رحمانی هرچند پس از پایان جنگ هشتساله و ارتحال حضرت امام خمینی در سال ۶۸، با فرماندهی «بسیج مستضعفین»، ریاست «ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبههها» و عضویت «دفتر امام» خداحافظی کرد، اما دو سال بعد، با تلفیق نیروهای ژاندارمری، شهربانی و کمیتههای انقلاب و تأسیس نیروی انتظامی نماینده حضرت آیتالله خامنهای در این نهاد شد و شانزدهسال حضورش (۱۳۷۰ - ۱۳۸۶) در این سمت، که با وقوع حوادث متعدد سیاسی و اجتماعی و نقش و نشان ناجا در آنها همراه بود را بیسروصدا و موضعگیری پشت سر گذاشت تا آخرین مسئولیت اجراییاش در مجموعه حکومت را با سکوت به پایان رساند.
او پس از این دوران تنها در جلسات مجمع روحانیون مبارز که از اعضای مؤسس آن است، حاضر میشود و در عین حال علاقهای به موضعگیریهای سیاسی هم ندارد. رحمانی سابقه رفاقت و همراهی نزدیک با محمد منتظری و مصطفی و احمد خمینی را داشته و در آخرین شب حیات «سیداحمد» هم میهمان او بوده است. با او در آستانه چهلسالگی انقلاب درباره حضورش در نجف پس از تبعید امام خمینی به عراق، نحوه شکلگیری و تأسیس سازمان بسیج مستضعفین و ستاد جذب کمکهای مردمی به جبههها گفتوگو کردیم که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
پس از تبعید امام خمینی به ترکیه و در ادامه حضور ایشان در نجف، شما بهعنوان یکی نخستین کسانی شناخته میشوید که با رهبر انقلاب همراه شده بودید، آن زمان خودتان در قم بودید و پس از تبعید امام به عراق رفتید یا اینکه در نجف زندگی میکردید؟
من پیشتر به نجف رفته بودم. در واقع قبل از تبعید امام از ترکیه به عراق، قاچاقی به نجف رفته بودم و آنجا هم اوضاع چندان آرام نبود. استادان حوزه نجف و مراجعی مثل آیات حکیم، شاهرودی و خویی پیگیر وضعیت امام بودند و میخواستند از سلامتی ایشان مطلع باشند. بعد از ورود ایشان در مهرماه ۴۴ به نجف، ما در جلسهای بودیم و درباره مسائل مربوط به نهضت صحبت میکردیم که در حدود ساعت ۱۱ شب به ما خبر رسید امام وارد عراق شده و این موضوع اصلاً یک تکانی در حوزه ایجاد کرد. وقتی هم که ایشان در نجف مستقر شد، ابتدا آیتالله العظمی شاهرودی، سپس آیتالله العظمی خویی - که دو بار به دیدار امام آمد - و در نهایت آیتالله العظمی حکیم با ایشان دیدار کردند. البته ما خاطرات زیادی از سختیها و مشکلات در عراق داریم؛ بهخصوص که امام در دو جبهه در عراق مبارزه میکرد، از یک طرف با رژیم شاهنشاهی و از سوی دیگر با حزب بعث هم درگیر بود؛ چرا که آنان مرتب از ما میخواستند که به شکلی خواستههای آنان را عملی کنیم.
چه خواستههایی داشتند؟
البته خواستههایی از امام هم داشتند، چون میگفتند در هفته چند ساعتی رادیویشان را در اختیار برنامههای نهضت قرار میدهند پس اهداف بعثیها از جمله مسائل سیاسی مربوط به اختلافات میان رژیم بعث با شاه درباره اختلافات مرزی یا ادعای عربی بودن جزایر سهگانه تنب بزرگ، کوچک و ابوموسی را هم مورد توجه قرار دهند که طبعاً امام نمیپذیرفت و درگیریهایی هم میان ما با افسران عراقی پیش آمد.
درگیریها ظاهراً به بازداشت برخی از همراهان امام هم انجامیده، درست است؟
بله. حدود ۱۵ نفر از رفقای ما را بازداشت کردند. حتی در مواقعی که هر اقدامی در ایران علیه دوستداران امام انجام میشد، عراقیها برای اینکه چنین تحرکاتی در کشورشان تأثیر نگذارد، ما را هم محدود میکردند. مثلاً رژیم پهلوی تصمیم گرفته بود عباس شیبانی را اعدام کند و مرحوم حجتالاسلام و المسلمین شهید منتظری که مدتی قبل از ایران به عراق فرار کرده بود، در دفتر سازمان آزادیبخش فلسطین در عراق، ما و جمعی دیگر از دوستان را جمع کرد تا تجمعی اعتراضی نسبت به این اقدام رژیم انجام دهیم که البته خیلی هم صدا کرد و جنبه بینالمللی در اعتراض به رژیم پهلوی انجام گرفت و همچنین حجتالاسلام دعایی را مکرراً مورد تهدید قرار میدادند.
چه سالی بود؟
اوایل سال ۵۰ بود یا اواخر ۵۱ که تجمعی تأثیرگذار هم شد. یا زمانی هم که رژیم بعث عراقی برای بار دوم تصمیم گرفتند ایرانیهای مقیم عراق را از این کشور بیرون کنند. امام در همان زمان تلگراف تندی به حسنالبکر نوشت با این مضمون که این چه اقدامی است؟ کارهای شما کمتر از جنایت شاه نیست. شما به یهودیها ۶ ماه فرصت دادید که از عراق خارج شوند اما به این مسلمانان که برای شما خیر دارند و کسب و کار دارند و اقتصاد شما را تأمین میکنند اینطور رفتار میکنید؟ آنان را با زن و بچه در کامیونها میریزید؟ واقعاً هم این کار را میکردند. یعنی ایرانیها را لب مرز خسروی از پشت کامیونها با وضع اسفناکی پیاده میکردند که امام این را گفت و گذرنامهاش را هم توسط آقای دعایی ضمیمه نامهاش کرد و برای حسنالبکر فرستاد.
از سوی دیگر ساواک هم مرتب در ایران تبلیغات میکرد که آیتالله خمینی با حزب بعث که دشمن ایران است، همکاری میکند و در سفارت ایران این طور گزارش میکردند که بله، آقای خمینی همانطور که میخواست حوزه علمیه قم را متشنج کند الان دارد حوزه نجف را هم بههم میریزد و خرابش میکند. برخی هم با این تنبورها میرقصیدند چرا که علاقهای به نهضت نداشتند و همراهی نمیکردند یا منافع شخصیشان به خطر میافتاد، در این حد که به منزل امام نامه میانداختند یا هرکجا ما را میدیدند میگفتند راحت شدید؟ حالا حوزه نجف هم از اعتبار ساقط شد. در حالی که مسئله این نبود و دود کارهای حزب بعث به چشم همه میرفت.
حسنالبکر به نامه امام چه واکنشی نشان داد؟
بعد از این، شخصی از سوی نماینده حسنالبکر به دیدار امام آمد و گفت ما مشکلی با شما نداریم. شما از اخراج ایرانیها متأثر شدید و به ما تلگراف زدید اما برخی از این ایرانیها خیانتکارند و علیه ما چنین و چنان میکنند ولی امام این حرفها را نپذیرفت و هرچه اصرار کردند که خود نماینده حسنالبکر را ملاقات کند، امام این اجازه را ندادند و گفتند وقتی قرار است با هموطنان من و مسلمانان این برخورد را بکنید من از این کشور میروم و هرجا هم که بروم علیه شما نیز سخن خواهم گفت. از طرفی ما هم یک نوار از آقای فلسفی داشتیم که پس از این ماجراها در حمایت از امام در مسجد جامع بازار تهران و در حالی که ممنوعالمنبر بود، سخنرانی کرده بود و ما هم این نوار در عراق به دستمان رسید و آیتالله رحمت مسئولیت پخش این نوار در نجف را به عهده گرفت تا در جلسهای با حضور علما و روحانیان مقیم عراق آن را پخش کنیم. پس از پخش این نوار بعثیها فهمیدند که امام با کسی شوخی ندارد.
آن پیشنهاداتی که از سوی حزب بعث برای همکاری امام با آنان مطرح میشد، چه بود؟
با توجه به درگیریهایی که شاه با عراق در اروند رود بر سر جزایر «تنب» در خلیج فارس داشت، بعثیها پیغام دادند که امام در این زمینه سخنرانی کند و بگوید که جزایر مال عراق است وگرنه رادیو را از او میگیریم اما امام به آقای دعایی گفتند برو به اینها بگو ما با شاه دعوا داریم نه با کشورمان با توجه به درگیریهایی که رژیم شاه با دولت رژیم عراق در اروند رود بر سر جزایر «تنب» در خلیج فارس داشت، بعثیها پیغام دادند که امام در این زمینه مطلبی بگوید که جزایر مال عراق است وگرنه رادیو را از او میگیریم اما امام به آقای دعایی گفتند برو به اینها بگو ما با شاه دعوا داریم نه با کشورمان. جزایر مال ماست و خط القعری که از گذشته بوده، مرز بین ما و عراق است؛ ضمناً نیازی هم به رادیویتان نداریم. بعثیها که دیدند بههیچوجه نمیشود ما را محدود کنند به مدرسه بروجردی ریختند و دستگیرمان کردند. البته هرکدام به یک شکل با وساطت آزاد شدیم اما آقای رحمت چون لیدر ماجرا بود، بیشتر در زندان ماند.
آن شب چه کسانی در مدرسه بروجردی دستگیر شدند؟
ده، پانزده نفر از جمله، آقایان شریعتی، سیدباقر موسوی، رستمی مازندرانی، نائینی و سیدرضا برقعهای را گرفتند. اتفاقاً من آن شب از کربلا به نجف برمیگشتم و از در مدرسه که وارد شدم دیدم یک مشت نیروهای عراقی آنجا هستند و بعد از شناسایی، من را به عنوان آقای رحمت گرفتند و با خشونت روی زمین کشیدند و داخل مدرسه بروجردی آوردند که آن وقت دیدم رئیس سازمان امنیت نجف هم آنجا است که از قضا من در سفر به عراق در مینیبوس با او همراه شده بودم و درباره ایران حرف زده بودیم و او که دیده بود شدیداً از جنایات رژیم شاه سخن میگویم از من پرسیده بود از دار و دسته چه کسی هستی که اینگونه سخن میگویی و من هم گفتم آیتالله خمینی. او خیلی خوشحال شده بود و به شکلی با ما تعامل داشت تا اینکه وقتی من آن شب چشمم به او افتاد، گفتم آقای حظیفه! ببین چگونه با من برخورد میکنند.
علت این درگیری چه بود؟
آنان آقای رحمت را میخواستند تا نوار سخنرانی مرحوم فلسفی را از او بگیرند و من که دیدم دارند تمام اتاقها را میگردند تا آقای رحمت را پیدا کنند، رفتم و گفتم من از کربلا که میآمدم رحمت را - البته منظورم رحمت الهی بود - دیدم که از حرم امام حسین (ع) به سمت حرم حضرت عباس (ع) میرفت! بیخود اینجا را نگردید. آقای حظیفه هم باورش شد و رفتند که در کربلا او را پیدا کنند. ما از این فرصت استفاده کردیم و نوارها را در جعبههای بزرگ نگهداری نان گذاشتیم. بعد از گذشت نزدیک دو ساعت برگشتند و شروع به کتک زدن ما کردند که چرا ما را فریب دادید؟ من هم زیر بار نرفتم و گفتم آقای رحمت به کربلا رفته بوده و حالا هم برگشته است. آقای رحمت هم خودش آمد و گفت که من از کربلا آمدهام و اینطور شد که او را گرفتند و بردند. ما ۱۵ روز ما از آقای رحمت خبر نداشتیم اما بعد با دخالت سیدمصطفی و شخص امام و پیغامی که به وزیر کشور عراق دادند، او به دیدن امام آمد و ایشان گفت چرا رحمت را گرفتید؟ او جزو دوستان و همراهان من است. چرا به مدرسه بروجردی حمله کردهاید؟ کاری که شما کردید تفاوتی با حمله گارد شاه به فیضیه ندارد اما آقای حظیفه هم که حضور داشت گفت آنچه که آقای خمینی میگوید دروغ است؛ ما نه برخوردی داشتیم و نه چیزی را شکستهایم. من که شاهد آن ماجرا بودم گفتم هرچه بادا باد! و شروع کردم به گفتن کارهای آنان در مدرسه بروجردی، بهخصوص که دیدم امام هم مقداری آشفته شدهاند و احتمالاً با خود فکر میکنند که ما در شرح ماجرای بروجردی برای ایشان مبالغه کردهایم. بنابراین گفتم هرچه آقای خمینی میگوید درست است و ما حتی خیلی از مسائل را برای ایشان نگفتهایم. بهرحال نتیجه این شد که وزیر کشور عراق رفت و این موضوع را با حسنالبکر در جریان گذاشت و بعد از حدود ۲۰ روز آقای رحمت را آزاد کردند.
از آن زمان که بگذریم، یکی از مسئولیتهای شما در حکومت جدید پس از انقلاب، فرماندهی بسیج بوده است، ایده تشکیل بسیج از کجا شکل گرفت؟
شهید منتظری و احمد آقا که در سال ۵۱ به نجف آمدند، انسجام جدیدی در نیروهای انقلاب شکل گرفت و بحثهای تازهای با حضور آنان در عراق انجام میشد از جمله یکی از چیزهایی که در بحثهای آنجا مطرح شد این بود که شیخ محمد منتظری گفت در آینده چگونه باید گروههای مبارز را در کنار هم نگاه داشت و انقلاب را حفظ کرد. بعد از طرح این بحث ما رفتیم و نوشتههای چپ و راست را در این زمینه خواندیم و جمعآوری کردیم و توسط شهید منتظری به امام ارائه کردیم، امام هم در جمعبندی خود گفتند که ما بسیج را راهاندازی خواهیم کرد. کلمه بسیج را ما اولینبار از ایشان شنیدیم. البته کسی الان نگوید این تشکیلات بسیج که حالا هست، مدنظر ایشان بوده، نه! ایشان فرمودند که اجازه نمیدهم اشتباهی که بعضی از ملیون در زمان مصدق کردند، تکرار شود و در برابر رژیم شاهنشاهی باید همه افراد کشور را بسیج کنیم و من به لطف خدا این کار را خواهم کرد.
بعد از طرح بحث درباره بسیج رفتیم و نوشتههای چپ و راست را در این زمینه جمعآوری و به امام ارائه کردیم، امام هم در جمعبندی خود گفتند که ما بسیج را راهاندازی خواهیم کرد؛ البته کسی نگوید این تشکیلات بسیج که حالا هست، مدنظر ایشان بوده، نه! کدام اشتباه؟
زمان دکتر مصدق، ارتشبد زاهدی را وزیر دفاع کردند که پسرش داماد شاه بود و آخرش هم با تانک دم خانه مصدق رفت. امام میگفتند از گذشته باید عبرت گرفت. اما در عین حال معتقد بودند همه را از نظامی، کشاورز، کارگر، کارمند و دانشجو را باید بسیج کرد که همین اتفاق هم افتاد. در بهمن ۵۷ همه گروههای چپ و راست و ملی در کنار هم قرار گرفتند. مگر آقای دکتر کریم سنجابی اولین وزیر خارجه ما نیست؟ نهضت آزادی مگر در انقلاب نبود؟ آقایان مهندس بازرگان، یدالله و عزتالله سحابی شخصیتهای بزرگی بودند. این طور جمعیت را بسیج کردن، هنر بزرگی است و در سایر انقلابها کمتر چنین چیزی را میبینیم. مرحوم داریوش فروهر - که میدانیم شخصی بوده که امام به آقای بازرگان پیشنهاد کرده بودند حتماً در هیئت دولت با توجه به سوابق انقلابی که داشته است، حضور داشته باشد - مصاحبهای دارد که در آن میگوید وقتی برای دیدار امام به پاریس رفتم، آیتالله خمینی از من پرسید اینجا چه کار میکنی و بعد از توضیحاتم، پرسید که چون تو از ایران میآیی من سوالی دارم، این احزاب چقدر در حرکت انقلاب نقش دارند؟ مرحوم فروهر میگوید به امام گفتم اگر نظر من را بخواهید، هیچ؛ در برابر تبعیت مطلق همه مردم از شما آنها نقشی ندارند. منظورم این است که کسانی که اینطور شیفته این انقلاب شدند، با همه وابستگیهای حزبی که داشتند، به نقش مهم امام و روحانیت و حضور عامه مردم اذعان داشتند. هرچند برخیشان به خارج از کشور رفتند.
پس از آن صحبتهای اولیه در عراق برای تشکیل بسیج، در ایران چه اتفاقاتی سبب شد این ایده در همان ابتدای پیروزی انقلاب عملی شود؟
بعد از تسخیر سفارت آمریکا وقتی بحث حمله آمریکا به ایران پیش آمد، امام این موضوع را مطرح کردند و از هر طرف هم استقبال شد. اما شرایط به شکلی بود که ارتش میگفت من دیگر سلاحی ندارم که برای آموزش ارائه دهم چرا که برای نیروهای خودم به آن نیازمندم. سپاه هم مجبور شد مقداری از تسلیحاتش را از سوریه و لیبی تهیه کند. بههرحال پس از تصویب این طرح در شورای انقلاب و از ابلاغ آن از طرف بنیصدر رئیسجمهوری وقت، سپاه، ارتش، ژاندارمری و شهربانی با همه وجود برای آموزش مقدماتی و رزم انفرادی نیروهای بسیج همکاری کردند.
نیروهای بسیج در کجا آموزش میدیدند؟
ما آنان را در مساجد آموزش میدادیم که در همان مرحله اول، عضوگیری بالغ بر یک میلیون نفر زن و مرد در طرح آموزش بسیج ملی شرکت کردند.
برنامههای اولیه بسیج چه بود؟
آموزش آمادگی عمومی شامل اسلحهشناسی، تاکتیک و تخریب قدمهای نخست بودند. البته در جذب نیرو تناسب سواد و توانایی جسمی را هم در نظر داشتیم و تصمیم بر این بود که جوانان ۱۵ سال به بالا ثبتنام شوند چرا که زودتر از آن تکلیفی نداشتند و نیز بیم آن میرفت که بیاحتیاطی کنند و مثلاً نتوانند سلاح را کنترل کنند. در آن زمان آیتالله خامنهای که از ابتدای انقلاب مسئولیت تمشیت امور ارتش را بر عهده داشتند و باید این را بگویم که هیچکس مثل ایشان در پیگیری مسائل بسیج و پیشبرد امر بسیج و گسترش و توسعه آن و تهیه امکاناتش زحمت نکشید و برای تحقق امر امام در تشکیل بسیج و توسعه آن از نفوذشان استفاده میکردند.
مثلاً در چه مواردی؟
مثلاً دانشگاه امام حسین (ع) فعلی یکی از مراکز آموزشی بسیج بود که بعدها سپاه دانشگاهش کرد. ما در آن زمان برای آموزش نیروهایمان نه پادگانی در اختیار داشتیم و نه اسلحهای؛ آیتالله خامنهای به ستاد مشترک ارتش نامه نوشت که بسیج برای آموزش به اسلحه نیاز دارد. ایشان در واقع به فرمانده ارتش ابلاغ کردند که هرچه سلاح دارید حتی امیک و برنو را هم برای آموزش بیاورید. البته خود ارتش سلاح کم میآورد و تصمیم بر این شده بود که بسیجیها زیر نظر خود ارتش، سلاحها را در آموزش به کار برند. یکبار دیگر هم ایشان نامه نوشتند که بسیج آنقدر توسعه پیدا کرده که ما برای میدانتیر شرق تهران جا کم آوردهایم و دیگر نمیتوانیم نیروهایمان را آموزش دهیم که از آن به بعد با ارتش و سپاه هماهنگ میشدیم تا پادگانهایشان را یکهفته برای آموزش دست بسیج بدهند.
هزینههای بسیج چطور تأمین میشد؟ صرفاً همان ردیف بودجهای که داشتید تنها منبع درآمد بود یا موارد دیگری هم به آن اضافه میشد؟
از ابتدا وقتی حکم تشکیل بسیج داده شد، برایش در دولت، ردیف بودجه خاصی در نظر گرفته نشد و با همیاری مردمی اداره میشد اما کمکم که تشکیلات توسعه پیدا کرد، ردیف بودجهای به خود اختصاص داد و وقتی بسیج در سپاه ادغام شد و برایش در ذیل سپاه بودجه در نظر گرفته میشد؛ البته این بودجه محدود هم بود بهخصوص که تشکیلات ویژهای برای بسیج در هر محلهای در نظر گرفته شده بود که یکی پایگاه مقاومت بود و دیگری ناحیه مقاومت؛ پایگاه، هسته اولیهاش یک گروه ۲۲ نفره بود شامل تیربارچی، تکتیرانداز، آرپیجیزن، افراد آشنا به کار با خمپارهاندازهای ۸۰ و ۱۲۰ و سایر افراد...
یعنی بسیج تا این سطوح هم آموزش میداد؟
البته در زمان جنگ سطح آموزش ما بالا رفت، تا جایی که تانکها را در جبهه بسیجیها شکار میکردند.
ایده تشکیل پایگاههای بسیج در مساجد از کجا آمد؟ ایده شکلگیری گروههای ۲۲ نفره برای چه کسی بود؟
امام میفرمود مساجد سنگر است و پایگاههای مقاومت بسیج در مساجد تشکیل شد. پیشنهاد تشکیلات گروههای مقاومت در بسیج و ستاد نواحی بسیج هم پس از پیشنهادهای زیاد با تأیید آیتالله خامنهای است. من در دوران جنگ یادم هست که یکبار به مسجد الرحمن در خیابان ویلا رفتم که نماز بخوانم، بعد از نماز دو نفر آمدند و گفتند که فلانی! تو رحمانی هستی؟ گفتم بله. اینها به من توضیحاتی دادند و دیدم که همه اعضای گروههای مقاومتشان افراد تحصیلکرده و دانشجو هستند و ضمناً ۹ گروه مقاومت هم دارند، در حالی که مساجد دیگر معمولاً ۲ تا ۳ گروه مقاومت داشتند.
پایگاههای مقاومت در زمان آغاز به کار شما در بسیج چقدر بود؟
ما در روستاها و در تمام شهرها پایگاه مقاومت داشتیم. قبل از رفتن من به بسیج، هفتهزار پایگاه داشتیم اما یادم هست که قبل از اعزام یکصد هزار نفری در آزادی که رسید، ما آماری از تعداد پایگاههای مقاومت در سراسر کشور گرفتیم...
علت برگزاری مراسم اعزام یکصد هزار نفری در استادیوم آزادی چه بود؟ به خصوص که در سالهای پایانی جنگ هم انجام شد.
ضرورت حضور در جبهه و به امید ضربه قاطعی به دشمن و پاسخ به تبلیغات مسموم دشمن باعث شد مراسم اعزام در زمان خاصی انجام شود؛ زمانی که خیلیها میگفتند در جبههها کسی نیست، همه خسته شدهاند و میخواهند برگردند. از سویی گروههای مخالف ضدانقلاب هم در بولتنهایی که در مساجد پخش میکردند، مینوشتند که بچهها! درس بخوانید به جبهه نروید که فردا بیسواد میمانید! این فضا که پیش آمد ما تصمیم گرفتیم در هفته بسیج تجمعی برای اعزام یکصد هزار نفری برگزار کنیم که وقتی آمار گرفتیم، دیدیم پایگاههای مقاومت به ۱۰ هزار رسیده است ولی در سال ۶۵ که سپاه محمد را راهاندازی کردیم و مسئله اعزام یکصد هزار نفری مطرح شد، ما ۲۱۵۰۰ پایگاه و ناحیه مقاومت در همه کشور داشتیم و از هرکدام پنج نفر را خواستیم که به تهران اعزام شوند.
هزینههای رسیدگی به این صد هزار نفر و تأمینشان از کجا فراهم شد؟
برای تغذیه آنان ما هیچچیزی از نظام نگرفتیم. من از ائمه جمعه استمداد طلبیدم و مرحوم آیتالله احسانبخش که آن زمان با ما در زمینه پشتیبانی از جنگ همکاری همهجانبه میکرد گفت که برای چهار نوبت ناهار و شام این صد هزار نفر، قریب به ۲۵ تن برنج از مردم گیلان جمعآوری شده به شکلی که خیلی از مردم با عشق و علاقه برنجها را تمیز کرده و در کیسهها ریخته بودند. برخی هم همراه این برنجها نامه نوشته بودند و گفته بودند قوت ما همین است و این مقدار، برنج یک ماه من است اما نخوردم و برای رزمندهها فرستادم. بخشی از گیلان و مازندران هم میوه اینها را تأمین کردند و ما هیچ پولی هم ندادیم. از خراسان بزرگ آن زمان، زعفران و روغن ما تأمین شد به شکلی که ما در هر چهار نوبت، به رزمندهها غذای گرم دادیم. یادم هست آقای خامنهای آنوقت به من گفتند که یک شکایت از این همایش بزرگ به من نرسیده است. در حالی که معمولاً در هر همایشی شکایاتی از نحوه رسیدگی یا برگزاری به دستم میرسد، من هم به ایشان گفتم حاجآقا! فقط یک بسیجی از کردستان آمده بود که سرماخوردگی داشت و ما به او آمپول، قرص و شربت دادیم و گرنه هیچ مورد مشکلسازی به وجود نیامد.
کارکرد بسیج در آن دوران صرفاً حمایت از جبههها بود؟ در مسائل مربوط به امنیت شهری بهویژه در دورانی که درگیریهای خیابانی هم فراوان رخ میداد، از بسیج استفاده نمیشد؟
کارکرد بسیج صرفاً حمایت از جبههها نبود. اولاً در آن وقت امنیت داخلی مرهون حضور بسیج به شکلی سازمانیافته بود اما هر ناحیهای اختیارات محدود خود را داشت. مثلاً اینها وظیفهشان این بود که نیروهای محلی خود را جمع کنند، آموزش تئوریک دهند، بعد به اردوهای رزمی ببرند و طرز استفاده از سلاح سبک و سنگین را به آنان آموزش دهند. اینطور نبود که هرکسی بیاید و وارد بسیج شود. ما قبلاً دربارهشان تحقیق میکردیم؛ هرکسی را قبول نمیکردیم. مثلاً در همین پایگاهها ما ۶۵ هزار «بسیجی ویژه» داشتیم؛ به این معنا که این افراد امکان عضویت در سپاه را دارند، یعنی هم از نظر تحصیلات و هم از لحاظ صلاحیت اخلاقی و فکری.
یعنی در برخورد با گروههای سیاسی از بسیج استفاده نمیشد؟
ما اصلاً از بسیج برای برخورد با گروههای سیاسی محض استفاده نمیکردیم. ما به دلایلی سعی میکردیم از آنجا که بسیج زیر نظر سپاه است، یک کادر منظمی داشته باشیم مانند خود سپاه و این فرماندهی سپاه بود که در آن زمان گشتهایی به نام «ثارالله» داشت که البته اعضایش از عناصر صالح پایگاههای مقاومت بسیج هم انتخاب میشدند که برای مقابله با ضدانقلاب و احیاناً جنگ شهری آموزش دیده بودند.
بسیج و حتی سپاه تنها در زمینه برخورد با گروههایی که دست به سلاح برده بودند، وارد عمل میشدند، این هم طبق قانون اساسی بود که هرکس علیه نظام دست به اسلحه میبرد باید با او برخورد شود اما اینطور نبود که بسیج وارد مسائل جناحی و سیاسی با معنایی که امروز دارد، بشود پس از نیروهای بسیج هم استفاده میشد.
ببینید! آن زمان امام دستور تشکیل اطلاعات ۲۰ میلیونی را دادند تا برای مقابله با اقدامات تروریستی گروهکها به کمک سپاه و کمیته بیایند. بنابراین بسیج و حتی سپاه تنها در زمینه برخورد با جریانات و گروههایی که دست به سلاح برده بودند و پشتیبانی نظامی میشدند وارد عمل میشدند، این هم طبق قانون اساسی بود؛ هرکس که علیه نظام دست به اسلحه میبرد باید با او برخورد هم میشد. اما اینطور نبود که بسیج وارد مسائل جناحی و سیاسی به معنایی که امروز دارد، بشود. پایگاههای بسیج در اصل کارشان جذب و آموزش برای کادرسازی در ردههای بالاتر بود تا با تشکیل دستهها، گروهها، گروهانها و گردانها، تیپها و لشکرها را تغذیه کند.
همکاری بسیج با گشتهای ثارالله چطور بود؟ مثلاً در موارد برخورد با منکرات با آنان همکاری میکردید...
گشت ثارالله، یک گشت مستقل بود از بسیج بود اما از اطلاعات پایگاههای بسیج هم برای گشتزنی استفاده میکرد، بههرحال بسیجیها از محله خودشان و احیاناً تحرکاتی که از سوی نیروهای ضدانقلاب در آنجا انجام میشد، اطلاعاتی به دست میآورد و با توجه به اینکه فرمانده پایگاه مقاومت هم معمولاً یک سپاهی بود یا یک بسیجی ویژه بود، این اطلاعات در اختیار گشتهای ثارالله هم قرار میگرفت. در نتیجه اصلاً آن روزها ما اجازه نمیدادیم بسیج وارد موضوعاتی مثل برخورد با منکرات شود. فقط و فقط مبارزه با ضدانقلاب مسلح.
اما نیروهای بسیج هم در گشتهای ثارالله حاضر میشدند...
همکاری در برخورد با ضدانقلاب مسلح و گشت ثارالله، برای مبارزه با ضدانقلاب مسلح بود و حالا اگر هم میآمدند و در ایست بازرسیها همکاری میکردند، دیگر بستگی به این داشت که در آن شب به چه مواردی برمیخوردند، مثلاً ممکن بود مشروبات الکلی کشف کنند یا اسلحه و شبنامه کشف شود که در این موارد پیش میآمد که عدهای هم به سوی بسیجیها تیراندازی میکردند و گاهی هم خود بچههای ما احیاناً خطایی میکردند که ما هم این موارد را پیگیری میکردیم و البته این غیر از مبارزه با منکرات است.
مثلاً چه خطاهایی از سوی گشتیها سر میزد؟
زمانی بود که مثلاً یک بسیجی شب اولش بود که به ایست بازرسی میرفت و چندان تجربهای نداشت؛ حالا همان شب به موردی برمیخوردند که دستور ایست داده میشد اما مورد فرار میکرد، در اینجا باید بچهها طبق دستورالعمل اقدام میکردند نه اینکه بدون اخطار دادن تیراندازی کنند یا اگر هم تیر میزدند باید توجه میکردند که به کجا میزنند، مثلاً از زانو به پایین حق تیراندازی داشتند اما پیش میآمد که طرف مقابل هم اقدام به تیراندازی میکرد یا حتی تیراندازی را طرف مقابل شروع میکرد و گشتیها هم وحشتزده میشدند و به جای اینکه پا را هدف قرار دهند، جای دیگر را هدف میگرفتند. به ما هم عدهای کنایه میزدند و میگفتند که بسیجیها میخواهند به لاستیک بزنند اما به سر طرف میخورد! از این حرفها به ما زیاد میزدند ولی ما هم جداً پیگیری میکردیم و در دادگستریها دنبال پرونده این بچهها بودیم، چرا که تعارفی هم وجود نداشت و اگر به هر دلیلی طبق دستورالعمل اقدام نمیکردند، توسط نیروهای قضائی بازداشت میشدند ولی هدف اصلی از حضور، مبارزه با ضدانقلاب بود و همیشه احتمال خطا هم هست.
بنابراین بسیج علاوه بر حمایت از جبهه در تأمین امنیت شهری و برخورد با گروههای مسلح هم نقشآفرین بود.
بسیج صرفاً برای جبهه نبود. در زمان جنگ تکلیف بود که بسیجیها به جبهه بروند اما امروز باید بسیج همانی باشد که بعد از قطعنامه گفته شد. به این معنا که بعد از پایان جنگ قرار شد پایگاههای مقاومت بسیج در بُعد امنیتی اگر چنانچه ضدانقلاب تحرکاتی داشته باشند به مراکز مربوطه اطلاع دهند یا اگر هم کار تروریستی بود، در برابر اینگونه اخلالگران امنیتی با نهادهای مربوطه همکاری کنند. دومین وظیفه هم آموزش نیروها و سومین نیز پرداختن به مسائل فرهنگی بود یعنی بیایند و در کار سینما و تئاتر و رسانه حضور داشته باشند. پس ما فقط به جنبه نظامی توجه نمیکردیم.
بعد از پایان جنگ قرار شد پایگاههای مقاومت بسیج در بُعد امنیتی اگر چنانچه ضدانقلاب تحرکاتی داشته باشند به مراکز مربوطه اطلاع دهند یا اگر هم کار تروریستی قرار بود انجام شود در برابر اینگونه اخلالگران امنیتی با نهادهای مربوطه همکاری کنند در سالهای ۶۳ یا ۶۴ بود که متوجه شدم بچههایی که به جبهه میروند و وقتی برمیگردند ترکتحصیل میکنند. ما بلافاصله به فکر افتادیم و با وزیر آموزشوپرورش وقت آقای کاظم اکرمی صحبت کردیم. من طرحی دادم که اولاً چرا معلمان را به جبههها میفرستید؟ گفتم فرمهایی باشد که هرکس از جبهه میآید، عقبماندگیهای درسیاش را با آن فرمها بگذرانند و بعد هم بروند در مدارس امتحان بدهند. حتی در جبههها امکانات ورزشی نظیر فوتبال، پینگپنگ و والیبال را در جاهایی که میشد، فراهم کردیم و در زمینههای مختلف آموزشی تا جایی که میشد مجتمعهای آموزشی در زیرزمینها آماده کردیم تا کلاسهایشان را ادامه دهند. چرا که همیشه عملیات نبود و کسانی بودند که با سیکل به جبهه آمده بودند اما در همان جبهه هم دیپلم گرفتند.
آموزشها در پشت جبهه انجام میشد؟
نه. در خود خط هم آموزش داده میشد. البته اگر خط مقدم به شهر نزدیک بود، آموزش را به شهر منتقل میکردیم. ما اعزام معلمان به این مجتمعها را بر اساس گرایش تحصیلی تا سطح دیپلم فراهم کردیم و در پشت جبههها هم مجتمع آموزشی زدیم که عدهای از معلمانی که اعزام میشدند، بیایند و در آنجا به بسیجیها آموزش بدهند. ما حتی برای دانشگاه هم جزواتی را با نام «جزوات علمی رزمندگان» فراهم کردیم که هرکس ششماه سابقه جبهه داشت، برای رفتن به دانشگاه با اخذ ۵۰۰ تومان از او این جزوات را تحویلش میدادیم. پول اندکی که میگرفتیم هم برای این بود که نگویند چون مجانی است، اهمیتی ندارد. ما چهار جلد از جزوات که شامل رشتههای ریاضی فیزیک، علوم طبیعی، علوم انسانی و معارف بود را فراهم کردیم تا نگویند کسانی که به جبهه میروند وقتی بازمیگردند بیسواد هستند. تأثیر این جزوهها به حدی بود که مسئولان وزارت علوم هم میگفتند اگر کسی این جزوهها را برای دانشگاه بخواند تا ۷۰ درصد، قبولی خود را تضمین کرده است.
در آن دوران موضوع آموزش عقیدتی - سیاسی در پایگاههای مقاومت به چه شکلی انجام میشد؟ جناحبندیهای داخل نظام چگونه در بسیج مطرح میشد؟
همه رویکرد من در بسیج را به خاطر دارند. ما مطلقاً بسیجیان را وارد مسائل جناحی داخل نظام نمیکردیم. البته آموزش سیاسی داشتیم و بسیجیان را از احزاب، گروهها و سازمانهای صحیح و ناصحیح مطلع میکردیم اما حقیقت این بود که امام اجازه نداده بودند و به صراحت فرموده بودند که هرگونه وارد شدن به جریانهای سیاسی از سوی ارتش و سپاه و بسیج ممنوع است و اگر کسی چنین کند دیگر فاقد وجاهت خدمت در این نهادها است. پس اگر کسی وابسته به گروههای سیاسی میشد ما اجازه ادامه حضورش در بسیج را نمیدادیم و کارتش را پس میگرفتیم، تعارف هم نداشتیم. ما بسیجی عضو انجمن حجتیه یا بسیجی جبهه رفتهی وابسته به فلان گروه و سازمان سیاسی نداشتیم. داشتیم کسانی که عضو حزب جمهوری باشند اما میگفتیم شما سمپات حزب جمهوری اسلامی نیستی! به او میگفتیم اگر یکوقت در حزب جمهوری گفتند کسی از حزب ما به جبهه نرود، شما حق تبعیت از این دستور را نداری و باید به جبهه بروی. میگفتیم اگر دیدید که حزبی مخالف اهداف انقلاب است، آن حزب را کنار بگذارید و گرنه بودند بسیجیانی که گرایش و علاقه به حزب جمهوری داشته باشند.
حزب جمهوری را استثنا کرده بودید.
خیر ولی واقعاً حزب جمهوری به آن معنا دنبال کار حزبی و سیاسی نبود. حزبی بود برای تقویت جمهوری اسلامی و متفاوت از احزاب و گروههای دیگر، ولی هرگز انجمن حجتیه در جهت انقلاب اسلامی نبود یا خیلی از گروههای دیگر مثل سازمان مجاهدین خلق و غیره که میدیدند اگر منافع شأن تأمین نشود باید مخالفت کنند و کردند و جنگ مسلحانه و ترور را راه انداختند. بنابراین شرط بسیجی بودن، در خط امام بودن، مسلمان بودن، دنبال گروهگرایی نبودن و تقویت ارکان نظام طبق قانون اساسی بود که ما به آن اهمیت میدادیم.
اگر بسیجی وابسته به گروههای سیاسی میشد ما اجازه ادامه حضورش در بسیج را نمیدادیم و کارتش را پس میگرفتیم، تعارف هم نداشتیم. ما بسیجی عضو انجمن حجتیه یا بسیجی جبهه رفتهی وابسته به فلان گروه و سازمان سیاسی نداشتیم یکی دیگر از مسئولیتهای شما در دهه اول انقلاب، جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبههها بوده، با توجه به اینکه در آن دوران تعاونیها و سازمانهای موازی دیگری هم در زمینه انتقال کمکهای مردمی به جبهه اقدام میکردند، راهاندازی این ستاد چه دلایلی داشت؟
واقعیت این است که با شروع جنگ نه ارتش و نه سپاه عقبه لجستیکی و پرپیمانی نداشتند، مردم هم از شهرها و روستاها احساس تکلیف میکردند که این رزمندگان را کمک کنند، بنابراین کار انجام میگرفت مثلاً تمام ائمه جمعه کمکها را جمع میکردند، سپاه و بسیج هم این کار را انجام میدادند و جهاد سازندگی هم در همهجا بود. اما از همان ابتدای جنگ به صورت پراکنده، این کمکها انجام میشد و هر جا را یک نهادی به دست میگرفت تا کار جمعآوری را انجام دهد؛ یکجا سپاه بود یکجا بسیج. مشکل اما اینجا بود که این کمکها بهجا و بهموقع و مطابق با نیازهای جبهه انجام نمیشد و نیز اینکه تقسیمها هم عادلانه صورت نمیگرفت. لذا به آیتالله منتظری در این زمینه شکایات زیادی رسید و ایشان در نامهای به امام گفتند که اعتراضات بیش از حد است؛ یکجا میرویم انبارهای نان پر است و نانها کپک زدهاند، یکجایی نانخشک هم پیدا نمیشود! مثلاً کمکهای مردمی امروز به غرب میرفت و چون رزمندگان ما در ارتفاعات بودند تا تحرکات دشمن را رصد کنند، ماشینهای حامل کمکها امکان ادامه مسیر در ارتفاعات را نداشتند و باید با هلیکوپتر امکانات را توزیع میکردند، این در حالی بود که مناطق زیادی باید امکاناترسانی میشد و هلیکوپتر هم به اندازه کافی وجود نداشت.
بنابراین قرار شد مجموعه این کمکها در یکجا سازماندهی شود و از آنجا که من مسئول بسیج بودم، بنده را انتخاب کردند چون میگفتند فلانی مسئول بسیج است و مشکل نیرو برای انجام دادن این کار را ندارد. لذا ما در سراسر استانها و شهرستانهای مهم ستاد زدیم تا از هر استان کمکها جمع و عادلانه میان نیروها توزیع شود، ستاد مرکزی ما هم تهران بود. از نظر تشکیلاتی هم در چند نقطه کشور قرارگاه داشتیم مثلاً در کرمانشاه قرارگاه نجف، در کردستان قرارگاه قدس، در ارومیه قرارگاه حمزه، در خوزستان قرارگاه کربلا و در بندرعباس قرارگاه نوح. در این قرارگاهها ارتش، جهاد، کمیته، ژاندارمری، سپاه، بسیج و معاونت رزم بسیج هر کدام نمایندههای خود را داشتند که یگانهای حاضر در خطوط جبههها را میشناختند، از وضعیت آنها اطلاع داشتند و نیازهای آنان را به این نمایندگان میگفتند، اینها هم موارد نیاز را به قرارگاهها منتقل میکردند و قرارگاه میگفت در فلان منطقه فلان لشکر این نیازها را دارد. نیازهایی که از چایی، میوه و قند گرفته تا کفش را تأمین میکردیم؛ ما حتی پشهبند هم برای رزمندهها در جنوب فراهم میکردیم.
صرفاً تعاونیها این نیازها را برای شما فراهم میکردند یا روشهای دیگری هم برای جمعآوری داشتید؟
ما با تعاونیها ارتباط داشتیم و آنان جنسهایی که داشتند به ما معرفی میکردند. مثلاً تعاونیها میگفتند اگر کسی از شما آمادگی دارد، این اقلام نیاز جبهه است، اگر میتوانید بیاورید و اگر نه پولش را بدهید یا به هر شکلی که مقدور است مشارکت کنید. ولی در عین حال دیدیم که مردم میخواهند کمک کنند اما نمیدانند که چه کنند. رفتم با دولت صحبت کردم که هرکس برای جبهه پولی میدهد - مخصوصاً اصناف که پولهای خوبی میدادند - به شکلی باشد که از مالیاتشان کم شود، اینگونه که از طریق بانک این مبلغ را به حساب ستاد جذب کمکها بریزند و رسیدی که از بانک میگیرند در وقت مالیات ارائه دهند تا از مالیاتشان کسر شود. این کار سبب شد که ستاد ما غنی شود و آنوقت ما با مراکز صنفی و صنعتی صحبت کردیم و آنها هم تریلیهای ما را تأمین میکردند که خدمات ماشینی عمدهای در جبههها توسط اینها انجام میشد و حتی اصناف مشاغل صنعتی، اعضایشان را به پشت خط و قرارگاهها میفرستاد تا مثلاً اگر ماشینها مشکلی پیدا کردند تعمیرش کنند.
ستاد جذب کمکهای مردمی با ستاد بسیج اقتصادی در دولت ارتباط داشت یا با بخشهای دیگر دولت در ارتباط بودید؟
ما کلاً با وزارت اقتصاد و بازرگانی برای تأمین نیازمندیهای جبهه با پرداخت وجوه مردمی در ارتباط بودیم، البته مثلاً وزارت بهداشت هم بود. ما تریلیهایی را به تجهیزات دندانپزشکی مجهز کردیم و اینها را در مناطق مختلف پشت جبهه مستقر کردیم که اگر رزمندهای دندانش مشکلی پیدا کرد و خواست برگردد در همانجا کارش را انجام دهیم. حتی تجهیزات جراحی هم وجود داشت.
همه نیازهای جبههها از داخل کشور تأمین میشد؟
البته که ملت شریف و مردم مبارز ما، حتی اقلیتهای دینی در جهاد مالی کمکهای ارزشمندی میکردند ولی ما تنها تکیه به داخل نمیکردیم. امارات، کشورهای حاشیه خلیج فارس و شیعیان آن کشورها و کسانی که دلشان با انقلاب بود هم به ما کمک میکردند. در اروپا و سفارتخانههای ما در کشورها - که آن زمان آقای بشارتی در وزارت خارجه پیگیری دریافت کمکها از خارج بود - هر آنچه که نیاز داشتیم، سفارش میدادیم و آنها کمکهای مردمی را به ایران میآوردند که من هم با مجوزی که داشتم، بلافاصله کمکها را از گمرک ترخیص میکردم و در انبارهای جنوب تهران در کشتارگاه نگهداری میکردیم و به هر منطقهای که نیاز بود میفرستادیم. آقای علاءالدین بروجردی آن زمان سفیر ما در چین بود و به من گفت چه چیزی را از چین تهیه کنم گفتم الان ما به آمپولهای ضد شیمیایی نیاز داریم که ایشان آورد و از جای دیگری هم سپاه ماسک وارد کرد و بادگیرهایی را که در برابر شیمیایی مقاوم باشد را من با مسیحیان عزیزمان در کشور ارتباط گرفتم تا برای ما تهیه کنند؛ چرا که شبکه عظیمی برای دوخت و دوز داشتند. در این موضوع از «هاکوپیان» گرفته تا دیگران مشارکت میکردند؛ ما ۱۰۰ هزار، ۲۰۰ هزار یا ۵۰۰ هزار توپ پارچه از کره وارد میکردیم یا به بازرگانان میگفتیم این مقدار را برای ما وارد کن و هزینهاش را هم به او میدادیم و بعد این پارچهها را برای دوخت و دوز به کارگاهها میدادیم.
همین آقای مهندس موسوی قرار بود در دولت دومش اصلاً معرفی نشود و بحث آقای ولایتی و چند نفر دیگر مطرح بود تا به جای ایشان معرفی شوند ولی همه نیروهای نظامی از ارتش و سپاه گرفته تا بقیه میگفتند حتماً مهندس موسوی باید نخستوزیر شود واردات کالاها با توجه به تحریمها چگونه انجام میشد؟
در همان وقت هم تحریمها بود اما امریکا مانند حالا آنقدر قدرت نظارت و کنترل نداشت. کشورها هم همه دنبال سود بودند؛ مثلاً ترکیه که آن روز خیلی احتیاج داشت برای هردو کار میکرد. هم برای عراق هم برای ما! میرفیتم و از آنجا خرید میکردیم و هرچه که لازم بود میآوردیم.
درباره همکاری دولت جنگ با جبههها هم در سالهای اخیر ادعاهای زیادی مطرح شده که همکاری لازم انجام نمیشده یا آنقدر که گفته میشود نبوده است، نظر شما چیست؟
همه اینها دروغ است. هرکس بگوید دروغ است. یک نمونهاش را میگویم؛ همین آقای مهندس موسوی قرار بود در دولت دومش اصلاً معرفی نشود و بحث آقای ولایتی و چند نفر دیگر مطرح بود تا به جای ایشان معرفی شوند ولی همه نیروهای نظامی از ارتش و سپاه گرفته تا بقیه میگفتند به دلیل نقش مهمی که دولت در حمایت و تأمین نیازمندیهای جنگ داشت، حتماً مهندس موسوی نخستوزیر باشد. اینها شایعاتی است که بعدها مطرح شده است، آن زمان اصلاً این حرفها مطرح نبود. این موارد چیزهایی نیستند که از کسی پنهان باشند. دولت جنگ باتدبیر لازم و تا آنجا که ممکن بود امکاناتش را در اختیار جبههها میگذاشت. چرا نگذارد؟
درباره تأمین نیازهای جنگ هم اصلاً هیچکس به کسی فشار نیاورد تا کمکی بکند. هرکس بگوید که از ما به زور کمک گرفتند، دروغ گفته است. ما هیچکس را زور نکردیم. هرکس خودش به حساب جنگ کمک میکرد و ما اصلاً نتوانستیم اینها را شناسایی کنیم تا حتی تشکری انجام داده باشیم. آن وقت به دولت میگفتیم که این چیزها را میخواهیم و مهندس موسوی هم گفت باشد، من ابلاغ میکنم که وزارت بازرگانی هرچه میخواهید برایتان تأمین کند و دستور اکید دولت جنگ بود که هیچ سودی از این کالاها دریافت نشود، چون برای جبهه استفاده میشد و این اقدامات را در حکم مشارکت وزراتخانهها در جبهه میدانستند و همه قوا و رؤسای محترم آن با اتحاد و انسجام کامل به دنبال پیروزی در جنگ و غلبه بر دشمن بودند و یک لحظه از حمایت نیروهای مسلح نظامی و انتظامی غافل میشدند.
انتهای پیام
نظرات