«گذری بر نقش و نگار خیابانهای اصفهان در نیمه اول قرن حاضر» عنوان یازدهمین نشست «پنجشنبههای اصفهان» بود که شامگاه پنجشنبه سوم بهمنماه در سرای قزلباشِ چهارباغ عباسی برگزار شد.
محمود درویش، حسین مسجدی و محمد عرب بنا داشتند در این نشست، مباحثی را دربارۀ چهارباغ بیان کنند و محمدعلی صرامی، رئیس سابق موزه هنرهای معاصر اصفهان و کارشناس مرکز پژوهش های شورای اسلامی شهر اصفهان پیش از همه با معرفی یک کتاب گفت: کتاب «از نقش و نگار در و دیوار شکسته» تقریباً صد صفحه است که سال ۱۳۸۵ به چاپ رسیده؛ اواسط دهه هشتاد زمانی که بنده معاون موزه هنرهای معاصر اصفهان بودم، با پیشنهاد یکی از دوستان اصفهان شناس به نام «غلامرضا نصراللهی» به این نتیجه رسیدیم که اگر ما بتوانیم جدارۀ بیرونی مبلمان شهری خیابان چهارباغ و دیگر خیابانهای تأسیسشدۀ زمان پهلوی اول و دوم را به شکلی ثبت کنیم، اقدام مفیدی خواهد بود.
به همین دلیل چون موضوعی چندوجهی است و صرفاً با معماری و شهرسازی مرتبط نیست با چند تن از اساتید وقت ازجمله استاد مرحوم محمود ماهرالنقش، مهندس احمد منتظر، استاد علیاکبر میخک، مهندس محمود درویش، استاد عباس رستمیان و استاد محمدعلی اخوت صحبت کردم و تقریباً کسی در مورد گردآوری و چاپ این اثر شک و شبههای نداشت. بیش از آنکه این مطرح باشد که بعدها این مجموعه به چه نتایج دیگری خواهد رسید، آن زمان روی الزام چاپ نظر داشتیم.
رئیس سابق اداره هنری شهرداری اصفهان ادامه داد: سال ۱۳۸۴ در فرایندی ششماهه از آقای مجید کورنگ بهشتی بهعنوان عکاس این مجموعه درخواست کردم که خیابانهای مسجد سید، چهارباغ بالا و پایین، عباسآباد، خیابان شهید بهشتی، خیابانهای حافظ، سپه و طالقانی و محله جلفا را عکاسی کند و نتیجه آن کتاب «از نقش و نگار درودیوار شکسته» بود که تقریباً هشتاد فریم از سر در مغازهها، سر در منازل و البته نمای بیرونی ساختمانها را دربرگرفت. همۀ این اساتید نامبرده هم مقدمهای در توضیح، تشریح و توصیف این آثار نوشتند و نام کتاب هم به پیشنهاد مرحوم استاد جمشید مظاهری انتخاب شد.»
صرامی تصریح کرد: سال۱۳۹۴ خدمت استاد هوشنگ جزی زاده بودم. ایشان بحث این کتاب را ذکر کردند و گفتند که بعضی از این آثار، طراحیهای استاد حاج محمدحسین مصورالملکی، استاد جواد رستم شیرازی و حتی عیسی بهادری است که اهمیت این اثر و این کار را برای ما بیشتر کرد و مسئولیت ضرورتِ حفظ و احیا و انجام کارهای جدید را برای ما سنگین کرد.
امیدواریم مرحلۀ بعدی مرحلۀ عملیاتی و اجرایی و پیشنهاد طراحی برای احیا، مرمت و کارهای کاربردی باشد و فکر میکنم با توجه به بحثها و مناقشاتی که بر سر قضیۀ چهارباغ و موضوع مرمت آثار تاریخی در سطح شهر وجود دارد این حرکت دارای حداقل بار مالی است و چهبسا حرکت مثبتی برای قدمهای بعدی باشد.
جای خالی پدر
در ادامۀ این برنامه، محمود درویش، معمار گفتگوی خود را با عنوان «جای خالی پدر» آغاز کرد و گفت: «صدای منظم چکش زدنش قطع شد، عینکش را برداشت و درحالیکه خستگی از چهرهاش میبارد به قالیچۀ کوچک رنگ و رو رفتۀ پشت سرش تکیه داد. نگاهی به بیرون انداخت و با صدای گرفته گفت: نمیدونم کِی دست از سر چهارباغ برمیدارن؟ هر کی میاد سر کار میخواد خودی نشون بده، یه روز حوض میسازن، فردا باغچه میکَنن، یه روز نرده میذارن، یه روز زنجیر. چراغ عوض میکنن، نیمکت میذارن، آخه بقیۀ شهر هم حق دارن، دست از سر این خیابون بردارید. چهارباغ دهه سی. یاد پدر بخیر»
وی سپس سخنی از الکساندر را بر زبان آورد: «پیاده راهها از مهمترین فضاهای شهری و عرصه عمومی است. انسان باید نسبت به مظاهر کالبدی محیطزیست خود احساس مسئولیت کند. تصویر شهر معاصر نهتنها فاقد صراحت است بلکه خام و بیظرافت است و از خطوط و رنگهای خشن و مبتذل تشکیلشده و ظرافت خطوط، رنگ و بافت که نشانِ دست هنرمندان نباشد تقریباً همهجا ناپیداست.»
نگاه تخریب، مُسری بود؛ تمام نشد و ادامه پیدا کرد
صبحتهای محمود درویش چنین ادامه یافت: «جای خالی پدر چیزی است که بتوانم خاطرات گذشته و احساسات گذشتهام را بهنوعی بیان کنم تا برای آنچه داشتیم و قدر آن را نشناختیم گفتگویی داشته باشیم. چند سال پیش جناب دکتر صرامی یک پاکت از تعدادی عکسهای باقیماندۀ درودیوار و گذرها و فضاهای شهری اصفهان را نزد من آوردند، چهبسا از آن تاریخ تاکنون بسیاری از آنها دیگر وجود ندارند. این توجه شهروند علاقهمند که شاهد دگردیسی شهر خود شده بود و از کوچکترین عناصر باقیمانده که حاصل خلاقیت هنرمندان مشهور این شهر بود و بهسرعت در معرض از بین رفتن، این مجموعه که به شکل کتابی منتشر شد؛ هشداری بود برای درخطر افتادن شهر و میراث آن.
شهر موروثیِ ما که از ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۰ راجع به آن بحث میکنیم شهری بود ارگانیک و باقیمانده از جنگها، خرابیها، قحطیها و فقر حاکم بر آن زمان. ولی این شهر به دلیل ساکنین و مردمش ساختهشده بود و غیر از قسمتهای موجود که طرح اندازی آن مربوط به دوران صفوی بود بقیه به شکل سینهبهسینه به معماران، هنرمندان و ساکنین این شهر شکلگرفته بود. هرچه بود در اندرون بود و پشت درها. به دلیل محدودیت تکنولوژی و مصالح، یک هم شکلی و هماهنگی خاصی در این مجموعه دیده میشد چه ازنظر مصالح، چه ازنظر ارتفاع و فضاهای مختلف. تا اینکه به دوران مدرنیته و تغییر حکومت و تغییر نگاه ورود مهمان ناخواستۀ اتومبیل وارد شد. لزوم احداث خیابانها در این مقطع دیده میشد بنابراین اغلب خیابانها در این مقطع زمانی شکل گرفت یعنی تخریب صورت گرفت ولی در آن زمان این تخریب و این زخم را بهنوعی مرهم گذاشتند، مرمت کردند و هنرمندان و معمارانی که هنوز به دوران جدید نرسیده بودند و هنوز اندوختهای از پدران خود را در ذهن داشتند این خیابانهای تخریبشده و فضاهای باقیمانده را شکل دادند.»
یکی بر سر شاخ بن میبرید
این معمار خاطرنشان کرد: «متأسفانه این روند و این نگاه تخریب، مُسری بود؛ تمام نشد و ادامه پیدا کرد. اول با بیل و کلنگ تخریب میکردند، کمکم با بولدوزر و ماشینهای سنگین، اول ساختمان خراب کردند و کمکم به بافت رسیدند و در پنج دهۀ بعد ما برنامه ریزان و طراحان شهری اگر کلاه خودمان را قاضی کنیم و صداقت عملکرد خود را در سه چهار دهۀ گذشته بررسی کنیم و حاصل آن یعنی طرحهای جامع شهری را در بوتۀ نقد بگذاریم، خواهیم دید که چرا شهرهای ما پس از اینهمه زحمت و هزینه به این روز افتاده است. وقتی روشنفکران و متخصصین یک جامعه به نقد خود نپردازند چه توقعی از صاحبان قدرت و ثروت است!؟ و یا چه انتظاری از تودههای مردم و شهروندان میتوان داشت که برخلاف توان و منافع خود حرکت میکنند؟
با کمال تأسف باید گفت بدون هیچ استثنایی طرحهای جامع و تفصیلی شهر در این پنج دهه که بالغ بر ۵۰۰ طرح میشود به دست ما معماران و شهر سازان تهیهشده و اغلب به تخریب بافتهای کهن و تاریخی و فرهنگی منجر شده است. بهطور مثال تعریض محوری گذرها و بافت، تغییر تراکم ساخت، عدم توجه به سنتِ معماری و الگوهای ساخت و آماده کردن آن برای اتومبیل. »
درویش تصریح کرد: «ما در محافل حرفهای همواره تقصیر را به گردن صاحبان ثروت و قدرت میاندازیم و پذیرای هیچگونه مسئولیتی در قبال فضاهای تاریخی، فرهنگی و اجتماعی خود نبودهایم. این جامعۀ حرفهای شامل نهتنها متخصصین و مشاورین بلکه متأسفانه مسئولین دستگاههای تسهیلکننده هم هست. کمتر در این مسیر جایی برای جامعۀ مدنی یا شهروندان دیدهشده. تا چه اندازه به رصد و رفتارشناسی جامعه توجه کردیم و به خواست شهروندان و مشارکت آنها در تهیه این طرحها توجه داشتهایم؟
صد البته مدیران و مسئولین به چنین کارهایی عادت کردهاند. در مواردی اگر نظرخواهی صورت گرفته، صوری بوده و در به همان پاشنۀ همیشگی چرخیده و از این موارد نمونههای زیادی است. ما در تاریخ نمونۀ زیادی از تیشه به ریشه زدن و یا به قول سعدی «یکی بر سر شاخ بن میبرید»، داشتهایم. در اغلب موارد نیاز به حفظ میراث فرهنگی جزو توضیح واضحات و بدیهیات است ولی در یک نگاه عمیقتر متوجه میشویم که در یک قرن گذشته ما درست بهعکس عمل کردهایم و این در زمانی است که دنیا بسیار زودتر از این زمان متوجه این ارزشها و حفظ آنها شده بود.»
شهروندان، اجارهنشین هستند و مدیران، مالکین!
عضو انستیتو معماری بریتیش کلمبیا در ادامه گفت: «در مقاطعی تخریب و نوسازی را بهجای مرمت و احیا دیدهایم و یا تحت عناوینی مثل روانبخشی، بهسازی شهری، مرمت شهری، احیای محورهای فرهنگی تاریخی و یا نوسازی و بهسازی و یا بافتهای مسئلهدار و بافتهای فرسوده، شاهد تقلیدهای شکلی مبتذلی از آثار گذشته بودیم که جای تأسف است و هنوز هم ادامه دارد و در تمامی این موارد به نظر میرسد که همواره کمیت اهمیت داشته نه کیفیت و متأسفانه اهالی و یا به قول دکتر بهشتی شهروندان، اجارهنشین هستند و مدیران، مالکین. مالکینی که طبق مصوبات تصویبشده از بالا انجاموظیفه میکنند و این اقدامات همیشه ناگهانی و پشت دیوارهای آهنی بدون روزن انجام میشود چون ما شهروندان نامحرم هستیم و آنها نیز در قبال این انجاموظیفه جوابگو نبودهاند و نیستند.
بدیهی است حفظ و مرمت این باقیماندههای موروثیِ اجداد ما یک نیاز مسلم است ولی صرفاً ظاهر و نما نیست که باید توجه داشته باشیم؛ ما به لایههای پشتی دوم و درونی آنها هم باید در موقع خود رسیدگی کنیم. این عرصۀ عمومی حقالناس است و باید با مصلحتاندیشی، مطالعه و رصد، از آن حفظ و نگهداری کنیم.»
ضرورت تشکیل اتاق فکر
درویش در پایان، راهحل را ایجاد اتاق فکر دانست و گفت: «شاید راهحل، اتاق فکری است به نمایندگی شهروندان شهر و حاوی تخصصها و نگاههای گوناگون. جای این اتاق فکر سالهاست در شهرهای ما مخصوصاً شهری مثل اصفهان خالی است و به کرّات وجود آن را تقاضا کردیم. این گروه و این هنرمندان و متخصصان واسطهای هستند بین شهروندان که در طول تاریخ نشان دادند شهرهایشان را به بهترین وجه و زیباترین فرم و قابل زندگیتر ازآنچه ما معماران تحصیلکرده و شهر سازان خبره برایشان تهیه و اجرا کردیم.
این اتاق فکر میتواند زبانی را که پدران و اجداد ما در طول قرون و اعصار با آن زندگی کرده و آن را فهمیدند برای نسل جوان و جدید و مسئولین ترجمه کند و شاید به مردم و تودههای جامعه بهنوعی یادآوری کنند که چنین زبانی و چنین تفاهمی را داشتهایم که حاصل آنها همین مناظر و آثار فاخری است که از آنها باقیمانده است. اگر این زبان را داشته باشیم بسیار سادهتر خیابانها و بناها را زنده خواهیم کرد. این کار مرحلهبهمرحله پیش میرود و مسیری ممتد است و هر مرحله به قوت مرحلۀ قبلی وابسته است. این کمترین باقیماندۀ آثار پدری باید بهگونهای مرمت و احیا شود که راه را برای ادامۀ کار هموار سازد.»
چهارباغ مولد
حسین مسجدی، اصفهان شناس، عضو هیئتعلمی دانشگاه پیام نور اصفهان و رئیس سابق موزه هنرهای معاصر اصفهان، سخنران بعدی برنامه پنجشنبههای اصفهان بود و چنین اظهار کرد: «چهارباغ مثل بسیاری از الگوهای دیگر در مسائل هنر و فرهنگ، طرحی است که آنقدر از حد یک مطلوبیت در دورۀ خودش فراتر رفته که الگوسازی شده و هم در جزئیات و هم در کلیات تکرار شده است. شاهعباس دوم در سال ۹۹۶ هجری قمری تکمیل یک امپراطوری را شروع میکند و ده سال بعد پایتخت به اصفهان منتقل میشود. سال ۱۰۰۶. جزو اولین طرحهایی که شاهعباس در اصفهان میریزد طرح چهارباغ است. آن خط متقاطعی که رودخانه را قطع میکند و در الگوهای شهری هر جهانگردی که به اصفهان آمده از آن بسیار تعریف کرده است، طرح بسیار هوشمندانهای است که بهسرعت اصفهان را یک مترو پلیس میکند.
چهارباغ رفتهرفته تغییر کرد اما طرح اساسی آن که طرح بسیار موفقی بود در دورههایی تکرار میشد. ضمن اینکه کلمۀ چهارباغ اسمی نیست که صفوی باشد چون چهارباغِ سلجوقی و چهارباغ ملک شاهی هم داریم، ولی دقیقاً نمیدانیم منظور از چهارباغ در آن ادوار چیست و قطعاً اینکه در دورۀ صفوی میگوییم نیست اما چون اطلاعات ما از چهارباغ صفوی دقیقتر است و تقریباً آن الگوی اولیه را نمیدانیم چیست عموماً از چهارباغ صفوی صحبت میکنیم.»
نابخردی و بیداد، عامل اصلی تخریب
این اصفهان شناس ادامه داد: «افرادی سعی کردند چهارباغ را تقلید کنند و یک نمونهاش که تقریباً نمونۀ موفقی بود ۲۰۰ سال بعد اتفاق افتاد. در دورۀ قاجار محمدحسین صدر که صدر خواجو مدرسۀ صدر بازار به نام اوست و متأسفانه اسم او فقط دو سه جا آمده است، اصفهان را آباد کرد و استاد جلالالدین همایی میگوید که دو محمدحسین اصفهان دورۀ قاجار آباد کردند؛ یکی از آنها حاج محمدحسین کازرونی و دیگری که مقدمتر است همان محمدحسین صدر است و به دلیل همین متقدم بودن در سایه قرارگرفته است ولی آدم شگفتانگیزی است.
مسجدی با اشاره به پیشنهاد محمود درویش گفت: «اتاق فکری که مهندس درویش گفتند جزو اولین اقدامات صدر بوده است. حاج محمدحسین صدر، بگلربیگی اصفهان بود، سپس حاکم اصفهان و نظام الدوله شد و بعد به تعبیر امروز به چیزی فراتر از وزیر اقتصاد و دارایی یعنی وزارت استیفا رسید و مستوفیالممالک شد و بعد هم صدراعظم فتحعلی شاه شد.
صدر در این خط سه چهارباغ در اصفهان ساخت و هر سه را به هم وصل کرد؛ درست مثل بیست سال پیش که شهرداری تابلوی خیابان کاوه برداشت و بهجای آن چهارباغ شمالی را گذاشت یعنی شهردار میخواست چهارباغ امتداد پیدا کند و این موضوع نشان میدهد که این حس ناخودآگاه در انسان هست که چیزی را که مطلوب است تکرار کند و صدر هم چنین کرد. این موضوع در فرهنگ و ادبیات برابر با اصطلاحی مثل «پارودی» است یعنی نظیره سازی که البته واژۀ فرنگی آن یعنی «پارودی» بهتر جواب میدهد چون در نظیره سازی مسئلۀ ناموفقیت و طنز نیست ولی در پارودی هست! مثل پارودیهایی که از آثار معروف ساختند ازجمله کتاب گلستان که کتابی جهانگیر است و از صد سال قبل تاکنون بارها به زبانهای مختلف ترجمهشده و از روی آن بارها نمونههایی نوشتهشده است که البته هیچکدام به توفق گلستان نرسیدند. »
این مدرس دانشگاه خاطرنشان کرد: «در واژۀ پارودی، طنزی است که در نظیره سازی نیست و شاید در واژۀ «نقیضه» باشد. به نظر برخی چهارباغهایی که بعد ساخته شد، پارودی چهارباغ صفوی است ولی نمیتوانیم با قطعیت این را بگوییم چون چهارباغ خواجو را داریم و چهارباغ خواجو یک نمونۀ موفق از الگویی است که از چهارباغ برداشتهشده؛ با همۀ تغییراتی که در این ۲۰۰ سال داشته است. البته کاری به تغییر ندارم و زمانی که میگوییم چهارباغ خواجو، خیابانی را به یاد بیاورید که پُر از بناهایی است که در این ۲۰۰ سال خرابشدهاند و من عامل آن را نابخردی و بیداد میدانم. »
وی تأکید کرد: «این موارد مدیریت بالاسری وسیع میخواهد و طرحهای شهری طرحهایی نیستند که فقط معماران متولّی آن باشند. اصلاً معماران را چه کسی در این اتاق فکر مینشاند و اصلاً چه کسی اتاق فکر تشکیل میدهد؟ اینهاست که تغییرات شهری را رقم میزند.»
چرا این باغ شهر را حفظ نمیکنیم؟
این اصفهان پژوه در ادامه اظهار کرد: «در تمام طول این سالها روند توسعۀ اصفهان زیر نظر صدر ادامه داشت و با بودجهای که صدر به این توسعه اختصاص میداد بهموازات چهارباغ یک خط دیگر در اصفهان کشید که این خط یعنی این سه چهارباغ از شمالیترین نقطۀ اصفهان یعنی باقوشخانه شروع میشود و به منتهیالیه دروازۀ جنوبی شهر میرسد که در آن روزگار تخت فولاد بود. قسمت سوم چهارباغهای ثلاث که به آنطرف رودخانه میرود، به نام چهارباغ امینآباد بود که همان روزگار به چهارباغ گبرآباد معروف میشود؛ چون محلۀ گبرها بود هرچند که بعدها شاهعباس دوم گبرها را به قسمت جنوب غربی شهر منتقل کرد ولی چهارباغ امینآباد خودش موقعیت باغهای فراوان را حفظ کرده بود.»
مسجدی گفت: «اصفهان یک باغ شهر بود و این همان چیزی که ما ازدستدادهایم و همیشه تأسف آن را میخوریم و هنوز هم در حال از دست دادن آن هستیم و شکی در آن نیست. روزگاری مطلبی نوشتم که به مذاق برخی خوش نیامد. نوشتم که چرا ما این باغ شهر را حفظ نمیکنیم؟ چون هنوز هم فرصت هست. اینها برای مسئولین شهری کاری ندارد که این باغها را به فضای شهری اضافه کنند، اینها ششهای شهر است، ولی بسیاری از این باغها از بین رفته؛ حدود هفتاد و اندی باغ در اصفهان داشتیم که باغچه هم نبودهاند مثلاً باغ واله که وقتی آدم هکتارش را میخواند شگفتانگیز است... چقدر وسیع و الآن با تمام ملحقاتش یکدهم باغ اولیه است! اصفهانیها تا چند وقت پیش راحت به این باغ میرفتند و هم سنگقبر بینظیرش را میدیدند که با خط خود واله نوشتهشده است و یک موزه است؛ چون ما دیگر خط تعلیق بهصورت نمونۀ زنده نداریم که بتوانیم ببینیم. از سویی دیگر واله در این باغ زندگی میکرده و حالا کمتر از یکدهم آن باقی است.
چهارباغ حسینآباد، چهارباغ خواجو، چهارباغ امینآباد
این مدرس دانشگاه خاطرنشان کرد: «بسیار هستند باغهایی که فقط اسامی آنها باقیمانده است و شورای نامگذاری شهری متأسفانه در بعضی موارد به اینها هم رحم نمیکند. میآیند این اسامی را تغییر میدهند. حداقل این اسمها نشان میدهد که ما در گذشته چه بودهایم. دهها باغ در شمال و جنوب اصفهان بود که ششهای اصفهان و تنفسگاه اصفهان بود و چهارباغ آفرین بودند؛ یعنی میآمدند چهارباغ و سردرهای زیبا را وسط آنها میساختند. کاشیهایی که توسط حاج مصور ساخته شد، الگوی نقیضهای از روی آن نقش و نگارهای دورۀ صفوی بود که الآن فقط وصف آنها در برخی متون وجود دارد. آنها روی کاشیها آمده و ظاهراً پراکنده است و ربطی به هم ندارند ولی همین کاشیها همین حکایت را دارد که الآن میبینید درحالیکه زوال است و نشانهاش همین کتاب «از نقش و نگار درودیوار شکسته» است که سال ۸۵ منتشر شد ولی الآن همین مقداری که در این کتاب عکاسی شده را در اصفهان و چهارباغ نمیبینیم و خرابشده است.»
وی افزود: «در دورۀ پهلوی دوم این الگوبرداری که در خصوص چهارباغ انجام شد در خانهها هم وجود داشت که مثلاً یک کتیبهای بر سردر خانهشان میزدند و این یک الگوبرداری از بخشی از چهارباغ بود که همچنان که چهارباغ، حاج محمدحسین خان صدر را تحت تأثیر قرارداد تا بتواند شهر را تغییر داده و توسعه بدهد و سهولت برای همهچیز درست کند، ولی مردم را هم هرکس را بهنوبۀ خودش تحتالشعاع قرار داد. عبور و مرور در این چهارباغ روی مردم تأثیرگذار بود. این است که چهارباغ، مولد است و هیچوقت کسی به نکتۀ مولد بودن چهارباغ اشاره نکرده و مغفول مانده است. »
در هیچ قصهای نیست که تصویری از واقعیت نباشد
مسجدی تصریح کرد: «چهارباغ یک عنصر تأثیرگذار و مولد است و مرتب تولید داشته که تولیدهایش چهارباغ حسینآباد از دروازه باقوشخانه تا مکنیه خواجو چهارباغ فتحآباد از مکینه خواجو که بعد به چهارباغ خواجو چهارباغ صدری معروف بود و چهارباغ امینآباد یا گبری که از بعد از پل خواجو تا آخر آن است. البته خیابان فیض فعلی بسیار تغییر کرده و قبلاً یک چهارباغ بوده است و این یکخطی بود که بهموازات چهارباغ عباسی کشیده شد و شمال و جنوب اصفهان را وصل کرد و خط دیگری شد که نشان میدهد قاجار اگرچه بهظاهر اقداماتشان ضد صفوی بود ولی بهظاهر هم سعی کردند زیر این لایه، موفقیتهای صفوی را تقلید کنند. البته متأسفانه اکنون چهارباغ حسینآباد که به دلیل حاج حمد حسین صدر، حسینآباد نام داشت، تغییر کرد و دگرگون شد. چهارباغ خواجو مقداری تغییر کرد و چهارباغ امینآباد هم مثل حسینآباد شد ولی کمی بهتر.»
این مدرس دانشگاه گفت: «ممکن است این داستان واقعیت نداشته باشد ولی به قول استاد شفیعی کدکنی «در هیچ قصهای نیست که تصویری از واقعیت نباشد»؛ بر این اساس نقلی است که میگویند وقتی داشتند این خط را میکشیدند و میخواستند خط چهارباغ به پل خواجوصل شود، معمار اصلی میگوید ۵۰۰ تومان میگیریم و این طرح را میدهم، یک معمار دیگر میگوید این ۵۰۰ جفاست و زیاد خرج نکن و من ۱۰۰ تومان میگیرم و این خط را میکشم. درنهایت حکومت گزینۀ دوم را برگزید و بعد فهمیدند چه اشتباهی کردند و این خط بی غلط نبود و منحرف درآمد چون دقیقاً نمیتوانست خطی باشد که چهارباغ خواجو را به باقوشخانه وصل کند و بعد شورا تشکیل دادند که این شکست را چه کنند. من کراراً از دور و نزدیک شاهد بودم که تصمیم سازان و تصمیم گیران در موقعیتهای خطیرِ تصمیمگیری مرتب در این مقطع صد تومان و ۵۰۰ تومان گیر میکنند. البته بحث من فقط اقتصادی نیست.»
اصفهان یک آبگینۀ خیلی لطیف است
این اصفهان پژوه یادآور شد: «چهارباغ مولد چهارباغی است که هم جزئاً هم کلاً خیلی تأثیرگذار بوده و تاثیرهای موفق و ناموفقی روی بنیادها و نقش و نگارهای و توسعه شهری گذاشته است. ما درمورد خیلی چیزها را فقط اسم داریم و این اسمها برای ما موزه است و به راحتی با هر بهانهای آنها را از دست میدهیم. یک پژوهش باید در این خصوص انجام شود. اصفهان یک آبگینۀ خیلی لطیف است. مسئولان شهری باید متوجه این باشند که اصفهان یک آبگینه است و اگر یک چوب به آن بزنند تمام است و یک چوب دیگر میخواهد و تمام؛ بنابراین باید در تصمیمگیریها در تصمیم سازی ها در حفظ آن دقت و تلاش کنند.»
وی تأکید کرد: «اتاق فکر خیلی مسئلۀ مهمی است اما به شرطی که بخردانه باشد، چون این اتاق فکر لااقل در بیست یا سی سال گذشته هم وجود داشته ولی آیا در عمل موفق بوده است یا خیر؟ اینجاست که مسئله حساسیت پیدا میکند. حاج محمدحسین صدر خودش سواد نداشت اما آدمهای متخصص را پیدا میکرد، این مسئله است.»
مسجدی خاطرنشان کرد: «در منابع جز یکی دو خط از میرزا ابوالقاسم کاشانی معمار یا استاد علیاکبر اصفهانی چیزی نداریم و متأخرین دربارۀ آنها مینویسند، برخلاف ما که از کوچکترین مسئلهای میخواهیم اسم بسازیم. بهعنوانمثال، محراب در مسجد مرکزیترین نقطۀ ثقل و هنر و اندیشه ورزی آن مسجد است و تقریباً همهچیز به آن نقطه مرکزی دعوت میشود اما من حدود ۲۰ سال پیش محرابی را دیدم که در نقطۀ ثقل کاشی آن نام معمار و شماره تلفنش نوشتهشده بود! شما در کاشیهای میدان نقشجهان چند جا اسم استاد علیاکبر اصفهانی یا محمدرضا بنا پیدا میکنی؟ اسامی آنها با چه القابی نوشتهشدهاند؟ اصلاً اگر هم نوشتهشده باشد داخل این خطوط هضم شده و اصلاً به چشم نمیآید یعنی تا این اندازه آنها فروتنی دارند و بزرگ هستند.»
وی در پایان سخنان خود گفت: «همه این اهل تخصص با یک خردورزی باید گزینش شود و اتاق فکری تشکیل شود و جزء جزء در اسمگذاری، در نمای شهری، در طرحهای کلان شهری و در تغییرات حضور داشته باشند تا حرکت معقولی صورت بگیرد.»
شهر، امکان نیست، ضرورت زندگیِ ما حیات جمعیِ ماست
محمد عرب ، هنرمند معمار و برنده جوایز مختلف معماری نیز در بخش انتهایی برنامه پنجشنبههای اصفهان و با تأکید بر عنوان «توهم تاریخ یا زنجیرهای از رویدادها» گفت: «برای من تکتک این آثار جدای از بستری که در آن جاریشدهاند نیستند و تکتک این آثار جزئی از بدنهای را شکل میدهند که آن بدنه، جزئی از بنایی را شکل میدهد و آن بنا در اصل جزئی از شهرِ زندگی ما است. بنابراین آن چیزی که اهمیت پرداختن دارد نحوه و تعامل بین تکتک این آثار و با زندگی روزمرۀ شهری ما است و این چیزی است که میتواند موضوع را از منظر یک امکان به یک ضرورت تبدیل میکند. چرا که این جزئیات است که مهم میشود و میتواند تکتک آنها را تفکیک کند.»
وی ادامه داد: «معنای شهر در ذهن تکتک ما چیست؟ شهر پدیدۀ بسیار پیچیدهای است. چه میشود زمانی که به چهارباغ خواجو چهارباغ عباسی فکر میکنیم دو مفهوم کاملاً متفاوت در ذهن ما ایجاد میکند درحالیکه هر دو یک شکل از یک مقطع عرضی را به شکلی الگویی تکرار میکنند اما احساس ما نسبت به هریک از این خیابانها متفاوت است؟ به این دلیل است که تصاویر ذهنیای که ما به هریک از مکانها داریم فرق میکند. این تصویر ذهنی محصول تجربۀ ما در مکان است و این است که تصویر ذهنی ما را تولید میکند. این جزئیات اگر اهمیت دارند به این دلیل است که تعریف شهر را در ذهن ما میسازند البته شهر نه بهعنوان مقولۀ جدا از ما بلکه شهر بهعنوان مقولهای که تکتک ما در آن زندگی میکنیم و بخشی از حیات ما به آن وابستگی دارد.»
این معمار خاطرنشان کرد: «چیزی که در معنای شهر اهمیت دارد ترکیب است که حاصل تعامل و ارتباط متقابل شهروندان با اجزای شهری است که بههیچوجه نمیتوان یکی را از دیگری جدا تصور کرد. بنابراین تکتک مفاهیم و اجزای شهری بهواسطۀ تجربیات ما که مربوط به گذشته هستند در ذهن ما بازتعریف میشوند و معنی این اجزای شهری را برای ما میسازند و تصاویر ذهنی را ایجاد میکنند که حاصل ادراک ما از عناصر محیط پیرامون ماست. تصاویر ذهنی من با تکتک شما میتواند مشترک شود یعنی تجربۀ ما بهعنوان دو آدم متفاوت در برخورد با یک جزء شهری و قسمتی از بدنۀ شهری اگر خاطرهای را در ذهنمان ثبت میکند و این خاطره میتواند مشترک باشد.»
از دست دادن خاطرۀ جمعی
در ادامه، این معمار با نمایش بخشی کوتاهی از فیلم «عمق میدان» که در آن بازدید پدربزرگ ۸۸ سال ای از اصفهان را نشان میدهد گفت: «در بخشی از این فیلم پدربزرگ با دیدن منار چهلدختران باور دارد این بنا چیزی شبیه منار چهلدختران است و نه خود این منار! و به گفتۀ واقعیت آن است که این همان منار اصل است و عدم شناخت آن به تغییرات بسیار در محیط شهری اشاره دارد! نشان میدهد پدربزرگ در این فیلم به دردی دچار است که گویا همه به آن دچاریم و آن از دست دادن همان تصاویر ذهنی ما نسبت به شهر و از دست دادن بخشی از خاطرات است.»
محمد عرب سخنان خود را چنین ادامه داد: «زمانی که ما تمامی اجزای یک فضای شهری را عوض میکنیم نکتهای که حائز اهمیت است فقط خاطرات فردی ما نیست بلکه مهمتر، آنجایی است که ما خاطرۀ جمعی خود را از دست میدهیم. خاطرۀ جمعی اتفاقی است که محصول برخورد بخشی از جامعه با یک اتفاق است وقتی این اتفاق بیفتد میتواند یک خاطرۀ جمعی در انبوهی از جامعه به وجود بیاورد. این خاطرۀ جمعی بهمرورزمان و به دلیل انباشت این خاطره به خاطرۀ جمعی تبدیل میشود. خاطرۀ جمعی است که هویت ما را تعریف میکند و زمانی که آن را از دست میدهیم هویت و ارتباط خودمان را با شهر و محیط پیرامون و با خودمان از دست میدهیم. این اتفاق طی دو حادثه ایجاد میشود یعنی دو جریان میتواند در شکلگیری خاطرۀ جمعی ما تأثیر داشته باشد؛ یکی محصول ارتباط ما با اجزای شهری و با درودیوار شهری و با تمامی اجزایی است که میتواند تأثیرگذار باشد و در حین زندگی روزمرۀ روایتهایی را برای ما بسازد و بخشی دیگر هم به رویدادها و اتفاقهای شهری وابسته است.
این هنرمند تأکید کرد: «پوشه چهارباغ چندین دهه است که باز است و اتفاقات زیادی در آن افتاده؛ بابت برنامهریزیها و طرح اندازی ها و نحوۀ رویکردهای مختلف نسبت به بخشی از اصفهان و از طرف دیگر به خاطر ارتباط تکتک ما به چهارباغ. فکر نمیکنم هیچ محور شهری در اصفهان را به اهمیت چهارباغ داشته باشیم که مردم دورههای مختلفی که در این شهر زیست کردهاند با آن ارتباط برقرار کرده باشند و مهمتر اینکه بهواسطۀ چهار پنج دهه زیست شدنِ چهارباغ بهواسطۀ طرحهای شهریِ ما مجموعهای از بناهای دورۀ پهلوی اول و دوم و دهه شصت را در چهارباغ داریم که خوشبختانه هنوز باقی هستند. »
چهارباغ متکی به سفرنامهها نیست
عرب گفت: «تجربۀ من از چهارباغ چه چیزی تولید میکند؟ این برمیگردد به زندگی گذشتۀ من و ارتباطش با چهارباغ. چه چیزی است که تصاویر ذهنی چهارباغ را برای من ایجاد میکند؟ نوشتههای سفرنامه نویسان است یا اتفاقاتی است که من آنها را زندگی کردهام؟ سینماها، کافهها، رستورانها، کتابفروشیها و فضاهای مختلفی است که در سالهای مختلف در چهارباغ با آن برخورد کردهام. تکتک ما چنین تجربیاتی را داریم و اگر این تجربیات را با هم منطبق کنیم نقاط مشترکی را به وجود میآورد که به حافظه و خاطرۀ جمعی ما از چهارباغ تبدیل میشود و این همان نقاطی است که هرچه قدمت بیشتری نه ازنظر تاریخی بلکه در عرصۀ چهارباغ داشته باشد و ما آن را تجربه و زندگی کرده باشیم طبیعتاً بیشتر میتوانیم بار بیشتری را از چهارباغ یدک بکشیم؛ درحالیکه سالها این موضوع را فراموش کردهایم و بازتعریف ما از چهارباغ و هرگونه تعریف از چهارباغ در ذهن خودمان و تکتک شهروندان فقط بیرون کشیدن از لابهلای کتابها و سفرنامهها بوده است.»
وی افزود: «زمانی که چهارباغ را متکی به نوشتهها و سفرنامهها تشریح کنیم، تمام چهارباغ متکی به نقاط عطف و متکی به سردرها است، ولی زمانی که چهارباغ را با اتکا به خاطرات و روایتها تشریح کنیم تمام اتفاقات و خاطرات در بدنههای چهارباغ حس میشود نه صرفاً در قسمت میانی چهارباغ و تصویر تمثیلی که از چهارباغ صفوی در ذهن داریم. بنابراین چیزی که چهارباغِ مردم را میسازد تکتک بناهایی است که در چهارباغ وجود دارند و هنوز از ذهن مردم این شهر پاک نشدهاند نه آن چیزی که در تاریخی دورتر قرار داشته است.»
به بازتعریف مفاهیم بپردازیم و تکلیف خود را با تاریخ روشن کنیم
در این بخش محمد عرب یک دقیقه از فیلم «پدرسالار» را نمایش داد که در آن محمدعلی کشاورز میگوید: «میدانید چهکار کردم؟ این خونۀ کلنگی را با یک ساختمون شش طبقه تاخت زدم و یکچیزی هم رویش گرفتم.»
عرب با تأکید بر این گفتۀ محمدعلی کشاورز ادامه داد: «سریال پدرسالار در اواسط دهه هفتاد ساخته شد. گفتۀ آقای کشاورز در این سریال محصول تفکر ماست که سالها با آن زندگی میکنیم و آنقدر این تفکر بدیهی است که دهه هفتاد که این سریال پخش میشد برای هیچکس عجیب نبود که مسئله اجتماعی یک خانه را در راهحل کالبدی جستجو میکنیم و برچسب میزنیم واژگان جدید ایجاد میکنیم! ما اولازهمه باید تکلیف خود را با واژۀ کلنگی مشخص کنیم. واژۀ کلنگی کجای معماری قرارگرفته است؟ دلایل متعددی وجود دارد که این تفکر محصول چند عامل است و قطعاً ناآگاهی و برداشت ما از مفاهیم یکی از علتهای آن است. چه شد که امروز مفهوم کلنگی به اصطلاحی رایج در فرهنگ محاورهای تبدیلشده است؟ شاید به ریشههای اقتصادی برمیگردد.
این معمار تصریح کرد: «تمامی طرحهایی که از اوایل دهه ۵۰ برای چهارباغ ارائه شد تا آخرین طرح که متعلق به دهه هفتاد است، راهحل را در تخریب و بازسازی میداند، همان راهحل آقای کشاورز که برای ساختار جامعۀ خودش یعنی خانوادهاش مطرح کرده است. یکی از مهمترین مسائل این است که نگاه ما به تاریخ بهعنوان یک تداوم و مفهوم پیوسته نیست، ما تاریخ را به برشهایی از زمان تبدیل کردهایم. این برشها را بنا به دلایل مختلف ازجمله طول عمرش ارزش دادهایم و از یکجایی به بعد از خط قرمز رد میشود و همان کلنگی میشود که میآییم و به ریشهاش کلنگ میزنیم درحالیکه اگر بخواهیم به این موارد بپردازیم فارغ از اقدامات مدیریتی باید به بازتعریف مفاهیم بپردازیم و تکلیف خودمان را با تاریخ روشن کنیم و من راهی غیرازاین نمیبینم.»
وی افزود: «در این سالها متأسفانه خاطره زدایی کردهایم و جامعه نمیتواند نسبت به این موضوع واکنش نداشته باشد. واکنش جامعه این است که ما امروز بهشدت به دنبال نوستالژیها میگردیم و میخواهیم خاطرههایمان را بسازیم. این خودش عوارض بسیار جدی به میزان تخریب و بازسازی میتواند داشته باشد و نهایتاً محصول نگرش دوم است که شاید دارد چهارباغ را ایجاد میکند؛ اگر نگرش اول راهحل را در تخریب و بازسازی میبیند، نگرش دوم که امروز بحث کفسازی را متکی به تصویری که از اصفهان صفوی ترسیم میکند نه زندگی شهری و نه اجزایی که پیرامون این خیابان قرارگرفتهاند را میبیند و این محصول دید خاطره سازانه است، یعنی سعی میکنیم نوستالژی را برگردانیم.»
مسئلۀ چهارباغ مسئلۀ من و شماست
عرب یادآور شد: «قرار نیست هدف، وسیلهمان را توجیه کند. قرار نیست حتی اگر به چیز جذابی برسیم در قالب تخریب باشد که میتواند پیامدهای مختلفی داشته باشد. تخریب و بازسازی در هر شکل میتواند بهمرورزمان باعث از بین رفتن خاطرات شهری و جمعی شود و به دنبال خودش نابودی حافظۀ جمعی ما را در پی دارد و حس تعلقخاطر ما نسبت به شهر را دستخوش تغییر قرار میدهد، دیگر نمیتوانیم انتظار مشارکت داشته باشیم وقتی هیچ فردی در قبال شهرش احساس مسئولیت نکند درنهایت مصلحت شخصی ما بر مصلحت جمعی ارجحیت پیدا میکند و شهرهای مشابه محصول تفکرهای مشابه است.»
این هنرمند گفت: «وقتی امروز به این تفکر رسیدهایم که یکتکه کاغذ یا یک بطری پلاستیکی ارزش بازیافت دارد، چرا به این فکر نمیکنیم که اینهمه سازۀ عظیم شهری ارزش بازیافت نمیتواند داشته باشد؟ چرا باید اینهمه ساختوساز داشته باشیم و فکر نکنیم به اینکه چه میزان ضایعاتی را تولید میکنیم و چه میزان منابع طبیعی را از بین میبریم؟ یکی دیگر از پیامدهای این جریان این است که ساختوساز بعد از نفت و پتروشیمی مهمترین موردی است که سرمایههای جامعه را جذب خود کرده است؛ یعنی سالهاست که سرمایههای این جامعه را پروسۀ غلط بازتولید میکنیم بدون اینکه اثرات مثبت درازمدتی داشته باشد و نتیجه این میشود که تهران ۴۰۰ هزار واحد خالی دارد!»
عرب تأکید کرد: «مسئلۀ چهارباغ چه بود که بیش از نیمی از بدنۀ آن را از بین بردیم؟ مسئلۀ چهارباغ چه بود که اینهمه هزینه کفسازی کردیم؟ مسئلۀ چهارباغ خیلی ساده است. مسئلۀ چهارباغ مسئلۀ من و شماست در این بستر شهری، با این بستر شهری، و این چیزی است که به آن دقت نکردیم. مسئله چهارباغ این است که چهارباغی که میتوانست فرصتی برای تأمل به من بدهد، امروز تحت تأثیر تمام تابلوهای تبلیغاتی قرارگرفته است! اگر بخواهیم برای چهارباغ کاری کنیم باید تکتک ما عینکمان را کمی نسبت به این شهر عوض کنیم. باور کنید چهارباغ مملو از اتفاقاتی است که هنوز با یک پیرایش و پالایش بسیار ساده میتواند فضاهایی را در خود ایجاد کند.»
وی یادآور شد: «شهر ما، چهارباغ ما، محصول چند «ت» و چند «ب» است. شهر را فراموش نکنیم، شهر یعنی تغییر، قرار نیست موزه تولید کنیم. شهر زنده است چون بلافصلِ زندگی تکتک ما قرار دارد و بنابراین همانطورکه ما تغییر میکنیم شهر هم تغییر میکند و آنچه مهم است سرعت این تغییرات است. شهر یعنی تداومِ تاریخ، یعنی تداوم شهر، یعنی تکثر، یعنی بپذیریم تکتک خردهفرهنگهای این شهر جزئی از این شهر هستند و شهر جزئی از آنها است و راهحل در این است که مفاهیم خود را نسبت به شهر بازتعریف کنیم و سعی کنیم آنچه هنوز از شهر برای ما باقیمانده را بازیافت کنیم. »
این معمار گفت: «امروز همه ما تحت تأثیر اخبار بد و بدتر هستیم و تکتک ما این دوقطبی بودن و جدا بودن را احساس میکنیم. یکی از مهمترین راهکارهای ما برای حل مسائل اجتماعی توجه بیشتر به شهرهایمان است، شهر، امکان نیست، ضرورت زندگیِ ما حیات جمعی ما است، اگر قرار است چنین حیات جمعی تداوم داشته باشد.»
انتهای پیام
نظرات