به گزارش ایسنا، روزنامه «کیهان» در شماره امروز خود این روایت را بازنشر کرده است: «سه روز بود که شیر گیرمان نمیآمد و بچه خیلی گرسنه بود. دیگر طاقت نداشت و همینطور بیتابی میکرد. گریههای پیوسته او ناچارم کرد برای پیداکردن شیر بیرون بیایم که آن از خدا بیخبر جلویم را گرفت. گفتم که میخواهم از در و همسایه برای بچه شیر بگیرم. گفت بچه را به من بده تا به او شیر بدهم. بعد بهزور جگرگوشهام را گرفت و به دهان او شلیک کرد.»
انتهای پیام
نظرات