافبک و مهاجم را هم انتخاب میکردند. من ۲۰۰ امتیاز آورده بودم. نفر دوم حاجرحیمیپور بود از پرسپولیس بود که ۹۰ امتیاز آورده بود. در هر صورت سالهای اول بازگشتم به ایران خوب بود و تاج هم قدرتمند بود.
-شما در شش یا هفت داربی بازی کردید.
خیلی خوب به خاطر ندارم. یک چیزهایی را یادم است اما نشمردهام در چند داربی بازی کردم.
-در اولین داربی که بازی کردید تاج دو بر صفر برد که جباری دو گل زد.
داربی برای من مثل تمام بازیهای دیگر بود. فقط هیجانی دارد که به خاطر جو بازی است.
-در داربی دوم گل زدید.
شالکه من را میخواست. پیشنهاد هم خیلی خوب بود. شالکه ۰۴ تیمی بود که هر کسی دوست داشت در آنجا بازی کند. یک سال دیگر قرارداد داشتم و مدیر باشگاه به من رضایت نامه نداد و گفت به تو احتیاج داریم.
پشت محوطه جریمه فول شده بود که رایکوف گفته بود اگر سمت راست خطا شد، جباری بیاندازد روی پا من یا اگر سمت چپ بود، من میانداختم جباری بزند.
-باخت داربی شش بر صفر هم در کارنامه شما قرار دارد.
من هم در آن بازی بودم که بهترین بازیکن زمین شدم. همه سه تا ستاره گرفته بودند اما من تنها کسی بودم که پنج ستاره گرفتم.
-شما که باختید. چطور بهترین شدید؟
هر کاری خواستم کردم اما گل نزدیم. اگر فوتبال مثل کشتی امتیازی بود، ۲۰-۱۰ بازی را می بردیم. توپهای ما به دروازه پرسپولیس نمیرفت. به دروازه پرسولیس میرسیدیم اما شوت من را دروازهبان پرسپولیس (طاووسی) نمیگرفت بلکه بین پاهای او گیر میکرد و وارد دروازه نمیشد. از این روزها در فوتبال هم وجود دارد.
-حرف و حدیثهایی درباره تبانی در این بازی وجود دارد.
چیزی نبود. هر کسی هر طوری فکر میکند، خودش آنطور است. من فکر نمیکنم کسی این قدرت را در خودش داشته باشد که در زمین کمکاری کند چون دود ماجرا به چشم خودش میرود. آنها (پرسپولیس) توپ را سانتر میکردند، بهزادی میزد و وارد دروازه میشد. البته اگر من هم جای هوادار باشم، مشکوک میشوم. صحبتهایی درباره اللهوردی بود و فصل بعد هم پرسپولیس رفت. در این صورت آدم مشکوک میشود اما چیزی وجود نداشت.
-میگویند بعد از بازی تیمسار خسروانی عصبانی شده که اللهوردی جواب او را داده است.
اصلا این مساله مطرح نبود. ما در زمین تمرین تیم در وحیدیه، یک کافه تریا داشتیم. جلسه کوتاهی بود که تیمسار آمد صحبت کرد و یک مقدار اللهوردی روی جوانی حرفهای تندی زد.
-میگویند قبل از داربی برخی بازیکنان تا شش صبح بیرون بودند و بعد بازداشت شدهاند.
من در جریان نیستم. این مساله از جمله چیزهایی است که برای خودشان مطرح میکنند. ما یک بازی را سه بر صفر از پرسپولیس بردیم که مرحوم بهزادی گفت بازیکنان تاج دوپینگ کردند. چهار، پنج بازیکن ما را به رختکن بردند و آزمایش هم گرفتند اما جوابها منفی بود. همین حرفها در بین مردم جا میافتد که در آن بازی دوپینگ شده است تا ارزش این برد را پایین بیاورند.
-چند روز پیش بود که جواد خیابانی این ماجرا را نقل کرد.
من هم شنیدم. بهزادی این را گفته بود. اگر مدرکی داشتند که داربی را سه بر صفر به نفع حریف میکردند.
اوایل بازگشتم به ایران بود. فورا هم در تیم ملی فیکس شدم و دو بازی هم کردم. همان سال مرد سال هم شدم که یک شنل روی دوش من انداختند. در نظرسنجی کیهان ورزشی از مربیان و خبرنگاران ورزشی من با اختلاف از قلیچ خانی اول شدم. آن ها دوست داشتند که قلیچ خانی شود.
-مسعود مژدهی اخیرا گفته که در سال ۵۲ هم تیم حریف دوپینگ کرده بود.
من اطلاعی ندارم. مسعود مژدهی از آمریکا خواسته اظهارنظری کند، من چیزی نمی دانم. من اطلاعی ندارم.
-درباره تیمسار خسروانی، مالک باشگاه تاج صحبت کنید.
خودش ورزشکار و دوچرخه سوار بود. او باشگاهی را تاسیس و اداره کرده بود. خودش مدیر بود. درست است که قدرت داشت اما همین قدرت باعث حرف و حدیث می شد.
-شما این حرف و حدیثها را تایید میکنید؟
نه تایید نمیکنم. تاج احتیاجی به خرید داور نداشت. برخی طرفداران پرسپولیس یا حتی خود تاج از باخت تیم مخالف بیشتر خوشحال میشدند تا برد تیم خودشان. افرادی در زندگی شخصی به جای تمرکز رو تواناییهای خود، روی ناکامی یک نفر دیگر تمرکز میکنند.
-دید شما به خسروانی مثبت بود؟
خسروانی احتیاجی به گفتن من ندارد. عملکرد باشگاه نشان میدهد. پله، اسطوره فوتبال برزیل به تهران میآید و و از باشگاه تعریف و تمجید میکند. ما در ترکیه که بودیم، احتیاجی به هتل نداشتیم. خودمان مکان و باشگاه داشتیم.
-مشکل حسین فکری با تیمسار خسروانی چه بود؟
یک مقدار شخصی بود. الان یک مثال زدم. فکری تمام بازیکنان را به تیم عقاب برده بود که به آنها ستارهها میگفتند. عرب، داناییفرد، مالکی و فریبرز اسماعیلی در این تیم بودند. البته نمیتوانستند بزرگان تاج را جذب کنند و نمیتوانستند تاج را ببرند. در نتیجه میخواستند با حرف و حدیث تاج را ضعیف کنند. شاید مشکل فکری با خسروانی آونتاژهایی بود که خسروانی داشت. خسروانی قدرتی در ورزش بود و بعدها رئیس کل ژاندامری کشور شد.
-به نظرتان اختلاف این دو نفر از روی حسادت بود؟
همه اینها میتواند باشد. اگر حسادت بود که خیلی بد است. حسادت آدم را مریض می کند. حسادت ادامه پیدا میکند و به تنفر تبدیل میشود. آن وقت خیلی بد است.
-خسروانی بعد از باخت ۶ بر صفر در داربی چه گفت؟
چیزی نگفت. اگر هم گفت من یادم نیست. بازی تمام شده و نتیجه هم مشخص بود. اتفاقی بود که رخ داد. اینطور چیزها برای کسانی که با فوتبال سروکار دارند، قابل قبول تر است. در خارج هم تیم دسته سومی، تیم بوندس لیگایی را میبرد. تیم بهتر میتواند روز بدی را داشته باشد. در جام جهانی ۱۹۵۴، آلمان در دور گروهی با هشت گل مقابل مجارستان شکست خورد اما دو تیم به فینال صعود کردند و در فینال آلمان ۳ بر ۲ پیروز میشود. منظورم این است که این اتفاقها غیر ممکن نیست. اینجا نمیتوانند چنین چیزی را بپذیرند. به خصوص که اگر نام پرسپولیس و تاج در میان باشد. این دو تیم اگر با هم تمرین هم کنندٰ حیثیتی میشود.
-وقتی از تاج رفتید، یک تغییر نسل رقم خورد. قبل از جدا شدنتان نیز جراید از اختلافی میان شما و باشگاه تاج سخن گفته بودند. میگفتند بحث بر سر درخواست شما برای حقوق ۷۰ هزار تومانی است که پرویز کوزه کنانی میگوید این حقوق حق عادلخانی است اما اگر این پول را به او بدهیم، باید به بقیه هم بدهیم.
من هم در داربی ششتایی بودم و بازی کردم که بهترین بازیکن زمین شدم. همه سه تا ستاره گرفته بودند اما من تنها کسی که پنج ستاره گرفتم. هر کاری خواستم کردم اما گل نزدم.
نمیدانم این مساله را از کجا آوردند. من در آلمان بالاتر از این را میگرفتم. حقوق من خیلی بیشتر میشد. میخواستند مساله اصلی را پنهان کنند. نمیدانم چرا مظلومی و حجازی هم جدا شدند اما رایکوف یک مرتبه میخواست جوانگرایی کند. من ۲۷ سالم بود. بازیکن ۲۷ ساله در بهترین شرایط سنی قرار دارد. انرژی، قدرت و تجربه را دارد. این بهترین سن برای یک فوتبالیست است. میخواستند من را به خاطر اینکه از بچگی در تاج بودم، مربی تیم جوانان کنند. حیفم میآمد. این شد که من، حجازی و مظلومی به شهباز رفتیم. بعد هم چند نفر دیگر را به شهباز آورند که مدعی قهرمانی بودیم.
من از بچگی در تاج بودم. درست است که به شهباز رفتم و برای آن تیم بازی کردم اما دلم با تاج بود. با این حال نمیتوانستم بروم کم کاری کنم. برای همین می گویم کسی نمی تواند کم کاری کند.
-اما در همان دوره پورحیدری قبول می کند و مربی امید تاج می شود.
یادم است که رایکوف در همان سال آخر با او سر خیلی چیزها مشورت میکرد. منصورخان هم تیپی داشت که این کاره بود. بازیکنان جوان را تروخشک میکرد. خانه آنها خیابان دولت بود و جلسههای ما هم آنجا یا در چلوکبابی نایب، بالاتر از شیرودی در کوچه سینما بود.
-جوانگرایی در تاج سیاست رایکوف بود یا کوزهکنانی؟
نمی دانم. در هر صورت میدانم که خیلی زود بود. اگر مثلا ۳۲ سالم بود، قبول میکردم. راجع به حجازی و مظلومی نمیدانستم چه اتفاقی افتاد اما من میخواستم هنوز بازی کنم.
-دلیل اینکه میخواستند بازنشسته شوید این نبود که به تیم رقیب نروید؟
زشت است اینطور بگویم اما آن موقع من حرف اول را میزدم. پرسپولیس میخواست برای خودش و به ضرر من تبلیغ منفی کند. میخواستند بگویند فلانی که از بچگی در تاج بوده و داناییفر مربیاش بوده، به پرسپولیس آمد.
-تیم شهباز بازمانده شاهین بود؟
ساختار شهباز براساس شاهین بود. آقای اکرامی و بقیه شاهینیها هم بودند.
ما یک بازی را سه بر صفر از پرسپولیس بردیم که مرحوم بهزادی گفت بازیکنان تاج دوپینگ کردند. آزمایش هم گرفتند اما جوابها منفی بود. همین حرکت در بین مردم جا میافتد که در آن بازی دوپینگ شده است تا ارزش این برد را پایین بیاورند.
-واکنش هواداران تاج چه بود؟
چه کسی دوست دارد یک بازیکن تیمش که فیکس تیم ملی است، به تیم دیگری برود. آن هم به تیمی که ریشهاش از شاهین است. هواداران ناراحت بودند. حقشان هم بود. آنها فکر خودشان را میکنند.
-شما تجربه کار با خسروانی و اکرامی را دارید. میتوانید این دو را مقایسه کنید؟
اکرامی در شهباز نقش بزرگی نداشت. بعضی وقتها خودی نشان میداد. اگر او قدرت کلام داشت، تیمسار خسروانی ۱۰ برابر او قدرت کلام داشت. معمولا سیاستمداران خوب کسانی هستند که قدرت کلام دارند. من اوفارل را به عنوان مربی فوتبال قبول داشتم. او دانا بود. چهار ماه مانده به بازیهای آسیایی تیم را قبول کرد. میخواست من را راست پا کند یا تکنیک را یاد بدهد؟ در زمان کم این کارها شدنی نبود. او قدرت بدنی را بالا برد و صحبتهایی میکرد که تیمش را تهییج میکرد. واقعا او جذبه لازم را داشت. جذبه این نیست که اخم کند. با صحبتهایی که قبل از بازی میکرد، تیم روحیه میگرفت. مهاجرانی هم اینطور بود. مربی باید طوری صحبت کند که بازیکن از نظر روحی دوپینگ کند. مهاجرانی طوری صحبت میکرد که میخواستیم چشم بازیکن مقابل را در بیاوریم.
-خسروانی را بالاتر از اکرامی میدانید؟
اکرامی مدیر مدرسه بود. دکترای یک رشته را هم داشت اما خسروانی باشگاهدار بود.
-میگفتند بازیکنان شاهین مارکسیست و چپ گرا بودند؟
نه این را از خودشان درآورده بودند. میدانم که اکرامی بازیکنانی را برای باشگاه میآورد که اخلاقمدار باشند. او دوست داشت بازیکنان با اخلاق و تحصیل کرده باشند. به نظرم دیدگاه درستی است. اگر دقت کنیدٰ در کار ساختمانی هم بین دو نفری که کارگر هستندٰ، هر کدام دو کلاس درس خوانده باشد، بهتر هم کار میکند و خودش را نشان میدهد. حیف که خیلیها استعداد خود را کشف نمیکنند. استعداد کادوی الهی است که هر کسی هم دارد و باید آن را پیدا کند.
-شما جام جهانی ۱۹۷۸ را بخاطر مصدومیتی که در خانه برایتان پیش آمده بود، از دست دادید.
ما در اردو بودیم و آخر هفتهها به خانه میرفتیم. مثل پادگان بود. دخترم ۱۵ روزه بود. آن موقع من هم جوان بودم و می خواستم طبق مد باشم و شلوار پاچه گشاد میپوشیدم. میخواستیم در آستانه سفر به جام جهانی خانه مادر خانمم برویم که خداحافظی هم کنیم. در حین پایین آمدن از طبقه دوم خانه پدری این اتفاق رخ داد. پلههای قدیمی خیلی مرتفع بودند. پایم را که برداشتم در پاچه شلوارم گیر کرد و روی ۱۲ پله سقوط کردم. تنها کاری که میتوانستم بکنم این بود که دخترم ( نیلوفر) را نگه داشتم. وقتی پایین آمدم، زانوی من اندازه یک طالبی کوچک باد کرده و آب آورده بود. از آنجا به بعد 100درصد نمی توانستم بدوم و شوت بزنم. پای راست من، تکیه گاه بود و موقع شوت زدن و پاس دادن روی آن تکیه میکردم. این اتفاق افتاد و جام جهانی 78 را از دست دادم. واقعا بدنم آماده بود که در جام جهانی بازی کنم.
به میگفتند عادلخانی تنبل است و دنبال توپ نمیرود اما خیلیها میگفتند من حرفهای هستم و انرژی خودم را برای توپ مرده تلف نمیکنم. در آستانه جام جهانی میتوانستم دو بازی ۱۲۰ دقیقهای را انجام دهم.
کلا قدرت بدنی خیلی مهم است. آلمانی ها هم روی قدرت بدنی خیلی تاکید دارند. مربی بایرن می گفت تکنیک خوب است اما باید قدرت بدنی را تقویت کنیم. اگر خاطرتان باشد آلمان در دقایق آخر به رقبای خود گل می زد. تیم ها را از نفس میانداخت. از نظر فوتبالی تماشاگرپسند نبودند چون کارشان را آهسته آهسته انجام میدادند که مربیانی مانند برتی فوگتس و یواخیم لوو این تفکر را عوض کردند. در همان تیم اوبرهاوزن یک مربی داشتیم که یک بار سر اینکه پستم را ترک کردم، من را بیرون کشید. یک بازی داشتیم که به من زیاد توپ نمیرسید و من هم سردم شده بود. از پست خودم به سمت مقابل رفتم و توپ را گرفتم. بین دو نیمه من را بیرون کشید. گفت چرا آن سمت رفتی؟
آلمانیها عجله ندارند. آهسته آهسته به هدف خود میرسند. اگر در آلمان تصادف شود، صد نفر به هم میخورند اما در ایران همه فورا لایی میکشند و میروند.
-به خاطر حضور نداشتن در جام جهانی حسرت نمیخورید؟
بالاتر از جام جهانی نداریم. اولین بار بود که ایران به جام جهانی میرفت. ارزشش را میدانستم و واقعا چهار، پنج ماه در اردو بودم و یازده شب را نمیدیدم.
در حین پایین آمدن از پله ها، پای من به پاچه شلوارم گیر کرد و روی ۱۲ پله سقوط کردم. تنها کاری که میتوانستم بکنم این بود که دخترم را نگه داشتم. وقتی پایین آمدم، زانوی من اندازه یک طالبی کوچک باد کرده بود. این اتفاق افتاد و جام جهانی را از دست دادم.
-واکنش مهاجرانی به مصدومیت شما چه بود؟
به من گفت چه کار کنیم؟ یک پروفسور به نام اشنایدر در شهر کلن بود که همه با او کار میکردند. به او زنگ زدم و صحبت کردم و او گفت به آلمان بروم اما دیگر زمانی نبود. حتی بلیت جام جهانی را هم برایم گرفتند که بازیها را از نزدیک ببینم اما مگر میتوانستم؟ هیچ چیزی بدتر از ای نیست که از روی سکوها بازی را ببینید. اینطوری فقط حرص میخورید. من هم دیگر نرفتم.
-چه کسی در پست شما بازی کرد؟
ایرج داناییفر بازی کرد. گل هم زد و عالی کار کرد.
-یک حسرت دیگر هم دارید؟ المپیک مونترال را از دست دادید. حسین کازرانی میگفت که یک سری بازیکن باعث شدند او خط بخورد و مهاجرانی گفته بود که اشتباه من این بود او را نبردم.
ماجرای خط خوردن را نمیدانم. اگر حمل بر خودستایی نباشد، من هر وقت اراده میکردم بهترین بازیکن تیم میشدم. مدتی به خودم استراحت میدادم، چند نفر بالا میآمدند و مجددا خودم به ترکیب میرسیدم.
-پس در آن مقطع فوتبالتان افت کرده بود؟
میدانم که نرفتم و فشاری هم به من نیامد. اما در جام جهانی دنیا شما را میبیند. با این سنی که دارم، می دانم هیچ چیزی بی دلیل نیست و نرفتن به جام جهانی هم برای من خیر بود.
-گفته می شود در جام جهانی ۱۹۷۸ دو، سه نفر در حد رفتن به جام جهانی نبودند.
کسانی که حقشان نبود اصلا بازی نکردند. شانزده نفر بازی کردند و یک سری فقط دکور بودند. بالاخره باید باشند. اگر خدای نکرده، مصدومی داشتیم، از آن ها استفاده می کردیم.
-به نظر میرسید آقای مهاجرانی بیشتر از بازیکنان پاس دعوت میکرد؟
او عضو تیم شهربانی بود. اینکه حقشان بود یا نه را نمیدانم. مهاجرانی روی کسانی که در تیم ملی جوانان شاگردش بودند، حساسیت داشت. قاسمپور و روشن را با خود آورد. این نفرات بچههای او بودند. از یکسری افراد نمیتوانست بگذرد. نمیگویم جراتش را نداشت. او حرف آخر را میزد.
-میگویند علی پروین وقتی به جام جهانی رفت که پیر شده بود و چندان آماده نبود.
شاید اینطور باشد. یک سری بازیکنان نان اسمشان را میخورند. مثلا علی پروین را نمیتوانست بیرون بگذارد. او کاپیتان بود. اگر او را انتخاب نمیکرد چه سروصدایی میشد. باید این را حساب کند. یک مربی با خود حساب میکند که اگر این ایده به ثمر ننشیند چه میشود؟ در این صورت بدجور به زمین میخورد. معلوم است که هوادار پدر مربی را در میآورد.
-بعد از بازی شهباز و تاج، نقل قولی از جکیچ، مربی وقت تاج میشود که میگوید "وای از آن روزی که رایکوف به چنگ من بیفتد، چرا او عادلخانی را رد کرده است". شما با رایکوف مشکلی داشتید؟
من با رایکوف اختلافی نداشتم. او کارش را میکرد. رایکوف حرفه ای فکر میکرد. او همیشه میگفت در درجه اول گل نخوریم. آن موقع هر برد دو امتیاز داشت و رایکوف میگفت اگر گل نخوریم، یک امتیاز داریم.
برای مربیگری باید بتوانید با جو روی سکوها کنار بیایید. حرفهای تماشاگر را تحمل کنید. بعضیها میتوانند چشم و گوش خود را ببندند اما من جزو کسانی هستم که نمیتوانم.
- کیهان ورزشی نقل قولی از شما دارد که گفتید رایکوف دشمن تیم ملی است.
این را من هم شنیدم اما چنین چیزی نگفتم. اصلا این مساله نیست. رایکوف و تیم ملی به هم ربطی نداشتند. این مسائل را از خودشان مینویسند. شخصیتی ندارم که با کسی بد باشم و از کسی بد بگویم. نمی دانم چرا می گویند؟ راه دیگری هست که آدم به نتیجه برسد؟ باید حتما بد دیگران را بگوید؟
-فوتبالتان چطور به پایان رسید؟
وقتی انقلاب شد فوتبالم به پایان رسید. در همان فصل منتهی به انقلاب هم نصفه بازی میکردم. بعد از انقلاب دیگر بازی نکردم.
-یک عکسی از شما هست که مربوط به بازی دوستانه در سال ۶۵ می شود.
بله برای یادبود فرهنگ بادکوبه من را دعوت کرده بودند. اگر برای کسی بازی یادبود برگزار میکردند و از من هم دعوت میکردند، بازی میکردم.
-پس بعد از انقلاب بازی نکردید؟
نه بازی نکردم. نمیتوانستم بازی کنم. شخصا ترجیح میدهم خوب بازی کنم تا اینکه نصفه و نیمه بازی کنم.
-بعد از رفتن به شهباز، از شما نخواستند به تاج برگردید؟
من شنیدم جکیچ گفته بود که برای چه این بازیکن را به شهباز دادید؟ من هم همین حرف را میزدم. میگفتم چرا میخواهید من مربی شوم؟ من خودم به مربی احتیاج دارم (می خندد).
-در عکاس های قدیمی ریش و سبیل زیادی داشتید و مدتی بعد آن را زدید. ماجرا چه بود؟
سر بازیهای آسیایی ۵۳ تهران با بازیکنان قول گذاشتیم که تا زمانی که نباختیم و مساوی هم نکردیم، ریش و سبیل خودمان را نزنیم. در هر صورت چون هیچ دیداری را هم نباختیم، ریش و سبیل ما هم باقی ماند.
-چرا مربی نشدید؟
من اولین نفری بودم که میتوانستم در بوندسلیگا کار کنم. مربیگری با فوتبال بازی کردن فرق دارد. اینکه فوتبالیست خوبی باشید، دلیل بر این نیست که مربی خوبی هم شوید. در گذشته هر کسی که فوتبالیست بود، فردای آن مربی میشد. برای مربیگری باید بتوانید با جو روی سکوها کنار بیایید. حرفهای تماشاگر را تحمل کنید. بعضیها میتوانند چشم و گوش خود را ببندند اما من جزو کسانی هستم که نمیتوانم. بعضی هم از مربیگری پول خوبی به دست میآورند و این شانس بزرگی برای آنها است.
-قبل از جام جهانی ۷۸ بر سر پاداش های صعود به جام جهانی اختلافی به وجود میآید و بازیکنان اعتصاب میکنند. شما هم جزو این گروه بودید؟
من در جریان نبودم و به یاد ندارم.
-حتی ماجرای سکههای اهدا شده را هم نمیدانید؟ جواد اللهوردی میگوید بر سر این مساله هم اختلاف بود.
سکهای نبود. اللهاکبر! شاید او راست میگوید. من در جریان نبودم. یادم است که ما را به کاخ سعدآباد بردند و ساعت و این قبیل چیزها دادند. یا در هفته پایانی بازیهای آسیایی که ما هم به فینال صعود کرده بودیم، آقای آتابای (رئیس وقت فدراسیون فوتبال) و غریب که صندلی شاه را جا به جا میکرد هر شب به ما سر میزدند و نوید میدادند. خرشان که از پل گذشت، فراموش کردند. به ما میگفتند آپارتمانهای دهکده المپیک را به بازیکنان میدهیم. مجردها دوخوابه و متاهلها سه خوابه میگیرند. حتی مجردها رفتند ازدواج کاغذی کردند (می خندد). از این چیزها زیاد بود که عملی نشد.
به یاد دارم شرکت آبسال گفته بود کولر می دهد. یکی که گاراژ دار بود وعده و وعید می داد. هر کسی برای خود تبلیغ می کرد. بعد از بازیها که به خانه آمدیم، هیچ خبری نشد.
یادم است زنگ خانه ما خراب بود و هر کسی از بیرون زنگ میزد، متوجه نمیشدیم. برای همین به مادرم میگفتم درب خانه را نبندید، شاید جایزهها را بیاورند. من هر روز ساعت ۹ صبح بیرون میرفتم و کمی بعد زنگ میزدم. روز سوم مادرم گوشی را برگشت گفت نه جایزهها را نیاوردند اما دزد آمده کفشهایمان را برده است (میخندد).
-سرسختترین دروازه بانی که جلوی شما قرار گرفته چه کسی بود؟
جوابش سخت است. من در پستی بازی میکردم که دروازهبانی مقابلم نبود. من شوت میزدم و اگر خوب بود وارد دروازه میشد. میتوانم بهترینها را بگویم که حجازی و رشیدی بودند. این سوال را یک مهاجم میتواند بگوید که با دروازهبان تک به تک میشد. مثلا میگویند عزیز اصلی در موقعیت تک به تک، تکل دو پا میرفت. هر کسی مقابلش بود توپ را رها میکرد (میخندد).
-بهترین مدافعی که مقابلتان قرار گرفته کیست؟
کازرانی و حلوایی خوب بودند. حلوایی چهره خشنی هم دارد (میخندد). چند وقت قبل سر یک میز بودیم که به من گفت مواظب پایت باش (میخندد). حلوایی مدافع خوبی بود. او گول نمیخورد. من وقتی از آلمان برگشتم سعی میکردم با بدنم بازیکنان را فریب بدهم. این کار خیلی در ایران جا نیافتاده بود اما بعضیها مثل حلوایی و مسعود معینی فریب نمیخوردند. مثلا مسعود معینی برای تیم ملی بازی نکرد اما مدافع چغری بود. هر کاری میکردیم گول نمی خورد. کازرانی هم اینطور بود.
-بهترین بازیکنی که کنارش بازی کردید؟
به ما میگفتند آپارتمانهای دهکده المپیک را به بازیکنان میدهیم. مجردها دوخوابه و متاهلها سه خوابه میگیرند. حتی مجردها رفتند ازدواج کاغذی کردند (می خندد). از این چیزها زیاد بود که عملی نشد.
دو نفر بودند که یک از آنها برای یک بازی کنارم بازی کرد. یکی قلیچ خانی بود که پاسهایش حرف نداشت و دیگری قاسمپور. او دیدی داشت که سرعت فوتبال را زیاد میکرد. در فوتبال اگر یک پاس را ده سانتیمتر اشتباه دهید، آن دفاع به شما میرسد. قلیچ خانی و ابراهیم قاسمپور توپ را نوازش میکردند. تماشاگر نمیدید این دو نفر چه میکنند اما من میدیدم. قاسمپور یکی از کسانی بود که استعداد بسیار زیادی داشت که اگر در یک کشور صاحب فوتبال به دنیا آمده بودٰ، به جاهای بزرگی میرسید. واقعا حیف شد. در عوض برزگری هر قدم که بر می داشت حس می کردم الان زمین میخورد. او هم بدشانسی آورد که به المپیک نرفتند. قاسمپور حرف نداشت.
قلیچ خانی هم که واقعا فوتبالیست بود. به چیزهای دیگرش کاری ندارم. او را یک بازی کنار من گذاشتند که گفتم آخیش (میخندد) در اکثر مواقع کارو حقوردیان کنارم بود. کارو خوب بود اما برای تیم خوب بود نه برای من. او موتور تیم بود. (میخندد)
انتهای پیام