به گزارش ایسنا، این بخشی از خاطرات سیدعلیرضا مرندی از دوران مسوولیتش در وزارت بهداری سالهای اول انقلاب است.
وی همواره تاکید داشته که اعتبارات نظام سلامت باید روی بهداشت و پیشگیری هزینه شود و آموزش پزشکی باید جوری شود که نتیجه دهد؛ در همین راستا میگوید: در آن اوضاع و احوال جنگ و اوج فشار و کم پولی، کشور هم جنگید هم توانست خدمات بهداشتی و درمانی ارائه کند و شاخصها افزایش یابد و آبروی کشور حفظ شود...
مرندی در بخشی دیگر از گفتوگویش با ایسنا میگوید: همانطور که امام (ره) فرمودند "جنگ و تحریمها برای ما نعمتی بود"، اما اکنون درجاتی از رفاه زدگی را پیدا کردهایم، اکنون که چیزی از تحریم به معنای واقعی آن احساس نمیشود… ای کاش مانند آن زمان مقداری به خودمان میآمدیم و سعی میکردیم روی پای خودمان بایستیم و اعتبارات را بهتر هزینه کنیم....
او متولد سال ۱۳۱۸ از اصفهان و دارای بورد تخصصی اطفال و فوق تخصص نوزادان از آمریکاست.
او سابقه معاونت آموزش و پژوهش، درمان و بهداشت و همچنین دو دوره وزیری وزارت بهداشت و دو دوره نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی را در کارنامه دارد.
راهاندازی شبکه بهداشتی – درمانی و افزایش پوشش واکسیناسیون به ۹۹ تا ۱۰۰ درصد و کاهش چشمگیر مرگ و میر ناشی از بیماریهای واگیرداری نظیر دیفتری، کزاز، سیاهسرفه، سرخک و اسهال و … به دوره وی بازمیگردد.
ادغام آموزش پزشکی در وزارت بهداشت و تشکیل "وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی" وگسترش دانشگاههای علوم پزشکی و تربیت نیروی انسانی متخصص و فوق تخصص در جهت بینیازی کشور از پزشکان خارجی نیز از دیگر اقدامات وی در طول دوران مسوولیتش در وزارت بهداشت است.
سیدعلیرضا مرندی که در حال حاضر ریاست فرهنگستان علوم پزشکی را بر عهده دارد، در گفتوگوی تفصیلی با ایسنا، به بیان خاطرات و اقداماتش در حوزه بهداشت و درمان کشور طی دوران جنگ و اوایل انقلاب پرداخت که در پی میخوانید:
- با توجه به سابقه فعالیتتان در سپاه بهداشت و همچنین تحصیلات و مسؤولیت بخشهای بیمارستانی که در خارج از کشور بر عهده داشتید، در ابتدا تعریفی از بهداشت و درمان ایران در سالهای قبل از انقلاب و مقایسه آن با آمریکا داشته باشید.
آن زمان چون در سپاه بهداشت فعالیت داشتم، با مناطق محروم کشور آشنا بودم و دید کاملی از آن داشتم. آن زمان حتی جادههایمان در شهرهای بزرگ بسیار مشکل داشت و طبیعتاً بهداشت هم وضع نامناسبی داشت. بر همین اساس رفتنم به آمریکا، دنیای متفاوتی بود. در دوره دانشجوییام (خرداد ۴۲) مدتی نه چندان زیاد (سه ماه) زندان بودم و درست یا نادرست برایم پروندهسازی کرده بودند. روزهای آخری که سپاه بهداشت بودم، دادگاه نظامی بر علیهام تشکیل شد، اما خوشبختانه وقتی رایشان را دادند و برایم زندان بریدند، سه - چهار روز بود که ایران را ترک کرده بودم و به اتفاق همسرم برای گرفتن تخصص به آمریکا رفته بودم. لذا به دلیل بحث سیاسی، برگشتنم به ایران با تأخیر صورت گرفت؛ ضمن اینکه امیدی هم نداشتم که بتوانم مؤثر باشم و متأسفانه در آمریکا نیز برای افراد زمینه فعالیت را فراهم میکنند و کاری میکنند مغزهایی که درس خواندهاند، ماندگار شوند.
بازگشت به ایران و مدتی بیکاری
اما فکر و ذکر خود و خانوادهام ایران بود و به خصوص در جریان انقلاب، اخبار را مشتاقانه دنبال میکردیم. در آنجا نیز انجمن اسلامی پزشکان مقیم آمریکا و کانادا را تشکیل داده بودیم که ریاستش نیز با من بود. لذا به محض اینکه پیروزی انقلاب را از اخبار شنیدم، تصمیم به بازگشت گرفتیم. بر همین اساس هم بچهها که مدرسهشان تمام شد، ابتدا همسر و فرزندانم به ایران بازگشتند و من هم ماندم منزل و مطب را فروختم و به کشور بازگشتم. روزی که وارد ایران شدم، ۱۳ آبان و روز اشغال لانه جاسوسی بود.
به ایران بازگشتم تا تدریسی که آنجا داشتم و کارهایی که برای نوزادان و کودکان انجام میدادم را در کشور خودم انجام دهم. سال ۵۸ مراجعه کردم و دانشگاههایی که آن زمان بودند من را نپذیرفتند؛ این درحالیست که مدارک خیلی خوبی داشتم و رئیس بخش و دانشیار آنجا (آمریکا) بودم. مرحوم "سامی" هم که در وزارت بهداری آن زمان بودند، مدارکم را دیدند اما نپذیرفتند. علت آن را نمیدانم. نمیدانم چند نفر هستند که بورد تخصص و فوق تخصص از آمریکا داشته باشند و دانشیار و رئیس بخش آنجا باشند. غیر از من شاید دکتر فریدون عزیزی باشد که چنین شرایط تحصیلی داشته باشد؛ اما خب بالاخره اینطور بود که نپذیرفتند و به همین دلیل مدتی بیکار بودم.
یکی از مدیران کل وزارت جهاد سازندگی را میشناختم؛ به آنجا مراجعه کردم و گفتم مقداری واکسن بدهید و بروم روستاها به بچهها واکسن بزنم؛ ماشین و پول هم نمیخواهم، فقط واکسن بدهید. اما ایشان نیز گفت که دو – سه هفتهای است که ما این کار را متوقف کرده و سپردهایم به وزارت بهداری.
از مقاومت تا پذیرش مسؤولیت اجرایی
بعد از مدتی که البته داستان مفصلی دارد، آقای دکتر زرگر (وزیر بهداشت سالهای ابتدایی انقلاب) از وزارت بهداری، کاری اجرایی را به گردن من گذاشتند، آن موقع خیلی مقاومت کردم؛ چراکه من برای تدریس در دانشگاه آمده بودم و نگران بودم این همه درس خواندنم از بین برود. اما اکنون که سالها تجربه خدمت به مردم را دارم متوجه میشوم که خداوند چه توفیقی را در آن سالها نصیبم کرده و من مقاومت میکردم. اکنون خوشحالم که اگر بیست و چند سال پشت میز نشستهام و درس خواندهام، فقط در استادی دانشگاه خلاصه نشد و توانستم در معرض خدمات مردم قرار گیرم.
-و آن کار اجرایی چه بود؟
آن زمان سرپرستی یک انجمن ملی حمایت از کودکان که ظاهراً برای فرح بود و کارمندانش قیام کرده و رییسش را بیرون کرده بودند را به من واگذار کردند. دو – سه ماه بعد از آن هم معاونت آموزش و پژوهش وزارت بهداری به من واگذار شد. پس از آن نیز زمانی که دکتر زرگر، دکتر ولایتی و مرحوم لواسانی برای دور اول مجلس شورای اسلامی نام نویسی و وزارت را ترک کردند، من از معاونت آموزشی و پژوهشی، جایگزین دکتر ولایتی در معاونت درمان شدم.
فشار جنگ تحمیلی و سکته آقای معاون
پس از آن نیز جنگ شروع شد. فشارهای جنگ بسیار زیاد بود؛ چراکه معاون درمان باید مباحث جنگ را اداره میکرد و در نتیجه این فشارها بود که سکته قلبی کردم و در بیمارستان قلب بستری شدم و یک ماه بعد پزشکان مجبور به استعفایم کردند. به این ترتیب بود که به دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی رفتم و در مقام دانشیار به فعالیت پرداختم (از سال ۵۹ تا ۶۱). در این زمان رئیس بخش کودکان بیمارستان طالقانی بودم و تدریس که بسیار هم به آن علاقه داشتم، انجام میدادم و بعدازظهرها نیز به مدت دو ساعت به عنوان مطب در بیمارستان میثاقیه آن زمان و شهید مصطفی خمینی اکنون حضور داشتم. حالا متوجه میشوم که بچههای خیلی از مسؤولان کشور، مریضهای من بودهاند و من آن زمان شناختی از آنها نداشتم.
- چطور شد که معاونت بهداشت را پذیرفتید؟
بعد از دو سال یعنی بهمن ۶۱، دکتر منافی (وزیر بهداری وقت) فشار آوردند که معاون بهداشت شوم. اینجا هم مقاومت زیادی کردم اما با اصرار ایشان، حدود دو سال معاون بهداشت وزارت بهداری بودم.
معرفی به مجلس و دور اول وزارت
در آن زمان در مجلس دو مرتبه رأی اعتماد به وزیر میدادند؛ یک مرتبه وقتی که رئیس جمهور عوض میشد و یک مرتبه هم زمانی که مجلس عوض میشد. دکتر منافی و وزیر علوم وقت، در یکی از این دفعات رأی نیاوردند. لذا من وزیر بهداری شدم و آقای دکتر فاضل هم وزیر علوم. اینجا نیز خیلی مقاوت کردم و به نخست وزیر وقت و آیتالله خامنهای به عنوان رئیس جمهور مراجعه کردم و گفتم "من نه تقوای لازم را دارم، نه مدیریت لازم، نه تیزهوشی لازم و نه وقت لازم؛ چراکه الان که کار معاونت میکنم، نه دانشگاه میروم و نه مطب؛ حتی خیلی اوقات خانه هم نمیروم. "
در هر حال من را معرفی کردند و یک سال وزیر بهداری بودم. در این سالها و از زمانی که معاون بهداشت بودم، راهاندازی و گسترش شبکه بهداشتی - درمانی را شروع کردم؛ کاری که خیلی ارزشمند بود و اکنون هم الحمدلله هست و جزو افتخارات کشور ماست و شاخصهای بهداشتی را بسیار اصلاح کرد.
ماجرای آمدن آموزش پزشکی به وزارت بهداری و مخالف نخست وزیر
-از اوضاع و احوال پزشکی آن زمان و تشکیل وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بگویید.
آن زمان نیروی انسانیمان خیلی کم بود؛ زمان دکتر منافی که معاون بهداشت بودم در این باره مذاکراتی را با دکتر نجفی - وزیر وقت علوم برای افزایش تربیت نیرو انجام دادیم که البته خیلی موفق نبود و نشد کاری کنیم.
وزیر که شدم با دکتر "فاضل" که ایشان هم وزیر وقت علوم بودند و در دبیرستان و دانشکده هم با یکدیگر همکلاس بودیم، صحبت کردم و گفتم بیا این مشکل را حل کنیم. ایشون گفتند اگر تعدادی از بیمارستانها را در اختیار ما بگذارید، تربیت دانشجوی پزشکی را افزایش میدهیم. این کار انجام شد و بیمارستانهایی را که در استانهای مختلف و تهران خواستند، منتقل کردیم، اما دکتر فاضل بعد از سه ماه گفتند که موفق نشدم و به این ترتیب لایحه مربوطه (انتزاع آموزش پزشکی از وزارت علوم) را به دولت و مجلس بردیم و تصویب شد. به این ترتیب همه دانشکدههای گروه پزشکی و سلامت از وزارت علوم جدا و در وزارت بهداری آن زمان ادغام شد و وزارت جدیدی بوجود آمد به نام وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی.
البته عدهای با آن مخالفت کردند و گفتند باید بازگردد سر پله اول. اتفاقاً نخست وزیر هم از افرادی بود که همراه این انحلال بود. ولی خوشبختانه نمایندگان مجلس مقاومت کردند و آن طرحی که آمده بود را رد کردند و این درحالی بود که آن زمان آقای نخست وزیر به من گفتند تو حق نداری بروی مجلس و از ادامه این کار دفاع کنی و آقای عطاالله مهاجرانی را به مجلس فرستادند که این موضوع منحل شود، ولی خوشبختانه منحل نشد و وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی ماند.
جنگ تحمیلی و تقلای تربیت پزشک وطنی
به این ترتیب بلافاصله برای تأسیس دانشگاه علوم پزشکی در هر استان اقدام کردم. آن زمان دانشگاههای علوم پزشکیمان منحصر بود به تهران، اصفهان، شیراز، مشهد، تبریز و اهواز. بر همین اساس در یک یک استانها حتی سیستان و بلوچستان، ایلام، هرمزگان، بوشهر، سمنان، قزوین، زنجان، آذربایجان غربی و شرقی حداقل یک دانشگاه تأسیس کردم. این دانشگاهها استاد هم نداشت؛ زمان جنگ و فشار جنگ را هم که داشتیم. اساتید دانشگاههای محدودی که داشتیم واقعاً زحمت کشیدند و تلاش کردند و به عنوان استاد پروازی که البته پرواز هم نبود و زمینی میرفتند، هم پشتیبانی خط مقدم جبهه را داشتند و هم در دانشکدهها تدریس میکردند. به این ترتیب توانستیم دانشجویان پزشکیمان را از چندهزار نفر، برسانیم به سالی ۴ تا ۷ هزار نفر. در نتیجه تعداد پزشکان ما که آن زمان ۱۲ تا ۱۴ هزار نفر بیشتر نبود، اکنون به ۱۴۰ تا ۱۵۰ هزار پزشک رسیده است. سایر گروههای پزشکی شامل پرستاری و مامایی و … نیز به همین ترتیب اصلاح شد.
در شرایطی که اوایل انقلاب حتی چند هزار پزشک خارجی شامل پزشکان بنگلادشی، پاکستانی، هندی و … داشتیم که از قبل از انقلاب به ارث برده بودیم، در سال ۶۶ برای اولین بار فوق تخصص در ایران ایجاد کردم؛ چراکه متأسفانه مجبور بودیم مریضهای زیادی را به خارج از کشور اعزام کنیم؛ حتی برای ناباروری بلد نبودیم چه کنیم و لذا مجبور بودیم دو – سه سال مریض را به خارج از کشور بفرستیم و بماند تا بارداریاش تمام شود. این درحالیست که این موضوع علاوه بر خسارتهای مادی، خسارتهای فرهنگی هم برایمان داشت.
از بیهوشی با عِطِر تا خودکفایی پزشکی
خلاصه با تربیت متخصصان و فوق تخصصان، به زودی خودکفا شدیم؛ به طوری که اوایل انقلاب که معاون بهداشت بودم، در کردستان به من گفتند تنها پزشک متخصص زنان و زایمان کردستان یک آقا بوده و پس از پایان تعهد قانونیاش، استان را ترک کرده است. در استان چهارمحال و بختیاری یکی از همکلاسیهای من که بعدها نماینده مجلس شد، به من گفت شب گذشته که من از چهارمحال و بختیاری به تهران آمدم ۳۰ درصد پزشکان ایرانی از چهارمحال رفتند و آن ۳۰ درصد نیز من هستم؛ چراکه ما سه پزشک ایرانی بودیم و من که آمدم دو تا بیشتر نماندند.
این وضع آن زمان بود؛ به عنوان مثال در سمنان بغل گوش تهران، اگر کسی ضربه مغزی میشد یا "شکم حاد" داشت و باید بلافاصله عمل میشد، چون متخصص بیهوشی نبود، به ما زنگ میزدند و میگفتند یک نفر هست که سواد هم ندارد، اما بلد است با عِطِر مریضها را بخواباند و اجازه میخواستند تا این کار را انجام دهند، چون در غیر این صورت بیمار از دست میرفت. این وضع پزشکی ما در آن زمان بود. خدمات بهداشتی هم که وحشتناک بود؛ به طوری که مطالعهای که در اساتید دانشگاه اصفهان شده بود نشان داد که تنها هشت درصد فرزندان اساتید واکسن زده بودند، دیگر وای به حال سایر مردم. بنابراین ارائه این خدمات به مردم واقعاً قریب به صفر بود.
غوغای بیماریهای واگیر و آغاز پردردسر واکسیناسیون
آن زمان طبق گزارشی که به من دادند، سالانه ۱۱ هزار نوزاد از کزاز نوزادی جان میباختند (در چهار هفته اول عمر)؛ چراکه مادر نوزاد واکسن نزده بود و از طرفی هم قابلههای آن زمان روی بند ناف نوزاد خاکستر و حتی فضله حیوانات و … میگذاشتند و متأسفانه این بچهها دچار کزاز شده و جان میباختند. البته این درحالیست که آن زمان ما ثبت آمار دقیق نداشتیم و این آمار تنها مواردی است که گزارش میشد.
واکسیناسیون را در آن سالهایی که معاون بهداشت بودم با دردسر شروع کردیم و کار آسانی هم نبود. به این ترتیب ظرف یکی دو سال این ۱۱ هزار مرگ نوزاد به دلیل کزاز، عملاً رسید به ۶ و ۷ مرگ و اینها هم اکثراً افاغنهای بودند که غیرقانونی وارد کشور میشدند و مخفی بودند. در مجموع آن زمان بیماریهای واگیر وحشتناک بود؛ به طوری که هر بیمارستان دولتی که میرفتید بیمارستانها پر از دیفتری، کزاز، سیاه سرفه، سرخک و فلج اطفال بود و این کودکان مثل برگ خزان از بین میرفتند؛ چراکه واکسن نزده بودند.
آن زمان مؤسسه رازی که از قبل انقلاب واکسن سازی میکرد، امکانات چندانی نداشت و مقداری واکسن فلج اطفال ساخته بود اما وسیله انتقالش به شیشه را نداشتیم. آن زمان که در وزارت بهداری معاون بهداشت بودم، پول دادم و وسایل را برای آنها خریدم، اضافه کار کارمندانشان را هم میدادم تا آنها واکسن سازی را شروع کنند. آن زمان حتی جایی برای اینکه این واکسنها را انبار کنیم، نداشتیم؛ چراکه واکسن از لحظهای که ساخته میشود تا لحظه تزریق و مصرف باید در سردخانه باشد. بنابراین باید سردخانه بزرگ ثابت در همه شهرها میساختیم و به سردخانه سیار هم نیاز بود تا این واکسنها را از تهران حمل کنند. اما هیچ کدام از این امکانات فراهم نبود و در اوج جنگ تحمیلی باید هزینههای هنگفتی از این بابت میکردیم.
سقوط قیمت نفت و اداره بهداشت و درمان جنگ
آن زمان نیز به دلیل حمله بعثیها، فقط پایانه نفتی خارک فعال بود و یک میلیون بشکه در روز هم بیشتر نمیتوانستیم استخراج کنیم؛ این مقدار هم مصارف داخلیمان را تأمین میکرد و هم صادر میکردیم. تنها منبع درآمد کشور از همین نفت بود و با تبانی کشورهای غربی و عربی تولید کننده نفت، قیمت نفت از چهل و خوردهای دلار رسید به ۷ تا ۸ دلار. از طرفی هم ۱.۵ دلار برای استخراج نفت هزینه میشد؛ بنابراین بابت هر بشکه نفتی که استخراج میکردیم، حدود ۶.۵ دلار درآمد داشتیم که عمده آن هم باید صرف دفاع مقدس میشد؛ چراکه تمام مرز کشور درگیر جنگ بود و فقط هم صدام نبود؛ کشورهای شرقی و بلوک شرق هم آن زمان با او بودند، غربیها هم که همه با صدام بودند و هر گونه بمب و سلاح شیمیایی را به او میدادند. یعنی زمان جنگ، ما واقعاً تنهای تنها بودیم و تنها کشوری که البته امکانات چندانی نداشت اما با ما رفیق ماند و مردانگی کرد، حافظ اسد - پدر بشار اسد بود.
با این اوضاع و احوال از نظر درآمد و کمبود پزشک، باید جبهه را اداره میکردیم. مشکل دیگر هم این بود که شهرها بمباران شده بود و بسیاری از مردم به دشت و بیابان و صحرا و دامنه کوهها رفته بودند و این پراکندگی کار ما را بویژه برای واکسیناسیون مشکل میکرد. به عنوان مثال در شهری مثل ایلام یا هر شهری دیگری درمانگاه، بیمارستان، آب آشامیدنی سالم و سرویس بهداشتی بود، اما با پراکنده شدن در بیابان هیچ کدام از این موارد نبود و ما باید این جمعیت پراکنده را خدمات بهداشتی و پزشکی میدادیم. بنابراین هم جبهه بود و نیازهاش، هم پراکندگی پشت جبهه و هم مابقی کشور؛ از طرفی هم میخواستیم دانشگاههای علوم پزشکی را راه بیندازیم و پول هم بابت این کارها نبود.
مخالف با راهاندازی "شبکه" و کار سخت بهداشتیها
- شبکه بهداشتی درمانی کشور از افتخارات نظام در سالهای نخست انقلاب است، چطور و چگونه کار را شروع کردید؟
وقتی میخواستیم شبکه بهداشتی درمانی را راه بیندازیم، دولت گفت ما پول نداریم و با طرح ما موافقت نکرد؛ به این ترتیب کار ما سختتر شد. وقتی نتوانستیم بیست و چند وزیر و نخست وزیر را قانع کنیم، بنابراین باید مجلسیها و دویست و خوردهای نماینده را توجیه میکردیم و به آنها توضیح میدادیم که شبکه چیست.
زمانی که دکتر منافی وزیر بود و من معاون بهداشت، این کار را شروع کردم. ساعت چهار و نیم صبح میرفتم دفتر ایشان و چیزهایی که خودم یاد گرفته بودم را به ایشان انتقال میدادم تا برای نمایندگان بگوییم. آن زمان هم که پاورپوینت و اینها نبود، اسلاید بود؛ پارچهای سفید را به دیوار مجلس میانداختیم تا در جلسه غیرعلنی، شبکه را به فراکسیونها توضیح و نشان دهیم.
اولین اسلایدی که دکتر منافی روی پرده انداخت و گفت که میخواهیم خانه بهداشت درست کنیم و نمایندگان فهمیدند خانه بهداشت آن است که بهورز در آن باشد و اینها، حتی میخواستند دکتر منافی را کتک بزنند. ما اینقدر کارمان سخت بود. یا به ائمه جمعه یکی از استانها مراجعه کردم و ایشان گفتند که ما بیمارستان هزار تختخوابی میخواهیم و شما میخواهید خانه بهداشت بسازید؟ این درحالیست که خانههای بهداشت خیلی خدمت کردند، اما آن موقع این درک از آن نبود.
به هر حال تلاش خیلی زیادی کردیم تا بالاخره نمایندگان مجلس قبول کردند و اجازه دادند که در یک شهرستان از هر استان شبکه را پیاده کنیم و قرار شد تا سال بعد که میخواهند بودجه دهند، اگر این مورد قبولشان بود، بودجه یک شهرستان دیگر در هر استان را هم بدهند. در هر حال به لطف الهی آنقدر به سرعت و خوب کار کردیم که سال بعد، بودجه دو شهرستان از هر استان را دادند و رضایت نمایندگان زیاد بود.
- کارِ خانههای بهداشت در آن زمان چه بود؟
در این خانههای بهداشت یک دختر و پسر حضور داشتند که پنج کلاس درس خوانده بودند و دو سال آموزش حین خدمت به عنوان بهورزی در آموزشگاه بهورزی دریافت میکردند. این بهورزان خدمات بهداشتی و تغذیه با شیر مادر ارائه میکردند، منحنی رشد نوزادان و کودکان را رسم میکردند و پیشرفت رشد بچه را کنترل میکردند. واکسیناسیون بچه و مادر و مراقبتهای طول بارداری مادر را تحت نظر داشتند. از ویژگیهای آنها نیز این بود که اگر مردم برای این خدمات مراجعه نمیکردند، این بهورزان به درب خانهها مراجعه میکردند. در این راستا نیز یک روستای اصلی داشتیم که خانه بهداشت در آن مستقر بود و چند روستای قمر؛ بنابراین بهورزان در روستاهای قمر باید چند کیلومتر پیاده میرفتند تا این خدمات را ارائه دهند و مردم را تشویق کنند که خودشان برای دفعه بعد مراجعه کنند.
برنامه واکسیناسیون در ابتدا چندان مشتری نداشت و اگر داشت که اساتید، بچههایشان را واکسن میزدند. بنابراین اینقدر باید به این دختر و پسر بهورز آموزش میدادیم که آنها توانایی انتقال این آموزشها به مردم را داشته باشند. حُسن این شیوه نیز آن بود که چون این بهورزان را بومی انتخاب میکردیم و از بچههای خود روستاها بودند، مردم به آنها اعتماد میکردند و آنها نیز مردم را خوب میشناختند و از شرایط آنها خبر داشتند و مراقبتها به خوبی انجام میشد. به همین دلیل به سرعت شاخصهای بهداشتی در روستا بهتر از تهران و شهرهای دیگر شد.
"جاده" و "آب سالمی" که نبود
میخواستیم واکسن را به روستاها ببریم و به یخچال نیاز داشتیم؛ یخچالی که آن را تولید نمیکردیم و البته روستاها هم برق نداشتند. بنابراین باید یخچال نفتی را با قاطر حمل میکردیم؛ چراکه اوایل انقلاب جادهای نداشتیم. آن زمان اسهال بیداد میکرد و در کشور و مرگ و میر بالایی داشت؛ به طوری که سالی ۳۵ تا ۳۶ هزار بچه زیر پنج سال از اسهال جان میباختند. به محض آنکه هوا مقداری گرم میشد و از اردیبهشت و خرداد، نصف مریضخانهها تختهایش تعطیل میشد و میشد تخت برای سرم زدن در رگ بچههایی که اسهال داشتند و برخیها هم که سالمند بودند. البته نصف این افراد هم از دست میرفتند؛ چرا که آشامیدنی سالم در روستاها نبود و در شهرها هم خوب نبود، دفع بهداشتی فضولات نبود، مردم دست شستن را بلد نبودند و در شرایط جنگ حتی صابون هم نبود و همه چیز آن زمان کوپنی بود. شیر مادر هم به کودک نمیدادند و شیرخشک میدادند؛ با همین آب آلوده شیر خشک درست میکردند و به جای تغذیه، بچه را به کشتن میدادند.
وزارت بهداری و لولهکشی آب در روستاها
بر همین اساس ما در وزارت بهداری و زمانی که معاون بهداشت بودم، تصمیم گرفتم که ما برویم لوله کشی آب روستاها را انجام دهیم؛ هر چند که کار وزارت بهداری نبود. بنابراین با همان امکانات اندک شروع کردیم به لوله کشی کردن در روستاها. سالهای بعد وزارت جهاد سازندگی هم مکلف شد که تعدادی از روستاها را لوله کشی کنند. بنابراین به کمک ما آمدند. وقتی آب لوله کشی شد، به بهورزها یاد داده بودیم که بروند به منابع آب روستاها سرکشی کنند و هر روز کلر آن را اندازه بگیرند و مطمئن شوند که نه زیاد است نه کم.
پزشکانی که از ایران رفتند و ارزی که در کشور ماند
همچنین روی تغذیه با شیر مادر خیلی کار کردم؛ به طوری ک ه آن زمان بیش از ۱۰۰ میلیون دلار برای تهیه شیر خشک از خارج ارز هزینه میکردیم، اما با یک آموزش یک ساله که اساتید گرفتند، به استانها رفتیم و آموزشها به دانشجوها و اساتید آنجا منتقل شد. به این ترتیب ظرف یک سال مصرف ۱۰۰ میلیون دلار ما برای شیرخشک، رسید به هفت – هشت میلیون دلار. از طرفی بابت پزشکان خارجی بیش از ۱۰۰ میلیون دلار هزینه میکردیم که با این خودکفا شدن، بینیاز شدیم و آنها از کشور رفتند. بابت اعزام بیماران به خارج باید در آن بیپولی جنگ، دهها میلیون دلار هزینه میکردیم، وقتی از نظر نیروی تخصصی و فوق تخصصی خودکفا شدیم، یک بیمار به خارج اعزام نشد و الان میبینیم که برای درمان به ایران هم میآیند. تمام این اقدامات در شرایطی انجام شد که شاخصهای کشور ما از وضع کنونی افغانستان بدتر بود و به لطف الهی این اقدامات در زمان جنگ تحمیلی که اوج فشار و کم پولی بود، انجام شد.
اول انقلاب ۵۷ درصد مردان و ۳۵ درصد زنان سواد داشتند که اینها هم عمدتاً در شهرها بودند و در روستاها نه پسر درس خوانده به حد کافی بود و دختر درس خوانده هم که اصلاً گیر نمیآمد؛ خانوادهها هم به سادگی قبول نمیکردند بچهها را مدرسه بگذارند، از طرفی مدرسهای هم نبود. در این زمینه بویژه با اهل تسنن بیشتر مشکل داشتیم. بنابراین با روحانیت و مولویها صحبت میکردیم که آنها خانوادهها را آماده کنند تا بچهها را بگذارند مدرسه و درس بخوانند. به این منظور هم ما باید بین چند روستا، دو ساختمان برای دختران و پسران میگرفتیم و دانش آموزان را میآوردیم، معلم هم از آموزش و پرورش میگرفتیم و کلاسهای ابتدایی را به صورت شبانه روزی درس میدادیم؛ پنج کلاس ابتدایی و دو سال هم آموزشگاه بهورزی؛ یعنی به اندازه دانشجوی پزشکی الان، ما باید روی این بهورزان کار میکردیم.
۸ سال جنگ تحمیلی و بیماریهایی که نداشتیم
همه این مسائل زمانبر بود و آدم باید امید به آینده داشته باشد تا بتواند این کارها را انجام دهد، اما به لطف خدا این بهورزان تربیت شدند و به روستاها رفتند و این انقلاب بهداشتی را ایجاد کردند؛ به طوری که مدیرکل سازمان جهانی بهداشت و مدیر یونیسف که آن زمان آمریکایی بود، در طول جنگ به ایران سفر کردند و تعجب کرده بودند.
مدیر یونیسف وقتی از ایران میرفت مصاحبه کرد و گفت در طول تمام جنگها، بیشتر از خود جنگ، بیماریهای همهگیر مردم را میکشد؛ اما ایران تنها کشوری است که در طول جنگ اصلاً همهگیری نداشت؛ چون کارکنان و اساتید بهداشتیمان از خط مقدم تا پشت جبهه، به رزمندگان و مردم واکسن میزدند؛ این درحالیست که وقتی سنگر حفر میکنند، حشرات و جوندگان موذی پراکنده میشوند و بیماریهایی که ممکن است مخفی بوده و حتی حامل طاعون باشند و فرصت انتقال به انسان را پیدا نکردهاند، میتوانند در این شرایط فراوان شوند. ما برای پیشگیری از این بیماریها، انواع و اقسام سم پاشیها را از خط مقدم تا پشت جبهه انجام میدادیم. مثلاً در آب هور خیلی وقتها دستشویی میکردند که این موضوع میتوانست مشکلاتی را ایجاد کند. بنابراین از بعد بهداشتی باید تلاشهای زیادی انجام میشد که این اتفاقات نیفتد و الحمدلله نیفتاد.
- با توجه به همه این اقداماتی که انجام شد، وضعیت شاخصهای بهداشتی بویژه در شرایط جنگ، تغییری کرد؟
مدیر یونیسف گفته بود وقتی کشوری درگیر جنگ میشود، شاخصهای بهداشتیشان به شدت افت میکند و این شاخصها در ایران نه تنها افت نکرده، بلکه بسیار اصلاح شده است. بنابراین ما در آن اوضاع و احوال در دنیا زبانزد شدیم و خیلی از کشورها مراجعه کردند که از ما یاد بگیرند و آن را در کشورشان پیاده کنند.
سال ۷۱ که برای یک مشکل قلبی به آمریکا رفته بودم - چون آن زمان در ایران هنوز نمیتوانستند رگها را باز کنند و آن زمان که وزیر نبودم شورای عالی پزشکی من را برای درمان فرستاد آنجا - آمریکاییها میگفتند که واکسیناسیون ما ۴۶ درصد است و تو چه کردی که از اعدادی پایین رسید به ۹۹ درصد. پوشش واکسیناسیون کشور ظرف چند سال اول رسید به ۹۵ و ۹۹ و ۱۰۰ درصد. واقعاً اینها عنایات الهی بود و از طرفی هم مردم ما تشنه این آموزشها بودند.
یادم میآید یا به عنوان معاون بهداشت و یا به عنوان وزیر میآمدم در تلویزیون و به مردم آموزش میدادم. برنامه بسیج سلامت کودکان گذاشته بودیم و قرار بود یک هفته هم از طریق تلویزیون و هم پوسترها و بنرهایی که در خیابان گذاشته بودیم راجع به همه مسائل بهداشتی به مردم آموزش دهیم. بنابراین به مردم راجع به واکسیناسیون و تغذیه با شیر مادر، استفاده از منحنی رشد، آب آشامیدنی سالم، مبارزه با اسهال و … صحبت میکردم و تلویزیون هم درگیر این کار شده بود. در این سالهایی که مسؤول بودم، هر زمانی کمک خواستم، تلویزیون کمک کرد و نقش مؤثری داشتند.
در و پنجرههایی که به خاطر "واکسن" شکسته شد
پنج - شش موضوع بود که راجع به همه آنها برای مردم در تلویزیون صحبت کردم. به عنوان مثال درباره واکسن شرح دادم که بچههایتان الان سالم بازی میکنند و میدوند و اگر به آنها واکسن فلج اطفال ندهید، احتمال دارد هر لحظه بچه وسط بازی بیفتد و پایش فلج شود و اگر هم نمیرد تا آخر عمر فلج میشود. از فردای همان روز واکنش استانها به قدری خوب بود که زنگ میزدند و میگفتند به دنبال این صحبتها واکسنها که تمام شده هیچ، مردم در و پنجرهها را شکستهاند که چرا واکسن نیست. اینقدر مردم استقبال میکردند و تنها باری که از شکستن در و پنجرهها خوشحال شدم، این زمان بود که میدیدم یک سخنرانی اینقدر اثر دارد. بنابراین چرا نباید برای آموزش مردم به حد کافی تلاش کنیم؟ در مجموع صدا و سیما در بسیج سلامت کودکان و همچنین ریشه کنی فلج اطفال بسیار کمک کرد و بیماریهایی مثل دیفتری و کزاز و … به دلیل واکسیناسیون به سرعت در کشور ناپدید شد.
آن زمان سل فوقالعاده رایج بود و بیداد میکرد. برای شروع واکسیناسیون حتی برخی از اساتید مخالف بودند؛ چراکه آموزشها زیر نظر وزارت علوم بود و دید کافی نداشتند، اما پس از واکسیناسیون مشاهده میکنیم سالهاست که سل کودکان و مننژیت سلی در کودکان نداریم و دانشجویان پزشکی سالهاست که دیگر سرخک، سرخجه، دیفتری، کزاز، سیاه سرفه و و فلج اطفال نمیبینند.
مراجعه خانه به خانه برای واکسیناسیون و نمک یددار
از سال ۷۳ که بسیج ریشه کنی فلج اطفال را در کشورمان انجام دادیم و با کمک بسیج توانستیم با مراجعه به درب منازل به تمام بچههای زیر ۵ سال یک مرتبه قطره فلج اطفال بدهیم. اتفاقاً در همین شرایط نیز برای اولین بار نمکهایمان را یددار کردیم؛ چون در خاک کشور ما ید بسیار کم است و به این دلیل کم کاری تیروئید خیلی زیاد است. کم کاری تیروئید هم علاوه بر مرگ و میر زیاد، عقب افتادگی ذهنی در کودکان و تنبلی در بزرگان ایجاد میکند. به این ترتیب به تلاش دکتر عزیزی و دوستان دیگر، نمکهایمان یددار شد؛ البته کارخانههای نمک در ابتدا حاضر به این کار نبودند، نهایتاً هم به محض اینکه نمک یددار ساخته شد، این نمکها را نیز به درب خانهها بردیم و آموزش دادیم که مردم از آنها استفاده کنند.
تمام این اقدامات در شرایط جنگ و شرایط اقتصادی بسیار نامناسب انجام شد و به لحاظ اقتصادی اصلاً قابل مقایسه با الان نبود. به نظرم اکنون بسیار مرفه هستیم. آن زمان "کوپن" داشتیم و اگر آن نبود، مردم از گرسنگی جانشان را از دست میدادند. برای هر مواد غذایی کوپن بود، نصف تخم مرغهایی هم که در شانهها میدادند، شکسته بود که از نظر بهداشتی نباید مصرف میشد، اما چارهای نبود.
آقای وزیر و ۴۵ روزِ بدون نفت و گرما
آن زمان هر اتومبیلی ۳۰ لیتر بنزین بیشتر نمیتوانست داشته باشد، نفت برای سوخت نبود. سهمیه نفت هر چند وقت یکبار داده میشد. خود من به عنوان وزیر به همراه خانوادهام در زمستان ۴۵ روز به دلیل نبود نفت هر آنچه لباس داشتیم در خانه میپوشیدیم و باز هم از سرما نمیتوانستیم تحمل کنیم. البته اگر میخواستیم میتوانستیم از بازار نفت تهیه کنیم، اما نمیخواستم این کار را انجام دهم. وضعیت آن زمان اصلاً قابل مقایسه با اکنون نیست و جوانهای ما خیلی از این چیزها را نمیدانند. اما با این حال در آن اوضاع و احوال و محدودیت امکانات و ارز و … کشور هم جنگید هم توانست خدمات بهداشتی و درمانی ارائه کند و شاخصها افزایش یابد و آبروی کشور حفظ شود و نیازی به پزشک خارجی نباشد.
-وضعیت تأمین دارو در آن زمان با وجود جنگ تحمیلی و افزون شدن نیازها چگونه بود؟
دارو هم از معضلات آن زمان بود؛ به طوری که فقط ۳۰ درصد دارو در کشور تولید میکردیم آن هم شرکتهایی که یا سرمایهگذاریاش برای خارجیها بود یا تحت لیسانس آنها ساخته میشد و همه آنها نیز با اسم تجارتی که گران بود، عرضه میشد. ۷۰ درصد مابقی را هم وارد میکردیم و در شرایط جنگ نیازها خیلی بیشتر شد. آن زمان هم مانند الان نیازها همیشه جلوتر بود. ولی ما باید مانع میشدیم که کمبود ایجاد شود.
نسل الان بینشی نسبت به آن موقع ندارند؛ اینکه میگویم ۴۵ روز بدون هیچ گونه گرما، یعنی اینکه برای استحمام میرفتم خانه باجناقم در گوشهای از شهر که لوله کشی گاز داشتند و مزاحم آنها میشدم؛ امکان استحمام هم برای مردم نبود؛ الان یک روزش را هم مردم نمیتوانند تحمل کنند. اینکه الان بگویند شما شبانهروز برق و گاز و گرما ندارید، قابل درک نیست؛ اما آن زمان دائماً برق قطع میشد. بنابراین رفاه الان در اوج تحریمها قابل مقایسه با آن زمان نیست. آن زمان به دلیل نبود بنزین، نمیشد ماشین را ز منزل خارج کرد و تنها ۳۰ لیتر بنزین برای کل ماه به هر فرد داده میشد.
ملی شدن صنعت دارو
در هر حال ما باید دارو را تأمین میکردیم و دکتر زرگر که آن زمان وزیر بودند و من معاون بودم، کار انقلابی عظیمی کرد و آن هم این بود که این شرکتهای چند ملیتی دارو را ملی کرد و البته شرکتها خیلی مقاومت میکردند و با ما کنار نمیآمدند و تاکید داشتند که با نام تجارتی پیش روند. با سختی این کار انجام شد و دارو را با نام ژنریک تولید و روانه بازار کردیم. از خارج هم گفتیم فقط داروی ژنریک میخریم و داروی تجارتی نمیخریم. بنابراین با آن بودجه محدودی که داشتیم توانستیم دارو را تأمین کنیم، اما حالا که پول زیاد شده دوباره داروی ژنریک به کنار رفته است.
آمریکا و اروپا از ما یاد گرفتند و آمریکا سال به سال نسخه ژنریکش بیشتر شده است؛ به طوری که سال گذشته ۸۸ درصد نسخههایی که نوشته بودند ژنریک بود. اروپا هم همین طور. اکنون هم میگوئیم تحریم؛ این چه تحریمی است که اینقدر بیاعتنا هستیم و در کارها هزینه میکنیم و هر نسخهای که دلمان بخواهد نوشته میشود؛ در سو استفاده از دارو افراط میشود و نباید اینقدر بیرویه مفصل زانو عوض کرد و اینقدر استنت در قلبها گذاشت؛ این تحریم نیست. الان اسم تحریم بیمسما ست و پول زیادی داریم و میگوئیم تحریم است. شرایط اکنون ابداً قابل مقایسه با آن زمان نیست.
من معاون وزارتخانه بودم و با اتوبوس میرفتم و میآمدم. اگرهم خیلی واجب بود و نصف شب اتوبوس نبود، یک ژیان بود که کف آن هم سوراخ بود و یک حلبی انداخته بودند کف آن که وقتی پا میگذاریم به وسط خیابان کشیده نشود. یا نهایتاً با وانتی من را به منزل میرساندند؛ این اوضاع معاون و وزیر آن زمان بود. اما از این زندگی لذت معنوی میبردیم و کسی شکایتی نداشت. خوشحال بودیم که مثل بقیه مردم هستیم. من شاید میتوانستم از نظر مالی از بازار سیاه نفت سفید بگیرم و خانهام را گرم کنم، اما اصلاً ترجیحم اینطور نبود.
در شرایطی که اوضاع و احوال آن زمان اصلاً مقایسه با اکنون نبود، به سرعت کارخانههای داروسازی ساخته شد و شروع کردیم به تولید دارو. مواد اولیه هم ذرهای در کشور تولید نمیکردیم و اکنون ۵۰ درصد آن را در کشور تولید میکنیم. همان سالها توانستیم ۹۶ تا ۹۷ درصد دارو را در کشور تولید کنیم و هنوز هم انجام میشود. اکنون هم هر چقدر پول و ارز و دلار برای دارو خرج میشود به خاطر آن است که دوباره به خارج تکیه کردیم و هرچند که برخی داروها را هنوز نمیسازیم، اما بی حساب و کتاب از خارج وارد میکنیم. بسیاری از این داروهایی که برای سرطانیها استفاده میکنیم، خود کشورهای آمریکایی و انگلیسی استفاده نمیکنند و اگر هم استفادهای دارند، به این مقدار نیست. به همین دلیل هم ارز بسیاری به هدر میرود.
آن زمان از آنجا که کمبود داشتیم، بهتر توانستیم رشد کنیم؛ بهداشت را درست کردیم و به پیشگیری بیشتر پرداخته شد، آب آشامیدنی روستاها و دارو هم به دلیل فشارها اصلاح شد. من معتقدم همانطور که امام فرمودند "جنگ و تحریمها برای ما نعمتی بود"، اما اکنون درجاتی از رفاه زدگی را پیدا کردهایم، اکنون چیزی از تحریم به معنای واقعی احساس نمیشود، پس ای کاش مانند آن زمان مقداری به خودمان میآمدیم و سعی میکردیم روی پای خودمان بایستیم و اعتبارات را بهتر هزینه کنیم.
چرایی تمرکز شبکه بهداشت در روستاها
- برای راهاندازی شبکه بهداشت چرا تنها در روستاها تمرکز کردید؟ علت اینکه هنوز این شبکه در شهرها کامل نشده را چه میدانید؟
شبکه ما سه سطح داشت و برنامه ما این بود که حتماً این شبکه به سطح یک یعنی شهرهای بزرگ هم برسد، اما ما پزشک نداشتیم؛ پزشکانمان بنگلادشی، پاکستانی و هندی بودند و از طرفی هم آنها تنها به عنوان یک ضریب امنیتی برای مردم بودند نه اینکه واقعاً پزشک باشند. آنهایی که متخصص نبودند، لیسانس پزشکی داشتند و حتی انترنی را هم نگذرانده بودند. بنابراین اینها پزشکانی توانمند نبودند و به عنوان مثال به روستاها که میرفتم میدیدم که پزشک در نسخهای که برای مراجعه کنندهاش نوشته، تنها یک کپسول تجویز کرده؛ این در حالیست که روش تجویز آن آنتی بیوتیک اینچنین نیست.
گردنبندهای آنتیبیوتیکی بر گردن دختران
از طرفی هم خیلی وقتها میدیدیم که دختران از این قرصها و کپسولها برای خود گردنبند درست کردهاند. یا مثلاً این پزشکان به همه یک آمپول ویتامین ث تزریقی میدادند و مردم نیز باور داشتند که این آمپولها برایشان خوب است. با این چنین پزشکانی که نمیشد خدمات بهداشتی داد؛ چراکه آنها حتی توانایی صحبت با مردم را نداشتند، در نتیجه این افراد نمیتوانستند برای مردم پزشکی کنند.
موجودی پزشک ایرانی نیز در آن زمانبین ۱۲ تا ۱۴ هزار بود که عمدتاً هم یا در شهرهای بزرگ بودند و یا درگیر جبهه و آموزش در دانشگاههای تازه تأسیس. بنابراین امکان آن که آن زمان ما بتوانیم پزشک مراکز شهری را تأمین کنیم، نبود و اتفاقاً شرایط گروه پزشکی ما در پرستاری، مامایی و غیره بدتر از پزشکی بود؛ این درحالی بود که ما برای مراکزمان به پرستار و ماما نیاز داشتیم. بنابراین در آن زمان شبکه سطح شهرها را نمیتوانستیم اجرایی کنیم. بعد از آن هم که از نظر نیروی انسانی خودکفا شدیم و کمبود نداشتیم، اما اشکال آن است که وزرا تغییر میکنند و هر وزیری که میآید، شناخت محدودی از وزارتخانه دارد و خود باید همه چیز را از ابتدا یاد بگیرد و دوباره مطالعه شود و به این ترتیب زمان از دست میرود و شبکه در شهرها تاکنون به نتیجه نرسیده است و این موضوع به دفعات تکرار شده است.
- با وجود گذشت چندین سال از ادغام آموزش پزشکی در وزارت بهداشت، اما این مبحث هنوز مخالفانی دارد. در شرایط امروز هم معتقدید آموزش پزشکی باید در وزارت بهداشت باشد؟
بدون تردید آموزش پزشکی باید در وزارت بهداشت بماند. مخالفان آن به ما بگویند دانشگاههای وزارت علوم چه مزیتی نسبت به دانشگاههای وزارت بهداشت دارند؟ ۱۲ درصد کل آموزش کشور مربوط به آموزش عالی وزارت بهداشت است و مابقی مربوط به وزارت علوم. با این وجود بیش از ۳۰ درصد مقالات کشور برای وزارت بهداشت است؛ که البته اینها نیز از برکت زیاد شدن نیروی انسانی است.
آموزش وزارت علوم را نگاه کنید؛ به طور نسبی فارغالتحصیلانشان قادر به انجام کار خودشان نیستند. یک بار آقای عباسعلی زالی که وزیر کشاورزی بود به من گفت که ما این همه فارغ التحصیل کشاورزی داریم، اما همه، کاری دیگر میکنند و کشاورزی را همان کشاورزان در روستاها انجام میدهند و از صاحبنظران کشاورزی کسی گرداننده کشاورزی نیست؛ چرا که آنها تئوری خواندهاند و بیارتباط با عمل. اگر غیر از این بود که به عنوان مثال صنعت خودروی ما الان نباید اینگونه بود.
آن زمان شکایت ما از وزارت علوم آن بود که در جایی جداگانه اساتید محدودی که کاری به نیازهای کشور هم نداشتند، آموزش میدادند. در حالی که با ادغام آموزش پزشکی در وزارت بهداشت، الان همان اساتید کارشناس هم شدهاند و باید در کمیتههای مختلف حضور یافته و راجع به مسائل روستا و شهر نظر دهند؛ خودشان رئیس دانشگاه و مسؤول میشوند و مشکلات مردم را میبینند و بر مبنای آن آموزش میدهند و تصمیمگیری میکنند.
"آموزش پزشکی جامعهنگر" و اولویتی که از ذهنها پاک شد
شاید اگر ثبات مدیریتی بیشتری در وزارت بهداشت بود، این کار استمرار مییافت. کما اینکه در آن سالها ما کنار خانههای بهداشت و مراکز بهداشتی - درمانی روستایی، جایی را ساختیم که دانشجو و دستیاران آنجا اتراق کنند و شبانه روز کنار خانه بهداشت بمانند تا به این ترتیب دانشجو از زمان دانشجویی با مسائل روستا آشنا شود. اساتید نیز بروند در فیلد و جاهای محروم و آنجا درس بدهند و نیازها را شناسایی کنند. بر همین اساس هم "آموزش پزشکی جامعه نگر" را شروع کردیم و شورای عالی آموزش پزشکی جامعه نگر را درست کردیم. این کار تا حدود زیادی راه افتاد، اما با تغییر وزیر، این اولویت هم از بین رفت و این آموزش پزشکی جامعه نگر از ذهنها حذف شد.
اکنون نیز چون اساتید گروه پزشکی ضمن تحصیل، مسائل را هم میبینند، بنابراین روزی که فارغالتحصیل میشوند، درک بهتری از شرایط دارند. بنابراین انتزاع آموزش پزشکی از وزارت بهداشت، حرفی کاملاً غیر منطقی است. اتفاقاً دوران فعالیت یکی از وزرا (دکتر پزشکیان)، ابهامی در این باره ایجاد شد و وقتی وی خارج از کشور بود، لایحهای به مجلس بردند که اختیار وزارت بهداشت را در این زمینه گرفتند و به وزارت علوم دادند. اما خوشبختانه مقام معظم رهبری آن زمان ورود کردند و این موضوع برگشت.
به دنبال همین اختلافات و سو برداشتهایی که بود، وزیر وقت از سازمان جهانی بهداشت کمک خواست. تیمی نیز از سازمان جهانی بهداشت به مدت دو – سه هفته به ایران آمدند و با ۲۰۰ تن از اساتید دانشگاههای مختلف کشور و موافق و مخالف صحبت کردند و آخر هم نتیجهگیری آن بود که دولت نه تنها نباید این جدایی را سبب شود، بلکه باید این ادغام را تکمیل کند؛ یعنی همان کاری که ما میخواستیم انجام دهیم و این آموزشها را به سطح روستاها ببریم که البته نگذاشتند.
همچنین مدیر منطقه در فدراسیون جهانی آموزش پزشکی یک بار در مصر از من خواست که بروم و این ادغام را برای وزرای علوم و وزرای بهداشت کشورهای منطقه شرح دهم. وقتی من صحبت کردم آقای مسنی آمد و گفت که من رزیدنت فدراسیون جهانی آموزش پزشکی هستم و به شدت اظهار علاقه کرد که به ایران بیاید و دو - سه مرتبه نیز به کشورمان آمد و بعد در مصاحبههایش در خارج از کشور گفت"مسؤولان جمهوری اسلامی ظاهراً بر شانههای غولهایی ایستادهاند که افق را تا فواصل دور دست میبینند و آن چیزی که باید برنامه آموزش پزشکی ما در قرن ۲۱ باشد، آنها اکنون در قرن ۲۰ پیاده کردهاند و ما باید در آینده این کار را در آموزش پزشکیمان انجام دهیم. "
اتفاقاً آن زمان سازمان بهداشت جهانی یک تور مسافرتی گذاشت تا رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس، معاون آموزشی وزارت علوم و رئیس نظام پزشکی را ببرد انگلیس تا در رابطه با همین ادغام آموزش و بهداشت و درمان آنجا آشنا شوند و چون آنها مسلط به انگلیسی نبودند، مقرر شد من نیز آنها را همراهی کنم. یکی از جلساتمان با اساتیدی بود که شورای عالی آموزش عالی انگلیس را بر عهده داشتند. آنجا آنچه که در کشور بود را برایشان شرح دادم. آنها به همدیگر نگاه کردند و گفتند که اینها مشکل ما را حل کردند و گفتند که آنها باید بیایند ایران و از ما یاد بگیرند.
نسخه شفابخش نظام سلامت
- با توجه به تجربیاتی که در حوزههای مختلف سلامت دارید، ارزیابیتان از "طرح تحول" چیست و این طرح را چطور میبینید؟
مقدمات این طرح فراهم نشد. اگر پولی در حسابی داشته باشید و بیحساب هزینه شود، هر کسی مشکلش حل میشود. آمریکا پول به نسبت بیحسابی دارد؛ گزارش سازمان جهانی بهداشت در سال ۲۰۰۸ میلادی حاکی از آن است که همین آمریکا سالهای طولانی به فوق تخصص گرایی متکی شد اما شاخصهای بهداشتی آن تغییر نکرد. بعد از سالها به این نتیجه رسیدند که این روش، میزان مرگ و میر مادران و کودکان و … را کاهش نمیدهد و بنابراین باید برویم سراغ همان مراقبتهای اولیه بهداشتی. به این ترتیب بودجههای فوق تخصص و مراقبتهای ویژه را کم کردند، تربیت فوق تخصص و درآمد آنها را کم کردند و برعکس آن بر پزشکان عمومی، متخصص کودکان داخلی و… که مراقبتهای اولیه با آنهاست تمرکز کردند و توانستند ظرف یک یا دو دهه، ۲۰ درصد تختهای بیمارستانیشان را کم کنند؛ کشوری که این همه پول دارد. کما اینکه آمریکا همان سالها عدهای از اساتید و کارشناسان را فرستاد ایران تا شبکه را از ما یا بگیرند و در برخی ایالتهایشان پیاده کنند و همین کار را نیز کردند. آنها به این نتیجه رسیدند که با وجود این همه پول، باید رفت سراغ مراقبتهای اولیه سلامت و نه صرف فوق تخصص.
در مطالعهای دیگر در انگلیس در بازه زمانی بیش از ۱۰۰ سال، بررسی شد که چرا مرگ و میر مردم و مریضهایی که سل داشتند، کم شد؟ چراکه آن زمان هنوز واکسن سل نیامده بود.
مطالعه دیگر در استرالیا آن هم در بازه زمانی ۱۰۰ ساله، بررسی کرد که چرا مرگ و میر کودکان زیر یک سال کاهش یافت؟
یک مطالعه دیگر هم از سال ۱۷۵۰ تا سال ۲۰۰۰ بررسی کرد که علل کاهش مرگ و میر چه بوده است؟ هر سه این مطالعات به این نتیجه رسیدند که بهبود تغذیه و شرایط بهداشتی علت اصلی این موضوع بوده و نقش پزشکی مدرن کمتر از چهار درصد بوده است.
ما دنبال پزشکی مدرن میگردیم و به عنوان مثال ببینید چه مقدار هزینه صرف تعویض مفصل و تجهیزات پزشکی میکنیم؟ این رویه نجات بخش نیست و هر قدر هم در این پول بریزید، شرکتهای مربوطه خوشحالتر میشوند، اما شاخصی بهبود نمییابد.
- نسخه شما برای شفای نظام سلامت چیست؟
پرداختن به پیشگیری؛ همان که اسلام و دنیا و سازمانهای بینالملل میگویند. همان که کشورهای اسکاندیناوی و ژاپن رفتند دنبالش و اکنون هم شاخصهایشان از همه بهتر است. متأسفانه ما بیش از حد روی پزشکی سرمایهگذاری میکنیم. بیماریهای واگیر ریشهکن شدهاند و این درحالیست که میتوانستیم آنها را با کلی هزینه و مرگ و میر داشته باشیم. اما از بیماریهای غیرواگیر غفلت کردیم و اکنون عمده مرگ و میر ما برای بیماریهای غیرواگیر است؛ بیماریهایی مانند سکته قلبی، مغزی، فشار خون، بیماری قند، سرطان و … که البته منشأ همه اینها نیز آن است که به اصلاح رژیم غذایی نمیپردازیم، فعالیت بدنی نمیکنیم، سیگار استعمال میشود و احیاناً مشروب مصرف میشود. در همه دنیا همین است.
رژیم غذایی و فعالیت بدنی که دلار نمیخواهد. باید با سیگار مبارزه شود؛ ما جزو اولین کشورهایی هستیم که قانون مبارزه با سیگار را تصویب کردیم اما در عملکرد از همه بدتریم. مشروب هم که اما به تدریج دارد به طور غیرقانونی مصرف میشود و مرگ و میر زیادی را در کشور ایجاد میکند.
-اصلاح رژیم غذایی و فعالیت بدنی و … کار وزارت بهداشت است؟
ممکن است در شهرها لازم باشد از شهرداریها کمک گرفته شود، اما مگر برای داروسازی نباید از وزارت صنعت و مسکن کمک گرفت؟ وزارت بهداشت مسؤول سلامت است و بر همین اساس هم باید نسبت به غذای مردم حساس باشید وزارت کشاورزی که علم سلامت را نمیداند، صنعت هم همین طور. این وزارت بهداشت است که باید به این موارد بها دهد و نسبت به آموزش این مسائل، نفوذ خود را در دولت و کشور بیشتر کند.
در زمان جنگ، امام فرمودند که هر چه هست باید برود جبهه؛ همان موقع ما گفتیم که باید این شبکه درست شود و دولت گفت پول نداریم و مجلس را توجیه کردیم و شبکه ساخته شد. اعتبارات باید روی بهداشت و پیشگیری هزینه شود و آموزش پزشکی ما باید جوری شود که نتیجه دهد. این درحالیست که اکنون ما درآمدمان از درمان است و هر چه مردم مریضتر شوند به نفع ماست! در حالی که همه ما باید تلاش کنیم که مردم مریض نشوند؛ مانند همان کاری که در شبکه انجام شد.
بنابراین بینش اشکال دارد و مسؤولان بالا دست هم به آن بها میدهند و تشویقش میکنند؛ اینکه تخت بیمارستانی ساخته شود و درش قفل شود، به چه دردی میخورد؟ مگر بودجهمان چقدر است؟
از طرفی هم بگوییم چون پول نداریم کشورهای خارجی بیایند برایمان بیمارستان سازی کنند؛ آنها که مجانی این کار را انجام نمیدهند و گرانتر هم برای ما تمام میشود. وقتی آنها مریضخانه را ساختند، تجهیزات پزشکی را هم از کشور خودشان میخواهند بیاورند و به این ترتیب همین کارخانجات کشور هم تعطیل میشوند. بنابراین اگر بتوانیم مردم را اولویت بگذاریم نه خودمان را، کارمان بهتر میشود.
از طرفی هم متأسفانه کسی به خاطر اجرا نکردن برنامه، توبیخ نمیشود و حداکثر اینکه یا استیضاحش میکنند یا خود استعفا میکند. اما چه کسی باید جوابگو باشد؟ لذا اشکال کار ما این است که کارمان نظارت نمیشود و البته این در دوره خود من هم بوده است. بارها گفتهام در زمانی که من مسؤول بودم، اوج بیپولی کشور بوده و اما اگرخدمات بهداشتی و درمانی هر جا درست انجام نشده، تقصیر من بوده نه کمبود. ما پشت کمبود قائم میشویم و همهاش میگوئیم پول بدهید وگرنه من نیستم. کم پولی که از آن زمان بدتر نمیشود. وقتی من برنامه داشتم، پول هم دادند.
در اوج بیپولی ما این همه دانشگاه تأسیس کردیم، نیروی انسانی و فوق تخصص تربیت کردیم و شبکه را راه انداختیم. برای باقی موارد هم برنامه نداشتم و خب درست هم نشد. پول در جمهوری اسلامی آخرین چیز است. الان هم که اصلاً قابل مقایسه با آن زمان نیست. پول مؤثر است اما همه چیز نیست. آمریکا این همه پول دارد، اما کشورهای کاستاریکا، کوبا و سریلانکا هیچ پول ندارند، اما چطور است که امید به زندگی آمریکا و کشورهای کاستاریکا و کوبا مثل هم است و حتی بهتر از آمریکا هم هستند؟ بنابراین پول همه چیز نیست. ما نیز امید به زندگیمان در اوج جنگ و مصیبت و انحصار، بیش از ۲۰ سال بهبود یافت، آیا برای آمریکا هم این چنین شد.
الان دارم کارهایی که انجام دادم را برای شما شرح میدهم، اما کارهایی که نکردم چه شد؟ چه کسی به آنها میرسد غیر از خدا؟ معتقدم اگر من بابت همه کارهایی که در زمان مسوولیتم نکردم، محاکمه میشدم، نفر بعدی هم چشمش به حساب میافتاد. مشکل ما در این است که نظارت نیست. خودم را میگویم که به دیگران برنخورد، این مردم و این نظام شایستگیشان خیلی بیشتر از اینهاست.
انتهای پیام
خبرنگار و دبیر خبر: زهرا روزبروزی
نظرات