سرهنگ دوم پاسدار «محمدرضا زارعالوانی» از یگان ویژه صابرین نیروی زمینی سپاه از مدافعان حرم در عملیات مستشاری و در حفظ و حراست از حرم حضرت زینب (س) و کمک و تقویت جبهه مقاومت اسلامی در سوریه به دست تروریستهای تکفیری داعشی به شهادت رسید.
- در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
- -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
- -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
- - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بیاحترامی به اشخاص، قومیتها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزههای دین مبین اسلام باشد معذور است.
- - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر میشود.
شهدت هنر مردان خداست رضا جان، چهار شنبه شب هفته گذشته که داداشم خبر شهادتت رو داد، دنیا رو سرم خراب شد و نه فقط اون لحظه بلکه هنوز هم باورم نمیشه که همبازی دوران کودکیم، هم مدرسهای دوران تحصیلم و هم مسجدی و همسایه عزیزمون، همون بچه مثبت ومذهبی و البته تقریبا ترسو که تا دوران دیپلم صمیمیترین دوستان هم بودیم و جز یه پراید مدل پایین ماترکی از دنیا نداشت، رو دیگه نمیتونم ببینم و حتی امروز هم نتونم به تششیع پیکر مطهرت برسم. نمیدونم اگه در دوران دبیرستان به دلیل فقر مالی مجبور نبودی تو نونوایی کار کنی یا اگه شهریه دانشگاه پیام نور رو داشتی و به استخدام سپاه درنمیومدی، آیا سرنوشت جور دیگه¬ای رقم میخورد یا نه؟ ولی میدونم که از همون اول عاشق امام حسین(ص) بودی اعتقادات و اخلاصت نشون میداد که اینجایی نیستی.. رضا، نمیدونم تو رفیق نیمه راه بودی یا من؟ نمیدونم کار من درستتر بود که تمام دغدغه¬ام درجه عالی تحصیل و تدریس بود یا کار تو که رفاه و آرامش در کنار خونواده بودن رو رها کردی و دو سال تموم توی بیابونهای کشور سوریه در برابر جلادانی که حتی دیدن جنایاتشون جرات میخواد، ایستادی. آقا رضا خوش به حالت عاقبت بخیر شدی و مثل من و امثال من اهل شعار نبودی. اما روز پنج شنبه وقتی با اشکهای مادرت مواجه شدم و وقتی از میان دو واژه تسلیت و تهنیت فقط واژه تسلیت رو با اشکهای فراوان انتخاب کردم، فهمیدم که برای مادرت مهری خانم که یازده سال پیش هم در جوانی همسرش رو از دست داده رفتنت خیلی سخته. خیلی سخته تنها پسرش، تنها مرد خونش، پسر مهربان و با ادبی که هر موقع مادرشو میدید جز به بوس کردن پاهاش رضایت نمیداد و واقعا عاشقش بود رو از دست بده. رضا جان، حتما روز پنج شنبه شاهد لحظه¬ای که دو تا خانم زیر بقلهای همسرتو گرفته بودند و با زحمت سمت مراسم میبردند رو دیدی. انصافت کجاست؟ خانم جوانت بخاطر تو تهران رو ول کرد و مثل هر دختر دیگه¬ای با رویاهای شیرین به همدان اومد ولی فکرش رو کردی که چطور خانمت باید از فردا با داغ تو سرپا بایسته و تا آخر عمر جز نامی از تو همراهش نباشه؟ آقا رضا، راستی پنج شنبه برای اولین بار تنها بچه یکسالتو دیدم، نمیدونی چه حالی شدم آخه دیگه... رضا جان، میدونم تو با خدا معامله کردی و خدا هوای مادر و همسر وپسرتو داره ولی باور کن تو حرف راحته ولی تحمل د
خوش بحال شهدا...
با تمام وجود غمگینم .اخه چرا تو رضا جان .تنها مرد خونه که یتیم بزرگ شدی پسر خیلی ماهی بود تو راه مدرسه دعای توسل میخوندیم یادش بخیر خندان و مهربان خدا به خانواده محترمش صبر بده
آقا رضا شهادتت مبارک. تو داماد و محرم حضرت زهرا هستی سلام منو به مادرم برسون. دلم برای حاج خانم کبابه ولی نتونستم بهش تسلیت بگم. هشت سال هر روز ترس شهید شدنت رو داشتم وحشت داشتم که خبر شهادتت رو برام بیارن. بعد از شهادتت حلالت کردم و همه روزای سخت یادم رفت تو هم حلالم کن و شفعیم باش. کمک کن یکم دلم آروم بشه. راستی خیلی خوشحالم که خدا بهت آقا محمد قاسم رو داد من که لیاقت مادر شدن نداشتم.
با توجه به شرایطم فکر نمی کردم که بتوانم در مراسم تشییع پیکر این شهید عزیز شرکت کنم قید همه ی شرایط را زدم و دیوانه وار میرفتم تا فقط برسم... واقعا یکی از تاثر برانگیزترین لحظات عمرم بود. ای شهید گرانقدر، شجاعت و ایثارت غیر قابل وصف است. برایمان دعا کن تا در راهت رهرو باشم....
نظرات