هم کلام شدن با قهرمانان قدیمی لذت خاص خودش را دارد، خصوصا گوش شکستههایی که روزگاری اولین تیم ملی تاریخ کشتی ایران در مسابقات جهانی را شکل دادند. آنهایی که از شهرستانها و گود زورخانه به پا خاستند و برگی از تاریخ کشتی ایران را نوشتند.
محمد مهدی یعقوبی متولد 1309 در قزوین است. مو سپید 84 سالهای که در اولین حضور کشتی ایران در مسابقات جهانی صاحب مدال برنز شد و بعدا به مدال نقره المپیک 56 ملبورن هم رسید. با مهدی یعقوبی به 63 سال قبل برگشتیم تا خاطرات گذشته را دوباره زنده کند، از سفر پرماجرایش با تختی بگوید و از این که وهبی امره ترکیه ای چگونه مدال طلای المپیکش را گرفت.
گفتگوی ایسنا با یعقوبی را در ادامه میخوانید:
* مرا به زورخانه راه نمیدادند
" بچه که بودم سر کوچهمان در خیابان مولوی – قزوین یک زورخانه بود. صدای ضربش همیشه توی گوشم بود. می خواستم به زورخانه بروم، اما راهم نمیداند و میگفتند تو بچه هستی و 15 سال داری. آن زورخانه در زیر زمین بود که من از لج این که راهم نمی دادند از پنجرهاش یک توله سگ را پرت کردم روی سر ورزشکاران! صاحب آنجا با چوب دستی به سراغم آمد تا ببیند چه کسی جرات کرده توله سگ به گود زورخانه پرت کند. پس از پرس و جو به او گفتند که پسر حاج حسین یعقوبی این کار را کرده. او گوشم را گرفت و گفت که چرا این کار را کردی. من هم گفتم چرا من را به زورخانه راه نمیدهی. که او پاسخ داد: تا زمانی که ریش در نیاوری راهت نمیدهیم. من گفتم اما میخواهم تماشا کنم که گفت باشه. "
* یکسال زورخانه رفتم و فقط تماشا کردم
" یک سال به زورخانه میرفتم و فقط تماشا میکردم. وقتی بقیه ورزش میکردند من هم در کنار گود میل میگرفتم. من سه سال زورخانه کار میکردم و پس از آن به کشتی رفتم. در همان دوران محمود شاهوردی باشگاه جدیدی باز کرد و تشک کشتی انداخت که من به آنجا رفتم و از همان جا کشتی را شروع کردم."
* دو کیلو زیر وزن بودم اما به تیم ملی رسیدم
"تا سال 1951 کشتیگیر وزن اول بودم. وقتی که به رئیسی باختم به 57 کیلوگرم رفتم و این در شرایطی بود که دو کیلو زیر وزن بودم. آن موقع کشتیگیران خیلی خوبی در این وزن حضور داشتند. حسین عمواوقلی از تبریز رقیبم بود و در شرایطی که دو پوئن عقب بودم او را ضربه کردم. رحیم عباسی را هم با امتیاز بردم. در آن زمان تیم ملی در این وزن به نام "غیبعلی نوری" بود که او را هم شکست دادم و به تیم ملی رسیدم."
"در آن زمان صائیم آریکان ترکیهای و کیومرث ابوالملوکی هدایت تیم ملی را بر عهده داشتند. 1951 اولین دوره مسابقات جهانی بود که در آن شرکت میکردیم. پیش از آن نیز کشتیگیران به مسابقات ترکیه اعزام شده بودند، اما آن رقابتها مسابقات قهرمانی جهان نبود."
" سعدیان ، مجتبوی و محمد خادم از کشتیگیرانی بودند که اولین تیم ملی را همراه آنها تشکیل دادیم. در مسابقات جهانی 1951 محمود ملاقاسمی و تختی نقره گرفتند و من به همراه مجتبوی سوم شدیم. در آن مسابقات من به نظمی آکار از ترکیه که قهرمان المپیک 48 لندن بود با یک خاک باختم و مدال برنز گرفتم"
* در هلسینکی برای اولین و آخرین بار در عمرم ضربه شدم
" در المپیک 52 هلسینکی اولین مسابقهام با شوروی بود. در آن زمان روسها فرنگی کار بودند و فنون فرنگی را خوب اجرا میکردند، اما این کشتیگیر روس لنگ کار بود که من نمی دانستم. در همان 30 ثانیه اول او را بلند کردم تا به زمین بزنم، اما با فن "لنگ" من را ضربه کرد. من در طول عمرم یک ضربه شدم که همان جا بود. پس از آن کشتی، آمریکا و مصر را بردم، اما چهارم شدم."
* وهبی امره طلای المپیک را از من گرفت، به داغستانلی داد
" در 1955 در جشنواره ورشو شش کشتی گرفتم، پنج حریفم را ضربه کردم و روس را با امتیاز بردم تا قهرمان شوم. پس از آن به المپیک 56 ملبورن رفتیم که پنج کشتیام را بردم. در فینال با مصطفی داغستانلی نامدار که پنج طلای جهان و المپیک در کارنامه دارد، مسابقه دادم. من در استانبول داغستانلی ترکیهای را برده بودم. در ملبورن هم می توانستم برنده باشم، اما وهبی امره، معاون فدراسیون جهانی بود و ترکها نفوذ زیادی داشتند. آنها کاری کردند که آخر دست داغستانلی را به عنوان برنده بالا بردند و مدال طلای المپیک را از من گرفتند و به او دادند."
" در مسابقات بلغارستان با داغستانلی مساوی کردم و سه حریف را با امتیاز بردم، اما شرایط جدول آن زمان جوری بود که من بدون باخت چهارم شدم. "
* بلور فریاد زد لامصب ضربهاش کن!
" در المپیک 1960 رم هم کشتی گرفتم، اما در آنجا 30 ساله و پیر بودم. این سومین المپیکم بود. قهرمان ایتالیا را در 30 ثانیه ضربه کردم. حسین آکباش کشتیگیر نابغه ترک (دارنده 8 مدال جهان و المپیک) دیگر حریفم بود. یک پایش هم شل میزد. از او سه پوئن جلو بودم که حبیب بلور فریاد زد "لامصب ضربهاش کن" رفتم که ضربهاش کنم، روی پل گیر کردم و سه نمره دادم که کشتی مساوی شد و این طور شد که در آنجا مدال نگرفتم.
* در رم پایم از جا درآمد
" در رم بدشانسی آوردیم. امامعلی حبیبی پنج نمره جلو بود، اما مقابل آمریکا ضربه شد. پای من از جایش در آمد و تختی هم به عصمت آتلی باخت. در کشتی با ژاپن بود که پای من از جا در آمد و 10 روز بیمارستان بودم. بعد از آن دیگر کشتی را کنار گذاشتم و چهار – پنج سال مربی تیم ملی بودم. قربانی، طالبی، سیدعباسی و موحد از جمله کشتیگیرانی بودند که در زمان مربیگری من در تیم ملی بودند."
* حبیب بلور به قزوین تبعید شد
" در آن زمان به حبیب بلور اتهام زدند که تودهای هستی و او را به قزوین تبعید کردند. زمانی که بلور به قزوین آمد ما نیز کشتی میگرفتیم. در آن زمان از دولت حاکم به قزوین آمدند تا در مورد او تحقیق کنند. از ما پرسیدند که او در تمرینات چه میگوید که ما گفتیم غیر از کشتی حرفی نمیزند و هر چه که میگوید در مورد کشتی است. بعد از آن بلور دوباره به تیم ملی رفت."
* از 60 کیلو تا 90 کیلو همه را بردم
" وقتی بلور از قزوین رفت، همه میخواستند جای او مربی شوند که قرار شد کشتی بگذارند و هر که برد جای بلور مربی شود. باقرآبادی هفت سال قهرمان 90 کیلوی کشور بود و با یک نمره به تختی باخته بود، سید عزیزالله مومنی هم با نبی سروری نبرد نزدیکی داشت. آنها کشتیگیران خوب قزوین بودند. امیر حمیدی، مجتبوی و بلور از تهران آمدند تا به این مسابقات نظارت کنند اما من از 60 کیلو آمدم و همه را تا 90 کیلو زمین زدم و شدم مربی قزوین."
* برایم کادو خریدند تا با قهرمان ترکها کشتی بگیرم
" خیلی وقتها در 62 و 68 کیلو کشتی میگرفتم. در استانبول خیرالله شاهین که قهرمان آنها در 68 کیلو بود را با 12 پوئن بردم. او میخواست پس از این باخت خودکشی کند. به من پول دادند و کادو و لباس خریدند تا یک بار دیگر با او این بار در شهر خودش کشتی بگیرم. وقتی در شهر او کشتی گرفتیم اصلا نمی توانستم کاری کنم. انگاه با تختی کشتی میگرفتم. او با دو پوئن جلو افتاد، اما من دست در مخالف را گرفتم و به پل زدم تا باز هم برنده آن کشتی شوم. پس از کشتی او از پایم تا پیشانی ماچ کرد و به ترکی گفت تو کشتیگیر بزرگی هستی."
* به تهران میرفتیم یا در خانه تختی بودیم، یا در خانه گیوهچی
" صمیمیترین رفیق من "گیوهچی" بود. با او خیلی قاطی بودم. بعد از او هم با"تختی" خیلی رفیق بودم. وقتی ما شهرستانیها به تهران میرفتیم یا در خانه تختی بودیم و یا در خانه نارمک گیوهچی."
* تختی به درد این روزگار نمی خورد!
" تختی از لحاظ کشتی شاید مانند عباس زندی و عبدالله موحد بود، اما وقتی به جبهه ملی رفت و با مصدق همکاری کرد خیلی اسمی شد. او خیلی آدم با انصاف و با صداقتی بود. تختی به درد این روزگار نمی خورد. او باید 100 سال قبل از آن به دنیا می آمد؛ زمانی که نه دروغ بود و نه کلک. او از این که می دید مردم کلک هستند و دروغ میگویند ناراحت بود. نماز او هیچ وقت ترک نمیشد و در این 10 سالی که با او زندگی کردم لب به مشروب نزد."
* با تختی از آلمان ماشین خریدیم
"یادم میآید که مسابقات کاپی در استانبول برگزار میشد. با تختی به آنجا رفتیم تا کشتیها را نگاه کنیم و بعد دو تایی به آلمان برویم و شریکی یک ماشین بخریم تا به تهران بیاوریم و با فروش آن سود کنیم. در آن موقع نه من پولی داشتم که یک ماشین برای خودم بخرم و نه او. به همین خاطر میخواستیم شریکی ماشین بخریم. از ترکیه با قطار به مونیخ رفتیم. البته او در فرانکفورت نشستی سیاسی داشت که به من گفت که در مونیخ بمان. وقتی او رفت و به مونیخ برگشت یک بنز خریدیم 10 هزار تومان.
* تختی به پل زد و داشتیم میمردیم!
"آن زمان تمام پولمان 13 هزار تومان بود. در برگشت در شهر سامسون کنار دریای سیاه ترکیه خیار خریدیم. روی داشبورد ماشین نمک ریخته بودیم و خیار را در نمک میزدیم و میخوردیم. هر دو رانندگیمان خوب نبود. تختی پشت فرمان نشسته بود و زمانی که روی یک پیچ تند و تیز به پل رسیدیم دیدم فریاد میزند که "ماشین دارد از دستم در میرود" او به پل زد و در آب افتادیم. من از شیشه عقب خودم را در آوردم، اما تختی پشت فرمان گیر کرده بود و پرس شده بود. او اصلا نمی توانست تکان بخورد و ماشین هم در حال پر شدن از آب بود. وقتی من بیرون آمدم جلوی یک اتوبوس را گرفتم و آنها زنجیر انداختند تا ماشین را در آورند. پنج دقیقه دیرتر میشد تختی خفه شده بود. وقتی در آمد گفت "چقدر آب خوردم یعقوبی." سرش هم شکسته بود. من داشتم گریه میکردم. او گفت "برای ماشینت گریه میکنی" گفتم "نه برای تو دارم گریه میکنم چون داشتی میمردی." گفت "حالا که نمردهایم سه ماه دیگر المپیک ملبورن است و در آنجا مدال میگیریم" که همین طور هم شد."
" وقتی ماشین را در آوردیم پول هم نداشتیم. درشکهچیها گفتند سفیر شما در هتل است. ظاهرا او به ترکیه آمده و جلسه داشت. اسم او "تورانیان" بود. به او گفتم من و تختی اینجا آمدهایم و چپ کردهایم و پول هم نداریم. او به استانبول نرفت و چهار – پنج هزار لیر به ما داد و گفت "هر موقع داشتید به خواهرم در تهران بدهید." ما ماشین را درست کردیم و در خیابان بوذرجمهر 15 هزار تومان فروختیم. وقتی ماشین را فروختیم تختی گفت "اول پول سفیر را بدهیم" به آدرس خواهر او رفتیم و پول را به او دادیم. بقیه سودی را هم که مانده بود را نصف کردیم و بعد از آن به المپیک ملبورن رفتیم که او طلا گرفت و من نقره."
داغستانلی جلویم نبود 6 مدال جهان و المپیک می گرفتم
" از لحاظ قدرتی تختی بهترین کشتیگیری بود که دیدم. او تنومند، عضلهای و زوردار بود. شماره پای او 48 بود. از لحاظ تکنیکی نیز خود من واقعا کشتیگیر خوبی بودم. در المپیک هلسینکی 100 درصد باید طلا میگرفتم، اما با سه برد و یک باخت چهارم شدم. من از 12 سال دوران مبتدی تا قهرمانی یک بار ضربه شدم که آن هم آن کشتی بود. بهترین خارجیهایی که در آن زمان نیز بودند داغستانلی و حسین آکباش بودند که من با هر دو رقیب بودم. با داغستانلی چهار بار کشتی گرفتم، یک بار بردم، یک بار باختم و دو بار مساوی کردم. اگر او جلوی من نبود شش طلا میگرفتم، اما متاسفانه نابغه آن روزهای جهان در وزن من بود."
انتهای پیام
نظرات