به گزارش ایسنا، باید در خانه بماند تا مردم به جرم یک کروموزوم اضافی امنیتش را به سخره نگیرند. خیابان ها برایش تنگ ترین قفس دنیا شده و صحنه نمایش سکویی بود که از آن به آسمان آلمان هم گریزی زد؛ محمد یک بازیگر است که یک کروموزوم اضافی دارد و برای اوج گرفتن از صحنه نمایش پریده است. روی سن نمایش وقتی درخشید که دردهای خودش را فریاد زد، محمد شروع به بازی کرد، اما در اولین قدم مشکلاتش را بازی کرد، اما همه چیز به صحنه ها و پشت دوربین ها خلاصه نمی شود، بلکه باید به صحنه زندگی اش هم قدم گذاشت تا فهمید مشکلات محمد 24 ساله در دو ساعت خلاصه نمی شود.
"خیلی دلم می خواهد درس بخوانم، بیرون بروم و همه خیابان ها را یاد بگیرم"، اولین جمله ای بود که محمد گفت و بی رحمانه ترین جمله هم می توانست باشد اگر پس از آن نمی گفت "اصفهان این روزها اوضاع خیلی..." و دستانی که جلوی دهانش را می گیرد تا سکوت اختیار کند.
"خیلی دوست دارم مادرم برایم املا بگوید. دوست دارم نقاشی بکشم، سرود بخوانم و کاردستی درست کنم" در میان آرزوهای کوچک محمد مادرش از معجزه بودن او می گوید "وقتی محمد بچه بود نزدیک ترین افراد به من گفتند فرزندم را به بهزیستی بسپارم، ولی من مادر بودم نمی توانستم و حالا او به جایگاهی رسیده که به یک الگو تبدیل شده است". واقعا چه کسی تصور می کرد معجزه خدا بتواند یک کوروموزوم اضافی را تبدیل به دو بال برای پرواز کند.
"محمد را برای دو فرزند سالمم قربانی کردم از کلاس دوم دبستان به بعد دیگر نگذاشتم درس بخواند. وقتی بزرگ شد و توانستم قدم به قدم با او همراه شوم بهزیستی تلاش نکرد تا او ادامه دهد" گویی سازمان بهزیستی نتوانسته است مادر محمد را برای درخشان شدن استعدادهای کودکش همراهی کند، "حتی یک ورزشگاه برای این بچه ها ندارند" بهزیستی را می گوید. فرزندش شنا دوست دارد و مادر او را به استخر خصوصی می فرستد "دید مردم به این بیماری درست نیست او را به استخر خصوصی فرستادم شکایت کردند و متاسفانه بهزیستی هیچ کمکی برای درخشان شدن استعداد این کودکان نمی کند، فقط بار روی دوش مادران است."
حالا مادر محمد می داند باید تنهایی مشکلات پسرش را به دوش بکشد و حتی تنهایی به اوج رسیدنش را جشن بگیرد "خیلی بهزیستی رفتم، اما نتیجه نگرفتم. برای اجرای تئاتر او رفتم بهزیستی، گفتم شما کاری برای این بچه نکردید فقط تبلیغ کنید تا از تئاتر او حمایت کنند، حتی حاضر نشدند این کار را بکنند فقط به معاون بهزیستی گفتم تنها کاری که می کنند بزرگ کردن ساختمان های بهزیستی است. درد ما این است که یک جای مخصوص برای این بچه ها نیست، باید قبول کنیم که محمد این مشکل را دارد و با همین مشکل باید زندگی را سپری کند."
محمد میان حرف های مادر آمد، "خیلی دوست دارم برم بیرون، اما مردم اصفهان خیلی بد هستند. مادرم می گه محمد می ری بیرون گم و گور می شی، ولی خیلی دوست دارم برم پارک و گردش" محمد حرف می زند شاید بیشترین جمله ای که تکرار کرد همین بود" دوست دارم برم بیرون" شاید حرفش تکرار بود و تکرار، اما باید به اندازه 24 سال می گفت به اندازه همان سال هایی که یک کوروموزوم اضافی محدودش کرد. محمد بغض می کند: "من می خوام درد من را مردم اصفهان ببینند این مردم خوب نیستند. من بچه اولی هستم، ولی نمی توانم کار کنم."
مادر تلخ می خندد درد پسرش را با وجودش حس کرده، اما به رویش لبخند می پاشد "دوست دارد بیرون برود، اما در بیرون از خانه اذیتش می کنند، دلش می خواست مانند تمام مردان کیف داشته باشد و کیف پول او را دزدیدند جامعه ما نا امن است و من می ترسم با اینکه روابط عمومی خوبی دارد او را رها کنم".
پرتقال را در دستانش می چرخاند تا برای محمدش پوست بکند، "وقتی در جامعه امنیت نیست مجبور می شوم او را در خانه نگه دارم، مگر چقدر می تواند محیط خانه را تحمل کند. این بچه ها در این جامعه اذیت هستند. هنوز در ذهن مردم جا نیفتاده است که این خواست خدا بوده است و این افراد حق زندگی دارند" و مادر خط می کشد بر روی آرزوهای کوچک پسرش، چاره ای ندارد چشمان مردم مثل تلسکوپی بر روی همان کروموزوم اضافی زوم کرده است.
حالا همان کوروموزوم اضافی شده است، بالی برای پریدن محمد، "آقای نیاز خیلی به من کمک کرد خیلی دوست دارم فیلم بازی کنم خیلی برای من خوب است" و مادرش ادامه می دهد: "محمد خواندن و نوشتن بلد نیست و آقای نیاز با صبر تمام دیالوگ ها را سر صحنه با او تمرین کردند. توانست به خوبی اجرا کند و پس از اجرا نه تنها محمد اعتماد به نفس خود را بازیافت، بلکه نگاه های مردم و خانواده نسبت به محمد و توانایی هایش عوض شد" و این فیلم قشنگ نیست آغاز قشنگ شدن خیلی چیزها برای محمد نظری بود.
"تئاتر را که محمد بازی می کرد گاهی مشکلاتش در خانه را اجرا می کرد و بر روی صحنه خود واقعی محمد به چشم می آمد و وقتی محمد با یک ذوق و افتخاری پوستر تئاتر خود را برای دوستانش برد و گفت اجرا دارد". باز هم محمد بود که میان حرف ها آمد "هیچ کدام نیامدند" و چه اعتراف تلخی بود و کام مادر هم از این بی پناهی تلخ شد.
"محمد توانایی بازیگری را داشت، چون وقتی روی صحنه رفت خیلی خوب توانست حس بگیرد، ولی آقای نیاز این توانایی را شکوفا کرد. من هیچ وقت به عنوان یک مادر فکر نمی کردم روزی محمد را در چنین جایی بیبینم". این در حالی است که مادر حالا عکس بازی فرزندش را بزرگ در سالن نصب کرده و باور دارد محمد به جایی که باید رسیده است.
به گزارش ایسنا، محمد از صحنه نمایش شروع کرد اگر چه خیابان ها عرصه را بر او تنگ کردند و با اینکه هنوز هم بزرگ ترین آرزویش قدم زدن در خیابان بدون ترس است، اما حالا محمد نظری قشنگ ترین پرواز را با همان کروموزوم اضافی آغاز کرده است.
گزارش از: رویا سادات مویدی خبرنگار ایسنا- منطقه اصفهان
نظرات