«بوی ماه مهر» که به مشام میرسه، خوبه، وقتی به باسواد شدن و همکلاسیها و پیچوندن کلاس و احتمال حاضر نشدن معلما در کلاس درس فکر میکنی!
البته که تخریب نمیکنیم! نفس درس خوندن و باسواد شدن و فکر انتخاب شغل آینده و مفید بودن برای جامعه، خودش کلی مفیده ولی خداییش قبول ندارید که صبح کله سحر از خواب بیدار شدن و بیخیال خیلی از تفریحات سالم و ناسالم تابستون شدن و مشق (مَخش) نوشتن و هی نوشتن و هی نوشتن هم در نوع خودش مصیبت کمی نبود؟! تازه این که توی هر زنگ مجبور باشی حدود دو ساعت شیطنت نکنی و با بغلدستیت صحبت نکنی و همهش حواست به تخته سیاه باشه هم داستانیه واسه خودش.
الان که میگن ظاهراً تختهها دیگه سیاه نیست و معلما کمتر از قبل سختگیری میکنن و مشقهای خونه هم به اندازه قدیم زیاد نیست؛ خلاصه ما که با چشمای خودمون ندیدیم ولی میگن مدرسه رفتن هم سوسولبازی شده! و البته که یه مصیبت واسه بچه مدرسهایهای امروزی اضافه شده؛ آخه این بیانصافها گفتن بچهها نباید موبایل و تبلت و از اینجور چیزها با خودشون بیارن مدرسه! حالا شما حساب کن بچه بیچاره چقدر باید سختی بکشه تا گوشی موبایلشو قایم کنه و ببره سر کلاس.
صد البته که نسل قبلتر از من و ما هم که احتمالا مکتبخونه و چوب و فلک و ترکههای آلبالو رو تجربه کردن، معتقد بوده و هستن که مدرسه رفتن ما دهه شصتیها سوسولبازی بوده ولی نکته اینجاست که فعلا این قلم دست منِ دهه شصتی افتاده:)
به هر حال... اول مهرتون مبارک. درباره اول مهر لطیفه و حکایت و مَثل و مَتل و خاطرههای خیلی زیادی هست. مثلاً اینکه: «یادش به خیر، یکی از استرسهای دوره مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی؟ آخه لذتِ افتادن زنگ ورزش توی دو زنگ آخر روز پنجشنبه، از انتصاب به عنوان مدیرکل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود!»
این یه فراخوان سادهست، برای اینکه هرچی جوک و لطیفه و خاطره و خلاصه هر مطلب شیرینی که با موضوع اول مهر و دوران مدرسه دارید، زیر همین مطلب (در قالب کامنت) با ما و مخاطبای دیگه در میان بذارید.
عرض دیگهای نیست...؛ میگن طرف گفت: یه روضه میخونم و مجلس رو ترک میکنم... روز اول مهر...!
نظرات