• چهارشنبه / ۲۲ آذر ۱۳۹۶ / ۱۰:۳۳
  • دسته‌بندی: ایلام
  • کد خبر: 96092212089
  • منبع : نمایندگی ایلام

با آیت‌الله محمدتقی مروارید بیشتر آشنا شوید

با آیت‌الله محمدتقی مروارید بیشتر آشنا شوید

ایسنا/ایلام مرحوم آیت‌الله محمدتقی مروارید نماینده‌ی مردم استان ایلام در انتخابات میان‌دوره اولین دوره مجلس خبرگان رهبری در خودنوشتی مبارزات خود را علیه نظام ستمشاهی شرح داده است.

مردم‌داری به عنوان ویژگی بارز این مرد بزرگ ، مروارید را در ایلام ماندگار کرده است.

وی زندگی‌نامه‌ی خود را این گونه شرح داده است:

اینجانب محمدتقی مروارید به سال ۱۳۰۰ شمسی در مشهد مقدس به دنیا آمدم. پدرم شیخ علی فرزند حاج شیخ علی‌اکبر مروارید و مادرم حلیمه فرزند ملاعلی قدرتی بود .

من در میان خانواده‏ای کاملاً مذهبی و در نهایت فقر رشد نمودم. قرآن خواندن و سواد نوشتن را نزد مادرم و مکتب‏خانه‌‏های معمول آن زمان فرا گرفتم. آن‏‌گاه به شغل انگشترسازی برنز و نقره روی آوردم و تا زمانی که ایران در اشغال متّفقین و حکومت رضا خان بود، به این کار مشغول بودم .

پس از سقوط دولت رضاخان برای علما و روحانیونی که گوشه و کنار باقی مانده بودند فرصتی پیش آمد که مدارس علوم دینی را که به کلّی در زمان رضاخان تعطیل شده بود بار دیگر احیا و فعّال کنند. آیت‌الله حاج میرزا حسنعلی مروارید از عموزادگانم، مرا با مرحوم آیت‌الله میرزا مهدی غروی اصفهانی آشنا کرد، آن بزرگوار، بنده را به تحصیل علوم دینی تشویق کرد و یادم هست که می‌فرمود: (تحصیل علوم دینی) برای امثال شما واجب عینی است .

مقدمات را نزد آیت‌الله مروارید شروع کردم و بعد نزد اساتید دیگری چون حاج شیخ علی‌اکبر صدرزاده دامغانی، مرحوم حاج سیّد احمد مدرّس، حاج شیخ کاظم مهدوی دامغانی، ادیب نیشابوری، محمدتقی و حاج شیخ هاشم قزوینی، حاج شیخ مجتبی قزوینی و حاج شیخ علی‌اکبر نوغانی که سرپرست مدرسه نوّاب بود، تلمّذ کردم .

مقدّمات را نزد حاج آقا مروارید و صدرزاده و مطوّل را نزد ادیب نیشابوری، جلدین ‏لمعه را نزد حاج آقا سیّد احمد مدّرس، رسائل را نزد آقای مهدوی دامغانی، مکاسب را نزد حاج شیخ هاشم قزوینی، شرح اشارات را نزد حاج شیخ مجتبی قزوینی فرا گرفتم .

در این بین به عتبات عالیات سفری کردم و مدّتی نزد مرحوم حاج سیّد عبدالاعلی سبزواری، حاج شیخ مجتبی لنکرانی و حاج شیخ باقر زنجانی تلمّذ نمودم. زمانی که مرحوم آیت‌الله بروجردی در قم ساکن شد به قم آمدم. نزد مرحوم قاضی طباطبایی، آیت‌الله سلطانی و شیخ ابوالقاسم نحوی برای ورود به حوزه امتحان دادم. به خاطر دارم با خواندن چند سطر از مکاسب پذیرفته شدم. سطح را در قم ادامه دادم. مدّتی نزد شهید صدوقی، که هنوز به یزد نرفته بود رسائل می‌‏خواندم. در کفایه و مکاسب بیش‏تر از آقای سلطانی بهره بردم .

یکی از هم ‏مباحثه‏‌هایم شهید فضل‌الله محلّاتی بود. با شهید سعیدی و آیت‌الله خزعلی و آیت‌الله جنتی از مشهد آشنا بودم، در قم هم ‏گاهی با آنان دیدار داشتم، به ویژه وقتی که امام(ره) در مسجد محمدیّه که هنوز بازسازی نشده بود، درس اصول می‌‏گفت، در این درس این آقایان و آیت‌الله جعفر سبحانی، آیت‌الله مکارم شیرازی و آیت‌الله خلخالی هم شرکت می‌کردند. مدّتی هم به درس حاج سیّد محمد محقّق داماد که در فیضیّه بود رفتم و در درس خارج آیت‌الله بروجردی نیز حضور می‏‌یافتم. بحث ایشان را که درباره لباس مشکوک بود، به صورت جزوه‌‏ای درآوردم و به ایشان عرضه کردم و پنجاه تومان هم جایزه گرفتم .

یادم هست در جزوه‌‏ام از قول ایشان تقریر کرده بودم که «علی بن جعفر یختلف عند الامام سبعین سنه» که معظّم‌‏له قبول نکرد. از درس‏‌های شرح تجرید مرحوم شهید مطهّری نیز استفاده بردم. در درس تفسیر مرحوم علّامه طباطبایی هم شرکت می‌‏کردم که ده دوازده نفر بیش‏تر نبودیم. وقتی که به قم آمدم بر مبنای «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» بیش‏تر از محضر آیت‌الله وحید خراسانی، آیت‌الله حسن‌زاده آملی و آیت‌الله منتظری استفاده می‌‏کردم و برای این‌‏که تا اندازه‌‏ای از اعلمیّت مراجع دیگر اطلاع داشته باشم به پای درس آیات عظام گلپایگانی، شیخ جواد تبریزی، مشکینی، شبیری زنجانی، آقا سیّد محمد روحانی، بهجت، جوادی آملی، آقا محمد فاضل لنکرانی، سبحانی و مکارم هم می‌‏رفتم .

ناگفته نماند که یکی دیگر از اساتید بزرگوار من، جناب حاج میرزا جواد آقاتهرانی بود که از درس معارف و اخلاقش بسیار بهره‏‌ بردم. خداوند روحش را شاد فرماید .

مدّتی در مدرسه علمیّه‌‏ای که حاج شیخ محمدحسین نجفی تأسیس کرده بود ادبیات و مقدمات را تدریس می‌‏کردم. سپس در قم، حاشیه ملّا عبدالله، معالم، جلدین لمعه و گاهی رسائل و مکاسب را درس می‌‏گفتم و بعدها در ایلام، حوزه‌‏ای راه انداختم .

در محرّم ۱۳۲۷ برای تبلیغ و ترویج دین به آن سامان مسافرت کردم. پس از چندی اهالی پیشنهاد کردند که برای همیشه در آن‏جا بمانم. گفتم: از محضر آیت‌الله بروجردی کسب اجازه بکنید. آن بزرگوار هم موافقت فرمود و امور حسبیّه را به من واگذار کرد. چون ایشان نخستین نامه را به علّت رعشه با پیچ و تاب امضا کرده بود، حاج محمدحسین احسن که منشی‌‏اش بود اجازه دیگری نوشت که مهر آقا پای آن است و کپی این نامه اکنون موجود می‌‏باشد. بعد از این‏که مدّتی در آن‏جا اقامت کردم، به من پیشنهاد ازدواج دادند. من هم قبول کردم. بعد از مدّتی قرار بر این گذاشتم که ایّام تحصیل را در قم باشم و ایّام تعطیلی را در ایلام .

خاطره‌‏ای از درس اصول امام دارم که بد نیست آن را ذکر کنم. امام در بین درس مطالب عرفانی و اخلاقی می‌‏فرمود. روزی بعد از اتمام درس همراه یکی از دوستانم خدمتش عرض کردم درباره موضوعی که فرمودید توضیح بیش‏تری بفرمایید. این آیه را خواند: (…قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتّبع رضوانه سبل‏ السلام…)[ ۱] بعد فرمود: به جمله (من اتّبع رضوانه) عنایت بیش‏تری بکنید و دنبال رضای خداوند باشید تا راه‌‏های سلام را به شما بنمایاند .

اوّلین حرکت مردم ایلام، در اعتراض به انجمن‌‏های ایالتی و ولایتی و حمایت از مراجع قم بود

به همین منوال سال‏‌ها گذشت تا نهضت شروع شد و موضوع انجمن‏‌های ایالتی و ولایتی پیش آمد. اوّلین حرکت مردم ایلام، در اعتراض به انجمن‌‏های ایالتی و ولایتی و حمایت از مراجع قم بود. من تلگراف را به امضای عدّه‌‏ای از اهالی از جمله انجمن شهر رساندم و مخابره کردم. وقتی که فرماندار ایلام آگاه شد، فوری رئیس انجمن شهر را فرستاد که تلگراف را پس بگیرد. از آنان اصرار و از بنده انکار، ناچار به فرار شدم. پس از آن نیروهای امنیّتی به رفتار و کردار بنده حسّاس شدند و مرتّب مراقب بودند و گزارش می‌‏دادند و اگر منبر می‌‏رفتم، کنترل می‌‏کردند؛ با این حال وقتی که برای رفراندوم در مسجدی که خود بانی آن بودم، گرد آمدند به برنامه‌‏های‌‏شان اعتراض کردم .

اولین بازداشت

اوّل بار در سال ۱۳۴۲ شمسی همراه دو تن از دوستان دستگیر شدم. چون آن‌‏وقت ساواک در ایلام اداره نداشت، شهربانی مرا به کرمانشاه اعزام کرد .

آن موقع تیمسار مرادی رئیس ساواک بود. چون بار اوّل بود که بازداشت می‌‏شدم زود آزادم کردند. زمانی که دستگیر شدم مردم ایلام بسیار متأثّر شدند. از این رو، استقبال با عظمتی از بنده به عمل آوردند .

بعدها که اعلامیّه‏‌هایی از قم می‌‏رسید، آن‏ها را در مسجد جامع آشکارا برای مردم می‌خواندم، مخصوصاً آن اعلامیه‌‏ای که امام «شاه دوستی» را آدم کشی و غارت‏گری خوانده بود .

دومین بازداشت

دومین باری که ساواک مرا بازداشت کرد وقتی بود که در حسینیه مرحوم حائری منبر می‌‏رفتم. پس از پایان منبر شبانه دستگیر شدم. دادرس رئیس کلانتری آن وقت خیلی هتّاکی کرد. سرانجام همراه چند مأمور مرا به کرمانشاه فرستادند. در آن‏جا بعد از تحمّل شکنجه و کتک مفصّل، روانه زندان شدم. مدّتی در زندان بودم تا با قید کفالت موقتاً آزاد شدم. دادسرای نظامی مرا به دو ماه زندان محکوم کرد. در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ در زندان بودم که ماجرای قیام مردم را شنیدم .

شرح سومین دستگیری مروارید در سال 1357

در سال ۱۳۵۷ شمسی بار دیگر دستگیر شدم. مرا از ایلام به تهران فرستادند و به زندان کمیته شهربانی تحویل دادند. بعد از دستگیری بنده عده‌‏ای از جوان‏‌ها در مسجد جامع ایلام متحصّن شدند، هر چه استاندار تلاش کرد متفرّق نشدند، سرانجام مأموران حمله کردند و عده‌‏ای را دستگیر کردند و به خرّم‌‏آباد فرستادند و در آن‏جا زندانی کردند؛ شایان توجّه است که چندین نفر از مردم دلیر ایلام در این راه‏پیمایی‌‏ها، به شهادت رسیدند و با خون پاک‌شان انقلاب را آبیاری کردند .

مدتی در این زندان به سر بردم و با کسانی چون شهید حاج شیخ مهدی شاه‌‏آبادی آشنا شدم. بعد از مدتی به زندان اوین منتقل شدم. حدود بیست روز در سلّول انفرادی به سر بردم. ماه مبارک رمضان بود که جریان هفدهم شهریور و میدان شهدا (ژاله سابق) اتّفاق افتاد. سپس به بند چهار زندان عمومی فرستاده شدم، در همان موقع آقایان هاشمی رفسنجانی، منتظری و طالقانی در بند سه زندان بودند که آن‏جا با آقایان محمد آل اسحاق، موسوی، آقای ابراهیمی، سیّد جلال طاهری و عدّه‌‏ای دیگر آشنا شدم. پس از آزادی از زندان به ایلام آمدم. مبارزات شدت گرفته بود. یک شب بچه‌‏ها به خیابان ریختند و این شعار را می‌‏دادند : ایران شده فلسطین مردم چرا نشستین؟

از مهم‌‏ترین خاطراتم می‌‏توانم به سخنرانی حضرت امام در مدرسه فیضیه اشاره کنم که در خطاب به شاه فرمود: می‌‏دهم از مملکت بیرونت کنند !

هم‏چنین سفر به عتبات عالیات از بهترین خاطره‏‌های آن دوران است، چون بدون هیچ تشریفاتی می‌‏توانستیم به آن‏جا سفر کنیم. زمانی‌ ‏که امام در نجف مشرف بود، موفق شدم چندین ماه در درس ایشان شرکت کنم. گاهی به درس آیت‌الله حکیم، آیت‌الله خویی و آیت‌الله سبزواری می‌‏رفتم. گفتنی است از برادرم حاج شیخ علی‌‏اصغر مروارید که در صف اول مبارزان بود، در خصوص بعضی مسائل آگاهی می‌‏گرفتم و به سفارشات ایشان عمل می‌‏کردم و یک بار هم همراه ایشان به عتبات رفتم .

محاصره روستای هفت‌چشمه

در یکی از روزهای مبارزه با طلبه‏‌ای قمی به نام سلیمی به روستای هفت چشمه رفتم. قصد داشتم در آن‏جا مجلسی تشکیل دهم، ژاندارم‏‌ها با خبر شدند. روستا را محاصره کرده، تیراندازی کردند. اهالی روستا مرا به مخفی‏گاه بردند. شبانه از آن‏جا به چالسرا رفتم و در منزل سیّد مصطفی ماندم. صبح آقای بهادری کدخدای محل مرا با لباس عربی سوار ماشین کرد و به ایلام برد. در ایلام هم تحت تعقیب بودم. شب‏ها تا زمانی که در ایلام بودم در منزل دوستان و آشنایان می‌‏خوابیدم. بعد به اهواز آمدم، آقای خزعلی و مرحوم گلسرخی منبر می‌‏رفتند آن‏جا فرصت منبر پیدا نکردم. به خرمشهر منزل آقای محمدی رفتم و شب در مسجد صاحب ‏الزّمان منبر رفتم. زمانی به آبادان سفر کردم که آتش سوزی سینما رکس رخ داده بود و مردم عزادار بودند. در آن‏جا سخن‏رانی کردم، به مردم آبادان تسلیت گفتم و به خاندان پهلوی نفرین کردم. از این رو، مجبور شدم خود را پنهان سازم. در این‏جا با لباس مبدل از ایلام خارج شدم و با یکی از دوستان به آبادان رفتم. وقتی به من خبر دادند که گروه ضربت شهربانی قصد دارد تو را ترور کند، مجدّداً به آبادان رفتم .

آخرین بازداشت در ایلام

شب‏ها در مسجد آقای قائمی منبر می‌‏رفتم. یکی از شب‏‌ها پس از این‏که از مسجد بیرون آمدم مأموران به سوی یک دستگاه تانک راهنمایی‌‏ام کردند، از تانک بالا رفتم. چند سرباز نشسته بودند. بین آنان نشستم. گفتند: برو داخل تانک. چند نفر سرباز هم داخل تانک بودند. تانک به راه افتاد و مقابل فرمانداری نظامی ایستاد. فرماندار وقت، تیمسار اسفندیاری بود. تا از تانک پیاده شدم یک گروهبان قوی مرا زیر لگد و سیلی و دشنام‌‏های رکیک خویش گرفت .

بعد مرا نزد فرماندار بردند. گفتم: فکر نمی‌‏کنم شما دستور داده باشی که چنین رفتار کنند. گفت: چه می‌‏گویی، چون به شاه توهین کردی و احساس سربازها را تحریک کردی، می‌‏خواستند تو را بکشند، من نگذاشتم. آن شب بازداشت شدم. فردا با چند مأمور مرا به اهواز فرستادند و در اهواز رهایم کردند. به آبادان برگشتم. بعد به خرّمشهر رفتم و در مسجد بازار منبر رفتم. در پایان منبر گفتم: این شعار را با من بدهید :

ما دین نبی خواهیم

ما شاه نمی‌‏خواهیم

جمعیّت یک‏پارچه با من هم کلام شد و این شعار را فریاد کرد .

تمام همّ اینجانب این بود که انقلاب پیروز شود و شکست نخورد، اما در خصوص ساختار حکومت چیزی به ذهنم خطور نمی‌‏کرد. اول بار که شنیدم در قم شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» سر می‌‏دهند با خود عهد کردم که در راه تحقق این آرزو بکوشم. بعد از پیروزی هم هر کجا می‌‏رفتم تلاش می‌‏کردم که تفهیم کنم این نظام برای ما از گذشته بهتر است که – بحمدالله – مردم هم درک کردند .

بعد از انقلاب با فرمان امام جهاد سازندگی تشکیل شد. چون به کارهای آبادانی و عمرانی علاقه داشتم، به نمایندگی از سوی روحانیّت در جهاد سازندگی ایلام مشغول به خدمت شدم .

مدتی در سیستان و بلوچستان و مدتی هم در کردستان روحانی جهاد بودم. بیش‏تر میل داشتم به مناطق محروم خدمت کنم. یک مدت هم در تهران در واحد فرهنگی بنیاد شهید در تجهیز مدارسِ شاهد همکاری داشتم .

این‏جانب از حوزه انتخابیه استان ایلام که تنها یک نماینده دارد، برای میان دوره دور اول مجلس خبرگان رهبری انتخاب شدم.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha