به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «پدرم امام جمعه مهاباد بود و علاقه بسیاری داشت به این که پسری محمد نام داشته باشد. پیش از من دو پسرِ محمد نام پیدا کرد که هر دو در بچگی فوت کردند و من محمد سوم هستم. پدرم با وجود مخالفتهای مادرم که معتقد بود نام محمد به ما نمیآید و تا به حال دو محمدمان مردهاند، روی حرف خود ایستاد و نام مرا هم محمد گذاشت. و اینک که ۸۴ سال از عمر من میگذرد هنوز نمردهام و به این زودیها هم خیال مردن ندارم...» چند سطری که خواندید بخشی از زندگینامه خودنوشت محمد قاضی است؛ مردی که حق بسیاری بر گردن ادبیات و فرهنگ ایران دارد؛ هم به واسطه انتخابهای درستی از ترجمههای شیوایش و هم به واسطه آثار ارزشمندی که از ادبیات جهان به فارسی بازگرداند.
ماجرای یادگیری زبان فرانسهاش به سالهای تحصیل در مدرسه و زمانی بازمیگردد که جوانی وارد مهاباد میشود و به سر در خانهاش تابلوی بلندبالایی میآویزد که در آن همگان را به فراگیری زبان فرانسه، عربی، عکاسی و... دعوت میکند. آن طور که در خاطرات قاضی آمده یادگیری زبان ملتهای غیر مسلمان در آن روزگار در زادگاهش گناه کوچکی نبوده با این حال قدم در آن مسیر میگذارد و بعدها از بهترین مترجمان این زبان میشود. ورود به تهران، فارغالتحصیلی از دانشکده حقوق دانشگاه تهران، خدمت سربازی و بعد هم استخدام در وزارت دارایی اتفاقات بعدی زندگیاش بودند. چند سال قبل از انقلاب به دعوت مدیر عامل وقت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به عنوان مترجم و ویراستار آنجا رفت و متوجه ابتلایش به سرطان حنجره شد. بیماریاش در ایران قابل درمان نبود، به پشتوانه و کمک مدیر عامل کانون راهی آلمان شد و به واسطه پیشرفت سرطان، صدایش را برای همیشه از دست داد، از آن پس تنها با میکروفنی مخصوص قادر به صحبت کردن میشد اما این مسأله هم منجر به تضعیف روحیهاش نشد و کار ترجمه را هیچگاه رها نکرد.
نخستین ترجمهاش «کلود ولگرد» نوشته ویکتور هوگو بود. بعد از آن با وقفهای ۱۰ ساله به سراغ ترجمه «جزیره پنگوئنها» نوشته «آناتول فرانس» رفت؛ اثری که به سختی ناشری برای انتشارش پیدا کرد اما همین کتاب موجب شهرتش شد. طی بیش از نیمقرن فعالیت در حوزه کتاب بیش از هفتاد اثر ترجمه کرد و به معرفی بسیاری از چهرههای ادبی جهان به ایرانیان کمک کرد. قاضی استعداد شاعری و نویسندگی هم داشت، اشعار بسیاری هم سرود اما به واسطه آن که استعدادش را در مترجمی میدید آنها را جدی نگرفت. او را که بشناسید به حتم میدانید یکی از شاخصترین ترجمههایش بازگردان فارسی «دنکیشوت» است، اثری مملو از شعر و ضربالمثل که برای بازگردان دقیق آنها بارها به کلیسای کاتولیکها رفت و از کشیشها کمک گرفت. به واسطه همین پشتکار و علاقه نهتنها مردم شیفته ترجمههایش شدند بلکه حتی منتقدان ادبی و آنهایی که خودشان در حوزه کتاب و ادبیات اسم و رسمی داشتند هم از او به بزرگی یاد کرده و میکنند. محمدعلی جمالزاده، پدر داستان کوتاه ایران در مجله راهنمای کتاب درباره ترجمه قاضی از «دنکیشوت» گفته: «سروانتس اگر فارسی میدانست و میخواست دن کیشوت را به فارسی بنویسد از این بهتر نمیتوانست.» عبدالحسین زرینکوب هم در مقالهای در مجله «سخن» از او این گونه یاد کرده: «مترجم، زبان مناسب با ترجمه دنکیشوت را یافته است.» قاضی هیچگاه ترجمه حرفه اصلیاش نبود اما آن قدر شیفته این کار بود که گفته بود: «مرگ من روزی خواهد بود که نتوانم ترجمه کنم و امیدوارم آن روز به این زودیها فرانرسد.» با این حال کمتر از چند ماه بعد از انتشار این نقل قول قاضی، در حالی که پاکنویس ترجمه مشترکش با احمد قاضی از «نوحه درون» را به پایان برده بود، بیست و چهارم دی ماه سال ۱۳۷۶ در سن هشتادوچهار سالگی با کتاب و اهالی فرهنگ وداع گفت و چشم بر جهان بست.
امروز بیست سال از آرام گرفتنش در آغوش خاک میگذرد. با این حال همچنان ترجمههای قاضی در قفسه کتابخانهها و کتابفروشیها جا خوش کردهاند. قاضی افزون بر این که مرد نکونامی بود، آثار باارزشی هم از خود باقی گذاشت، آثاری که هر یک از آنها به تنهایی برای جاودان ماندن نام و یادش در قلب فرهنگ این سرزمین کافی است. صفحهی که پیش روی شماست در حکم ادای دین به این آموزگار بی رقیب فن ترجمه است.
اگر ترجمههای قاضی نبود...
علی دهباشی، نویسنده و سردبیر مجله بخارا
بدون تردید سه نسل در زمان حیات محمد قاضی به واسطه ترجمههای او با ادبیات جهان آشنا شدند؛ آن چنان که میتوان به جرأت گفت اگر ترجمههای قاضی نبود ما با بخش مهمی از ادبیات درجه اول جهان غریبه و ناآشنا باقی میماندیم. رمان «دنکیشوت»، مهمترین اثر ادبیات جهان پس از دوران کلاسیک از سوی او به فارسی ترجمه شد. بسیاری از نویسندگان درجه اول مانند «کورتزیو مالاپارته» که رمان «قربانی»اش به فارسی ترجمه شد (البته سهم بهمن محصص را فراموش نمیکنیم)، آثار نویسنده دیگری همچون «اینیاتسیو سیلونه» با کتابهای «نان و شراب» و«ماجرای یک مسیحی فقیر» هم از سوی ایشان به فارسی معرفی شد و بسیار بسیار آثار دیگر که با همت قاضی در اختیار علاقهمندان قرار گرفت. تسلط محمد قاضی به زبان فارسی و زبان فرانسه باعث شده بود که نثری بسیار روان و شیوا در زبان فارسی از آثار بزرگانی همچون «آناتول فرانس» در کشورمان منتشر و معرفی شود. آن چه که او برای ما باقی گذاشت یک کتابخانه کتاب از ادبیات مهم جهان بود که تا ما هستیم و زبان فارسی هست، نام و یاد و خاطره او و آثارش زنده خواهند ماند. او با ترجمه «شازده کوچولو» که حالا دیگران ترجمههای مجددی از آن کردهاند بخشی را برای کودکان آغاز کرد که بعدها با ترجمه کتاب «کودک، سرباز و دریا» و «داستان کودکی من» اثر چارلی چاپلین ادامه یافت. توجه او به ادبیات کودک نیز جایگاه خاصی در کارهایش دارد. اما درباره شخصیت فردی او به جرأت میتوان گفت که نمیشود کسی را با آن کارنامه درخشان پیدا کرد که در فروتنی همتای محمد قاضی باشد. در خاطرم هست که جوانی در مجله آدینه به او ایراد ترجمه گرفت، ایرادش از نوع زبان «آرگو» بود. پاسخ محمد قاضی اما یک درس بود. او نوشته بود: «دوست جوان من، آن طور که از نوشتهات برمی آید سالها در فرانسه زندگی کردهای و ایراد تو از نوع زبان «آرگو» است که لازمهاش زندگی در محیط است. تو آیا میدانی که من تا کنون حتی به فرانسه نرفتهام؟» هرگز فخر نمیفروخت. به واسطه علاقه بسیارش به شعر فارسی، دفتر شعری با عنوان «مزل» داشت. این دفتر شعر غزلهایی بود که او سروده بود و چنین نامی هم برایش گذاشته بود. این هم باز از فروتنیاش ناشی میشد، او همچون قهرمان رمان «زوربای ایرانی» زیست، به همان آزادگی و به همان بیاعتنایی به این جهان. برای من او یادآور شخصیت زوربای یونانی بود.
کیمیاگری با جادوی زبان
غلامحسین صدری افشار، نویسنده، فرهنگنویس، مترجم و پژوهشگر
زندهیاد محمد قاضی به واسطه ترجمههایش نه تنها منجر به افزایش آگاهی مردم شده بود بلکه با نثر زیبا و شیوایش به غنای زبان فارسی هم افزوده بود. دنکیشوتی که او ترجمه کرد شاهکاری است جهانی و شرایط دوران شوالیهگری را در اروپا نشان میدهد. با ترجمهای که از این اثر ارزشمند انجام داد ما را با برههای از دوران اروپا آشنا کرد، «جزیره پنگوئنها» نوشته «آناتول فرانس»توصیف جامعهای آرمانی بر اساس خرد و عدالت است، «ایالات نامتحد» نوشته «ولادیمیر پوزنر» تصویری از پشت پرده جامعه آمریکاست. اغلب آثاری که با ترجمه او در دسترسمان قرار گرفتهاند به گونهای هستند که منجر به آشنایی بیشتر ما با ساکنان دیگر نقاط جهان میشوند. قاضی از آغاز جوانیاش به مردم دل بست و هیچگاه پیوند خود را با آنان از بین نبرد. تا وقتی زنده بود به آرمانش وفادار ماند و با امیدواری از همه توان و نیرویش برای آگاه ساختن و دلگرم کردن آنان به زندگی بهره گرفت. حوالی سال ۵۵ که برای درمان سرطان حنجره به آلمان سفر کرده بود پزشک معالجش به او گفته بود که عمل جراحیاش منجر به از میان رفتن قدرت تکلمش خواهد شد. در شرایطی که شاید اغلبمان خودمان را ببازیم او از انجام عمل سر باز نمیزند و حتی در پاسخ دکتر با شوخطبعی میگوید: «ایرادی ندارد، من به کشوری تعلق دارم که حرف زدن در آن قدغن است.» پزشک معالجش وقتی پاسخ او را میشنود از روحیهاش متعجب میشود؛ گر چه وقتی به ایران بازگشت دیگر قادر به صحبت کردن نبود، با این وجود در تمام سالهایی که برای صحبت کردن ناچار به استفاده از وسیلهای با صدایی ناخوشایند بود اما هیچگاه امیدواریاش را از دست نداد، همچنان به کار ترجمهاش ادامه داد و هیچگاه به روی خود نیاورد. اگر کتاب های« خاطرات یک مترجم» و «سرگذشت ترجمههای من» او را بخوانید آنها را بسیار آموزنده و راهگشا خواهید یافت؛ آثاری که در نهایت منجر به معرفی بهتر قاضی به ما خواهد شد.
هوای تازه در ترجمه
صفدر تقی زاده، مترجم، نویسنده و استاد دانشگاه
محمد قاضی، مردی بسیار اخلاقمدار، آگاه و برخوردار از دانش وسیعی بود؛ آن چنان که نمیدانم این همه استعداد و آن قریحه شاعری را از کجا آورده بود. ترجمههایش در دورهای که مشغول کار شد، بسیار متفاوت از دیگر ترجمهها بود؛ آنچنان که میتوان آنها را استثنایی و حتی یگانه دانست. هر کتابی که از او منتشر میشد، با علاقه میخریدم و با شوق میخواندم. افزون بر اینها پیگیر بودم تا بدانم اثر دیگری که از ایشان روانه بازار نشر میشود چیست. همیشه در جمع دوستان حضور داشت، حتی بعد از ابتلا به بیماری حنجرهاش هم همچنان کنارمان بود، میگفت و میخندید. هم از نظر شخصیت و هم از نظر ترجمههایش آن قدر از جایگاه والایی برخوردار بود که کمتر کسی میتوانست هم صحبتش شود اما شیفتهاش نشود. شاید گمان کنید که اغراق میکنم، اما ما تا قبل از محمد قاضی مترجمی همچون او و برخوردار از چنین سطحی از تسلط ندیده بودیم. ترجمههایش اغلب از ظرافتهای کلامی بسیاری برخوردار بود، ظرافتهایی که گویای تسلط او به زبان و ادبیات فارسی و از سویی برخورداریاش از پشتوانهای عمیق در مطالعه است. قاضی را میتوان پایهگذار نثری پاکیزه و شیوا در ترجمه دانست، ترجمههایش بسیار دلنشین بود و به همین واسطه هم ستایش همگان را برمیانگیخت. ترجمههای قاضی تا ابد ماندگار خواهند ماند؛ چرا که در انجام کارهایش دلسوزی و دقت بسیاری به خرج میداد. حتی قبل از آن که او را از نزدیک بشناسم با ترجمههایش آشنا شدم و بعدها هم فرصتی برای دوستی پیش آمد و از حضور او در جمعی بهره بردیم که نجف دریابندری هم یکی از آنان بود. با اینکه سالها از درگذشت او میگذرد اما هیچگاه کلام شیرین و نثر شیوایش را فراموش نخواهم کرد.
هوشمند در انتخاب، درخشان در نثر
کاوه میرعباسی، مترجم
بیشک محمد قاضی را میتوان از جمله مترجمان بزرگ و پیشکسوت کشورمان دانست، مترجمی که طی سالهای فعالیتش دست به انتشار آثار ماندگار متعددی زده. به گمانم یکی از مهمترین ویژگیهای او را میتوان در این دانست که قاضی نخستین مترجم کشورمان است که به شهرتی فراگیر نزد مردم دست پیدا کرد و حتی در تثبیت جایگاه مترجمان هم نقش تعیینکنندهای داشت.
بعد از ترجمهاش از «کلود ولگرد» نوشته «ویکتور هوگو»، ترجمه کتاب «جزیره پنگوئنها» نوشته «آناتول فرانس» او را مطرح کرد. به فرانس خیلیها در روزگار خودش، لقب سلطان نثر فرانسه را داده بودند؛ این در حالی بود که در ایران تا قبل از ترجمههای زنده یاد قاضی از آثار فرانس، هیچ استقبالی از او نشده بود.
آن زمان استاد دریابندری حرف جالبی درباره همین کتاب در روزنامه اطلاعات زد و از محمد قاضی به عنوان فردی یاد کرد که فرانس را در ایران نجات داد. علاوه بر ویژگیهایی که نثر او را متمایز از دیگران میکرد در انتخاب آثار هم دقت بسیاری به خرج میداد، اهمیت بسیاری برای ادبیات متعهد قائل بود. از همین رو در آثاری که ترجمه کرده محال است با اثری روبهرو شوید که تنها جنبه سرگرمی داشته باشد.
علیرغم آن که شاید با همه نظرات و کارهایش موافق نباشم اما نمیتوانم منکر این شوم که در پس همه انتخابهایش اعتقاد قوی و تعهد دیده میشد. گمان میکنم در زمان حاضر هم با وجود آن که مترجمان نامدار بسیاری وارد عرصه شدهاند اما همچنان در میان عامه مردم محمد قاضی یکی از مشهورترین مترجمان ادبیات به شمار میآید.
خودم به شخصه «نیکوس کازانتزاکیس» را با ترجمه قاضی از کتاب «مسیح باز مصلوب» او شناختم. بعد از آن هم کتاب «آزادی یا مرگ» همین نویسنده را با ترجمه قاضی خریدم و خواندم. اگر قرار باشد باز از منظر نظر شخصی خودم درباره محمد قاضی بگویم و تأثیری که بر خودم داشته، تأکید دارم که اگر قرار باشد از ۱۰ ترجمه ماندگار تاریخ ادبیات کشورمان یاد کنم حتماً از کتاب «دن کیشوت» قاضی هم یاد میکنم.
هر چند از آنجایی که این کتاب از زبان اصلی ترجمه نشده و زبان فرانسهای که آن زمان از آن استفاده کرد حالا چندان در آن کشور معتبر نیست با این حال هنوز هم نثری که در این کتاب به کار برده بسیار زیباست.
اگر حالا به سراغ آثار قاضی میروید نباید فراموش کنید که ترجمههایش را باید با نگاه آن زمان بررسی کرد، ترجمه هم شاخهای از علم است و به مرور دستخوش تحولات و پیشرفت میشود. از همین رو دانشی که مترجمان امروز در اختیار دارند بسیار فراتر از آن چیزی ست که محمد قاضی و همنسلانش در دهههای ۲۰ و ۳۰ که شروع فعالیت او بود داشتند. به عنوان نمونه دغدغهای که مترجمان جدی در روزگار فعلی برای رعایت سبک دارند آن زمان وجود نداشت، تنها مسأله مهم این بود که فارسی زیبا و شیوایی رعایت شود. در خاطرم هست که در اوایل نوجوانیام «شاهزاده و گدا» و بعد هم «شازده کوچولو» را با ترجمه قاضی خواندم. او نویسندگان بسیاری را به جامعه ایرانی معرفی کرد و از این جهت حق بسیاری به گردن ادبیات و کتابدوستان کشورمان دارد. اگر نگاهی به فهرست آثار منتشر شده از سوی او بیندازید متوجه خواهید شد که به ترجمه هیچ کتابی دست نزده مگر وقتی که میدانسته آن کتاب حرفی برای گفتن دارند.
از سوی دیگر به واسطه آنکه کرد بود و اهل مهاباد، دغدغهای جدی هم در ارتباط با فرهنگ زادگاهش یا بزرگان آن خطه داشت و حتی چند کتابی هم در این رابطه منتشر کرد که از آن جمله میتوان به ترجمههایش از «کرد و کردستان» نوشته «واسیلی نیکیتین» یا «کوروش کبیر» نوشته «آلبر شاندور» اشاره کرد. با وجود آن که از همه کتابهایش یکسان استقبال نشده اما آن قدر آثار خوب منتشر کرده که نامش تا سالیان سال در خاطر ایرانیان باقی بماند.
ترجمه با جوهر قلب
پرویز شهدی، مترجم
اگر سری به مقدمهای که زنده یاد محمد قاضی برای کتاب «زوربای یونانی» نوشته بزنید شناخت خوبی از او پیدا خواهید کرد. او در این مقدمه توضیحاتی درباره اخلاق، خلق و خو و روحیاتش داده، آنچنان که به راحتی میتوان پی به این برد که چقدر مرد متواضع و خوشخلقی بوده. در خاطرم هست یک بار که برای انجام کاری به وزارت ارشاد رفته بودم دیدم که او هم آنجاست، آن قدر شوخ و بذله گو بود که در همان چند دقیقه هم با سخنانش لبخند به صورت همه کارمندان آن بخش نشاند. همانطور که میدانید او از نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده کتاب «زوربای یونانی» دو کتاب دیگر «آزادی یا مرگ» و «مسیح بازمصلوب» هم ترجمه کرده بود که زیباترینشان را میتوان همان زوربای یونانی دانست. از «سپید دندان» اثر جک لندن گرفته تا «دن کیشوت» نوشته میگل سروانتس را هم میتوان از ترجمههای فوقالعادهاش دانست. همان طور که بعد از گذشت سالها هنوز کسی نتوانسته روی دست ترجمه زندهیاد مستعان از «بینوایان» ویکتورهوگو کاری انجام بدهد در ارتباط با ترجمه قاضی از «دن کیشوت» هم هنوز کسی نتوانسته مدعی ترجمه بهتری بشود. در آن سالهایی که تازه قدم به دوران نوجوانی گذاشته بودم اشتیاق بسیاری به مطالعه ادبیات جهان داشتم اما هنوز قادر به مطالعه آثار ادبی خارجی به زبان اصلی نبودم. از سویی تعداد ترجمههایی که از نوشتههای نویسندگان خارجی انجام میشد هم آن قدر زیاد نبود که بتوان به راحتی به آنها دسترسی داشت. در چنین شرایطی ترجمههای محمدقاضی برای افرادی همچون من بسیار راهگشا بود. قاضی را میتوان از پیشگامان عرصه ترجمه ادبی در کشورمان دانست، انتشار ترجمهای از خلاصه دن کیشوت یکی ازنخستین کارهایی بود که از او منتشر شد. بعد از آن کارهای بسیاری از نویسندگان کشورهای مختلف نظیر روسیه، آمریکا، انگلستان و فرانسه ترجمه کرد و حتی منجر به آشنایی دوستداران کتاب با برخی از بزرگان ادبیات جهان شد. نثر قاضی آنچنان شیوا و بلیغ بود که کمتر فردی در عرصه ترجمه به پای او میرسد، همان طور که میدانید ترجمه تنها فن نیست و با هنر هم آمیخته است. بنابراین تنها تسلط به دو زبان کفایت نمیکند و مترجم باید برخوردار از روحیهای شاعرانه و ادیبانه هم باشد تا در بازگردان آثار به فارسی از نثری شیوا برخوردار شود. قاضی به واسطه روحیه خاصی که از آن برخوردار بود و از سویی طبع شاعرانهاش قادر به ارائه چنین ترجمههایی بود، از او آنقدر آثار گرانقدر و با ارزش به یادگار مانده که به این راحتی نمیتوان او را به فراموشی سپرد.
نماینده شایسته مترجمان نسل اول
مهدی غبرایی، مترجم
شاید بارها از محمد قاضی و خدمتی که به دوستداران کتاب و ادبیات کشورمان کرده گفته باشیم با این همه برای مترجمی همچون او هر چه بگوییم باز هم کم است. او از مترجمان برجسته نسل قبل از من و همدورهایهایم است، از مترجمانی که سهم عمدهای در معرفی آثار ادبیات غرب و به طور عمده ادبیات برجسته جهان داشته. همچون برخی هم نسلانش توجه بسیاری به زبان فارسی داشت و از تسلط بسیاری هم بر زبان و ادبیات فارسی برخوردار بود؛ چرا که در مکتب قدیم درس خوانده بود و بسیاری از اشعار قدیمی فارسی را از حفظ بود. تأثیر این مسأله را هم میتوان در ساختار ترجمههایش به وضوح دید. یکی دیگر از ویژگیهای بارز او این بود که به سراغ ترجمه آثاری میرفت که خود را حریف آنها میدانست و اغلب ترجمههایش ادبیات مبتنی بر داستان و روایت بود. به عنوان نمونه به سراغ نویسندگان موج نو فرانسه همچون «آلن رب گریه»، «ناتالی ساروت» و... نرفت؛ چرا که این نویسندگان حتی توجه او را جلب هم نمیکردند، درست بر خلاف برخی مترجمان همدورهاش مانند پرویز داریوش که این موضوع را رعایت نکردند. به همین خاطر است که ترجمههای محمد قاضی همچنان یکی از بهترین ترجمههای خواندنی است که آدم دلش میخواهد بعد از سالها دوباره برگردد و آنها را از نو بخواند. از معروفترین کار او«دن کیشوت» گرفته تا کارهای دیگر همگی قابل توجه هستند.
ساختار و اسکلتی استوار در زبان
رضا رضایی، مترجم
کار خوب هیچگاه فراموش نمیشود، این مسأله نه تنها درباره آثاری تألیفی، بلکه حتی در ارتباط با کتابهای ترجمه شده هم صدق پیدا میکند. ترجمههای استادانی همچون محمد قاضی نه تنها با استقبال مردم روبهرو شده و همچنان هم میشوند بلکه حتی بهعنوان الگو برای سایر مترجمان نیز مورد استفاده قرار گرفته است.
تسلطی که او بر ادبیات فارسی داشت آن قدر چشمگیر بود که میتوان ردپایش را بر ترجمههایش دید. خواننده کتاب با متن فارسی طرف است، کتاب زبان اصلی که پیش روی او نیست و حتی با آن کاری ندارد! بنابراین نحوه ترجمه مترجم از اهمیت بسیاری برخوردار است و باید گویا، خواندنی و روان باشد، متن ترجمههای محمد قاضی هم از چنین شاخصی آن هم در حد اعلی برخوردار بود. شاید مخاطب با موضوعات برخی ترجمههایش ارتباط نگیرد که طبیعی است و بحث سلیقه در میان است اما با نثر او ارتباط خوبی برقرار خواهد کرد، این مهمترین رازی است که در ترجمههای محمد قاضی نهفته و این ویژگی خاص ترجمههای محمد قاضی است.
با وجود آن که زمان را موجودی پویا میدانند و به همین واسطه هم تغییرات بسیاری را طی گذشت زمان متحمل میشود اما ترجمههای قاضی با این که سالها از درگذشت او میگذرد همچنان برای مردم خواندنی است. اسکلت و ساختاری که او در نوشتههایش به کار برده فارغ از هر اشتباهی است و منجر به استقبال مخاطبان میشود اما این که چرا به او لقب زوربای ایرانی دادهاند به علاقهمندی شخصی خودش به این کاراکتر بازمیگردد. خودش هم بارها در این رابطه صحبت کرده و حتی در خاطراتش هم آن را نوشته. قهرمان داستان زوربا، آدم شوخ و آسانگیری است که همه چیز را ساده میگیرد. قدری هم بیخیال و سرخوش است، مانند خصوصیاتی که کم و بیش در خود محمد قاضی هم بود. شخصیت طنازی داشت و حتی در برخورد با سختیهای زندگی آنها را به شوخی میگرفت و دست میانداخت.
از سوی دیگر تا آنجایی که میدانم فردی بسیار متعهد بود آنچنان که ردپای این تعهدش را هم میتوان در اغلب کتابهایی که ترجمه کرده دید. حاضر به ترجمه هر کتابی نمیشد و تنها به سراغ کتابهایی میرفت که با تفکرات اجتماعی خودش کم و بیش سازگار بودهاند. البته نسل مترجمان همدوره او اغلب چنین روحیاتی داشتند و انتخاب کتابها بر اساس روحیاتشان بود.
او از نسل مترجمانی بود که آهسته و پیوسته کار میکردند، درست برخلاف اغلب مترجمان جوان امروز که عجول شدهاند و میخواهند بسرعت به شهرت برسند. امیدوارم جوانان به زندگی افرادی همچون زنده یاد محمد قاضی توجه کنند تا بتوانند مسیری مطلوب پیش روی خود ترسیم کنند.
یک مترجم و یک دنیا کتاب
اسدالله امرایی، مترجم و روزنامه نگار
محمد قاضی بین اهل ادب و فرهنگ و جامعه کتابخوان ما چهرهای شناخته شده است. گستره فعالیت ادبیاش به سالهای دور برمیگردد. او هم مثل بسیاری از همنسلان خود زندگی پرتلاطمی داشت. آهسته و پیوسته ترجمه میکرد و آثار ارزشمندی در اختیارمان گذاشت، آثاری که هر کدام به تنهایی اعتباری است برای مترجم و البته نام او با عنوان مترجم روی کتاب موجب دلگرمی خواننده بود که اثری را خریده با همه مزایا. بر خلاف بسیاری از کسان که با یکی دو کتاب که منتشر میکنند خود را ملجأ عالم ادبیات میدانند و دیگر نیازی به مطالعه حس نمیکنند، مدام مطالعه میکرد و خیلی کم پیش میآمد که بخواهد خودش را مطرح کند.
من آقای قاضی را دوست داشتم و دارم، به این دوست داشتن هم افتخار میکنم. سعی کردهام از ایشان بیاموزم و آموختههایم را به کار ببندم. نام قاضی بر پیشانی بسیاری از آثار ادبی معتبر نشسته است. با «کلود ولگرد» اثر ویکتور هوگو شروع کرد که شاید امروز کمتر در خاطر کسی مانده باشد. «دن کیشوت» میگل سروانتس هم از آثاری است که به تنهایی اعتباری برای مترجم است. محمد قاضی از جمله مترجمانی است که در دورانی میزیست که بر توان زبان مقصد تأکید بیشتری میشد. در مدتی هم که با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان همکاری داشت، آثار بسیار خوبی ارائه کرد و«باخانمان» هکتور مالو از آن جمله است. «زوربای یونانی» نیکوس کازانتزاکیس هم جای خود دارد. مهمترین ویژگی محمد قاضی درک زبان و فضای اثر بود. او زیر و بم زبان فارسی را به خوبی میشناخت، ترجمههایش بوی ترجمه نمیداد و آفرینش از آن میبارید. تسلط قاضی بر زبان فارسی و او را از سایر مترجمان همعصر خود متمایز میکرد.
او طبع نویسندگی و شاعری هم داشت. شیرینزبانیاش در «زوربای یونانی» چنان بود که خواننده گمان نمیکرد اثر خارجی میخواند و خود چنان در متن حل شده بود که خود را زوربای ایرانی مینامید. قاضی، مترجم پرکاری بود و شیوه نگارش او شیرین، روان و دلپسند بود. غالب آثاری که ترجمه کرده بود قهرمانهایی داشتند که به عصیان بر ضد بیعدالتی در جامعه و بر ضد عقاید باطل و خرافی شهره بودند. کمتر کسی در میان مترجمان ایرانی از چنین محبوبیتی در کشور برخوردار بوده. شاید برایتان جالب باشد که بدانید کمتر مترجمی به خود اجازه میداد اثری را قاضی ترجمه کرده برای ترجمه دوباره به دست بگیرد، چرا که او سنگ تمام گذاشته بود در ترجمه. «جزیره پنگوئنها» نوشته آناتول فرانس و برنده جایزه نوبل ادبیات، «دن کیشوت» اثر میگل سروانتس، «زوربای یونانی»، «آزادی یا مرگ» و «مسیح باز مصلوب» نیکوس کازانتزاکیس، «شازده کوچولو» از آنتوان دوسنت اگزوپری، ، «نان و شراب» نوشته اینیاتسیو سیلونه، «آخرین روز یک محکوم» اثر ویکتور هوگو، «پولینا چشم و چراغ کوهپایه» نوشته آناماریا ماتوته، «تاریخ مردمی آمریکا» از هاروی واسرمن، «ایالات نامتحد» اثر ولادیمیر پوزنر «تاریکترین زندان» نوشته ایوان اولبراخت، «خداحافظ گری کوپر» اثر رومن گاری، «در زیر یوغ» از ایوان وازوف، «در نبردی مشکوک» اثر جان اشتاینبک و «زن نانوا» نوشته مارسل پانیول از مهمترین ترجمههای محمد قاضی هستند. با ترجمه «سادهدل» ولتر به قلم قاضی بود که فهمیدم کاندید و کاندیدا فرق دارد. «سپیددندان» اثر جک لندن، «شاهزاده و گدا» نوشته مارک تواین، «غروب فرشتگان» از پاسکال چاکماکیان، «کرد و کردستان» نوشته واسیلی نیکیتین، «گاندی» اثر رومن رولان، «کلیم سامگین» از ماکسیم گورکی، «صلاحالدین ایوبی» و «کوروش کبیر» نوشته آلبر شاندور، «مادر» اثر ماکسیم گورکی، «مادر» نوشته پرل باک، «مادام بواری» و «درباره مفهوم انجیلها» از کری ولف را به زبان فارسی برگردانده است.
البته متأسفانه امروز خیلی از این آثار در دسترس نیستند و امیدوارم با فرصتی که پدید آمده این شاهکارهای ادبی دوباره منتشر شوند. محمد قاضی خود را بینیاز از نقد نمیدید و همواره از نقد استقبال میکرد و به گواه بسیاری از کسانی که او را میشناسند و میشناختند از نقد استقبال میکرد. جوانی دانشجو از ترجمه زندهیاد محمد قاضی ایرادی گرفته بود و شادمان از کشفی که کرده بود چند مورد سهوی را به رخ استاد کشیده بود. جالبترین قسمت ماجرا برخورد و واکنش و متواضعانه ایشان درسی است برای کسانی که میخواهند وارد این عرصه شوند یا فعال هستند.»
انتهای پیام
نظرات