به گزارش ایسنا، مهرداد خدیر در ادامه در عصر ایران نوشت: « تغییرات شکلی در هیأت حاکمۀ آمریکا، تأثیری بر اِدراک ایران ندارد.» این سخن را آقای علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی در واکنش به برکناری جان بولتون مشاور جنجالی امنیت ملی شورای امنیت ملی رییس جمهوری آمریکا بیان داشته است.
این در حالی است که برکناری یا اخراج بولتون از کاخ سفید از غروب سه شنبه به این سو یکی از مهمترین خبرهای جهان بوده و تحلیلها و تفسیرهای مختلفی دربارۀ آن انتشار یافته است.
جالبتر و صریحتر از همه البته توییت خانم «الیزابت وارن» سناتور شاخص دموکرات و منتقد جدی ترامپ است که نوشته است: «برای آمریکاییها خوب شد که جان بولتون دیگر در کاخ سفید نیست. برای جهانیان هم بهتر خواهد شد اگر کسی که بولتون را بر سر کار آورده بود نیز برود.»
وزیر خارجه ایران البته موضع طعنهآمیزی اتخاذ کرده و گفته «ما در امور داخلی آمریکا دخالت نمیکنیم» اگرچه میدانیم آقای ظریف اصطلاح گروه «ب» را ابداع کرده و جان بولتون یکی از اضلاع چهارگانه آن بود (جان بولتون، بن سلمان، بن زاید و بنجامین نتانیاهو) و حالا از این چهار نفر (که نام یا نام خانوادگی آنان با حرف "ب" شروع میشود) دو نفر کنار رفتهاند: بن زاید با تغییر یا تعدیل مواضع دولت امارات و بولتون هم با اخراج.
اگر منظور آقای شمخانی این باشد که اصل کاری که همان «دونالد ترامپ» باشد همچنان در کاخ سفید است، یا به کمتر از رفع تحریمها رضایت نمیدهیم سخن درستی است اما اگر از این باور و انگاره حکایت کند که آدمها هیچ نقشی ندارند یا نقش روی دیوار سیاستاند و از این رو متقابلا یک سیاست واحد را در هر حالت باید در پیش گرفت با اقتضائات سیاستورزی منفعتگرایانه انطباق ندارد.
چرا که سیاست، فن اولویتها و علم مقدورات است و همین به ما میگوید بین جان بولتون که در میتینگهای مجاهدین خلق سخنرانی و پول دریافت می کرد و آشکارا از براندازی سخن میگفت با اسلاف او تفاوت بود و چه بسا با خلف او باشد و مهمتر این که به عنوان نماد جنگ و آتش افروزی و اجتناب از راه حلهای دیگر شناخته میشد.
از ابتدای جمهوری اسلامی البته این سخن را زیاد شنیدهایم که رییسان جمهوری آمریکا با هم تفاوتی ندارند و فونداسیون و پی ثابت است و اینها نما یا دکورند اما در عمل اتفاقا واکنشها یکسان نبوده و تفاوتها به رسمیت شناخته شده چرا که اگر غیر این بود گروگانهای آمریکایی را درست در لحظۀ سوگند یادکردن رونالد ریگان در فرانکفورت تحویل نمیدادیم.
شاه در مرداد ۵۹ مُرد و حل و فصل مناقشه گروگانها در همان ماه یا شهریور یا مهر آن سال میتوانست به برگ برندۀ جیمی کارتر در انتخابات آبان ماه بدل شود اما به عکس علیه او به کار رفت.
در مجلس ایران که تازه تشکیل شده بود دو چهرۀ متعلق به دو طیف متفاوت و منتقد هم هر چه فریاد برآوردند گروگانها را زودتر آزاد کنیم تا کاخ سفید به دست جمهوری خواهان نیفتد همان تفکر که معتقد بود تفاوتی ندارند اعتنا نکرد و کاخ سفید ۱۲ سال به دست جمهوری خواهان افتاد و هشت سال جنگ ما هم در این بازۀ زمانی جای میگیرد.
آن دو نماینده یکی ابراهیم یزدی بود؛ وزیر خارجۀ دولت موقت که سالها در آمریکا زندگی و تحصیل و تدریس و فعالیت سیاسی کرده و با زیر و بم تفاوتهای دو حزب آمریکا آشنایی داشت و دیگری محمد منتظری که به عنوان چهرهای رادیکال و مخالف نهضت آزادی و دکتر یزدی و لیبرال ها شناخته میشد اما به سبب دوستی با معمر قذافی و فعالیتهای انقلابی در خارج از کشور تفاوتها را می دانست و او هم اصرار داشت کاخ سفید را تحویل جمهوری خواهان ندهیم و از جیمی کارتر بازنده نسازیم.
تفکر «هر دو مثل هماند» یا «آدمها کارهای نیستند» و «سیاستشان تغییر نمیکند» اما غلبه یافت و گروگانها ماندند و ماندند و وقتی آزاد شدند که جیمی کارتر بازی را به رونالد ریگان واگذار کرد.
آقای شمخانی میگوید: «ملاک ارزیابی ایران، سیاست واقعی و عملکرد آمریکا به ویژه در قبال پایبندی به تعهدات بین المللی است و رفع تحریمها علیه مردم ایران». این سخن البته درست است اما مشخص نیست مراد از این جمله چیست: «تغییرات شکلی در هیأت حاکمۀ آمریکا، تأثیری بر ادراک ایران ندارد.»
البته ایشان بعدتر توضیح میدهند « اوباما و ترامپ، هر دو سیاست تحریم ملت ایران را دنبال کردند.»
با این حال این پرسش پدید میآید پس چرا با اوباما مذاکره و توافق شد و با ترامپ نمیشود؟ با منطق «هر دو مثل هماند» چه کار داریم اوباما بر سر کار است یا ترامپ. البته ایشان قبلتر گفته بود «امضای برجام، کاری اشتباه بود» و شاید از همین منطق برخاسته که همه مثل هماند.
میتوان حدس زد که ایشان نگران احتمال دیدار رییس جمهوری ایران با رییس جمهوری آمریکا در چارچوب نشست ۱+۵ و نه جداگانه و دربارۀ برجام یا تحریمها و نه اختلافات فی مابین باشد یا در این جایگاه صلاح نمیداند ذوقزدگی نشان دهد اما آیا واقعا در سیاست همه مثل هم هستند؟
این گفتار بر آن است این نظر را طرح کند که آدمها همه جا تأثیر دارند و هر چند در چارچوب یک سیاست قرار گیرند اما باز با هم تفاوت دارند.
بهترین گواه هم خود دریابان علی شمخانی دبیر کنونی شورای عالی امنیت ملی است که با سلف خود –آقای سعید جلیلی – تفاوت دارد با این که هر دو در کلان یک سیاست را پی میگیرند. قبلی خشک و متصلب بود و دربارۀ آقای شمخانی به گواه همین متن میگوییم و مینویسیم و نزدیکان او مدام با نمایندگان رسانهها نشست میگذارند.
در همین جمهوری اسلامی و در سی سال پس از درگذشت رهبر فقید انقلاب، مگر ۴ رییس جمهوری بر سر کار نیامدهاند؟ عین هم بودهاند یا تفاوتها داشتهاند؟
هاشمی رفسنجانی به توسعۀ آمرانه اقتصادی باور داشت و خاتمی دل باخته توسعۀ سیاسی بود هر چند در عمل سیاستهای اقتصادی و معیشتی او به بار نشست و در نگاه مردم بهترین دوران را به رغم شعارهای سیاسی در اقتصاد رقم زد.
احمدینژاد به توزیع ثروت باور داشت و کارهایی چون حذف یارانههای غیر مستقیم در دوران او صورت پذیرفت و روحانی تابوی مذاکره با آمریکا را چه با گفتوگوهای طولانی مدت وزیر خارجهاش با همتای آمریکایی در ژنو و وین و چه ۱۵ دقیقه مکالمۀ تلفنی خودش با باراک اوباما در نیویورک شکست.
آیا میتوان گفت «ادراک»ها متفاوت بوده است؟ شاید آری و شاید نه. اما سیاستها قطعا متفاوت بوده و هر چهار نفر هم رییس جمهوری ایران بودهاند.
خود آقای شمخانی نه تنها با آقای جلیلی تفاوت دارد که با دیگر وزیران دولت اصلاحات. چون هیچ یک با رییس خود وارد رقابت بر سر ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۰ نشد اما او شد.
اگر آدمها با هم تفاوت نداشتند مربیان فوتبال را این قدر تغییر نمیدادند. مثال دیگر در تفاوت اشخاص وضعیت مجمع تشخیص مصلحت نظام در حیات و ممات هاشمی رفسنجانی است.
آیا مجمع پس از مرگ او و در این قریب سه سال که عملا به محاق رفته با قبل از ۹۵ قابل قیاس است؟ مگر چه اتفاقی افتاده جز خروج یک نفر؟
اگر آدمها تأثیر ندارند چرا رسانهها اکنون آزادانه مطالب مربوط به قوۀ قضاییه را منتشر میکنند و در زمان آقای صادق لاریجانی کسی جرأت نداشت دربارۀ این دستگاه، نازکتر از گل بگوید؟ مگر آقای رییسی در همان ساختار مدتی معاون اول نبوده است؟ همین نشان میدهد آدمها تأثیر دارند.
در همین عربستان، دوران پادشاه فعلی با ولیعهدی که یادآور صدام حسین است با عصر ملک عبدالله فقید تفاوت ندارد؟
بهترین مثال اما همچنان خود گوینده است که نه تنها با سلف خود – آقای جلیلی- تفاوت دارد و نه تنها با وزیران دیگر خاتمی، چون ردای رقابت با رییس خود را پوشید که با دیگر منصوبان رییس جمهور روحانی، چون مواضع متفاوت دارد و حتی با کثیری از سپاهیان، چون وارد ارتش شد و از او با عنوان دریادار یاد میشد و اکنون دریابان.
در این تصور یا تفکر که ما با ساختارهای متصلب طرف هستیم و نه با افراد متنوع و منعطف، بیمهایی مغایر با منافع ملی مستتر است.
بیمهایی از این دست:
۱.از پارهای فرصتها که معلوم نیست تکرار شوند یا نه نتوانیم استفاده کنیم. چقدر احتمال دارد بار دیگر چهرهای با خاستگاه باراک اوباما قدرت را در آمریکا در دست گیرد؟ واقعا چقدر امکان داشت با آدمی جز اوباما بتوانیم به توافق برسیم؟ اگر همه را مثل هم ببینیم اوباما و غیر اوباما ندارد اما اگر به تفاوتها بها دهیم از فرصت بهره میبریم. یکی از تعاریف سیاست همین است.
جمال امامی نخست وزیری را به دکتر مصدق تعارف کرد و گفته میشود سید ضیا نزد شاه و منتظر پاسخ منفی مصدق در مجلس بود اما مصدق که همواره از قبول نخست وزیری امتناع میکرد پیشنهاد جمال امامی را روی هوا قاپید و دست روی چشم گذاشت و گفت به چشم! چون میدانست چنین فرصتی دیگر به دست نخواهد آمد.
بعد هم وقت خود را به همایشها و دیدارهای بیهوده نمیگذراند و در همان ۲۷ ماه به اندازه دهها سال کار کرد چون میدانست این فرصت چه بسا تکرار نشود. حالا ما بگوییم اوباما و ترامپ فرق ندارند و بولتون با قبلیها و بعدیها؟
۲. یکی از مهمترین تفاوت افراد خاص با عوام «تفکیک» است. چرا منِ نویسندۀ این سطور نمیتوانم مانند یک موزیسین از ارکستر سمفونی لذت ببرم؟ چون نمیتوانم سازها را از هم تفکیک کنم. از نخبگان انتظار میرود تفکیک کنند. در دکانهای میوهوترهبار هم دیگر اجازه میدهند مردم «سوا» کنند. در سیاست هم نمیتوان «درهم» کالا عرضه کرد.
۳. اگر قرار باشد همه را یکسان ببینیم قدرت پاسخ دهی به نشانهها را از دست میدهیم. در تعریف انسان میگویند انسان یعنی «حافظه و واکنش». اگر فراموش کنیم و قدرت واکنش را از دست بدهیم نشانه مخاطرهآمیزی است.
سیاست هم جز این نیست. نه حافظه شامل به یاد داشتن بدیها را باید از دست بدهیم و نه واکنش به اتفاقات جدید را. یکساننگری اما توان واکنش را زیر سؤال میبرد.
۴. اگر به این باور برسیم که آدمها کارهای نیستند و تنها سیستم عمل میکند یک نسخۀ واحد را در حالات مختلف تجویز میکنیم و طرفهای خارجی از گفتوگو با ما احساس ملال میکنند چون مدام یک جمله را تکرار میکنیم و به عبارت دیگر ناگزیریم رو بازی کنیم.
۵. متقابلا همین تصور به خارجیها هم القا میشود و آنگاه تغییر دولتها در ایران را جدی نمیگیرند. در داخل هم چنین انگارهای شکل میگیرد.
تا قبل از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سیاستهای ایران با تغییر دولتها تفاوت میکرد و مردم چنین باوری داشتند اما اواخر کار به جایی رسید که تغییر ۴ نخست وزیر در یک سال هم افاقه نکرد و مردم بین جانشینان متعدد و متنوع جمشید آموزگار (شریف امامی، ازهاری و بختیار) تفاوتی قایل نبودند و مستقیم خود شاه را مخاطب شعارها قرار دادند.
آیا شکلگیری چنین انگارهای به نفع امنیت ملی است یا روشی که امام خمینی برای حل مناقشۀ گروگانها در سال ۱۳۵۹ در پیش گرفت و گفت: راه حل را از من نخواهید. مجلس باید تصمیم بگیرد و نهایتا هم مجلس گره را گشود.
مثالها فراوانند که نشان دهد چقدر آدمها در عین شباهتها و محدود و محصور بودن در چارچوبها متفاوتند هر چند که قابل درک است که آقای شمخانی میخواهد بگوید ذوقزده نشدهایم و دنبال کسب امتیازهای بیشتر است اما اصرار بر نفی تفاوتها از منظر داخلی میتواند مغایر امنیت ملی هم باشد چرا که در حال حاضر نیز حجم تبلیغات سنگین رسانههای خارج از ایران علیه شرکت در انتخابات حول این محور است که سیاستها ثابتند و تغییر افراد تغییری ایجاد نمیکند.
انتهای پیام
نظرات