به گزارش ایسنا، پرنیا دخترکی که در 9 سالگی به سرطان مبتلا شد و قهرمانانه برای غلبه با آن مبارزه کرد. او اکنون 20 ساله و ساکن قزوین است و از سال 86 به عنوان کودک بهبودیافته محک شناخته میشود.
با او به گفتگو نشستیم و از روزهای سخت درمان و موفقیتهای پس از بهبودی پرسیدیم.
- چطور متوجه بیماریات شدی؟
سال 83 بود. مادرم متوجه تودهای کنار گوشم شد. 9 سالم بود. اولش فکر میکردیم چیزی نباشد. اما کمکم بزرگ شد. دکتر برای تشخیص نمونهبرداری کرد و همان موقع بود که متوجه شدیم یک توده سرطانی است و در نتیجه برای درمان به مرکز طبی کودکان رفتیم.
- یک دختر 9 ساله شناخت بسیار کمی از بیماری سرطان دارد. از آن روزها بگو. همان زمانی که متوجه بیماریات شدی.
دکتر به مادرم درباره بیماریام گفته بود. من در جریان نبودم. فقط میدیدم که مادرم خیلی گریه و بیتابی میکند. چون رابطه خیلی خوبی با مادرم دارم، دائم میگفتم چیزی نیست و ازش میخواستم بگوید که دکتر چه گفته. در نهایت مادرم گفت. خیلی تصوری از بیماری نداشتم. خندیدم و گفتم اینکه چیزی نیست. اما بعد از آنکه وارد مراحل درمان شدم، خیلی سخت بود. راستش را بخواهید در تمام مدت تلاش میکردم روحیهام را حفظ کنم و دختر شاد و سرحالی بودم.
- این روحیه قوی برای یک دختر 9 ساله کمی عجیب است؟
شاید به خاطر آنکه فرزند بزرگ خانواده بودم، از همان بچگی شبیه بزرگترها بزرگ شده بودم. یاد گرفته بودم مراقب خواهر و برادرم باشم. آن زمان یکی از خواهرهایم 3 ساله و دیگری یک ساله بود. همین باعث میشد تا برای آنکه مادرم کمتر اذیت شود، خیلی بیماری را جدی نگیرم.
- مرکز طبی آن زمان اتاق بازی هم داشت؟
بله. من دائم در اتاق بازی بودم. اصلا وقتی به اتاق بازی میرفتم همه چیز را فراموش میکردم.
- در ایام بیماری، مدرسه را رها کردی؟
وقتی بستری بودم، نمیتوانستم مدرسه بروم و همین موضوع باعث شد که یکی در میان در مدرسه حاضر باشم. البته همه دوستها و معلمهایم میدانستند در بیمارستان هستم. یادم هست یک بار همهشان به ملاقاتم آمدند. نمیدانید چقدر خوشحال شدم. بعد از آن هم هر هفته تعدادی از دوستها و معلمانم به دیدنم میآمدند. با دیدنشان کمتر احساس تنهایی میکردم.
- خیلی خوشحالم که امروز با یک دختر 20 ساله موفق به عنوان یک کودک بهبودیافته صحبت میکنم. به آن روزها که فکر میکنی چه احساسی داری؟
برای اولین بار در گفتگو لبخند میزند و میگوید که فقط میگویم خدایا شکرت که خوب شدم. خدا خیلی دوستم داشت که خوب شدم. البته بگویم پزشکان بیمارستان هم خیلی کمکم کردند؛ هم در محک و هم در مرکز طبی. یعنی اگر نبودند شاید من هم الان نبودم.
- گفتی با محک در همان مرکز طبی آشنا شدی؟
بله. اوائل محک فقط هزینههای بیمارستانم را پرداخت میکرد. پس از قطع درمان هم برای معاینات دورهای به محک میآمدم. ولی 3 سال پیش رابطهام با محک بیشتر شد. دانشگاه قبول شدم و به خاطر شرایط مالی امکان ثبتنام نداشتم. محک کمک کرد تا در دانشگاه ثبتنام کنم و درسم را ادامه دهم و اگر من الان در رشته حسابداری تحصیل کردهام فقط به خاطر این حمایت است است. محک پس از درمان هم من را رها نکرد.
- به محک که میروی، کودکان مبتلا به سرطان و خانواده آنها را هم میبینی. تا حالا شده که با آنها صحبت کنی؟
در این دو، سه سالی که خیلی به محک میآیم، هر بار که با بیماری روبرو میشوم و فرصت گفتگو پیش میآید، از خودم برایشان میگویم و از آنها میخواهم فقط به خدا توکل داشته و امیدوار باشند. میگویم روزی همه این سختیها را پشت سر میگذارند و فقط به خاطر خانوادهشان، به خاطر مادرشان، قوی باشند و تحملشان را بالا برند.
به گزارش ایسنا و بنابر اعلام موسسه خیریه حمایت از کودک مبتلا به سرطان (محک)، داوطلبان و مددکاران محک برای تسهیل و تسریع ارائه خدمات به کودکان مبتلا به سرطان در 17 استان کشور حضور دارند و تا پایان سال 1394 تعداد 24هزار و 548 کودک مبتلا به سرطان تحت حمایت محک قرار داشتهاند.
همچنین تا پایان سال 1394 تعداد 15هزار و 278 در حال درمان در محک بودهاند و تا کنون 5600 کودک مبتلا نیز بهبود یافتهاند.
انتهای پیام
نظرات