• دوشنبه / ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ / ۱۲:۲۶
  • دسته‌بندی: رسانه دیگر
  • کد خبر: 99022920805
  • منبع : مطبوعات

منوچهر انور: نجف دریابندری با خودش یکی بود

منوچهر انور: نجف دریابندری با خودش یکی بود

اطمینان خاطرِ نجف دریابندری، به گمان من، برآمده از صداقت همه‌سویۀ او بود. می‌دانست که با خودش یکی‌ست، که در نتیجه به دیگران هم دروغ نمی‌گفت. به تواناییِ برآمده از پشتکارش اطمینان داشت. لابد می‌دانید این طلایه‌دار فارسی امروز، حتی دبیرستان را هم تمام نکرده بود. فارسیِ پربار و انگلیسیِ جاندارش را خودش به خودش آموخته بود - با آن هوشمندی و پشتکاری که داشت!

به گزارش ایسنا، روزنامه شرق نوشت: «ویراستاری یا به ‌قول منوچهر انور و هم‌نسلان او ادیتوری، شاید نخستین دروازه ورود نجف دریابندری به صحنه کارِ حرفه‌ای باشد که از موسسه انتشارات فرانکلین آغاز شد و به مدت ۱۷ سال، تا میانه‌های دهه پنجاه ادامه داشت. منوچهر انور، از چهره‌های شاخصِ فرانکلین با نجف دریابندری در همین انتشارات آشنا شد. مؤسسه‌ای که تا هنوز هم سهم بزرگی در ترجمه و انتشار آثار مهم ادبی و فلسفی به زبان فارسی دارد و جز این، از پایه‌گذاران پدیده «ویرایش» در ایران است؛ تا حدی که به‌ گفته انور، تا زمانِ برپاییِ فرانکلین، واژه «ویراستار» هنوز سکه نخورده بود و از این‌ رو ویرایشِ کتاب به لفظِ وارداتیِ ادیتوری خوانده می‌شد. با این اوصاف نجف دریابندری ازجمله نسل نخست ویراستارانِ ایران نیز هست که به‌ طور حرفه‌ای و جدی این حرفه را دنبال کرد و نیز از نسل مترجمانی است که هر یک در ترجمه‌ خود سبکی داشتند و به ضرورتِ زمانه دست به ترجمه اثری می‌زدند. مواد و مصالحی که نجف برای ساختن زبان و صدای راوی و شخصیت‌ها خاصه در ترجمه‌هایش از آثار ادبی پیدا می‌کرد، هر یک به فراخورِ اثر و نوع روایتِ نویسنده بود نَه برگردانی صرف از داستانی به زبانِ فارسی. برای نمونه او در یکی از شاخص‌ترین ترجمه‌هایش از «بازماندۀ روزِ» ایشی گورو، صدای راوی را از «سفرنامه‌ها و خاطرات و مکاتبات دوره قاجار» می‌شنود و به‌ نقل از خودش در مقدمه کتاب، همین که صدا پیدا شد دید که زبان عادی امروز هم سرشار است از اصطلاحات و کلیشه‌های مستعمل و مکرر که ازقضا در ترجمه او از «بازماندۀ روز» به کار می‌آمد. همین خرت‌وپرت‌های زبان و خرده‌ریزهای فرسوده که به‌گمان بسیاری باید دور ریخته شوند، یکی از بهترین ترجمه‌های دریابندری را ساختند؛ چراکه «مترجم» برای این مصالح کهنه «مصرف‌های تازه‌ای» پیدا کرده و به‌ صورت «مصالح نو» در ساختمان داستان به کار گرفته بود. از این‌ رو است که استفاده از حدِ اعلای امکانات زبان فارسی را ازجمله مهم‌ترین خصایصِ کارهای نجف دریابندری خوانده‌اند.

منوچهر انور، نویسنده، ویراستار، مترجمِ ایرانی، سرویراستارِ انتشارات فرانکلین بوده است و از پایه‌گذارانِ حرفه ویراستاری در ایران و از دوستان قدیمِ نجف دریابندری. با او گفت‌وگوی مکتوبی درباره نجف دریابندری انجام دادیم که در ادامه می‌خوانید.

آقای انور گویا شما نجف دریابندری را از طریقِ همایون صنعتی‌زاده شناخته‌اید و اولین مواجهه شما با ایشان در انتشارات فرانکلین بوده که ایشان به‌عنوانِ ویراستار با شما همکاری کرده است. از این دوران بگویید.

پیش از آمدن زنده‌یاد نجف دریابندری به موسسه انتشارات فرانکلین، نه زنده‌یاد همایون صنعتی‌ شناختی از او داشت، نه من. دکتر عبدالرحیم احمدی بود که مرا با نجف آشنا کرد و من دستش را توی دستِ صنعتی گذاشتم. دکتر احمدی در فرانکلین مسئول رتق و فتق امور مربوط به تأسیس دانشگاه آزاد (یکی از پروژ‌ه‌های اساسی همایون صنعتی) بود، که یک روز آمد به اتاق من که «شنیده‌ام باز داری دنبال ادیتور می‌گردی.» درست می‌گفت. همایون صنعتی کار حساسِ «ادیتوریابی» را به عهدۀ من گذاشته بود. چند ماه پیش از آن، دکتر فتح‌الله مجتبایی را، به همین عنوان، دعوت به همکاری کرده بودم. بله، نجف دریابندری، به‌عنوان سومین «ادیتور»، وارد موسسه انتشارات فرانکلین شد - واژه «ویراستار» هنوز سکه نخورده بود. مثلثی که با پیوستن این دو صاحب‌قلم به فرانکلین شکل گرفت، ثمرات فرهنگی ارزنده‌ای به بار آورد. این را بگویم که نیمی از وقت ما، در یک اتاق، به «تعاطی افکار» می‌گذشت. صنعتی از این بابت نه‌تنها دلخور نبود، بلکه از آن استقبال می‌کرد؛ می‌آمد به گفت‌وگوها دل می‌داد و در مقام یک مدیر مدبر خلاق، نکته‌های به‌دردبخوری از توی آنها بیرون می‌کشید و به کار می‌بست - یادش به ‌خیر.

یک‌ بار در سخنرانی‌تان در شب‌های بخارا درباره نجف دریابندری و برخورد اول‌تان با او گفتید: «او حال غریبی داشت، انگار سرگردان بود اما به خودش سخت اطمینان داشت.» منظورتان از این که به خودش اطمینان داشت چیست؟

یادم نمی‌آید که صحبت از «حال غریب» و «سرگردانی» کرده باشم اما به یقین می‌دانم که گفتم «حضوری غایب داشت»؛ معجونی سخت دلنشین، که نظیر آن را نزد هیچ‌کس ندیده‌ام. معجونی که نشان از صداقت و کرامتِ ذاتی داشت - صداقت و کرامتی خالص، که تا روز آخر، یک بار هم خللی در آنها ندیدم.

اطمینان خاطرِ او، به گمان من، برآمده از صداقت همه‌سویۀ او بود. می‌دانست که با خودش یکی‌ست، که در نتیجه به دیگران هم دروغ نمی‌گفت. به تواناییِ برآمده از پشتکارش اطمینان داشت. لابد می‌دانید این طلایه‌دار فارسی امروز، حتی دبیرستان را هم تمام نکرده بود. فارسیِ پربار و انگلیسیِ جاندارش را خودش به خودش آموخته بود - با آن هوشمندی و پشتکاری که داشت! بر اینها بیفزایید طنز سیّال و حقگویی بی‌امانش را. نظری بیندازید، ازجمله، به نقدهای دقیق و کریمانه‌اش بر «یک آتشِ» گلستان، «اتللو»یِ اسکویی و طنز بُرّای دل‌انگیزش در «چنین کنند بزرگان» و حتی «کتاب مستطاب آشپزی، از سیر تا پیاز».

نجف دریابندری به نثر و زبانِ خاصش شهرت دارد. شما برای این زبان دو تعبیرِ جالب به کار می‌برید: «صمیمیت قلمیِ» دریابندری و «فارسیِ شیرین» او. اگر ممکن است درباره این دو تعبیر بیشتر توضیح بدهید. این شیرینیِ زبان آیا با طنز خاص نجف مرتبط است؟ و صمیمیت زبانِ او با کاربردِ کلمات و اصطلاحات مرسوم میان عامه و افواهِ مردمان جنوب ارتباط دارد؟

از «فارسی شیرینِ» او در خیلی جاها صحبت کرده‌ام اما از «تعبیرِ» به قول شما، «صمیمیت قلمی» در یادم نیست و با سلیقۀ من سازگاری ندارد. اما شیرینی نثرش از آنجاست که در طنز شناور است. «صمیمیت زبان او»، علاوه بر این که گاه - مثلا در «پیرمرد و دریا» از شیرینیِ «کلمات و اصطلاحات مرسوم میان عامه و افواهِ مردمان جنوب» دارد، مرهونِ همان «صداقت ذاتی» اوست که شعاعش تمامی صفحاتی را که از قلمش جاری شده، روشن می‌کند.

دریابندری شخصیتی چندوجهی بود که در کارنامه خود از ترجمه آثار ادبی، فلسفه و هنر تا کارِ ویراستاری و نوشتن مقالات و نقدها و حتی تالیف کتابِ مستطاب آشپزی دارد. او را ویراستاری دقیق و باذوق می‌دانند، مترجمی با زبان خاص خود که آثار مهمی از ادبیات جهان را ترجمه کرد و نیز مقاله‌نویسی که دقت کم‌نظیری در دیدنِ واقعیات و پرداخت به جزئیات داشت. به نظر شما دریابندری در کدام عرصه موفق‌تر بود یا شهرتِ او به کدام‌یک از کارهایش است؟

در چندوجهی بودن او تردیدی نیست. علاوه بر قلم زدن در زمینه‌های گوناگون، دستی در نقاشی و هنرهای تزیینی داشت و ذوقی در عمل به آشپزی. پیش از آن که دربارۀ آشپزی دست به قلم ببرد، من بارها و بارها سر سفره‌های رنگینش نشسته‌ام و حیرت کرده‌ام از ذوق چشایی‌اش. خلاقیت و «دقت و ذوقش» در کار «ویراستاری»، و «زبان» یا زبان‌های «خاصش» در «ترجمۀ آثار مهمی از ادبیات جهان»، و نیز «دقت کم‌نظیرش در دیدن واقعیات و پرداخت به جزئیات»، همه دیگر ثبت تاریخ است. احتیاجی نیست که در اینجا من بخواهم دربارۀ آنها داد سخن بدهم. «توفیق» و «شهرت» او محصول وجاهت منظومۀ آثار رنگارنگ اوست. من در خودم نمی‌بینم که بخواهم به تک‌تک آنها نمره بدهم اما می‌توانم در اینجا به یک نکتۀ باریک اشاره کنم. نجف دریابندری، برخلاف بسیاری از همکاران سرشناسش، از بن دندان دریافته بود که در کار ترجمه، برای گشودن قفل هر متنی، باید کلید مخصوص آن قفل را در زبان مقصد پیدا کرد و، بیش از اغلب همکاران، در زبان فارسی کلید پیدا کرده بود. مقایسه کنید زبان «پیرمرد و دریا» را با زبان «بازماندۀ روز»، زبان «رگتایم» را با زبان «نویسندگان روس» و زبان هریک از آثار دیگر او را با دیگری.

در عرصه ترجمه آثار ادبیات جهان، نجف دریابندری را از نسلی می‌دانند که مترجم/مؤلف بودند. به این معنا که ترجمه برای آنها برحسب ضرورت زمانه یا با هدفِ معرفی نویسنده‌ای در ایران، انجام می‌گرفت و تنها برگرداندنِ یک کتاب از زبانی به زبان دیگر نبود. شما انتخاب‌های دریابندری را چطور می‌دانید؟

در این که «ضرورت زمانه» را همواره در مدِ نظر داشت تردیدی نیست و من هم گواهی می‌دهم به حقانیت تک‌تک گزینه‌هایش.

شاید در میانِ ترجمه‌های او آثارِ همینگوی و فاکنر، ترجمه‌اش از لورکا و کتابِ «بازمانده روزِ» ایشی‌گورو، بیش از همه خوانده شده و شهرت دارد. به نظر شما کدام ترجمه دریابندری بیش از همه خصوصیاتِ زبانی و تسلط او بر فارسی را نشان می‌دهد؟ شما کدام ترجمه او را بیشتر می‌پسندید؟

گمان کنم جواب این سوال شما را تقریباً داده باشم اما محض خاطر شما، در اینجا یک خطی هم زیر «بازماندۀ روز» می‌کشم.

در زمینه ادبیات نمایشی نیز دریابندری ترجمه مطرحی از «خانه برناردا آلبا» لورکا را در کارنامه خود دارد. گویا ایشان به تئاتر و ادبیات نمایشی هم علاقه‌مند بودند و حتما به‌ خاطر حضور همسرشان خانم راستکار در تئاتر نیز به دیدنِ تئاترهای مختلفی نشسته‌اند یا لابد کارگردانانی بوده‌اند که برای اجرای لورکا از روی ترجمه‌شان به دیدارشان رفته‌اند. شما درباره تئاتر و لورکا با او صحبت می‌کردید؟

دربارۀ تئاتر صحبت‌های زیادی با او کرده‌ام و برای این که توضیحِ دقیق‌تری داده‌ باشم، باید بگویم که، در مورد دیالوگ‌نویسی، اختلاف‌ نظرهایی با او داشتم و ترجمه‌اش از بازی‌های ساموئل بکت را، به اصرار زنده‌یاد محمد زهرایی، به تفصیل ویراسته‌ام. دربارۀ لورکا هم هیچ‌وقت پیش نیامد که با او صحبتی بکنم - یادش بخیر.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha