• یکشنبه / ۲۹ خرداد ۱۴۰۱ / ۰۹:۵۳
  • دسته‌بندی: اصفهان
  • کد خبر: 1401032920104
  • منبع : نمایندگی دانشگاه اصفهان

آتشفشان خاموش اصفهان

آتشفشان خاموش اصفهان

ایسنا/اصفهان وقتی صدام حسین مسجد جامع عتیق را بمباران کرد، آقاجون سراسیمه و درحالی‌که اشک می‌ریخت به سمت مسجد حرکت کرد که یکی از میخ‌هایی که به پرده‌های مغازه‌ها متصل بود در چشم آقاجون فرو رفت و یک چشمشان نابینا شد، اما دو روز بعد از مرخص شدن از بیمارستان به من گفتند که او را نزد آقای بوستانی، رئیس اداره فرهنگ و هنر آن زمان ببرم و به او گفت که «شما چه مسئولانی هستید که از هیچ‌چیزی خبر ندارید؟!»

آقاجون همیشه می‌گفت «مدیرکل کسی است که خودش خبره عالم باشد و اطرافیان نتوانند سر او کلاه بگذارند و باتجربه باشد و اگر اطرافیان چیزی به او گفتند کورکورانه قبول نکند».

آن روزها که ماشین‌ها برای عبور و مرور از دو سوی شهر اصفهان از روی پل‌های تاریخی می‌گذشتند، عباس بهشتیان بود که روز مانور رژه‌ای نظامی درحالی‌که قرار بود تانک‌ها و ماشین‌های سنگین نظامی از روی سی‌وسه‌پل عبور کنند بر ورودی سی‌وسه‌پل دراز کشید و گفت: «برای گذشتن از این پل باید از روی جنازه من رد شوید!» و یک‌تنه و شجاعانه از بدن تاریخی اما شکننده سی‌وسه‌پل دفاع کرد. هر جا که دردی در مورد میراث وجود داشت و باید درمان می‌شد بهشتیان بود که نامه می‌نوشت و به دنبال چاره بود. کبوترخانه‌ها، عصارخانه‌ها و خانه‌های تاریخی را جستجو و در پی ثبتشان بود، شهر را به نام ادیبان و بزرگان مزین می‌کرد و سال‌ها بعد وقتی خبر بمباران مسجد جامع عتیق را شنید سراسیمه و درحالی‌که اشک می‌ریخت به‌سوی مسجد رفت و میخ بلندی با چشمانش برخورد کرد و بینایی یک‌چشم خود را از دست داد اما همچنان برای میراث تاریخی اصفهان غصه می‌خورد، شیفته شهرش بود و دلش می‌خواست همه جای شهر به همان زیبایی و سلیقه تاریخی پدرانش باقی بماند.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی اختصاصی ایسنا با «محمدرضا سیلانی» نوه‌ی «عباس بهشتیان»، نویسنده و اصفهان شناس است.

مرحوم بهشتیان چه تاریخی و در کدام محله اصفهان متولد شدند؟

در ۲۸ خردادماه سال ۱۳۰۵ در محله پامنار در مجاورت مسجد جامع عتیق در خانه‌ای مربوط به دوران صفویه و قاجار به دنیا آمد که پدرِ آقاجون این خانه را خریده بود.

شما عباس بهشتیان را با چه نامی صدا می‌زدید؟

آقاجون

مادربزرگتان را چگونه صدا می‌زدید؟

اسمشان «خانوم آغا» بود و به همین اسم صدایشان می‌زدیم.

نام پدر و مادر آقاجون چه بود؟

پدرشان «حیدر علی» و مادرشان «عصمت صافی اصفهانی» دخترعموی حاج‌آقا صافی اصفهانی بود.

شغل پدرشان چه بود؟

پدر آقاجون در بازار و در کار خواروبار فروشی و خرید و فروش چای و برنج بودند و بعد به کار عصاری آمدند که یک عصارخانه در منزلشان و یکی هم در زرین‌شهر داشتند.

مرحوم بهشتیان هم کار عصاری را ادامه دادند؟

بله آقاجون هم به انگور ریزی و عصاری علاقه پیدا کرد و کار عصاری را در خانه‌شان ادامه دادند، شتر می‌آوردند و روغن می‌گرفتند. سرکه هم می‌ریخت یعنی سرکه و ترشی درست می‌کردند و اتفاقاً در یک ‌کاسه فیروزه‌ای به همه افرادی که می‌شناخت هدیه می‌داد. خمره‌های خیلی بزرگی داشتند که الآن برای بازدید در خانه‌شان وجود دارد. آقاجون به زراعت هم خیلی علاقه داشت.

در همان خانه پدری؟

بله

درباره خانه مرحوم بهشتیان بگویید که اخیراً هم مرمت و بازگشایی شد.

خانه آقاجون که به خانه عباس بهشتیان معروف است در خیابان جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی، در شمال مسجد جامع عتیق و در کوچه حمام شیخ بهایی قرار دارد و محل زندگی و تحقیق و عصارخانه آقاجون بود که تا آخر عمر در این خانه زندگی کرد و حتی بعد از فوتشان در همین خانه غسل داده شدند. البته آنجا خانه پدری آقاجون است که با تلاش آقاجون در فهرست آثار ملی هم ثبت‌شده است. یکی از اتاق‌های این خانه معماری عصر صفوی است و بقیه آن‌ها مربوط به دوران قاجار است و به‌خصوص یک اتاق بسیار نفیس در شمال خانه وجود دارد که ارسی نام دارد و گچ‌بری آن بسیار زیاد و درهای آن بسیار زیباست. آقاجون آرزو داشت خانه‌اش به مرکز فرهنگی تبدیل شود، ما هم بعد از فوت آقاجون خانه را به میراث فرهنگی واگذار کردیم اما مسئولان کوتاهی کردند و خانه تا حد زیادی خراب شد که خوشبختانه دوباره در فکر مرمت این خانه افتادند و مرمت و بازگشایی شد و الحمدالله آقاجون به این آرزویشان رسید.

من یادم است حدود ۹ سال داشتم و آقاجون هر ۱۵ روز یک‌بار «جلیل شهناز»، «تاج اصفهانی»، «حسن کسایی»، «شکیب اصفهانی» و «صغیر اصفهانی» را به خانه دعوت می‌کرد، صغیر و شکیب شعر می‌خواند، جلیل و کسایی ساز می‌زدند و تاج هم می‌خواند و ظهر هم از «بریانی حاج محمود» مهمانشان می‌کرد.

آقاجون همیشه سه روز بعد از عید در پنج‌دری خانه‌اش می‌نشست و پدرِ من چای درست می‌کرد و من میوه و شیرینی می‌خریدم و تمام بازاری‌ها به دیدن آقاجون می‌آمدند چون به آقاجون خیلی عقیده و اعتماد داشتند و اگر هم می‌خواستند شب عید چیزی به‌عنوان خیرات بدهند آن را به آقاجون می‌دادند تا آقاجون درباره آن تصمیم بگیرد و آقاجون هم چیزهایی که بازاری‌ها می‌دادند را به آقای صمصام می‌داد؛ آقاجون صمصام را خیلی دوست داشت، او را خیلی قبول داشت. من یادم هست که صمصام با یابویش به درِ خانه آقاجون می‌آمد و آقاجون زمستان‌ها خاک زغال تهیه می‌کرد و در گونی می‌گذاشت و به صمصام می‌داد.

آقاجون چند خواهر و برادر بودند؟

یک برادر کوچک‌تر به نام «محمود» داشتند که ایشان هم فوت کرده است، درمجموع دو خواهر و دو برادر بودند اما یک خواهر و برادرشان در کودکی فوت شدند.

چند فرزند داشتند؟

آقاجون دو دختر به ترتیب به نام‌های «بتول» و «محترم» داشتند که من تنها فرزند بتول هستم و بهرام و ملوک و پروین و آذر، نام فرزندان محترم هستند.

نام فرزندان برادرشان محمود چیست؟

منوچهر، منیژه و مهین

آقاجون در انتخاب نام فرزندان خانواده‌ نقش داشتند؟

بله اسم‌های خانواده ما با نظر آقاجون گذاشته‌شده و همه اسم‌ها ایرانی است. فرزندان من هم بهراد، بهروز و بهنام هستند. آقاجون همیشه می‌گفت که «نگویید تشکر و مرسی، بلکه بگویید سپاسگزارم» و خودشان هم در آخر همه نامه‌هایش می‌نوشت «سپاسگزارم»

مرحوم بهشتیان کجا تحصیل کردند؟

آقاجون در مدرسه «قدسیه» درس خواند و تصدیق ششم را گرفت که مدیر این مدرسه «میرزا عبدالحسین قدسی» بودند. آقاجون حتی صرف و نحو هم خواند و همیشه می‌گفت «برای اینکه بتوانی جوابگوی کسی باشی باید همه‌چیز بدانی.»

علاقه به تاریخ و بناهای اصفهان چگونه در مرحوم بهشتیان ایجاد شد؟ خانواده یا معلم تأثیرگذار بود؟

خیر خودشان به کتاب و تاریخ و فرهنگ و آثار تاریخی اصفهان علاقه پیدا کرد. هیچ‌وقت نگفت شخص خاصی مشوق او بوده است، آقاجون خودش همیشه پیگیر فرهنگ و تاریخ بود و دنبال کسانی بود که در این رشته فعال بودند.

آتش‌فشان خاموش اصفهان

با کدام‌یک از بزرگان فرهنگ و هنر اصفهان هم‌دوره بودند؟

لطف‌الله هنرفر، باقر آیت‌الله زاده شیرازی، احمد منتظر، منوچهر قدسی، سید جعفر خاکشیر، استاد جلال‌الدین تاج اصفهانی، منوچهر قدسی، محمدباقر کتابی، فردی به نام سپنتا که نویسنده بود (سپنتای فیلم‌ساز را نمی‌گویم)، سیدمصلح‌الدین مهدوی، آقایی به نام حسین‌آبادی که اسم کوچکشان یادم نیست اما در اداره فرهنگ و هنر آن زمان در موارد مربوط با میراث فرهنگی کار می‌کرد، استاد محمد مهریار و استاد الفت اصفهانی ازجمله این افراد بودند. با محمود فرشچیان هم که آن‌وقت محمود فرشچیان در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان درس می‌خواند پسرخاله بودند، همچنین حبیب‌الله فضائلی یکی دیگر از افرادی بود که با آقاجون ارتباط خیلی خوبی داشت و در هر کاری که مربوط به کتیبه‌های مساجد بود از آقاجون و حاج‌آقا فضائلی نظرخواهی می‌شد.

چه کسی لقب آتش‌فشان خاموش را در مورد مرحوم بهشتیان استفاده کرد؟

استاد محمد مهریار می‌گفت آقاجون «کانونی از آتش» است و استاد تیموری هم به آقاجون لقب «آتش‌فشان خاموش» را داده بود و استاد منوچهر قدسی هم در کتاب «دولت دیدار» که فصل جامعی را به معرفی عباس بهشتیان اختصاص داده است، نوشته است که «من نسبت به گذشته ایران و خاصه اصفهان، آگاه تر از عباس بهشتیان ندیده ام. کسی که به اندازه او در مسایل تاریخی، هنری و مملکتی صاحب شور و سوز و درد باشد و آثار هنری و فرهنگی این سرزمین به ویژه اصفهان را دوست بدارد که به هر کدام تا حد پرستش، عاشقانه عشق بورزد.»

از ارتباط لطف‌الله هنرفر و عباس بهشتیان بگویید؟

آن‌ها خیلی باهم دوست بودند. اگرچه دکتر هنرفر در دانشگاه درس می‌داد و آقاجون آدم دانشگاهی نبود اما در موارد مختلفی باهم مشورت و تبادل‌نظر می‌کردند. یادم است که یک‌بار چند نفر از برخی شهرهای ایران را انتخاب کرده و برای یک سفر به کشور مصر بردند تا مقاله بنویسند و تحقیق کنند، لطف‌الله هنرفر هم از اصفهان به این سفر رفت و زمانی که بازگشت من و آقاجون به خانه او رفتیم. بعد آقاجون به آقای هنرفر گفت «خب از مصر بگو.» و آقای هنرفر گفت «عباس! مصر خیلی قشنگه.» و ادامه داد که «وقتی ما که حدود ۲۰ نفر بودیم در فرودگاه مصر پیاده شدیم مهندسان مصری به استقبال ما آمدند. آن‌ها فارسی را به‌خوبی حرف می‌زدند و هرروز ما را به مکانی برای بازدید می‌بردند. روز آخر وقتی‌که در فرودگاه بودیم و می‌خواستیم به ایران بیاییم یکی از آن‌ها به من گفت «شما ایرانی‌ها باید به خودتان افتخار کنید» من گفتم از چه لحاظ؟ و آن شخص گفت «برای اینکه شما اسلام را قبول کردید اما زبان خودتان را هم حفظ کردید، اما ما زبان مادری خودمان را از دست دادیم و عربی شدیم» و بعد تأکید کرد که «به فردوسی افتخار کنید.»

آقاجون اهل شعر بودند؟

بله با شاعران بسیاری مانند «شکیب اصفهانی» و «صغیر اصفهانی» و «سید جعفر خاکشیر» شاعر فکاهی سرای اصفهان رفیق بود. آقاجون به انجمن شعر صائب هم می‌رفت. آقاجون به موسیقی هم وارد بود و همه دستگاه‌ها را می‌شناخت، آقاجون حتی سوره‌های قرآن را به‌خوبی با معنی می‌دانست.

مرحوم بهشتیان در چه انجمن‌هایی عضویت داشتند؟

آقاجون علاوه بر انجمن شعر صائب، در انجمن حفظ آثار ملی و شورای نام‌گذاری شهرداری عضو بودند.

کدام خیابان‌های شهر اصفهان به پیشنهاد او نام‌گذاری شدند؟

تقریباً نام هرچه خیابان در اصفهان است توسط آقاجون تعیین‌شده است (البته اگر عوض نشده باشند). ازجمله خیابان سروش (سروش اصفهانی) خیابان ‌هاتف (هاتف اصفهانی)، خیابان نشاط (نشاط اصفهانی)، خیابان صغیر (صغیر اصفهانی). خیابان خاقانی، خیابان هاتف (هاتف اصفهانی)، خیابان ابن‌سینا، خیابان کمال اسماعیل، خیابان جمال اسماعیل، خیابان فروغی، خیابان مدرس، خیابان صارمیه، خیابان آذر، خیابان اردیبهشت، خیابان جلال‌الدین همایی، خیابان تاج اصفهانی و یا خیابان بزرگمهر. حتی در اصفهان خیابانی توسط آقاجون به نام محمدرضا شجریان و یک خیابان هم به نام حبیب‌الله فضائلی نام‌گذاری شد اما بعدها آن نام‌ها را برداشتند. یک مورد دیگر اینکه وقتی پل فردوسی را ساختند و می‌خواستند آن را افتتاح کنند تعدادی از وزارت کشور آمدند تا نام ۲۲ بهمن را بر روی این پل بگذارند اما آقاجون مقاله‌ای نوشت که توسط منوچهر قدسی در هتل شاه‌عباس خوانده شد و درنتیجه، نام فردوسی برای این پل مورد موافقت قرار گرفت، نام خیابان فردوسی هم پیش‌تر توسط آقاجون انتخاب‌شده بود.

بزرگ‌ترین درسی که از آقاجون آموختید؟

قول و فعلش. آقاجون از بدقولی بدش می‌آمد. اگر با کسی ساعت ۲ وعده می‌کرد و ۲ و ۵ دقیقه می‌شد به او می‌گفت دیگر نیا چون خیلی مقرراتی بود. وقتی‌که نوه‌هایش به خانه‌شان می‌آمدند اگر کفش‌هایشان را مرتب نمی‌گذاشتند آقاجون می‌آمد و به بچه‌ها می‌گفت کفش‌ها را تمیز بگذارید. آقاجون خیلی بامحبت بود. اگر کسی سبک حرف می‌زد بدش می‌آمد مثلاً یادم است که یک‌بار همسر پسرخاله‌ام بهرام او را «بَهی» صدا زد و آقاجون شنید و ناراحت شد و گفت «بهی چیه! چرا سبک حرف می‌زنی! بگو بهرام، آقا بهرام.»

کتابخانه آقاجون هم در اتاقشان بسیار مرتب بود. آقاجون نظم بسیار زیادی داشت، کفش‌هایش همیشه جفت بود و حتی عصایش را هم در جای خودش می‌گذاشت.

خصوصیت دیگر آقاجون این بود که بسیار قشنگ غذا می‌خورد یعنی وقتی سر سفره بودی و غذا خوردن او را می‌دیدی اشتها پیدا می‌کردی. یک دانه برنج جلویش نمی‌افتاد و همیشه ته بشقابش را کامل تمیز می‌کرد. آقاجون اول کناره‌های نان را و بعد وسط آن را می‌خورد و می‌گفت اگر کناره‌های نان را نخوریم ناشکری است.

در مورد غذا خوردن هم آقاجون عادت خاصی برای شب‌ها داشتند و غذای حاضری می‌خوردند، البته مادربزرگم (خانوم آغا) دست‌پخت خیلی خوبی داشت و آقاجون هم قورمه‌سبزی، تاس کباب با نان، کباب حسینی و مرغ را خیلی دوست داشت ضمن اینکه عاشق بریونی‌های حاج محمود بریونی هم بود ولی آقاجون شب‌ها یک‌کاسه درست می‌کردند و در آن دوغ و نان و خیار و کشمش و پونه و مغز بادام و نان تلیت می‌کردند و در یخچال می‌گذاشتند. هر شب غذایشان همین بود و بعضی شب‌ها هم کاهو و سکنجبین می‌خورد. آقاجون اصلاً آدم ناشکری نبود.

یک باغچه هم در گارماسه داشتند با اتاقک‌های تاق چشمه‌ای. درواقع گارماسه را آقاجون ایجاد کرد و چند نفر رعیت را آنجا گذاشت تا زراعت کنند. گاهی به گارماسه می‌رفت و یک هفته آنجا بود و ما هم می‌رفتیم به او سر می‌زنیم. یک روز دیدم آقاجون یک کیسه بزرگ در ماشین گذاشت و از قصابی بازار آشغال‌گوشت‌ها را جمع کرد و به سمت گارماسه حرکت کردیم و دیدیم حدود هشت سگ خیلی بزرگ به دنبال ما آمدند و ترسیدیم اما آقاجون گفت «آن‌ها برای من آمده‌اند» بعد به خواست آقاجون گوشت‌ها را برای سگ‌ها ریختیم و این سگ‌ها تا اتوبان دنبال ما آمدند! هر هفته آقاجون همین کار را می‌کرد و می‌گفت «معرفت این سگ‌ها از بعضی از آدم‌های حالا بیشتر است.»

درعین‌حال ساده‌پوش و مبادی آداب بودند. درسته؟

بله حتی ظاهرشان هم خیلی ساده بود، یک پالتوی کوتاه، کلاه شاپو، لباس سه دکمه، بدون کروات و شلوار نازک و یک جفت کفش ساده با صورتی همیشه تمیز و سه‌تیغه، ظاهر معروفی برای آقاجون ساخته بود.

ماجرای نابینا شدن یک‌چشم آقاجون چه بود؟

آقاجون همیشه می‌گفت «مدیرکل کسی است که خودش خبره عالم باشد و اطرافیان نتوانند سر او کلاه بگذارند و باتجربه باشد و اگر اطرافیان چیزی به او گفتند کورکورانه قبول نکند.»

وقتی صدام حسین مسجد جامع عتیق را بمباران کرد آقاجون سراسیمه و درحالی‌که اشک می‌ریخت به سمت مسجد جامع عتیق حرکت کرد که در راه، یکی از میخ‌های بلندی که به پرده‌های مغازه‌ها متصل بود در چشم آقاجون فرورفت و در بیمارستان کاشانی بستری شدند و یک‌چشم آقاجون نابینا شد، اما دو روز بعد از مرخص شدن از بیمارستان به من گفتند که او را نزد آقای بوستانی رئیس اداره فرهنگ و هنر آن زمان ببرم و به او گفت که «شما در این مملکت چه مسئولانی هستید که از هیچ‌چیزی خبر ندارید؟! و نمی‌دانید از طرف یونسکو به تمام کشورها اعلام‌شده که اگر درگیر جنگ شدند حق ندارند آثار تاریخی شهرها را خراب کنند اما شما نشستید تا صدام کم‌کم میدان نقش‌جهان را هم بمباران کند.» بعد مسئولان فرهنگ و هنر این موضوع را پیگیر کردند و آقای بوستانی به آقاجون گفت که «بهشتی تو از کجا می‌دانستی؟!»

این گفتگو ادامه دارد...

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha