سید مجید حسینی، عکاس محمد باقر قالیباف شهردار اسبق تهران
بعد از کلاس دانشگاه، با همراهان آقای قالبیاف در قم تماس گرفتم که ببینم چه ساعتی و کجا باید به تیم ملحق شوم. (آن روز آقای دکتر قالیباف برای دیدار با مراجع عظام، به قم رفته بودند)، که گفتند: نیازی نیست قم بیایی و اگه می تونی خودت رو به پلاسکو برسان که آتش گرفته. سریعا به سمت پلاسکو حرکت کردم. اون مسیر ترافیک بسیار سنگینی داشت، انگار تمام مردم تهران به سمت پلاسکو بسیج شده بودند، یا برای کمک و یا برای تماشا. بهر حال تا نزدیکترین جای ممکن با ماشین و بقیه اش رو با موتور رفتم و خودم رو به محل حادثه رساندم. وقتی رسیدم دیدم که انگار جنگ شده. صحنه عجیب و غیر قابل تصوری بود. پلاسکو ریخته بود مردم پشت نرده های ایجاد شده توسط نیرو انتظامی، تجمع کرده بودند. اصلا حال خوبی نداشتند، اکثرا گریه می کردند، بعضی ها برای عزیزانی که احتمالا در زیر آوار گیر کرده بودند و یا کشته شده بودند و بعضی برای اموالشان که از بین رفته بود. از نرده ها رد شدم، داخل محوطه، بدتر از پشت نرده ها بود. هر کسی به یک طرف می دوید، آتش نشانان به یک طرف و نیروهای امدادی به طرف دیگر. و نیروهای انتظامی به سمتی. بعضی از خودروهای آتش نشانی زیر آوار، مانند کاغذ مچاله و له شده بودند.
همزمان با رسیدنم به پلاسکو دکتر قالیباف رو دیدم. که خودش رو با موتور به آنجا رساند و سریع به ساختمان مدیریت بحران (طبقه بالای رستوران) رفت و اول از آمار و حال افرادی که در داخل ساختمان گرفتار شده بودند و زیر آوار مانده بودند، سوال کرد. متاسفانه در آن زمان هنوز هیچکس آمار دقیقی نداشت و بازار شایعه حسابی داغ داغ بود و هر کسی در مورد کشته شدگان و گرفتاران در آوار، اعداد و ارقامی متفاوت با دیگری می داد. همینطور که مدیران حاضر در صحنه به آقای شهردار گزارش میدادند، او مشغول وضو گرفتن بود، پس از وضو سریع لباس کار پوشید و کلاه کاسکت به سر گذاشت و گفت: کسی دنبالم نیاد و خودش رو به محل ساختمان پلاسکو رساند و به بررسی بحران پرداخت.
من چندین سال است که به عنوان عکاس، همراه آقای دکتر قالیباف هستم و بارها او را در صحنه های مختلف بحران دیده ام و این رفتارش کاملا برایم آشناست. او اول اوضاع را بررسی و موقعیت ها را شناسایی می کند و سپس با شناخت و آگاهی تصمیم می گیرد.
شاید بد نباشد به خاطره ای از جریان ورود سیل آب به ایستگاه ارم سبز در فروردین ماه 1390 اشاره کنم. اون روز بعد از ظهر من از میدان آزادی به سمت پونک در حرکت بودم که با من تماس گرفتند مبنی بر اینکه خودت رو به ایستگاه ارم سبز برسون. وقتی رسیدم اونجا دیدم که حجم خیلی زیادی از سیلاب به داخل ایستگاه مترو می ریزد و هرچه در سر راه خود دارد تخریب می کند و با خود می برد. اونجا هم تجمع مردم خیلی زیاد بود و مدیریت آن را دو نفر از معاونین شهردار به عهده داشتند که شنل های ضد باران پوشیده بودند و با یک بلندگوی دستی، بحران را مدیریت می کردند. روند مدیریت، ریتم آرام مایل به کندی داشت و هر از گاهی کامیونی وارد ماجرا می شد و بار خود را، هرچه که بود، نخاله یا سنگ درشت یا سنگ ریزه را در جلوی مسیر سیلاب خالی می کرد و فشار آب آنقدر زیاد بود که کل اون بار را بدون هیچ زحمتی از سر راه خود برمی داشت و به داخل ایستگاه می برد. هوا سرد بود و هنوز باران می بارید. تا اینکه آقای دکتر قالیباف خود را به صحنه رساند.
از جلسه ای آمده بود و کت و شلوار تیره رنگی به تن داشت. یک کلاه نخی مشکی هم به او دادند. با ورود ایشان به داخل محوطه کارگاهی ارم سبز، گویی بمبی آنجا منفجر شد و در لحظه آن مدیریت آرام تبدیل شد به صحنه ای مشابه به میدان یک مسابقه نفس گیر که همه در تلاش و تکاپو بودند. دکتر اول از نقاط مختلف، ورودی کانال آب را چک می کرد و همزمان دائما با افراد مختلف تماس می گرفت و دستور ارسال ماشین آلات مختلف را می داد. در کمتر از نیم ساعت زمین پشت اون کارگاه و همه خیابان های اطراف، تبدیل شده بودند به پارکینگ انواع و اقسام ماشین های سنگین. با ورود همزمان جرثقیل به داخل کارگاه، ایشان دستور دادند که کارگاه از افراد اضافه و غیر مرتبط تخلیه شود که به نظر من اگر ایشان در آن لحظه آن دستور را نداده بود و آنجا تخلیه نشده بود، به یقین می توان گفت واژگونی آن جرثقیل که من خودم در آن صحنه بودم و خدا کمک کرد که زنده بمانم، به یک فاجعه تبدیل می شد و چندین کشته میداد که با یک دستور بجا و سنجیده این فاجعه ختم به خیر شد.
در این حادثه(پلاسکو) هم دکتر اول کل فضاهای موجود را بررسی کرد و از جبهه شرقی و از پارکینگ همجوار به کنار ساختمان رفت و بی مهابا خود را به بالای آوار و خرابه های ساختمان رساند که واقعآ ریسک بزرگی بود چون معلوم نبود که آنجا چه وضعیتی دارد. امکان داشت که با خالی شدن زیر پا، به داخل شعله های آتش فرو بروی، آن زیر آنقدر شعله ور بود که وقتی پایت را روی آوار می گذاشتی، حرارت شعله های زیرش را از روی کفش هم احساس می کردی و وقتی از آن بالا به کانون حادثه نگاه می کردی انگار که جهنم بود و گرمایش صورت را می سوزاند. آهن ها مانند پلاستیک، گداخته و ذوب می شدند و حرارتی مضاعف ایجاد می کردند. آقای قالیباف بعدا در یکی از مصاحبه هایشان گفتند که آنجا حرارتی بالای 600 درجه سانتیگراد داشت و خیلی ها این گفته ایشان را به سخره گرفتند که: آقای قالیباف دماسنج داشته و گرما رو اندازه گرفته. در صورتیکه مشاهده صحنه ذوب شدن فلزات نیازی به دماسنج نداشت.
او در طول آن چند روز به جاهایی رفت که شاید کسی غیر از آتش نشان شجاع، جرآت ورود به آنجا را نداشتند. اون روزها بازار شایعات هم حسابی داغ بود و هر از گاهی گفته می شد که مثلا یک پیامک آمده که ما چند نفر در موتورخانه گرفتار شدیم و نیازمند کمک هستیم. ولی همه اش شایعه بود. با این حال آقای قالیباف پس از بررسی کامل ساختمان و بعد از برگشت، در اولین جلسه ای که تشکیل داد. گفت: با این حجم آوار و آتش و دود، تقریبا بعید است کسی زنده مانده باشد اما دستور داد که هم از زیر پاساژ غربی پلاسکو و هم از طلافروشی مجاور در شرق ساختمان، برای نفوذ به موتورخانه، حفره ای ایجاد کنند و چندین بار خودش هم از این مکان ها بازدید و با توجه به اینکه داخل این حفره ها، مملو از آتش بود که زبانه می کشید و حتی خطرناک تر از آن، سیلندر های گازی بود که هر از گاهی پیدا می شد و امکان انفجارشان خیلی بالا بود. اما ایشان بدون توجه به این خطرات چندین بار وارد این حفره ها شدند و حتی یک بار با توجه به اینکه آتش نشانان گفتند وضعیت این تونل خوب نیست و احتمال ریزش دارد، باز هم ایشان به داخل تونل وارد شدند و در نهایت با اصرار و اجبار یکی از عزیزان حاضر در صحنه از تونل خارج شد. با تمام این شرایط آقای قالیباف دو شبانه روز بی وقفه در صحنه ماندند، با تمام خستگی و بدون استراحت. و تا آخرین روز آوار برداری با توجه به اینکه کل روز را در پست اصلی خود(شهرداری) مشغول به کار بودند، شب ها هم بدون خستگی تا صبح در پلاسکو می ماندند و بحران را مدیریت کردند و صبح مجدد به دفترکار خود در شهرداری برمی گشتند.
در این مدت افراد زیادی از جمله رئیس جمهور و معاونین و وزاریشان، از رئیس مجلس و نمایندگان و اعضای شورای شهر و مقامات کشوری و لشگری و مدیران و مسئولین و.... به محوطه پلاسکو می آمدند و نکته مهم همه این آمدن و رفتن ها و نتیجه آن فقط و فقط کاهش روند آوار برداری و کار نیروهای امدادی بود. چون باتوجه به رده حفاظتی شخصیت ها، می بایست تمام اصول حفاظتی رعایت می شد و این یعنی تعطیلی کار و تقریبا هیچدام از آنها در چه در داخل محیط کاگاه و چه در جلساتی که پس از بازدید از ساختمان با رئیس مدیریت بحران، در مقابل آقای قالیباف نظر و پیشنهاد و راهکار جدیدی نداشتند که ارائه بدهند. و اکثرآ حدقل در آن جلسه از ایشان و اقدامات انجام شده و تسریع کار، تشکر می کردند.
خوب یادم هست که در روز دوم، جلسه ای در محل مدیریت بحران با حضور معاون رئیس جمهور و وزیر کشور و آقای دکتر قالیباف و تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی و اعضای شورای شهر و تنی چند از فرماندهان برگزار شد و آقای قالیباف در مورد چگونگی انجام کار توضیح می دادند که یکی از اعضای محترم شورای شهر وسط صحبت های ایشان پرید و گفت: آقای دکتر شما بهتره به جای اون جرثقیل 60 تنی، از یک جرثقیل 300 تنی استفاده کنید چون.... ،آقای قالیباف حرفش را قطع کرد و گفت: من توضیح میدم خدمتون. ایشان مجددا اصرار کردند که آخه اون بومش ضعیفه و نمی تونه.... ، مجددآقای قالیباف گفت: اجازه بدید توضیح می دم . ایشان باز هم تکرار کرد که: نه شما دارید اشتباه می کنید او.... ، اینجا آقای قالیباف با عصبانیت تمام گفتند: آقای....یعنی فکر می کنید که من همین حداقل های کار اجرایی رو نمی فهمم؟ یعنی تفاوت بین جرثقیل60 تنی با 300 تنی رو نمی تونم تشخیص بدم؟ شما ورودی اون پارکینگ رو دیدی؟ دیدی چقدر کف اونجا رو تراشیدیم تا بتونیم همین جرثقیل 60 تنی رو ببریم تو؟ اون عضو محترم دیگه چیزی نگفت. و...... خلاصه نظرات و آرای دیگر عزیزان که بهتر از همون آقای عضو شورای شهر تهران نبود.
من به جرات و بدون هیچ تعصبی می گم: که اگر شخص دیگری غیر از ایشان می خواست این بحران و یا بحران آبگرفتگی مترو را مدیریت کند، باید ماه ها منتظر می ماندیم تا بحران جمع شود. من خوشحالم از اینکه ما همچین مدیر اجرایی قوی وخستگی ناپذیر و دلسوز و مدیر و مدبری داریم و متاسفم برای همه کسانیکه بدون هیچ شناختی از ایشان و فقط بنا بر نظریات و غرض ورزی های سیاسی و جناحی دیگران که قصد آنها، چیزی جز تخریب این شخصیت اجرایی و ارزشی کشور نیست، او را را قضاوت می کنند.
این قبیل افراد در روزهای اوج جوانی که می توانستند مثل خیلی از افراد بی توجه به ماجراهای کشور(انقلاب و جنگ تحمیلی) به ادامه تحصیل خود بپردازند و در یکی از بهترین دانشگاه های این کشور و حتی خارج از کشور، پذیرش بگیرند و درسشان را بخوانند و به شغل و بیزینس خود بپردازند، و احتمالآ امروز یکی از شخصیت های علمی و یا از متمولین و سرمایداران باشند، از جان و مال و پدر و مادر و همسر و فرزندان خود گذشتند و جان برکف به میدان جنگ رفتند و نه در پشت صحنه که در خود خط مقدم، در آنجایی که به گفته خود او: "گاهی اوقات فاصله ما با دشمن به حدی نزدیک می شد(به اندازه یک خاکریز) که حتی ما صدای صحبت های دونفره عراقی ها و یا صدای جابجایی موج رادیو هایشان را می شنیدیم." اینها سرمایه های دفاع مقدس هستند و باید با عناوین چون قهرمان و ژنرال و دیگر عناوین افتخارآمیز، یاد کنیم و روا نیست به ایشان و همه همرزمانشان به کنایه لقب سرهنگ و ژاندارم دهیم.
انتهای پیام
دبیرخبر: بهناز غفاری
نظرات