محمد فرخی یزدی
-
قتل تاجالشعرا به دست آمپولزن جانی
یک جانیِ آمپولزن، آمپول انژکسیونش را پر از هوا کرد و در بدن تاجالشعرا فرو برد و خونسرد در رگش تزریق کرد و چند لحظه بعد یک پای شاعرِ آزادهِ لبدوخته از تخت آویزان شد و چشمانش به سقف اتاقِ حمامِ زندان قصر سفید شد و دیگر نفسش بالا نیامد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
-
شاعر لبدوخته؛ حقیقت یا شایعه!
«مگر لبهای من کرباس بود که بدوزند؟!» این پاسخ فرخی یزدی به پرسش انور خامهای درباره دوختن لبان او بوده و ادامه میدهد حاکم یزد تهدید کرده بود که دهانش را خواهم دوخت و منظورش خفه کردن و خاموش ساختن فرخی بوده است.
-
مرگ تاج الشعرا به دست جلاد شهربانی
تاج الشعراء، شاعری پر آوازه که غزلهای اجتماعی و عاشقانه اش چنان هنرمندانه بر فکر و جان صاحبان قدرت و زورگویان عصر محمدعلی شاه و احمد شاه و رضا شاه، تازیانه شد که سوز آن تا مغز استخوانشان شنیده شد. مدرسه و مجلس شورای ملی و سیاست، برایش فرقی نداشت. هر جا ظلم و ستمی دید، طبع شعرش گل کرد و سرانجام، تلخی اشعارش چنان بر زندان و زندانبان سنگین آمد که او را به اتاقِ حمام بردند و چنان ساکتش کردند که مشخص نشود بر اثر مالاریا جان سپرد یا بر اثر تزریق آمپول پر از خالی.