به گزارش ایسنا، امروز ۲۶ خرداد ماه پنجاه و هفتمین سالروز اعدام محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد، صادق امانی و رضا صفارهرندی در سال ۱۳۴۴ است.
۱۴ ماه قبل از تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در اسفند ۱۳۳۵، بنیانگذاران جمعیت فداییان اسلام، سید مجتبی میرلوحی ملقب به سید مجتبی نوابصفوی ،خلیل طهماسبی و مظفرعلی ذوالقدر در روز ۲۷ دی ۱۳۳۴ توسط جوخه اعدام و سیدعبدالحسین واحدی یکی دو روز جلوتر از همراهانش، در دفتر فرماندار نظامی تهران و با شلیک مستقیم تیمور بختیار به سر، شهید شدند.
قطار سرمستیهای رژیم به حرکتش ادامه داد و گروههای شبهنظامی بیشتری علیهِ پهلویِ پسر پا در ریل نارضایتیهای سیاسی گذاشتند. هیاتهای موتلفه اسلامی از جمله این گروهها بودند. مبارزانِ متدین وقتی از باز شدن فضای سیاسی ناامید شدند وارد فاز مبارزه مسلحانه شدند.
هیاتهای موتلفه اسلامی که توسط جمعی از کسبه و بازاریان عصرِ پهلویِ پسر بنیان گذاشته شد از ادغام سه هیات مذهبیِ مسجد امینالدوله، مسجد شیخعلی و هیات اصفهانیها تشکیل شدند. البته برخی از اعضای باقی مانده از جمعیت فداییان اسلام نظیر مهدی عبدخدایی و مهدی عراقی نیز با پیوستن به این هیاتها نقش تعیینکنندهای در شکلگیری هیاتهای موتلفه اسلامی ایفا کردند.
رژیم پهلوی این گروه سیاسی - مذهبی را هم برنتابید و به سرنوشت جمعیت فداییان اسلام مبتلا کرد. گارد ارتش شاهنشاهی با فرمان «آتش» به جوخه اعدام، محمد بخارایی، مرتضی نیکنژاد، صادق امانی و رضا صفارهرندی را پر پر کرد.
هیاتهای سیاسی
پس از وقایع پاییز ۱۳۴۱ و شکست دولت اسدالله عَلَم در قانع کردن مراجع و علمای کشور در موضوع تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی که در خلاء دو مجلس سنا و شورای ملی اتفاق افتاد، گروههای مذهبیِ مخالف رژیم که عمدتا فاقد سابقه و تجربه سازماندهیِ سیاسی بودند و شاید فاقد معلومات کافی و عمیق مذهبی و اجتماعی ، برای موفق شدن در مسیر مبارزه نیازمند متشکل شدن و آموزشهای دینی و سیاسی داشتند.
این گروهها که در سه دسته تقسیم بودند در جلسات و مراسمهای مذهبی مشترک با یکدیگر آشنا شدند و با ارتباطاتی که از طریق شخصیتهای سرشناسی نظیر مهدی عراقی، حبیبالله عسگراولادی و ابوالفضل توکلیبینا با یاران نزدیک آیت الله سید روحالله موسوی خمینی، رهبر نهضت اسلامی و مرتضی مطهری و چند شخصیت سیاسی و فرهنگیِ دیگر ایجاد کردند، در تصمیمی مشترک که به پیشنهاد رهبر فقید انقلاب اسلامی مطرح شد، پذیرفتند تحت نظر یاران و پیروان امام خمینی قرار بگیرند.
این سه گروه که هر کدام نام هیات یا مسجدی از مساجد یا هیاتهای تهران و یا بخشی از بدنه اجتماعی حوزه های علمیه و اصناف و کسبه را با خود داشتند به پیشنهاد رهبر فقید انقلاب اسلامی در هم ادغام شدند.
ابوالفضل توکلیبینا از اعضای قدیمی هیاتهای موتفله اسلامی در خاطرهای از شروع کار این هیاتها، گفت: «از بدو تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی سه گروه مذهبی، جدا از هم فعالیت داشتند. تا اینکه این تصویب نامه ضداسلامی با مقاومت مراجع عظام از جمله مخالفت شدید حضرت امام لغو شد.
پس از لغو تصویبنامه یکی از شبها امام بنده، آقای مهدی عراقی و آقای حبیبالله عسگراولادی را صدا زدند و ما به اتفاق در قم خدمت ایشان رسیدیم. وقتی در اتاق عمومی منزل حضرت امام در انتظار دیدارشان بودیم، دیدیم که دو گروه دیگر هم که در این ایام همکاری داشتند حضور دارند، امام تشریف بردند داخل و ما سه گروه را دعوت کردند. ابتدا حضرت امام از اینکه در این سه ماه این گروهها تلاش کردند تا این مصوبه - تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی - لغو شود، تشکر و قدردانی کردند، سپس فرمودند: «عیب نیست برای شما که سه گروه مؤمن و متدین هستید، جدا از هم کار کنید؟ بیایید با هم باشید و یکی بشوید، ما نیاز به وحدت داریم.»
هر سه گروه آن شب به تهران برگشتیم و در طول یک ماه، چهار جلسه برگزار کردیم. نهایتا به این نتیجه رسیدیم که از هر گروه چهار نفر انتخاب شوند تا شورایی ۱۲ نفره تشکیل شود. پس از تشکیل شورا مجددا خدمت امام رسیدیم و عرض کردیم: «آقا به امر حضرتعالی ما یکی شدیم و اسم آن را هم «جمعیت مؤتلفه اسلامی» گذاشتیم. آن شب امام خیلی خوشحال شدند و در حق ما دعا کردند.
در همان جلسات حضرت امام فرمودند که «در تصمیمگیریها طبیعتا موافق و مخالف نظر میدهد اما شما سعی کنید که مخالفین را قانع کنید و برای ادامه بهتر این راه در تصمیمگیریهای خودتان کمتر مشکل پیدا کنید.
این هدایتهای امام راهنما و کارگشای خوبی شد. نتایج آن نصایح امام بعدها در اجرای حکم اعدام انقلابی حسنعلی منصور، در بازداشتگاههای مخوف رژیم فاسد شاه و در بیدادگاههای نظامی رژیم فاسد پهلوی به وضوح بر ما آشکار شد.
خوشبختی ما این بود که یک مورد نفوذی هم در بین جمعیت ما پیدا نشد و در پروندههای عمومی، ما و فرد فردمان هیچ گزارشی از تشکیلاتمان در اختیار مأموران ساواک و اطلاعات وجود نداشت.»
ماندگارترین و مهمترین اقدام هیاتهای موتلفه اسلامی، ترور و اعدام انقلابی حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت رژیم و عامل تصویب لایحه کاپیتولاسیون و تبعید رهبر فقید انقلاب اسلامی به ترکیه بود.
شاهکار موتلفه
شب قبل از واقعه، قطعنامهای در شش بند توسط تیم ترور حسنعلی منصور تنظیم شد که خلاصه آن چنین بود:
«ما با قلبی سوزان آماده شهادتیم. دیدن این تنهای برهنه، شکمهای گرسنه و بدنهای ناتوانی که زیر تازیانههای عُمال استعمار، آنها را به پرستیدن پیکر منحوس شاه وا میدارند، ما و هر انسان را رنج میدهد. ما برای اولین بار شلیک گلوله را بر روی دشمنان شما ملت ایران، طنینانداز میکنیم. باشد که شما نیز پیروی کنید. ما همانند سرور شهیدان حسین بن علی علیه السلام زندگی را عقیده و جهاد در راه آن میدانیم. ما از ورای این جهان با شما سخن میگوییم. نترسید. به پا خیزید و خود را به کاروان شهدا ملحق سازید.»
صبح روز پنجشنبه اول بهمن ماه ۱۳۴۳، داوطلبان اجرای حکم اعدام حسنعلی منصور، با زبان روزه با مدیریت صادق امانی به طرف میدان بهارستان و ساختمان مجلس شورای ملی حرکت کردند. مرتضی نیکنژاد، صادق امانی و رضا صفارهرندی مراقب دور و بر بودند. ماشین منصور جلوی درِ مجلس توقف کرد و منصور از ماشین پیاده شد، محمد بخارایی که در فاصله دو متری نخستوزیر بود، دو گلوله شلیک کرد که به شکم و گردن او خورد. محمد بخارایی ۲۱ ساله توسط ماموران دستگیر شد و منصور فورا به بیمارستان پارس منتقل شد.
نخستوزیر پنج روز تحت شدیدترین مراقبتهای پزشکی قرار گرفت اما با وجود تلاش پزشکان داخلی و خارجی حاضر در بیمارستان، در ششم بهمن ۱۳۴۳ چشم از دنیا فروبست.
بدین ترتیب پرونده حسنعلی منصور پسر علی منصور از سیاستمداران عصر پهلوی و نوه دختری حسنِ رییس ملقب به ظهیرالملک از دیپلماتها و سیاستمداران عصر قاجار در سن ۴۱ سالگی بسته شد.
پیوند هیات و جمعیت
مهدی عبدخدایی از بنیانگذاران جمعیت فداییان اسلام در خاطرهای از اعدامهای انقلابی جمعیت فداییان اسلام و هیاتهای موتلفه اسلامی و مجوزهای شرعی آن، گفت: «ترور حسنعلی منصور را دوستان موتلفهای انجام دادند. فداییان اسلام در سال ۱۳۲۴ تشکیل و در سال ۱۳۳۴ با شهادت رهبرانش فعالیتش متوقف شد. از سال ۱۳۴۲ به بعد که امام خمینی (ره) به دلیل سیستماتیک کردن مبارزات دستور ائتلاف هیاتهای مذهبی تهران با یکدیگر را دادند، بخشی از اعضای باقی مانده فداییان اسلام وارد هیاتهای موتلفه شدند و شاخه نظامی هیاتهای موتلفه را تشکیل دادند.
همین شاخه نظامی بود که برای کشتن حسنعلی منصور اقدام کرد. همه روزنامهها آن ایام نوشتند که «منصور با هفتتیر نوابصفوی کشته شد» چون افرادی همچون مهدی عراقی، هرندی و نیکنژاد که در قتل نخستوزیر دخالت مستقیم داشتند، کاملا متاثر از تفکرات نوابصفوی بودند.
ما در دوره خودمان در زمانی جمعیت فداییان اسلام دست به اعدام انقلابی سران فاسد رژیم میزد از مرحوم آیتالله سید صدرالدین صدر، پدر امام موسی صدر که از مراجع ثلاث بود، تقلید میکردیم. من همراه با خلیل طهماسبی و سیدحسین واحدی خدمت آیتالله صدر رفتیم و گفتیم حضرت آیتالله مرجع ما شما هستید، تکلیف ما را معین کنید. آیا این راهی که ما میرویم درست هست یا نه؟ ایشان گفت من نوابصفوی را تایید میکنم و راهی که میروید درست است.
قبل از این اجازه خلیل طهماسبی حاجعلی رزمآرا را زده بود. مرحوم آیتالله صدر فرمود آنچه را که انجام دادید، تایید میکنم و درست بوده و با تایید من بوده است. البته در این جریانات پدر خودم چون مجتهد بود و سابقه مباحثه با آیتالله صدر داشت، نامهای گلهوار به او نوشت به این مضمون که «شما که فتوا میدهید فرزندان ما به آغوش مرگ بروند این فتوا را به فرزندان خودتان بدهید.» البته پدرم از نظر عاطفی این نامه را نوشت زیرا مرحوم واحدی میگفت من آمدم با پدر شما – پدرم - بحث کنم، دیدم که مطالب را از نظر مبنایی قبول دارد... د. به هر جهت ما طبق فتوای آیتالله صدر به عنوان مرجع عمل میکردیم. از یک طرف هم استدلال کلامی داشتیم که این دستگاه حاکم شاه را انگلیسها روی کار آوردهاند. سربازان زیردستش همه طبق دستور او کار و فرمان خارجی را اطاعت میکنند و ما مجبوریم این فرمان خارجی را بشکنیم. کارگزاران درجه اول را از میان بر میداریم تا این دستور خارجی بشکند.»
تکذیب شایعه
آیتالله محمدباقر محیالدین انواری که خود رابط بین رهبر فقید انقلاب اسلامی و هیاتهای موتلفه اسلامی بود در خاطرهای از نظر امام خمینی درباره مبارزه مسلحانه گروههای مبارز اسلامی، گفت: «به فکر جمعیت مؤتلفه اسلامی رسید که بایستی بار دیگر جنبش مسلحانه را آغاز کند البته این کار در آن شرایط، کار بسیار خطرناکی بود... د. اگر در پرونده کسی ردِ یک اسلحه وجود داشت، محکوم به اعدام میشد. حتی فکر درباره این مسئله که راهحل مبارزه با رژیم، مبارزه مسلحانه است، حکم اعدام داشت و اگر رژیم متوجه میشد که کسی صاحب چنین فکری است در اعدام او تردید نمیکرد.
برادران معتقد بودند که در چنین روزگاری و پس از تبعید امام خمینی به ترکیه و با توجه به اینکه حرفها را زده و هشدارها را دادهایم، اینها هم که منطق سرشان نمیشود، میگیرند، میکوبند، میبندند، تبعید میکنند، میکشند و صداها را در گلوها خفه کردهاند، دیگر وقت آن نیست که بنشینیم و اعلامیه بدهیم و باید کاری بکنیم و شکل مبارزه را تغییر بدهیم.
این مسئله در کمیته مرکزی مؤتلفه اسلامی مطرح میشود و این پیشنهاد به شورای روحانی رسید.
رابط بین شورا و کمیته مرکزی مؤتلفه من بودم. دلیلش هم این نیست که بنده دارای ویژگی خاصی بودم، اولاً سن من از همه کمتر بود و ثانیاً در مسجد بازار، امام جماعت بودم و راحتتر میشد با من تماس گرفت. شاید دیگران تحت نظر بودند، ولی من در میان مردم بودم و ارتباط با من حساسیتی را بر نمیانگیخت.
یادم هست که رابط من با کمیته مرکزی مؤتلفه، آقای حاج صادق اسلامی از جوانانی بود که جز اخلاص از ایشان چیزی ندیدم و با کمال اخلاص فعالیت میکرد. مردی مؤمن، با صلاح، متدین، علاقهمند و در خط امام. ایشان رابط بنده با کمیته مرکزی مؤتلفه بود.
معمولا مردم بینالصلاتین میآمدند و مطلبی میپرسیدند و استخارهای میکردند. ایشان هم خیلی ساده میآمدند و مینشستند و پیغام کمیته مرکزی را به من میرساندند و پاسخ شورای روحانی [جمعیت موتلفه اسلامی] را از من میگرفت و مردم هم تصور میکردند که ایشان درباره روزه و نماز سئوال دارد.
همیشه ایشان میآمد، ولی نمیدانم برای این مسئله چطور بود که حاج صادق امانی نزد من آمدند و مسئله را طرح کردند و گفتند ما به این نتیجه رسیدهایم که دیگر اعلامیه و هشدار دادن فایده ندارد و باید دست به عمل مسلحانه بزنیم و چون مسئله خون و جان کسی در کار است، از امام اذن میخواهیم.
مسئله شهادت افراد هم به شکلی که امروز مطرح است، در آن روز مطرح نبود، چون آینده ایران بسیار مبهم بود و لذا اگر قرار بود خون افرادی ریخته شود، باید مرجعی اذن میداد که در روز قیامت، برای این کار، حجتی نزد خدا داشته باشیم.
ایشان آمد و مسئله را مطرح و از اینجا شروع کردند که ما میخواهیم [دست] ایادی رژیم و اذناب آمریکا در کشور را قطع کنیم و نام اشخاصی را برد که در صحنه سیاست آن روز نقش فعالی داشتند.
من این مسئله را در شورای روحانی مطرح کردم. صادقانه عرض میکنم که دوستان ما در آن روز معتقد بودند که این کار، صحیح نیست و زود است، چون ملت ما هنوز با اسلام آشنایی پیدا نکرده و چون مبارزات ما مکتبی خواهد بود، ابتدا باید ایدئولوژی اسلامی را پیاده بکنیم، جوانها را با این طرز فکر آشنا بکنیم که اگر گرفتار شدند و به زندان افتادند، خدای ناکرده در زندان تحت تأثیر چپیها قرار نگیرند که ضایعه به وجود بیاید.
ابتدا باید پایههای اعتقادی اینها محکم بشود، بعد دست به عمل بزنند و حالا برای این کار، زود است. باید اعتراف کنم که من هم خیلی تند و حاد بودم و از این لحاظ با دوستانی که در کمیته مرکزی مؤتلفه، معتقد به حرکت مسلحانه بودند، موافق و همراه بودم، ولی خود من هم حجت شرعی میخواستم و بدون آن جرات نمیکردم به چنین کاری دست بزنم.
من قول دادم که هفته بعد به قم میروم و خدمت امام مشرف میشوم و مسئله را مطرح میکنم. این جریان در فاصله دو بازداشت امام و در زمان حکومت منصور بود.
حدود ساعت ۱۱ شب بود که به قم رسیدم و خدمت امام مشرف شدم. خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا مصطفی را. رفتم دیدم ایشان، آقای خلخالی، آقای توسلی و آقای صانعی در بیرونی گعده کردهاند و دارند صحبت میکنند. امام هم در اندرونی و شاید هم خواب بودند... د. وارد که شدم، مرحوم حاج آقا مصطفی خیلی تعجب کرد که من آن موقع شب آنجا چه میکنم و گفت: «میگذاشتی صبح میآمدی.» گفتم: «نمیشد و باید میآمدم.» پرسید: «کارت خیلی لازم است؟» گفتم: «بله. باید سریع به تهران برگردم.» گفت: «آقا خواب است.» گفتم: «اگر زحمت نباشد، نیم ساعت بیشتر کار ندارم.»
ایشان متوجه شد که مسئله مهمی است. ما نشستیم و ایشان به اندرونی رفت و شاید ربع ساعت طول کشید که گفتند بفرمائید. من احساس کردم که امام در حال استراحت بودند و ایشان را بیدار کردند. تابستان بود و هوا هم بسیار گرم. ایشان روی تخت نشسته بودند... د. به امام عرض کردم: «آقا! ... مسئله مهمتر از این حرفهاست. من باید امشب برگردم و فردا صبح اول وقت پاسخ شما را برسانم و مسئله این است که آقای حاج صادق امانی از کمیته مرکزی مؤتلفه اسلامی نزد من آمده و چنین مسئلهای را مطرح کرده.
نظر مخالف
امام فرمودند: «نه، حالا این کارها زود است. اگر ما این کارها را شروع کنیم به ما میگویند که اینها منطق نداشتند و دست به ترور زدند.»
خوب یادم هست که شب پنجشنبه بود. ایشان بهشدت تأکید فرمودند: «شما برگردید تهران و صبح زود، اول وقت بروید و از قول من به حاج صادق بگویید که این کار الآن صلاح نیست. بگذارید موقعش که شد، خود من به شما میگویم.»
بعد یک داستانی را نقل فرمودند که «چندی قبل فردی پیش من آمد و گفت که از عَلَم وقت ملاقات گرفته. این فرد مورد اعتماد من بود. اسلحهاش را گذاشت جلوی من و گفت اگر امر بفرمایید، من به دفتر کارش میروم و این جنایتکار را میزنم. من همان وقت هم به او گفتم صلاح نیست. ما منطق داریم، حرف داریم. بگذارید دنیا بفهمد ما داریم چه میگوئیم. اگر دست به این کارها بزنیم، اینها علیه ما تبلیغات خواهند کرد، در حالی که مبارزات ما منطقی و مکتبی است. دست به این کارها بزنیم، به ضرر ما تمام میشود».
همان شبانه به تهران برگشتم و صبح زود به خیابان صاحبجمع به حجره حاج صادق امانی رفتم و گفتم که دیشب قم بودم و موضوع را با آقا مطرح کردم و ایشان فرمودند فعلاً صلاح نیست. این آقایان هم که خود را موظف میدانستند از دستورات امام تخلف نکنند، چیزی نگفتند.
این مسئله ماند تا وقتی که امام را به ترکیه تبعید کردند. بعد از تبعید که بازار تعطیل شد و مغازهها را تیغه کردند و ناراحتی ایجاد کردند و دزدها را فرستادند تا مغازههای کسانی را که در جریان مبارزه بودند، غارت کنند و آنها رفتند شکایت کردند و کسی به شکایتشان ترتیب اثر نداد و تضییقات مختلفی که از سوی رژیم اعمال شد، باعث شد که مؤتلفه تکان بخورد.
چون در پرونده بنده آمده که فتوای قتل منصور را من داده بودم، در اینجا باید عرض کنم که موافق قتل بودم اما فتوا ندادم و این فتوا را از دیگری گرفته بودند که نمیدانم راضی هست نامش برده شود یا نه و لذا نام نمیبرم ولی بر این نکته تأکید میکنم که بنده چنین فتوایی ندادم. در زندان که بودیم از مرحوم بخارایی پرسیدم که چطور بدون فتوا دست به این کار زدید؟
ابتدا گفت که نیازی به فتوا نبود، ولی بعد بهطور خصوصی گفت که فتوا گرفتهاند و حاج صادق و برادرانم در جریان هستند و حجت بر ما تمام بود.»
ضاربان منصور
محمدصادق امانی همدانی
محمدصادق در سال ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد. پدرش از عالمان و مجاهدان دوره قاجار و پهلوی بود. او از نوجوانی به فعالیتهای فرهنگی روی آورد. با برگزاری جلسات دینی و مذهبی، جذب و پرورش جوانان را در هیاتها و مساجد مرکز شهر بر عهده گرفت.
امانی شغل خواربار فروشی را برای خود برگزید. او در پایان دوره دوم مدرسه در سال ۱۳۲۷ به آموختن علوم دینی روی آورد و وارد حوزه علمیه شد. او تبحر در برخی از دروس دینی در نقش مدرس این دروس در مدارس حوزوی ایفای نقش کرد.
محمدصادق پس ازآشنایی با افراد و جریانهای سیاسی دوره پهلوی به کارهای سیاسی ترغیب شد. او بعد از آشنایی با حاج مهدی عراقی، عضو شورای مرکزی جمعیت فداییان اسلام بود که به تدریج به مبارزه مسلحانه در برابر رژیم طاغوت تمایل پیدا کرد و پس از تولد هیاتهای مؤتلفه اسلامی به عضویت این گروه سیاسی – مذهبی درآمد و در نهایت در طرح اعدام انقلابی حسنعلی منصور مشارکت کرد، دستگیر شد، در دادگاه نظامی محاکمه و به جوخه اعدام سپرده شد.
رضا صفار هرندی
رضا در سال ۱۳۲۵ در تهران به دنیا آمد. بعدها در مسجدی که برادرش در آن پیشنماز بود، به تبلیغ امور دینی بین همسالانش پرداخت و با محمد بخارایی و مرتضی نیکنژاد آشنا شد و همانند محمدصادق امانی در طرح اعدام انقلابی حسنعلی منصور مشارکت کرد و در نهایت به شهادت رسید.
محمد بخارایی
محمد در سال ۱۳۲۳ در جنوب تهران به دنیا آمد. او با دوستی با رضا صفار هرندی و رفت و آمد به مسجدی که برادر رضا در آن پیشنماز بود به تدریج با اندیشه نوابصفوی و سایر مبارزان انقلابی آشنا شد و با تصمیم سایر دوستانش در هیاتهای موتلفه اسلامی، در طرح ترور حسنعلی منصور در نقش ضارب نخستوزیر وقت محمدرضا شاه ظاهر شد و در نهایت به فیض شهادت رسید.
مرتضی نیکنژاد
مرتضی در سال ۱۳۲۱ در خانوادهای مذهبی متولد شد. او از نوجوانی و جوانی جذب هیاتها و مساجد محل شد و تذکر زبانی را شیوه مناسبی برای مبارزه با طاغوت نمیدانست به همین دلیل همانند سایر دوستانش در هیاتهای موتلفه اسلامی شیوه مبارزه مسلحانه را در پیش گرفت.
او در جریان طرح اعدام انقلابی حسنعلی منصور، نفر دوم عملیات و پشتیبانی کننده محمد بخارایی بود و به قصد پرت کردن حواس محافظان نخستوزیر مقتول از توجه به ضارب، چند تیر هوایی شلیک کرد.
منابع:
روزنامه شرق، مهدی عبدخدایی، مصاحبه، ۱۲ تیر ۱۳۹۱
زندگی و مبارزه نواب صفوی، هادی خسروشاهی، اطلاعات، ۱۳۸۶
فدائیان اسلام، تاریخ، عملکرد، اندیشه، خسروشاهی، اطلاعات، ۱۳۷۵
جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی و سیاسی ایران، ص۲۱۹-۲۲۰
موسسه مطالعات و تحقیقات تاریخی هیاتهای موتلفه اسلامی، مصاحبه رسول جعفریان با آیتالله محمدباقر محیالدین انواری
انتهای پیام