• شنبه / ۶ مهر ۱۳۹۸ / ۱۰:۰۳
  • دسته‌بندی: فارس
  • کد خبر: 98070603882

داستان ژاندارک شیراز

داستان ژاندارک شیراز

ایسنا/فارس وقتی که هنوز نوجوان بود با قدم کردم سالن‌های مراسم و مکان‌های برگزاری برنامه‌های تشریفاتی، سعی در تعیین فاصله شخصیت‌ها تا لنز دوربین رولیفلکس، برای آن دوران ابداع کننده یک نوآوری در ثبت تصاویر بر نگاتیو بود؛ کاری که با توفیق همراه شد و او را چند گام در مسیری که انتخاب کرده بود، جلو برد.

به گزارش ایسنا، در روزگاری که عکاسی خبری با دوربین های نه چندان راحت رولیفلکس و فلش های بزرگ انجام می‌شد، ثبت تصاویر رویدادها آن هم در لحظه، کار ساده‌ای نبود. رویداد در لحظه خلق و تمام می‌شد و او مانند دیگر عکاسان باید تصویرش را ثبت می‌کرد بدون اینکه امکان دیدن تصویر قبل یا بعد از ثبت را به راحتی داشته باشد.

عکاس خبری برای ثبت تصاویر ناچار به «فُکسْ» دوربین متناسب با سرعت حرکت شخصیت‌های رویدادی است که تصاویر او باید راوی داستانشان باشد؛ آن هم در دوران دوربین‌های بزرگ و سنگین مکانیکی و آنالوگ. این جا بود که عکاس نوجوان فکری به ذهنش خطور کرد و از همان آغازین روزهای کاری سرگرم متراژ کردن سالن‌ها با قدم‌های خود شد چرا که این کار او را قادر می‌کرد سرعت لحظه عملکرد دوربین را با سوژه‌ی در حرکت تنظیم و تصاویرش را ثبت کند؛ تصاویری بی نقص که بی آنکه بداند نامش را ملکه ذهن مسئول وقت روزنامه اطلاعات کرد و او مشغول به کار شد.

خلیل دلگشایی معروف به «اکبر دلگشایی» که اکنون واپسین روزهای ۶۷ سالگی را گذران می‌کند همان پسرک نوجوان سالهای دور است که با حضور در رویدادهای رسمی و ورزشی مشغول به ثبت تصاویر از نگاه دوربین بود. به قول خودش آقای نخست، مسئول وقت روزنامه اطلاعات، با دیدن این نوآوری خلاقانه، او را به یکباره «سر کارگر» کرد تا بیشتر از این استعداد بهره ببرد.
پس از مدتی کوتاه اکبر از خیابان داریوش به چهارراه خیرات نقل مکان کرد تا برای همیشه روزنامه اطلاعات را به مقصد عکاسخانه ژاندارک ترک کند.
عکاسخانه ‌ژاندارک کمی بالاتر از سینما کاپری سابق و در میان دکان‌هایی واقع شده که هر کدام داستان‌های فراوانی از عمر بیش از صد ساله خود دارند، داستان‌هایی که آدم‌ها آنها را خلق و در دل خشت و آجر این ساختمان ثبت کرده‌اند.

عکاسخانه ژاندارک با پله‌هایی که برای بسیاری از شیرازی‌ها هر یک حاوی نوستالژی دوران گذشته این شهر و مردمانش هست، به خیابان لطفعلی‌خان زند متصل شده است، مکانی که با پا گذاشتن در آن سفر به گذشته شهر راز برای من و عکاس ایسنا، ممکن شد؛ امکانی که تصاویر موجود در این عکاسخانه برایمان فراهم کرد.

وصف «اکبر» را پیش تر از هم قطارنش شنیده بودیم و حال با دیدارش به دنبال ثبت داستانی از زبان خالق ژاندارک شیراز بودیم؛ مردی که خود ثبت کننده بسیاری از خاطرات خوش و ناخوش آدمهایی بوده که امروز خیلی هایشان سر به بالین خاک گذاشته یا مانند خودش روزهای جوانی را با کهنسالی گره زده‌اند.

اکبر پس از دریافت مدرک ششم ابتدایی مدرسه را رها کرد به این امید که با دست و پا کردن کسب و کار، خودش صاحب اعتبار شود. نقل  می‌کند که در آن سال‌ها همیشه پیش بینی برادرش از عواقب ترک تحصیل آزارش می داد و در ذهن بی اراده عبارت: «عاقبت ترک تحصیل حمالیه» را تکرار می‌کرد.

از پیش تر بنایی را نزد پدر آموخته بود ولی بنایی شغل بادوامی نبود؛ پادوک فرش فروشی، اولین شغلی بود که پس از ترک تحصیل به آن مشغول شد؛ اما این یکی هم شغل بادوامی نبود؛ اجبار «اوستا» به حمل تخته فرش های لول شده بیش از پیش برایش تداعی گر عاقبت ترک تحصیل می شد.

رنج جسمی و مهم تر از آن افکار پریشانش سبب شد تا در نهایت در یکی از ماموریت ها فرش غول پیکر را در مسیر به زمین بیندازد. خودش در این باره می گوید: «قالی سه گزی را باید یک تنه از بازار تا سر دزک می بردم؛ میانه ی راه بود که به یاد جمله برادرم افتادم و قالی را میان آب و شُل (گِل و لای) پرت کردم؛ قدیم که کوچه ها آسفالت نبود؛ وقتی باران می گرفت تا یک هفته کوچه ها پر از آب و گِل می‌شد.»


از قضا فرش غرق شده در آب و گِل سفارش کریم کسایی، صاحب عکاسخانه ی هالیوود، بود. عکاسخانه‌ای که دوران حیاتش را در خیابان داریوش شیراز گذراند.
خودش می‌گوید: "وساطت دیگران بود که این آشنایی نه چندان متعارف منجر به همکاری شد."چندین سال طول کشید تا کریم کسایی اسرار حرفه ی عکاسی را با او در میان بگذارد. در آغاز اکبر گمان می کرد او همانند گفته خودش واقعاً وِرْد می‌خواند. اکبر به یاد دارد وقتی که به هنگام کار با دستگاه پنهانی او را نظاره می‌کرد عبارت های نامفهوم و گنگی از او می شنید؛ بعدها متوجه شد این عبارت های نامفهوم همان شمارش سریع اعداد است.

شروع عکاسی خبری با روزنامه اطلاعات

چند سال از کار اکبر در عکاسی هالیوود می‌گذشت که با کانون خبرنگاران و آقای نخست، مسئول روزنامه اطلاعات، آشنا شد. خودش در این باره می‌گوید:« وقتی که وارد عکاسی خبری شدم دیدم نه!؛ واقعا سخت است؛ خود آقای نخست برای عکس گرفتن هی اینور و آنور می پرید.»

به اینجا که رسید آقای رفعت با یک چای وارد اتاق شد و همه را به نوشیدن چای دعوت کرد. محمد رفعت حدوداً ۲۰ سالی است که در ژاندارک کار می‌کند.

پس از استراحتی کوتاه و رسیدگی به عکس های اداری چند مشتری اکبر به جمع ما باز می گردد و با این جمله که "کجا بودیم" ... ادامه می‌دهد:« آره؛ دیدم اینجوری نمیشه... تا من دوربین را روی شخصیت ها تنظیم می کردم افراد جابجا می‌شدند؛ اینجا بود که متر دست گرفتم و قدم هایم را اندازه کردم؛ اینجوری می توانستم فاصله ی افراد تا دوربین را ذهنی تخمین بزنم.»

خلاقیت و نوآوری دلگشایی در آن زمان که نه اینترنتی بود و نه کلاس های آموزشی گوناگون قابل ستایش است؛ طوری که طولی نکشید که کارش با ارتقای شغلی همراه شد؛  البته خلاقیت هایش تنها محدود به این نمی شد. آقای دلگشایی در حالی که می خندد خاطره ای از یک رویداد رسمی برایمان تعریف می‌کند.
ماجرا مربوط به یک رویداد رسمی با حضور مسئولان وقت استان است؛ او از همان آغاز متوجه‌ سرِ سفید و طاس یکی از مسئولان حاضر در عکس است و در پی آن می‌شود که چطور می توان به هنگام فَلش دوربین این سرِ سفیدِ طاسِ منور شده را  متعادل در عکس‌ ظاهر کرد؛ در نهایت با کمتر نور تاباندن به آن نواحی، البته با ابزار خودساخته، معمای سرِ مقام مسئول حل می شود. بعد تر مقام مسئول که انگار خود از این معضل آگاهی داشت با دیدن تصاویر متحیر می ماند و برای تشویق اکبر نوجوان هدایای پیشکش می کند.

آمدن و ماندگار شدن در ژاندارک

ساختمان عکاسی ژاندارک به گفته خود اکبر آقا نزدیک به ۱۰۰ سال عمر دارد. اگر روزی گذرتان به آن افتاد می توانید پس از پیمودن راه پله های بازسازی شده دو در مقابل خود ببینید که هر دو در نهایت به هم وصل می شود. اتاق های تو در تو و سلسله مراتب معماری نه چندان رایج اولین چیزی است که با دیدن فضای ژاندارک احساس می کنید.

اکبر که پس از مدتی فعالیت در روزنامه ی اطلاعات تصمیم به ترک آن می گیرد؛ سر از ژاندارک در می‌آورد؛ عکاسخانه‌ای که تورج روانبخش، خواننده رادیو شیراز، مؤسس آن بود و حالا بعد از چند سال، اکبر دلگشایی، جوان علاقه مند و خوش ذوق را در خود می‌دید.

آبِ چاه، راز فرمول دارو های عکاسی اکبر 

 وقتی از فرمول دارو های عکاسی آنالوگ پرسیدم با توضیحاتش متوجه شدم که موضوع بیشتر از اینها اهمیت داشت و ترکیبات داروها از اسرار مهم هر عکاس به شمار می‌رفت.

آقای دلگشایی یادآور مهارت سیاخان، عکاس یهودی شیرازی، در آن روزگار  می شود و در حالی که لبخند بر لب دارد توضیح می دهد:« یک روز که نه علاالدین نفت داشت و نه آب گرمی در عکاسخانه موجود بود به ناچار در ترکیبات دارو از آبِ چاه استفاده کردم؛ نتیجه کار فوق العاده بود.»

با توضیحات آقای دلگشایی به راحتی می توان درک کرد که حفظ ترکیبات داروهای عکس در گذشته امر رایجی بود چرا که استفاده از آبِ چاه به جای آب معمولی تا مدت ها از رازهای ژاندارک به شمار می رفت.

از بین رفتن حرفه عکاسی سیار با آمدن گوشی‌های همراه!

از تحولات در عصر دیجیتال ناپدید شدن یکباره ی عکاسان سیار است. در گذشته رایج بود که عکاسان دوربین به دست در سطح شهر و به ویژه نقاط تاریخی و فرهنگی که محل بازدید عموم بود، از مردم و خصوصا گردشگران عکاسی می‌کردند؛ اما ورق با ورود گوشی های مجهز به دوربین برای این کاسبان، برگشت و دیگر امروز کمتر اثری از این قشر عکاسان می‌بینیم جز موارد معدودی که در زمان‌های محدود پیدایشان می‌شود.

دلگشایی به یاد می آورد که تعدادی از این عکاسان در مناطقی از شیراز مثل میدان ستاد( امام حسین)، پارک شهر( پارک ازادی) و ساعت گل همیشه حضور داشتند.

رفت و آمد مشتری‌ها برای گرفتن عکس‌های پرسنلی، فرصت را برای پرسه زدن ما در تو در توی عکاسخانه ژاندارک فراهم کرد؛ گشت و گذاری که با راهنمایی محمد رفعت، مسیری همراه با راهنما شد.

با راهنمایی محمد رفعت، از کنار میز کار اکبر دلگشا وارد راهروی شدیم که تا سقف پر بود از پاکت‌های عکس؛ آرشیوی که عکاس ایسنا را برای ثبت آنها به وجد آورد تا صدای شات‌های دوربین دیجیتال، همراه مسیرمان در معبر نوستالژیک این عکاسخانه قدیمی شود.

 راهرو منتهی می شد به سالن دیگری؛  یک سمت سالن پنجره ای بزرگ وجود داشت که تقریباً یک تنه تمام اتاق را روشن می کرد. در گوشه ی سالن اتاقک دیگری وجود داشت که آن هم مملو از عکس بود. در حالی که آقای رفعت در میان پاکت‌های راه رو به دنبال عکس های موسوم به «سپاه دانش» می گشت،  تصادفا قطعه آلبومی از قفسه های اتاقک  خارج کردیم. محتویات آلبوم مربوط می شد به مراسم افتتاح یک بانک در سال های آغازین جنگ؛ مرحوم آیت الله حائری شیرازی در برخی از قطعه ‌های آن حضور داشت.
 
با آمدن آقای دلگشایی از ژست های رایج در گذشته پرسیدم و گفت:« این پاکت‌ها را می بینی؟ چند وقت پیش دو تا نیسان عکس الو(آتش) زدیم!؛ آره؛ می‌گفتم؛ ژست های عکاسی را از هنرپیشه ها یاد می گرفتیم؛ وقتی تهران بودم پشت ویترین ها همینطوری میخکوب شدم؛ باید می فهمیدم نورپردازی و ژست هنرپیشه ها چطوریه تا نمی فهمیدم نمی‌رفتم؛ در گذشته ژست ها را همه این‌طور یاد می گرفتیم؛ اما جوانان این نسل نه، برای یاد گرفتن انقدر  ذوق ندارند.»

آقای دلگشای معتقد بود با امدن دوربین‌های دیجیتال جوانان این نسل دیگر توجه کافی به پارامترهای نوردهی در عکس ندارند؛ چرا که در گذشته برای فهمیدن میزان نوردهی عکس گرفته شده به اجبار باید چاپ می شد تا معما حل می گشت؛ اما با وجود دوربین های دیجیتال و تنظیم خودکار ان دیگر نیازی به این همه زحمت نیست؛ معتقد بود با این وضع نمی‌توان عکاسان خوبی برای نسل بعد تربیت کرد؛ پس باید فکری در این باره کرد.

«ماست خیار » خوردن همانا و خواب ماندن همانا

اکبر آقا وقتی از بدترین خاطراتش یعنی عمل نکردن دوربین و ثبت نشدن عکس های گرفته شده در چند عروسی برایمان گفت بلافاصله خاطره خواب ماندنشان به هنگام کار یاد کرد و صدای خنده اش بلند شد.

ماجرا مربوط به سال‌های پیش از انقلاب و کار زیر دست روانبخش می‌شد. آنان مامور بودند تا به هنگام سفر مسئولان کشوری به شیراز آلبومی از آنان تهیه کنند و سر آخر در فرودگاه تحویل دهند. در یکی از این سفرها در پایان شب اکبر آقا و دیگر همراهانش خلاف همیشه تصمیم به صرف « ماست خیار» و پس از آن خواب شامگاهی می گیرند و نتیجه آن می شود که به هنگام صبح با صدای کوبیدن در از خواب سنگین می پرند. طبیعتا باید تاوان سختی در پی « ماست خیار»  داده می شد اما بخت با آنان یار بود چرا که اندکی بعد ‌خبر رساندند مسئول وقت با تاخیر شیراز را ترک می‌کند. این شد که فرصت کافی برای جبران خواب فراهم و در نهایت هم نتیجه‌ای شیرین تر عاید می‌شود و دلار جای ریال را به وقت پرداخت دستمزد می‌گیرد.

اکبر در حالیکه دختر جوان پشت رایانه را برای مرتب کردن عکس‌ها راهنمایی می‌کرد، از نحوه مالکیت عکاسخانه ژاندارک گفت؛ از تلاشی که آرام آرام به ثمر نشت و ذره ذره تمام مالکیت توسط او خریداری شد.

عکاسخانه ژاندارک این روزها هم محلی کم رفت و آمد نیست؛ خیلی‌ها برای برداشتن عکس سراغ اکبر دلگشایی و کارکنان این عکاسخانه می‌آیند؛ آدم‌هایی که همچنان معتقد هستند که کار را باید به کاردان سپرد..با پله‌ها به سمت خیابان لطفعلی‌خان زند سرازیر می‌شویم در حالیکه خاطره دیدن عکس‌های آدمهایی که خیلی‌هایشان خاطره شده‌اند، حالمان خوب شده است. 

گزارش از: آیدا زمانی، خبرنگار ایسنا، منطقه فارس

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha