جای خالی عباس بهشتیان در این روزهای اصفهان

آقاجون جلوی سی‌وسه‌پل دراز کشید و گفت «اگر می‌خواهید از روی پل بگذرید باید اول از روی جنازه من عبور کنید» به‌این‌ترتیب رژه مختل شد. امرای ارتش که غافلگیر شده بودند بلافاصله به دربار تلفن و از شاه کسب تکلیف کردند. به آقاجون گفته شد که نباید از اصفهان بیرون برود. شاه بلافاصله یکی از امیران لشکری به اسم تیمسار «بهارمست» را به اصفهان فرستاد تا آقاجون را بدون محاکمه و به جرم توهین به ارتش و به خطر انداختن امنیت ملی دادگاه صحرایی کنند.

در بخش نخست گفت‌وگو با محمدرضا سیلانی، نوه عباس بهشتیان، او از ارتباط مرحوم بهشتیان و بسیاری از بزرگان و مفاخر آن زمانِ اصفهان و نام‌گذاری خیابان‌های شهر اصفهان به پیشنهاد پدربزرگش سخن گفت، خانه تاریخی بهشتیان و عصارخانه‌اش را توصیف کرد که محفلی بود برای بزم‌های عارفانه و صادقانه مرحوم بهشتیان با بزرگان فرهنگ و هنر. دوستدار پالتو پوش اصفهانی که با کلاه شاپو، لباس سه دکمه و بدون کروات، شلوار نازک و سیمایی همیشه تمیز، چهره‌ای نام‌آشنا در فرهنگ و تاریخ اصفهان بود و حتی آن روزِ بمباران مسجد جامع عتیق و نابینا شدن یکی از چشمانش هم باعث نشد که از تلاش برای حفظ میراث اصفهان دست بکشد.

آنچه اکنون می‌خوانید بخش دوم گفتگوی اختصاصی ایسنا با «محمدرضا سیلانی» درباره زندگی و تأثیرات پدربزرگش «شادروان عباس بهشتیان»، نویسنده و اصفهان شناس است.

تعدادی از اسناد و مقاله‌ها و نامه‌های عباس بهشتیان از طرف شما به اداره کل میراث فرهنگی استان اصفهان داده شد. سرنوشت این اسناد چه شد؟

بله آن‌ها شامل یکسری کتاب و اسناد و نامه‌های پدربزرگ به افراد و اداره‌های مختلف و مقاله‌هایش بود که «شهرام نکته‌دان» وکیل حقوقی اداره میراث فرهنگی اصفهان از من به‌صورت امانت تحویل گرفت تا آن‌ها را تفکیک و در اداره میراث فرهنگی ثبت کند و مورداستفاده دانشجویان باشد اما عمر آقای نکته‌دان کفاف نداد، بعد هم که پسرخاله‌ام «آقا بهرام» فوت کرد من هم دیگر پیگیر این اسناد نشدم، ولی به من گفته‌اند که این اسناد در اداره میراث فرهنگی وجود دارند.

این مجموعه شامل کتاب هم می‌شد، پدربزرگ کتاب‌های کمیابی داشت که من قبل از تحویل کتاب‌ها یک مُهر هم ساختم و روی کتاب‌ها را مُهر زدم، متن روی مهر هم این است که «این مجلد مربوط است به یادگارهای عباس بهشتیان»، اما در جلسه اخیری که هم‌زمان با بازگشایی خانه مرحوم عباس بهشتیان برگزار شد از آقای جبل عاملی شنیدم که این اسناد و کتاب‌ها در اداره میراث فرهنگی مورد استفاده دانشجویان قرار دارد. امیدوارم که این‌طور باشد.

مهم‌ترین آثار مکتوب آقاجون چه بود؟

موضوعات تحقیقی آقاجون زمینه‌های گوناگون را دربر می‌گرفت که مهم‌ترین آن‌ها شامل معرفی و ارائه تاریخچه بازارها، سراها، مساجد، مدارس و خانه‌های قدیمی اصفهان بود و همچنین تاریخ تخت فولاد که تکایای موجود و از بین‌رفته و شرح‌حال دانشمندان و اساتید مدفون در این قبرستان بررسی کردند و سال ۱۳۴۳ در کتاب «بخشی از گنجینه‌ آثار ملی» به چاپ رسید. درواقع آقاجون نویسنده کتاب «بخشی از گنجینه‌ آثار ملی» بودند که شامل معرفی بازارها، مسجدها، مدرسه‌ها و تخت فولاد است. همین‌طور در مورد عصارخانه‌ها، کبوترخانه‌ها و مادی‌ها، خانقاه‌ها و آرامگاه‌های اصفهان تحقیق کردند و شرح‌حال‌هایی از معماران و هنرمندان اصفهان نوشتند که در مجله‌ها منتشر شد. علاوه بر این آقاجون برای حفظ بسیاری از بناها و آثار تاریخی اصفهان نامه‌های زیادی نوشت که همان‌طور که گفتم در اداره میراث فرهنگی وجود دارد.

به فوتشان اشاره‌کنید. چه اتفاقی افتاد؟

آقاجون مدتی بعد از حادثه‌ای که در زمان رفتن به مسجد جامع عتیق برای او اتفاق افتاد مشاعر خودشان را از دست دادند و یک سال و نیم در بستر بیماری افتادند و بعد هم از دنیا رفتند. زمانی که آقاجون فوت کردند حدود ۶۱ سال داشتند و در تاریخ یازدهم اسفند ۱۳۶۶ فوت کردند و در تکیه میرفندرسکی در تخت فولاد به خاک سپرده شدند. آن زمان چون دفنِ متوفی‌ها را به باغ رضوان منتقل کرده بودند نمی‌شد آقاجون را در هنگام روز در تخت فولاد خاک کنیم و دکتر آیت‌الله زاده شیرازی گفت اگر بخواهیم در روز این کار را انجام دهیم جلوی‌مان را می‌گیرند و به همین دلیل آقاجون را شبانه در ساعت ۱۰ شب دفن کردیم.

آن موقع آقای فکر می‌کنم «هوشنگ پوریای» مدیر حقوقی و املاک شهرداری در زمان محمدحسن ملک مدنی شهردار وقت اصفهان بود و برنامه را تنظیم کرد و به ما گفت که «در ورودی باغ رضوان فردی به نام آقای بشیری منتظر شماست، از او بخواهید که آقای بهشتیان را در خانه بشوید.» من و پسرخاله‌ام «آقا بهرام» هم به دنبال آقای بشیری در باغ رضوان رفتیم و او را به خانه آقاجون آوردیم و یک تخته کنار حوض گذاشتیم و آقاجون را روی آن قراردادیم و او هم آقاجون را غسل داد.

بعد یک کاغذ از آقاجون داشتیم که داخل آن مقداری خاک توس بود و وصیت کرده بود که بعد از فوتش آن را روی سینه و یا زیر سرش در کفن بگذاریم و آقای بشیری آن را روی سینه‌اش گذاشت. یادم است که وقتی آقاجون این بسته کوچک را به من داد، گفت «وقتی من فوت کردم این را یا روی سینه من یا زیر سرم بگذارید» بعد که آن را باز کردم دیدم خاک است که وقتی پدر همسرم به مشهد رفته بود آقاجون به او گفته بود که «اکبر آقا قدری از خاک توس را برای من بیاوردید.» آقاجون خیلی وطن‌دوست بود، عاشق فردوسی بود و می‌گفت «اگر کسی به مشهد رفت ولی به زیارت فردوسی نرود، اصلاً زیارت او قبول نیست.»

در مسجد جمعه هم برای او مراسم گرفتیم، اما آقاجون وصیت کرده بود که کسی در مراسم او گریه نکند و فقط بخندند. وصیتش این بود که در مراسم خاک سپاریش به‌غیراز شعرهای سعدی و حافظ و فردوسی هیچ شعر و سروده دیگری خوانده نشود و ما هم طبق وصیت او عمل کردیم.

چرا در تکیه میرفندرسکی به خاک سپرده شدند؟

آقاجون به میرفندرسکی علاقه داشت و در آنجا قبر خریده بود و دوست داشت در این تکیه دفن شود اما «خانوم جون» همسرشان در باغ رضوان دفن شدند. (در پاسخ به این پرسش، «هوشنگ پوریای ولی» نیز به خبرنگار ایسنا گفت: آقای بهشتیان در سال ۱۳۳۵ قبر خود را در تکیه میرفندرسکی خریده بود. من بعدها از او پرسیدم که چرا تکیه میر را انتخاب کردید؟ گفت به خاطر اینکه من اگر بی‌نظمی و اقدامات زیان‌آور مدیران را می‌دیدم شدیداً اعتراض می‌کردم و نمی‌توانستم آرام بگیرم چون من حکمت خوانده بودم. میرفندرسکی هم حکیم و فیلسوف بود و فلاسفه قدری تندخو هستند.)

روی سنگ قبرشان چه چیزی نوشتید؟

من روی سنگ قبر آقاجون این شعر از حافظ را نوشتم:

«من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم/ لطف‌ها می‌کنی ای خاک درت تاج سرم

دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو/ که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس/ که دراز است ره مقصد و من نو سفرم

ای نسیم سحری بندگی ما برسان/ که فراموش مکن وقت دعای سحرم

خرم آن روز کزین مرحله بربندم رخت/ وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم

پایه نظم بلند است و جهانگیر مگوی/ تا کند پادشه بحر دهان پر گهرم

راه خلوتگه خاصم بنما تا پس از این/ می‌خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم»

و این بیت از صائب هم روی سنگشان نوشتم چون آقاجون خیلی به صائب علاقه داشت:

«چون سایه مرغان هوا در خاک سفر/ آزار به مویی نرسانیدم و گذشتیم»

شما خوشنویس هستید؟

بله من فارغ‌التحصیل هنرستان هنرهای زیبای اصفهان هستم. در رشته نقاشی طبیعت شاگرد مرحوم پورصفا و مرحوم تاجمیر ریاحی بودم اما سال ۱۳۴۶ آقاجون یک کتاب حافظ با خطی از حسن زرین خط به من دادند که سال ۱۳۲۵ خورشیدی خریده بود، من هم علاقه‌مند شدم و از روی این کتاب می‌نوشتم تا اینکه سال ۱۳۴۸ شاگرد استاد حبیب‌الله فضائلی شدم و تا سال ۱۳۶۱ به کلاس حاج‌آقا می‌رفتم. حاج‌آقا فضائلی به خانه آقاجون هم می‌آمد و آقاجون هم به خانه حاج‌آقا در خیابان گلزار می‌رفت.

از ماجرای سی‌وسه‌پل و آقاجون بگویید.

بیستم و یکم آذر ۱۳۳۳ رژه نیروهای ارتش بود و تانک‌ها می‌خواستند از روی سی‌وسه‌پل عبور کنند که آقاجون با اطلاع شد و جلوی پل دراز کشید و گفت «اگر می‌خواهید از روی پل بگذرید باید اول از روی جنازه من عبور کنید». به‌این‌ترتیب رژه مختل شد. آن زمان «محمد ذوالفقاری»، استاندار اصفهان بود. امرای ارتش که غافلگیر شده بودند بلافاصله به دربار تلفن و از شاه کسب تکلیف کردند. به آقاجون گفته شد که نباید از اصفهان بیرون برود. شاه بلافاصله یکی از امیران لشکری به اسم تیمسار «بهارمست» را به اصفهان فرستاد تا آقاجون را بدون محاکمه، به جرم توهین به ارتش و به خطر انداختن امنیت ملی دادگاه صحرایی کنند. آقاجون را به هتل شاه‌عباس بردند و تیمسار بهارمست نیم ساعت با آقاجون صحبت کرد و بعد به استاندار گفت با دربار تماس بگیرد و به شاه گفت «آمده‌ام تا آن‌کسی که رژه را مختل کرد محاکمه کنم، ولی من همین‌قدر می‌توانم بگویم که اگر ده نفر در ایران مثل بهشتیان داشتیم، ایران‌ بهشت می‌شد و سپس ناهار را هم در خانه آقاجون بریانی ‌خورد. از آن زمان ارتباطی با دربار برقرار شد و هر وقت کاری درباره میراث فرهنگی بود با آقاجون مشورت می‌کردند ولی آقاجون اصلاً آدمی نبود که سوءاستفاده کند و پولی دریافت کند و همه را با عشق انجام می‌داد.

آقاجون درباره جلوگیری از بلندمرتبه‌سازی در حریم زاینده‌رود هم اقداماتی داشتند. درسته؟

بله در سال ۱۳۴۵ زمانی که «ابراهیم پارسا» استاندار اصفهان بود قرار بود همه اداره‌ها را به کنار رودخانه و حدفاصل و سی‌وسه‌پل و فلزی(پارک ملت) بیاورند یعنی همین اداره‌هایی که الآن در خیابان ۲۲ بهمن قرار دارند. آقا جون به تهران نامه نوشت و پیگیری کرد که کسی حق ندارد در حریم رودخانه ساختمان بسازد. بعدها آقاجون پیشنهاد داد که اطراف رودخانه را پارک ایجاد کنند که از پل چوبی تا پل شهرستان پارک شد.

درباره احیای بازارچه بلند چه‌کاری انجام دادند؟

وقتی فرح به اصفهان آمده بود، آقاجون به استاندار وقت اصفهان گفت با فرح کاری دارد و در هتل شاه‌عباس به او گفت «من می‌خواهم به‌اتفاق شما از نزدیک به بازارچه بلند نگاهی بکنیم». فرح و فرماندار و استاندار و آقاجون به بازارچه بلند رفتند که به انبار تنباکو تبدیل‌شده بود و وقتی فرح آنجا را دید به مسئولان گفت «محلی به این زیبایی چرا انبار است و تا صبح باید اینجا خالی شود»، من یادم است از کنار میدان مجسمه قدیم، کامیون ایستاده بود و تا صبح، بازارچه بلند را تخلیه کردند و دستور بازسازی آن صادر شد و وقتی‌که بازارچه بازسازی شد سرهنگ زاهدی، مسئول آنجا که رفیق آقاجون بود به او گفت «بهشتی بیا یکی دوتا از این مغازه‌ها را مزایده گذاشتیم به تو بدهیم»، اما آقاجون گفت «نه حبیب، آن‌وقت می‌گویند بهشتی این کار را کرد که اینجا دکان بگیرد.»

نام پارک آیینه را هم آقاجون انتخاب کرد؟

به یک روز در سال ۱۳۵۰ آقاجون به من تلفن کرد که «آقا رضا بیا من را جایی ببر» من رفتم و او را سوار ماشین کردم و به پارک آیینه بردم. آن موقع پارک آیینه را تازه ساخته و افتتاح کرده بودند و من دیدم دارند یک تابلو را نصب می‌کنند که روی آن نوشته‌شده بود «بلوار لیلا» آقاجون گفت «چه کسی گفته این تابلو را نصب کنید؟» گفتند «استاندار» آقاجون گفت «استاندار غلط کرد» و به کیانپور استاندار اصفهان تلفن زد و او آمد و گفت «اینجا عمارت آیینه بوده که ظل‌السلطان خراب کرد و این مکان یادگار آن روز است و باید پارک آیینه‌خانه باشد» بعد آقاجون مقاله‌ای نوشت که برای فرح ارسال شد و او به کیانپور گفت «هرچه آقای بهشتیان بگوید» و به‌این‌ترتیب نام پارک شد پارک آیینه.

تلاش آقاجون درباره ثبت خانه‌های تاریخی اصفهان چگونه بود؟

وقتی فرح به اصفهان آمد، آقاجون به او گفت که «اصفهان خانه‌های قدیمی متعلق به زمان صفوی و قاجار دارد که اگر به فکر آن‌ها نباشید برج‌سازی می‌شود.» من یادم است که او اتوبوس گرفتند و به خیابان‌های جلفا و عبدالرزاق و بسیاری از خانه‌های قدیمی رفت و خانه‌ها را دید و دستور ثبت ملی آن‌ها را صادر کرد و به‌این‌ترتیب خانه‌هایی مثل خانه حقیقی، خانه آقا نجفی، داوید، سوکیاس و خیلی از خانه‌های قدیمی حفظ شدند. آقاجون حتی در ثبت خانه پدری‌شان در فهرست آثار ملی هم نقش داشت.

ماجرای احیای فضای مقابل هتل عباسی هم مرتبط با آقاجون بود؟

بله آقاجون با آقای لطف‌الله هنرفر و آقای منوچهر قدسی خیلی دوست بود، در زمان افتتاح هتل عباسی همه این‌ها آمده بودند، استاندار و شهردار هم بودند و قرار بود افتتاح هتل با حضور شاه انجام شود. این دوستان نظری داشتند که نمی‌توانستند به شاه بگویند و گفته بودند که «بهشتی کار خودت است.» همه ایستاده بودند و شاه به مقابل هریک از حاضران می‌رفت و استاندار آقایان را به شاه معرفی می‌کرد، وقتی شاه به آقاجون رسید او به شاه گفت «من نظر کوچکی دارم، شما این هتل به این عظمتی را ساختید که افتخار ایران و اصفهان است و تمام شخصیت‌های بزرگ دنیا اینجا می‌آیند اما این هتل با این زیبایی و معماری قشنگ چرا مقابلش باید این وضعیت باشد؟!» شاه هم نگاه کرد و چند خانه فرسوده متعلق به یهودی‌ها را دید و به استاندار گفت «این خانه‌ها را با رضایت مالکان خریداری کنید و محلی بسازید که در شأن هتل باشد.» بعدها که آن فضا را مقابل هتل عباسی ساختند به آقاجون گفتند بیا دوتا مغازه‌ها را به تو بدهیم اما آقاجون قبول نکرد.

شناسنامه‌دار کردن درختان اصفهان هم از آقای بهشتیان شروع شد؟

بله آقاجون به کیانپور، استاندار وقت اصفهان گفته بود که برای درختان سرتاسر شهر اصفهان پلاک درست کند. آن‌ها در شهرداری شناسنامه‌دارند یعنی کسی حق ندارد درختان را ببرد.

آمده که مرحوم بهشتیان در احیای باغ صائب هم دخالت داشتند. درسته؟

بله آقا جون به صائب خیلی علاقه داشت و صائب را زنده کرد. باغ صائب وقف مسجد لنبان بود و آقایی به نام «خلد برین» آنجا را متصرف شده بود و زندگی می‌کرد. آقاجون نامه‌های زیادی نوشت و آقای دکتر باقر آیت‌الله زاده شیرازی هم پیگیر شد و یک روز با مجوز نیروی انتظامی رفتند و اعلام شد که خلد برین باید از باغ بیرون برود.

چه اقدامات دیگری برای حفظ میراث تاریخی اصفهان انجام دادند؟

یک روز آقاجون شنید که پشت مدرسه چهارباغ یعنی آنجا که الآن کتابخانه است و قبلاً پارکینگ بود و دوچرخه‌ها را می‌گذاشتند را دارند خاک‌برداری می‌کنند که باغچه بسازند یعنی پشت دیوار گنبد مدرسه چهارباغ! آقاجون به من گفت بیا من را جایی ببر. آقاجون را رساندم و داد زد که «کدام احمقی گفته این کار را بکنید؟» گفتند فلان مهندس. آقاجون گفت «غلط کرده» و گفت «آن‌قدر نمی‌فهمید که این دیواری متعلق به چند قرن پیش‌ازاین است و گنبد روی آن است و اگر باغچه شود و آب بریزند پی‌هایش آسیب می‌بیند» به‌این‌ترتیب این هم با دخالت آقاجون کنسل شد و حالا آنجا ریگ ریخته‌اند.

یادم است که جنگ شده بود و یک ضد هوایی مقابل هتل عباسی گذاشته بودند. آقاجون نامه نوشت که این ضد هوایی با هر تکانش به گنبد مدرسه چهارباغ آسیب می‌رساند» تا آنکه آن را با هلی‌کوپتر برداشتند و دو کیلومتر آن‌طرف تر بردند.

اوایل انقلاب آقاجون به دکتر شیرازی تلفن زد و گفت «من باهاتون کار دارم، چه موقع می‌آیید چهل‌ستون؟» دکتر شیرازی هم سریع گفت برویم و ما هم آقاجون را به چهل‌ستون بردیم و فرماندار هم آمده بود. آقاجون گفت «این نقاشی‌ها متعلق به دوره صفویه است و تا به آن‌ها رنگ نپاشیدند فکری برای این‌ها کنید» یادم است دکتر شیرازی نجار و چوب آوردند و روی آن‌ها را نئوپان زدند و تا ۱۵ سال بعد از انقلاب هم بودند و به‌این‌ترتیب آقاجون نقاشی‌ها را از شور و هیجانی نجات داد که ممکن بود موجب آسیب به آن‌ها شود. حتی یادم است دو تابلوی سه تا چهارم‌تری با عرض زیاد از عکس امام خمینی را به عالی‌قاپو متصل کرده بود. آقاجون به شهردار تلفن زد که «اگر آن‌ها را برندارید این ساختمان پایین می‌ریزد» و دو سه روز بعد با جرثقیل این‌ تابلوها را پایین آوردند و دو تابلوی کوچک زدند.

یادم است چند نفر به آقاجون و حاج‌آقا را فضائلی گفته بودند که سردر بازار سلطانی در چهارباغ یک کاشی کتیبه‌دار دارد و شما بیایید آن را عوض کنید. آقاجون گفت «شما با تاریخ هم کار دارید؟! این کتیبه، خط رضا عباسی است و یک نقطه‌اش را بردارید ارزش آن از بین می‌رود.» حاج‌آقا فضائلی هم گفت «شما چه می‌گویید، چرا این نظرها را می‌دهید، هرجایی که جدید ساختید بروید کتیبه بزنید. چه‌کار با این‌ها دارید!»

تلاش برای خارج کردن گاراژهای ماشین‌های سنگین از حاشیه میدان نقش‌جهان هم از کارهای آقاجون بود، همین‌طور آقاجون کسی بود که بعد از ممنوعیت دفن و خاک‌سپاری در گورستان‌های داخلی شهر دو مجسمه شیری که نشان از پهلوانان درگذشته داشت و بدون جا و مکان مانده بود را با پیگیری‌هایش به دو سوی پل خواجو انتقال داد. آقاجون برای جلوگیری از ساخت کارخانه‌های ذوب‌آهن و مجتمع فولاد هم خیلی تلاش کرد، اما به سرانجام نرسید.

دکتر شیرازی آن‌قدر به آقاجون علاقه داشت که هر کاری می‌خواست انجام دهد با آقاجون مشورت می‌کرد. یادم است که آقاجون مقاله‌ای درباره تقسیم آب زاینده‌رود نوشت و به دکتر شیرازی داد تا چاپ شود، اما اجازه انتشار داده نشد. آقاجون در آن مقاله نوشته بود که شیخ بهایی در تقسیم آب زاینده‌رود نقشی نداشته و تقسیم آب از زمان حکومت مادها بوده است. یادم است یک‌بار کامیون آورده بودند و در یکی از مادی‌های شهر که اسمش را یادم رفته خاک ریخته و مادی را پر می‌کردند، وقتی آقاجون فهمید به آن‌ها گفت که «اصفهان زمان‌های زیادی داشته که باران‌های شدید می‌آمد اما هیچ‌گاه سیل نیامد چون مادی داشت» و بعد یادم است که دو روز بعد لودر گذاشتند و خاک‌ها را بردند.

آقاجون از مکان‌های تاریخی بازدید می‌کرد و اگر به مرمت احتیاج داشتند به میراث نامه می‌نوشت که بروند و بازدید کنند. یکی از خیابان‌هایی که آقاجون اسمش را انتخاب کرد، خیابان ابن‌سینا بود، وقتی از آقاجون علت این اسم را پرسیدم او گفت که «وقتی می‌خواستند ابن‌سینا را بکشند او از همدان سمت اصفهان فرار کرد و ده سال در مسجد مدرسه‌ای در بازار دردشت تدریس کرد» حتی آقاجون عقیده داشت که قبر ابن‌سینا در اصفهان است نه همدان. حتی بیرون آوردن کاخ هشت‌بهشت از تملک نوادگان قاجار و یا معرفی کمال‌الدین اسماعیل و ساخت مقبره برای این شاعر با تلاش آقاجون انجام شد. آقاجون همین‌طور در شناساندن روستاهای غربی زاینده‌رود مثل لارکان، ورکان، اشترجان و چند تا روستای دیگر هم مؤثر بود.

به گزارش ایسنا، وقت خداحافظی که می‌رسد محمدرضا سیلانی تأکید می‌کند که «آقاجون معمار نبود، اما فهم و ادراک بالایی داشت، آقاجون کامپیوتر بود، گوگل بود. خیلی اصفهان را دوست داشت، آقاجون عاشق اصفهان بود.» و من می اندیشم که رفتن عباس بهشتیان مانند چراغ سبزی بود برای تخریب. شاید اگر آقاجون زنده بود بسیاری از بناهای تاریخی اصفهان همچنان بر جای بودند... شاید.

انتهای پیام

  • دوشنبه/ ۳۰ خرداد ۱۴۰۱ / ۱۲:۰۷
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 1401033021118
  • خبرنگار :