به گزارش ایسنا، روزنامه «شهروند» مینویسد: دانههای عرق روی صورت «ابراهیم» تاول شده بود و «اعظم»، اشک میریزد و بچه جیغ میکشد و پدرش را میخواهد.
سنگینی دستگاه پیکور امان «محمود» را بریده بود و تمامش نگاه شده بود به سیاهی معدن و همولایتیهایش که یکی، یکی نقش زمین میشدند و «انسیه» خودش را میخورد و میزند که کاش بیشتر به شوهرش اصرار کرده بود معدن نرود.
نفسهای «مهدی» آن ته معدن، به شماره افتاده بود و مرگ را به چشم میدید، اما پاهایش از زور خستگی و بیهوایی، سنگ شده بود و «رقیه» دلش برای جوانی شوهرش میسوزد، برای استخواندردها و سرفههای شبانه. برای ۴۰ روزی که شوهر شبها به خانه نمیآید تا پیراهن سیاهش را دربیاورد، حوله بگیرد دستش و چرک سیاه صورت را پاک کند و زن غر بزند. «رقیه» مثل ٤٣ زن دیگر، سیزدهم اردیبهشت، روز ریزش و انفجار معدن زمستان یورت آزادشهر گلستان را قاب گرفته و آویخته به دلش به سرش به مغزش؛ سیزدهم اردیبهشت را با همه سنگینی زغالها و دستگاههای هوارسان و ماشینهای بزرگش.
نم اشک، هنوز بعد از ٤٠ روز، گوشه چشمها نشسته، گوشه چشم همسران و مادران و خواهران و...، هنوز که نه، همیشه یک جای دلشان تنگ است برای مردان معدن.
روستای وطن، هشت رفته و برنگشته دارد. ٥ نفرشان در خاک «وطن» آرام گرفتهاند و سه نفر، در روستاهای اطراف. «وطن» روستای سبز آخر جاده پیچ در پیچ کوهستانی، تا یک هفته بعد از سیزدهم اردیبهشت، داغ سختی داشت، هنوز هم دارد.
یکی، دو شب بعد از حادثه بود که دری به تخته خورد، مدیر معدن یکشبه پولدار شد و هفت، هشت میلیون تومان به حساب مردها ریخت؛ مرده و زنده. زنان، آنها که داغی نداشتند، النگوهای طلا خریدند، لباس بچهها را نو کردند، گچ خریدند برای سفیدکاری دیوارهای نیمهکاره و آنها که داغدارند، نگاه شدند و حسرت.
آخر همین هفته که بیاید، شبهنگام، صدای شیون پنج زن بلند میشود، صدایی خیلی بلندتر از ٤٠ روزی که گذشت. آنها قرار است آخر همین هفته مراسم چهلم بگیرند. چهل روزی که برایشان سخت گذشت: «هیچکس نیامد دنبال پولهای عقبافتاده ما. شوهرم نزدیک ٢٠میلیون تومان از معدن طلب دارد، از خود شرکت معدن هم کسی نیامد سراغی از ما بگیرد، حتی یک آگهی ترحیم برای ما نزدند. فقط یک روز قبل از ماه رمضان استاندار و وزیر کار آمدند. وعده مسکن دادند. استاندار گفت که بدهیها را میدهند.»
«اعظم» تمام ٦ روزی که بعد از سیزدهم اردیبهشت برایش در انتظار گذشت تا خبر شوهرش را بیاورند، سفره صلوات گرفته بود: «وزیر کار که آمد گفت خودتان انتخاب کنید، یا مسکن مهر یا ٥٠ میلیون تومان پول. مسکن مهر در روستای هزار تپه منطقه امنی نیست. ما همان ٥٠ میلیون تومان را قبول کردیم، اما مگر میشود با ٥٠ میلیون تومان خانه خرید؟»
وزیر کار، قول این خانهها را به ٤٣ خانواده معدنکاران داده: «هنوز پولی به ما ندادهاند. نگفتند هم کِی قرار است پول بدهند.» اینها درد دلهای «اعظم» است. او میگوید در این مدت کمکهای دیگری هم به آنها شده: «چند شب بعد از حادثه، نزدیک به هشت میلیون تومان به حساب شوهرم واریز کردند، ظاهرا به حساب همه کارگران معدن این پول را ریخته بودند، هم مرده و هم زنده، درحالیکه قبلش مدیر معدن میگفت پول ندارد و ماهها حقوق عقبافتاده کارگران را نداده بود.» خانواده قربانیان در این مدت یک چک هفتمیلیون تومانی هم گرفتند: «یک روز آمدند فرمهایی به ما دادند و چکی دادند دستمان. رویش نوشته شده بود هشتمیلیون تومان. وقتی رفتیم آن را نقد کنیم، هفتمیلیون تومان بود، اما همه جا گفتند چکها هشتمیلیون تومانی بوده.»
«ابراهیم»، همسر اعظم، ٢٠ میلیون از معدن طلب دارد و حالا نه اعظم و نه هیچ یک از اعضای خانوادهاش نمیدانند این پول را چطور زنده کنند: «ما اصلا نمیدانیم باید به کجا برویم. تکلیف حقوق معوقه و مطالبات شوهرم چه میشود. مدیر معدن را نمیشود پیدا کرد.» تن بیجان ابراهیم را هجدهم اردیبهشتماه از ته معدن بیرون آوردند: «گفتند دچار خفگی شده.» و آن شب چه شبی بود برای «مهدی» و «کوثر» بچههای اعظم و ابراهیم که تا صبح، چشمهایشان میبارید. هنوز وعده مسئولان از خاطر «اعظم» نرفته. وعده آنها که میگفتند این معدنکاران کشته شده، شهید هستند: «اصلا بنیاد شهید شهادت این معدنکاران را قبول نکرده. استاندار هم که آمده بود جوابی به ما نداد.» آنها حالا پیگیر پروندهشان در دادگاه هستند، یک آقای وکیلی آمده و از آنها وکالت گرفته: «برادر همسر این وکیل، از قربانیان حادثه است. آمد به ما گفت به من وکالت دهید بهطور رایگان، پیگیر کارهای پرونده میشوم. ما هم وکالت دادیم.»
حالا نزدیک به ١٧ خانواده به آقای وکیل وکالت دادهاند. تعدادشان بیش از اینها بود اما از ترس پرداخت حقالوکاله، انصراف دادند. پرونده حالا در مرحله بدوی است و باید منتظر گزارش بازرسی و کارشناسی ماند. بازپرسی دادسرای آزادشهر، پیگیر پرونده است.
با ٩٤٠ هزار تومان میشود زندگی کرد؟
«اعظم گنجی وطن» زن «آقا محمود» رنگ به صورت ندارد. بس که اشک میریزد و غصه میخورد و نمیداند جواب بچههای بیتاب پدر را چه دهد: «آمدند به ما فرم دادند و اسممان را نوشتند برای مستمری. گفتند مستمری ما میشود ٩٤٠ هزار تومان. حالا شما بگو با ٩٤٠ هزار تومان میشود زندگی کرد؟ بچههای من مدرسه میروند. دو سال دیگر باید بچهام را بفرستم شهر. این خرج مدرسه را میدهد؟ حالا این به کنار. خانه را چه کنم؟ مستاجرم. پولش را کی میخواهد بدهد؟» «اعظم» تمام آن ٦ روز را گریه نکرد، زار زد. میدانست چنین روزی انتظارش را میکشد.
«محمود» ٣٧ سالش بود که رفت و ٦ روز طول کشید تا جسدش را بیرون کشیدند: «محمود از سال ٨٢ در معدن کار میکرد، همین معدن زمستان یورت آزاد شهر. اما خانم، سرجمع ١٠سال هم بیمه ندارد، خیلی در حقشان نامردی کردند. من حتی نمیدانم بدهی معدن به شوهرم چقدر است، نه عیدی دادهاند نه سنوات. پارسال سه روز جلوی فرمانداری نشستیم تا تکلیف حقوقشان معلوم شود. ١١ ماه بود که حقوق نداده بودند.» آن روز که وزیر کار به روستای وطن آمد، «اعظم» هم بود: «ما مسکن مهر را قبول نکردیم، اما پولی هم به ما ندادند، کنارش یک چک ١٠ میلیون تومانی، یکی هم ٥ میلیون و یکی هم ٧ میلیون تومانی دادند. روی هم میشود بیست و دومیلیون تومان. اما همه جا گفتند ٢٤ میلیون دادهاند. قرار بود برای کفنودفن هم یکمیلیون بدهند که ٩٠٠ هزار تومان دادند. شما اینها را از ٤٣ خانواده کم کنید، ببینید چقدر میشود.» این پولها را گذاشته کنار بزند به زخمیاز زندگی.
زندگی که بدون محمود با دو بچه قد و نیم قد ادامه دارد اما تلخ و کِشدار: «زنان روستا با پول معدن رفتهاند النگو خریدهاند. برای بچههایشان لباس نو خریدهاند. ما ناراحت نمیشویم، اما ٤٣ نفر باید میرفتند تا حق و حقوق این کارگران را میدادند؟ این حادثه به نفع همه شد. حالا میگویند همه کارگران را میخواهند به معدن دیگری منتقل کنند؛ چون یورت ایمن نیست.» او میگوید این ماه هنوز، مستمری را ندادهاند: «حالا جدای از این مستمری، شرکت معدن هم به ما بدهکار است، نزدیک ١٢، ١٥میلیون تومان.» آنها دو مراسم چهلم دارند، یکی ٤٠ روز بعد از حادثه و آن یکی ٤٠ روز بعد از دفن: «از امام جمعهمان سوال کردیم. گفتند دو تا مراسم بگیرید. آخر هفته مراسم دوممان است.» اعظم ٣٢ساله است، یک هفته از عروسیاش نگذشته بود که محمود راه آزادشهر را گرفت و شد کارگر معدن. او هم پیگیر دیه همسرش است: «گفتند دیه هرکدامشان ٢١٠میلیون تومان است. اما هنوز به ما چیزی ندادند.»
نه از مستمری خبری هست نه دیه
خبر «علی مسعودی» را دو روز بعد از حادثه آوردند آزادشهر و جیغهای «انسیه» بود که اوج گرفت؛ نزدیک به ٤٠ روز پیش: «هنوز به ما نه دیه دادهاند و نه مستمری.» انسیه و علی اهل روستای نرگس چالند و زندگیشان را در آزادشهر شروع کردند: «به ما زنگ زدند گفتند مسکن مهر میخواهید یا پول؟ ما گفتیم پول. آخر اینجا در آزادشهر مستاجریم.» انسیه میگوید، سه نفر از قربانیان معدن زمستان یورت، اهل روستای نرگس چال بودند: «هنوز هیچ خبری نشده، چند وقت پیش رفتیم دادگاه پیگیر پروندهشان. حالا قرار است به ما خبر بدهند.» علی را یک سال از معدن اخراج کرده بودند، از تیر سال ٩٥ اما دوباره همان جا مشغول به کار شد: «نیروها را تعدیل که کردند، علی اخراج شد، دوباره بهش زنگ زدند که بیا کار کن. او در آن یک سال راننده تاکسی بود، میگفت پولش کم است، بروم معدن. هر چه گفتم نرو، گفت نمیصرفد.»
به ما میگویند حق و حقوقتان را میگیریم
درد «رقیه» هنوز تازه است. همسرش «مهدی سوسرایی» جزو گروه دومیبود که از معدن خارج شد، همان سیزده نفر دوم: «صبح روز ششم به ما گفتند جنازه پیدا شده، آن روز شیفتش بود.» دو پسر دارد، یکی هشت ساله و دیگری دو ساله. از اهالی سوسرا هستند: «از کارهای معدن سر در نمیآورم، نمیدانم چقدر از بدهیاش مانده.»
انتهای پیام
نظرات