به گزارش ایسنا، روزنامه اعتماد نوشت: «از همان اوایل شهریورماه، نیروهای عراق مدام به مرزهای ایران دستدرازی میکردند و از روز پانزدهم هم تجاوز به ایلام و کرمانشاه را شروع کردند. خود صدام ۲۶ شهریورماه قرارداد موسوم به الجزایر - معاهدهای برای ختم اختلافات مرزی بین ایران و عراق- را پاره کرد و پنج روز بعد، یعنی چنین روزی از سال ۱۳۵۹ هواپیماهای جنگندهاش چند فرودگاه و پایگاه هوایی کشور ما را بمباران کردند. همزمان نیروهای زمینیاش هم از مرزهای ما رد شدند و هر جا که قدم گذاشتند غارت و جنایت کردند. جنگ به ایران تحمیل شده بود و دیگر صبر و مدارا و خویشتنداری معنایی نداشت (یا به عبارت درستتر معنای شرافتمندانهای نداشت).
یکی از اهالی شهر مرزی نفتشهر در خاطراتش که به نیمههای شهریور ۵۹ برمیگردد، مینویسد: «درگیریها روز به روز شدیدتر میشد. آن قدر بر مردم گلوله خمپاره ریختند و مزرعهها را آتش زدند که بیشتر آنها مهاجرت کردند. درختهای مزرعه کوچکمان پربار بودند. خرماهایش رسیده بودند. مردم شهر، همه رفته بودند. ما دیگر احساس میکردیم تنها و غریبیم. از شهر و دیارمان کوچ کردیم. از آن همه وسایل خانه هر کدام چمدانی برداشتیم و باقی را جا گذاشتیم. روز غمانگیزی بود. در راه، گلولههای توپ به اطراف جاده میخوردند و علفها را آتش میزدند. من به چاههای نفت فکر میکردم که منبع اقتصاد کشورم بود. با خودم میگفتم این کافران ثروت ما را غارت میکنند.»
واقعیت این بود که ساکنان استانهای مرزی با عراق، از تابستان آن سال جنگ را قطعی میدیدند و منتظر حمله بعثیها و مواجه با سربازان دشمن بودند. به قول جعفر شیرعلینیا (در کتاب دایرهالمعارف جنگ) «شهریور سال ۱۳۵۹، در روابط ایران و عراق همه چیز رنگ و بوی جنگ داشت. توپهای عراق مرزنشینهای ایرانی را گلولهباران میکردند و مردم عادت کرده بودند هر لحظه منتظر حادثهای تلخ باشند. مرزنشینها جنگ را حس کرده بودند اما در پایتخت و شهرهای دورتر از مرز کسی تصورش را هم نمیکرد جنگ بزرگی نزدیک باشد؛ حتی فرماندهان ارتش. رییس ستاد مشترک ارتش به روزنامهها گفته بود تمرکز نیروهای عراقی و مصری در نزدیکی مرز ایران برای ما مهم نیست. مهم این است که این نیروها چه میتوانند بکنند. وقتی ما میدانیم که نمیتوانند کاری بکنند، احساس خطر نمیکنیم. بنیصدر، رییسجمهور و فرمانده کل نیروهای مسلح ایران هم بارها تاکید کرده بود عراقیها جرات ندارند به ایران حمله کنند. او در حاشیه گزارشی از تجمع نظامیان عراقی در مرز گفته بود:«عراقیها مانور دارند و جنگی در کار نیست.»
خلاصه این که استنباط شخصی مرکزنشینان با آن چه مردم نزدیک مرزها میدیدند از زمین تا آسمان تفاوت داشت و حتی بعد از این که بعثیها چند پاسگاه مرزی ایران را اشغال کردند همچنان «متفاوت» ماند. توهم رییسجمهور وقت آن قدر زیاد بود که هنگامی که روز ۲۱ شهریور به او خبر دادند دو هزار تانک به میمک حمله کردهاند، گفت: «آنجا زمین وسیعی برای حضور این تعداد تانک ندارد.» کسی که خبر را آورده بود، پاسخ داد: «خب، ۵۰۰ تانک!» و باز رییسجمهور نپذیرفت و گفت: «دارند غلو میکنند و حمله جدی نیست!» اما تحسینبرانگیز این که در بیشتر پاسگاهها، نیروهای مستقر - که معمولا بسیار کمشمار هم بودند - به جای خالیکردن میدان، به مقاومت میایستادند و شهید یا مجروح و اسیر میشدند. در همین میمک چهار نفر شهید و ۱۴ نفر زخمی شدند.»
انتهای پیام