پیرمرد پیشانی و روی بینی اش خراش برداشته ، فارسی صحبت نمی کند و به زبان کُردی جملاتی را بر زبان می آورد که عروسش ترجمه می کند: «نوه ام و همسرم زیر آوار مانده و مُردند، من هم پایم ضربه خورد و حالا خانه ام کاملا ویران شده،می خواستم بعد از من سرپناه فرزندانم باشد که خراب شد.»
عروسش در حالی که دختر بچه ای را در آغوشش آرام می کند، حرفهای پدرشوهرش را به فارسی ترجمه می کند و ادامه می دهد: «میپرسد چقدر در راه بودید تا به "سراب ذهاب" برسید؟ اگر گرسنه اید کمی نان هست اما آب نداریم.» پیرمرد منتظر نمی ماند و تکه نانی که در دست دارد تعارف می کند: "بفرما" .
مردی دیگر میگوید هشت نفر از اعضای خانواده اش را خودش از زیرآوار بیرون کشیده و دفن کرده می خواهد صدایش به گوش مسئولان برسد و زمانی که دوربین در مقابلش روشن می شود، سخنانش را با تشکر از مردمی که به یادشان هستند آغاز می کند، از کمبود چادر و نبود اقلام امدادی می گوید و نگرانی اش از سرمای هوا را بیان می کند. اما ضبط دوربین که تمام می شود، بغضش می ترکد، مطئمن می شود که دوربین تصویرش را ضبط نمی کند و می گوید: «اینها را نشان ندهید گریه مان برای خودمان است، فقط بگویید چادر و آب به ما برسانند چون زمستان نزدیک است و هوا سرد می شود و نگران بچه هایمان هستیم.» اشک هایش را پاک می کند و معذرت خواهی می کند که چیزی برای پذیرایی نبود.
پسری جوان که از قصرشیرین به آنجا آمده به خرابیها اشاره می کند و می گوید: « سراب ذهاب تخریبش خیلی زیاده، روستاهای دیگری هم همین وضع را دارند، در قصرشیرین اوضاع بهتر از اینجاس و من برای کمک آمدم، این منطقه آثار باستانی هم دارد و چند کیلومتری اینجا یک آتشکده هست. کاش قبل از زلزله هم می آمدید تا ببینید این روستاها چقدر باصفا و زیبا هستند.»
روستای «کلاره» روستای دیگری است که خسارت در آنجا هم بالاست، عمده زلزلهزدگان در محوطه خانه شان چادر زده یا ساکن شده اند و اهالی روستا به صورت گروه گروه به خانه افرادی می روند که عزیزی را از دست داده اند و تسلیت می گویند و یکدیگر را دلداری می دهند.
چند مرد جوان با باقی مانده آوارها در حال ساختن فضایی برای نگهداری احشام زنده مانده هستند، زنی که لباس کُردی به تن دارد، می گوید: «درست است که جان آدم ها بسیار مهم است، اما خواهش می کنم برای دامهای ما هم غذا بیاورند، کاه و یونجه زیر آوار مانده و با این پس لرزه ها می ترسیم که آنجا برویم، زندگی مردم اینجا با همین دامداری و کشاوزی سپری می شود. خود ما هم چیز زیادی نمی خواهیم، یک فکری به حال حمام و توالت هم بکنند خیلی خوب می شود.»
مردی که بنظر برادر زن جوان است از راه می رسد و سخنان خواهرش را اینطور ادامه می دهد: «ارتش خیلی کمک کرد، قول دادند که تا عصر امروز باز هم چادر برسانند و تیم پزشکی بفرستند اینجا.»
روستای «کلاشی» هم آسیب زیادی دیده است، چند زن با چشمانی گریان کنار هم نشسته اند و به سبک خودشان مویه می کردند و عزاداری، مردهای روستا اما خودشان دست به کار شده اند، یکی از آنها می گوید: « زلزله آمده اما نمی شود که زندگی را تعطیل کنیم، نمی شود هم منتظر بمانیم که برای ما کمک بیاورند، خودمان اینجا را درست می کنیم تا وقتی که کمک ها برسد و کار سرعت پیدا کند.»
مردی دیگر در جواب اینکه چه چیزی احتیاج دارد، اینطور می گوید: «مناطق زلزله زده معلوم است چه می خواهند، از مردم و مسئولان تشکر کنید و بگویید قدردانشان هستیم. ما توقع زیادی نداریم و همین که چادر و پتو و آب و نان به ما بدهند بس است.»
روستای «آیینه» در نزدیکی سرپل ذهاب است، کمتر خسارت دیده اما مردمش در فضای باز و خارج از خانههایشان ساکنند، تیمی از وزارت بهداشت محلول گندزدا از آب آشامیدنی را میان اهالی توزیع می کند و نحوه استفاده از آن را آموزش می دهند. زنی محلول گندزدا را دریافت می کند و به ماموران وزارت بهداشت می گوید: «زحمت کشیدید، کارتان تمام شد کمی اینجا استراحت کنید، بعد بروید.»
سرپل ذهاب از همه جا شلوغ تر است، خانه های زیادی هم آنجا آسیب دیده اند و گرچه کانون زلزله ازگله بوده است، اما این شهر بیشترین آسیب دیدگی را داشته است، شهری با حدود 80 هزار نفر جمعیت که پیشینه تاریخی چند هزار ساله دارد، بسیاری از خانه ها آسیب دیده اند و البته آسیب وارد شده به اماکن دولتی عمدتا کمتر از واحدهای مسکونی است، بیمارستان شهدای این شهر هم آسیب دیده و قابل استفاده نیست. مردم عمدتا مقابل ویرانه های خانشان چادر زده اند، در یکی از کوچه ها پیرمردی که صورتش را پوشانده جلو می آید و به زبان کردی درخواستی را مطرح می کند، همسایه اش می گوید: «گوسفندهایش مرده اند و لاشه شان زیرآوار مانده، کمک می خواهد که خارجشان کند.» خود پیرمرد چیزی نمی خواهد و آنطور که همسایه اش به فارسی برمی گرداند تنها می خواهد لاشه گوسفندهایش از خانه خارج شود.
مردی دیگر اصرار دارد که خانه اش را نشان دهد، در مسیر خانه می گوید:« ما بیشتر از هشت سال جنگ در اینجا جنگیدیم، جانمان را فدای این کشور می کنیم، اما انتظار داشتیم همان روز اول به ما یک چادر میدادند، شب را در ماشین خوابیدیم و بچه های من هنوز تن و بدنشان می لرزد، اینجا خانه من است، دیگر قابل سکونت نیست، چکار باید بکنم؟ »
مردی دیگر خودش را می رساند و می گوید:« خانه من هم ویران شده، زنم کلی ذوق داشت که یخچال و تلویزیون نو خریده ایم، یک ماه نشد که زلزله آمد، از مسئولان کشوری از رهبری عزیز و از رییس جمهورمون می خواهم که به فکر ما باشند، یک نماینده مجلس تنهایی چکار می تواند بکند؟»
- بفرما چایی! این را مردی می گوید که کنار همسر و فرزندانش در چادری مسافرتی ساکن شده است، اصرار می کند که چایی بخورید، همین را داریم که پذیرایی کنیم. مشکلاتش را اینطور بیان می کند:« چادر و پتو خوب می رسد، اما توزیعش خوب نیست، همان اول جاده یا در میدان شهر هرکسی که زورش زیاد باشد آن را برمی دارد، من زلزله زده ام و باید این چادرها را دم در خانه مان می اوردند، نمی شود که بروم دستم را جلویشان دراز کنم که یک چادر بگیرم، پس عزت آدم کجا می رود؟ خودشان باید بیایند چادر بدهند به ما. »
در دومین روز از حادثه، اکثر مغازههای شهر بسته اند، پس لرزه ها هنوز شهر را رها نکرده اند و همین ریسک حضور در خانه های نیمه تخریب شده را افزایش می دهد. در یکی از خیابانهای اصلی سرپل ذهاب، مغازه ای باز است، زنی کنار شوهرش با بهت به داخل مغازه نگاه می کند و می گوید:« کلی قرض کرده بودیم تا اینجا را بسازیم» یک آب معدنی بزرگ و دو آب معدنی کوچک می دهد و می گوید: «دو هزار تومان می شود» . پول خورد ندارد و دو آب معدنی دیگر هم به جای آن می دهد، تا بقیه پنج هزارتومانی را با یک دوهزار تومانی بدهد. «خودم را مدیون نمی کنم حالا چون زلزله آمده که نباید حلال خدا را حرام کنبم.»
-شما خبرنگاری؟ تصویر مرا بگیرید و به مسئولان نشان دهید می خواهم از مشکلات بگویم، درخواست مردی است در مقابل مسکن مهر سرپل ذهاب که حالا روی نامهربانش را به ساکنانش نشان داده است، مرد مقابل دوربین سخنانش را آغاز می کند:« سلام عرض می کنم خدمت مردم عزیز کشورم و از همراهی تمامی آنان با مردم زلزله زده تشکر می کنم، این را بدانید که ما قدردان زحمات شما هستیم و نمیدانیم چطور الطافتان را جبران کنیم... » مرد سپس مشکلاتش را بیان می کند و می خواهد که پتو و آب به این مناطق برسانند.
از سرپل ذهاب تا ازگله حدود یک ساعت راه است، اینجا کانون زلزله بوده و نیروهای سپاه حضور پررنگی در آنجا دارند. آسیب دیدگی ازگله اما کمتر از سرپل ذهاب است، آب و برق منطقه تقریبا وصل است و مسئول کمپ اورژانس منطقه می گوید که تنها دو نفر از ساکنان اینجا در زلزله جان باختند، چهار نفر هم از نقاط دیگری به این منطقه آورده شدند که جانشان را از دست دادند.
در قبرستان این شهر چند جانباخته زلزله را تشییع می کنند، 12 نفر از اعضای یک خانواده که در سرپل ذهاب کشته شده اما اجسادشان به اینجا اورده شده است، مردی که خواهرش را در زلزله از دست داده است، می گوید: « فکر نمی کنم حرف زدن ما مشکلی را حل کند، شما هم چیزی نگویید، اینجا وضعیت بحرانی است و امیدواریم که زودتر نیازها تامین شود، چادر، آب، پتو، نان نیاز است، اما از یک هفته دیگر سرما در این منطقه بیداد می کند، لوازم گرمایشی لازم است.»
در گورستان مردی دیگر که لباس کُردی به تن کرده، اصرار دارد که با خودرویش ما را برساند؛ « شما زخمت کشیدید که از تهران برای مشکلات ما به اینجا آمدید، اگر نبودید مردم هم متوجه نمی شدند که اینجا چه می گذرد، اجازه بدهید شما را تا شهر برسانم، اگر هم می مانید من خانه ام اینجاست، داخل که نمی شود رفت اما در حیاط می توانید بمانید و استراحت کنید.» او درباره چرایی کم بودن جانباختگان در ازگله که کانون زلزله بوده است هم می گوید:« اینجا اول یک زلزله آمد که حدود 4.5 ریشتر بود، همه بیرون آمدند و سپس زلزله اصلی آمد، برای همین کمتر کسی زیر آوار ماند. »
اهالی این مناطق بسیار مهماننوازند و حتی در شرایطی که خانهشان هم آوار شده و داغ دیده اند از مهمانشان پذیرایی می کنند، تمام آداب مهمانوازی را به جا می آورند و عذرخواهی می کنند که امکانات خوبی برای پذیرایی نیست، این کُردها عجیب مهمان نوازند و شریف و دوست داشتنی.
ایسنا- مهدی بابایی
انتهای پیام
نظرات