دختر شهيد نواب صفوي، عكاس جنگ و همراه دكتر چمران در برخي جبهههاي جنگ به بيان خاطراتي از اين شهيد بزرگوار و تلاشهاي وي در جنگ و ساماندهي اوضاع پرداخت.
فاطمه سادات نواب صفوي، دختر شهيد نواب صفوي و عكاس و خبرنگار جنگ كه در برخي جبههها، دكتر چمران را همراهي كرده است در گفتوگو با خبرنگار تاريخ ايسنا به مناسبت سالروز شهادت دكتر مصطفي چمران اظهار كرد: دكتر چمران جزو نادر كساني در هستي بود كه ابعاد مختلف شخصيتي داشت؛ من باور دارم و حس كردهام كه او جزو معدود كساني است كه همه ابعاد را در خود داشت.
دكتر چمران شخصيتي خاص بود كه ابعاد كامل انساني را در زواياي مختلف داشت
وي افزود: همه افراد و شخصيتها براي من ارزش دارند اما دكتر چمران شخصيتي خاص بود كه ابعاد كامل انساني را در زواياي مختلف داشت. هر انساني ميتواند و ممكن است در يك سري ابعاد متكامل باشد ولي چمران از جمله كساني بود كه در همه رشتهها و زمينهها متكامل بود.
فاطمه سادات نواب صفوي، اولين آشنايي خود با دكتر چمران و انديشه او را به سالهاي قبل از انقلاب ارجاع داد و تشريح كرد: من اولين بار با انديشه دكتر، در كنفرانسي در آمريكا، از سوي حركهالمحرومين توسط يكي از دوستان ايشان آشنا شدم. اين كنفرانس با همكاري انجمنهاي اسلامي در آمريكا برگزار ميشد و مصادف با زماني بود كه دكتر به لبنان رفته بود و من متاسفانه ايشان را آنجا ملاقات نكردم.
فرزند شهيد نواب صفوي، اولين آشنايي مستقيم خود با دكتر چمران را به آغازين روزهاي انقلاب اسلامي معطوف داشت و گفت: پس از انقلاب كه دكتر در ايران حضور يافت، سخنراني انجام داد، من اين سخنراني را در راديو شنيدم و احساس كردم كه صداقت در صداي ايشان موج ميزند. سخنراني چمران، با وجود اينكه دكتر را نديدم، آنقدر از نظر گفتار صادقانه بود كه در تمام روح من نشست. او درباره حركهالمحرومين صحبت ميكرد كه پس از حضور در لبنان در آن شركت كرد و شاخه نظامي آن را بهوجود آورد.
نواب صفوي كه همسر و فرزند شهيد است خاطر نشان كرد: در آن سالهاي پس از انقلاب، در روزنامه كيهان مشغول بودم كه از سوي مبارزان فلسطيني به لبنان دعوت شدم و با گروهي كه در ميان آنها آقاي شيخ مصطفي رهنما نيز حضور داشت، راهي لبنان شديم و از اماكن مختلف لبنان و سوريه ديدار كرديم.
وي گفت: قبل از اين سفر، در جريانات پس از انقلاب، بسياري عليه دكتر چمران اقدام ميكردند. پسرعموي من به ايشان بسيار علاقهمند بود و از شخصيت ايشان نكات بسيار جالبي تعريف كرد اما اولين بار كه قصد ديدار دكتر را داشتم، در سفر كردستان و زماني بود كه هنوز جنگ شروع نشده بود. فردي وابسته به گروههاي چپ فلسطيني درباره دكتر بسيار بدگويي و اتهام وارد و ادعا كرد كه "نوارهايي دارد كه دكتر عليه فلسطينيها كار ميكند" و دكتر چمران را به شكل يك جاسوس معرفي كرد، به حدي از ايشان بدگويي كرد كه ناخودآگاه نسبت به دكتر مكدر شدم. اولينبار ايشان و همسرشان را در سردشت ديدم، همسرشان اصلا فارسي بلد نبود و خود مسوول زنهاي حركت امل در لبنان بود و زماني هم كه دكتر به ايران آمده بود، مسووليت موسسه جبل عامل را نيز به او داده بود.
عكاس جبهههاي جنگ با اشاره به رابطه خاص ميان دكتر چمران و همسرشان - قاده جابر- تشريح كرد: رابطه ميان اين دو نفر اصلا با افراد ديگر قابل مقايسه نبود. خانم ايشان از همه زندگي خود براي بودن با دكتر گذشت.
دكتر چمران شخصيت بسيار خداجويي داشت
نواب صفوي با اشاره به آرامش و وقار دكتر چمران در برخوردهاي خود به ايسنا گفت: دكتر چمران شخصيت بسيار خداجويي داشت اما به دليل بدگوييهايي كه عليه وي شنيده بودم در اولين ديدار فقط احوالپرسي كردم و به همسرشان خوشآمد گفتم و رفتم.
وي با اشاره به اينكه در ادامه همراه دكتر چمران در جبهههاي جنوب ايران، حاضر و به تهيه عكس اقدام كرده است، به سفر خود به لبنان پرداخت و گفت: با سفر به لبنان و بعدا سفر به ليبي و مصاحبههايي كه با مردم انجام دادم، فهميدم كه آن دروغها هيچ كدام صحت نداشته است. وقتي به جنوب لبنان رفتم و مهمان فلسطينيها بودم از فرماندهان فلسطيني درباره شنيدههايم سوال كردم و فهميدم كه دروغ بوده است و وقتي از مخيمات فلسطينيها بازديد كردم، ذهنيتم تغيير كرد.
وي افزود: وقتي به ايران بازگشتم، مقالاتي درباره سفرم منتشر كردم؛ در يكي از جلسات سازمانهاي آزاديبخش فلسطين در ايران، خانم دكتر چمران و آقاي سيد محمد غروي را كه در جنوب لبنان فعال بودند، ملاقات كردم آقاي غروي هم با دكتر چمران و هم با امام موسي صدر كار كرده بودند. هر دو نفر از من گله كردند كه چرا در سفر خود به لبنان به ديدار آنها نرفتهام و من قول دادم كه در سفر بعدي به ديدار آنها بروم و خانم چمران درباره مشكلات مردم جنوب لبنان صحبت كرد. وقتي ايشان سخن ميگفت، من از محروميتها و ظلم نسبت به آنها ميگريستم.
فرزند شهيد نواب صفوي كه در 5 سالگي شاهد شهادت پدر خود بود، در ادامه سخنان خود اضافه كرد: خانم چمران همان روز از من دعوت كرد كه همراه ايشان به ديدار دكتر چمران بروم؛ همان شب مرا به منزلشان در زيرزمين ساختماني مجاور كاخ نخست وزيري برد و من آنجا دكتر را ديدم. ايشان مسايل لبنان را مطرح كرد و قرار شد، من و همسر ايشان به لبنان برويم و آنجا تحقيقي درباره اوضاع انجام دهم؛ مدتي نگذشت كه من به راهنمايي خانم چمران به لبنان رفتم؛ اين سفر براي من بسيار پربركت و عجيب بود، در هر جايي كه حاضر ميشديم مردم بسيار استقبال ميكردند؛ ما سعي كرديم به همه جاي لبنان از جمله عشاير هرمل برويم. مردم روي سر ما برنج و گل ياس ميريختند.
امام موسي صدر، عجيب دكتر را دوست داشت
نواب صفوي، اوضاع لبنان در اوايل انقلاب اسلامي را با اكنون قابل مقايسه ندانست و تشريح كرد: در لبنان 24 حزب حضور داشت كه هر حزبي خود يك دولت مسلح بود و خطر جنگهاي داخلي از خطر جنگ خارجي بسيار بيشتر بود. دكتر چمران در اين بين حركت امل را به عنوان بازوي مقاومت حركهالمحرومين امام موسي صدر ايجاد كرده بود و با امام موسي صدر همكاري ميكرد؛ دكتر چمران عاشق ايشان بود و امام موسي صدر عجيب دكتر را دوست داشت؛ جنوب لبنان همه خطر بود از سويي اسراييل حمله ميكرد و از سوي ديگر گروههاي مختلف مثل حزب بعث عراق كه مجهز به اسلحه و مهمات بود يا احزاب مختلفي مثل حزب دموكرات كردستان نيز حضور داشتند.
وي افزود: بعد از آنكه امام موسي صدر چندماه قبل از انقلاب ربوده شد، دكتر چمران به ايران بازگشت. امام موسي صدر شخصيتي داشت كه همه مذاهب لبنان به شدت به او علاقهمند بودند. وي يك شخصيت جذاب و متين و باوقاري داشت كه به زبانهاي مختلف تسلط داشت و مقاله مينوشت و سخنرانيهاي چند زبانه داشت و انديشمندي والا و در عين حال مردمدار بود.
كاش ميتوانستيم از سياستهاي چمران الگو بگيريم
وي با بيان اين آرزو كه "اي كاش ما ميتوانستيم از سياستهاي او الگو بگيريم" گفت كه او از همه راهها براي كمك به محرومان بهره ميبرد.
نواب صفوي در زمينه نوع رويكرد امام موسي صدر اظهار كرد: در منشور حركهالمحرومين، هيچ بندي نسبت به اديان وجود نداشت و محدوديت نداشتند و هر فردي از هر ديني ميتوانست به اين حركت ياري برساند.
وي افزود: ما در حدود يك ماه همراه خانم چمران در لبنان بوديم اما دكتر پس از حضور در ايران به لبنان برنگشت؛ من در جاهاي مختلفي سخنراني ميكردم و خانم چمران ترجمه ميكردند تا من نام دكتر مصطفي را به زبان ميآوردم، آنها منقلب ميشدند؛ گويي من از يك پيامبر سخن ميگفتم. محرومين جنوب لبنان عاشقانه درباره او صحبت ميكردند، درست عكس آنچه كه من در راه سردشت از آن فرد شنيدم.
نواب صفوي خاطر نشان كرد: دكتر وقتي در ايران بود، پس از اتمام تحصيل، بورسيه خارج از كشور ميشود و در كنار تحصيل، نزد كساني چون دكتر فرزاد باجناق دكتر حسابي كار ميكرد. دكتر فرزاد در زمان رضاشاه در آلمان تحصيل كردند و طرح كانال كشتيراني از درياي جنوب به شمال را مطرح كرد و ما اقدام كرديم كه طرحهاي ايشان اجرا شود اما ايشان چند سال قبل فوت كرد.
وي با اشاره به اينكه دكتر فرزاد به بيان خاطراتش درباره دكتر چمران پرداخته، گفت: استاد نبوغ دكتر را برايم تعريف ميكردند و از كار و فعاليت شبانهروزي و سرعت عمل ايشان ميگفتند. بعد از آن دكتر به آمريكا ميرود و از آن جايي كه فعاليتهاي اسلامي انجام ميداد، شاه ايشان را تقبيح ميكند و در ديدار با شاه، با فرح دست نميدهد، بهطوري كه به شاه بسيار برميخورد. دكتر شاگرد آيتالله طالقاني در مباحث اسلامي بود و وقتي سخنراني ميكرد، تسلط او به احكام مشخص بود؛ وي در عين فعاليتهاي مذهبي، دكتراي خود را در رشته فيزيك پلاسما از آمريكا اخذ كرد. فلسفه هم خواند و عكاس و شاعر هم بود. بعدها هم به مصر رفت و دورههاي نظامي را ديد و چون ممنوعالورود به ايران بود به لبنان رفت و به حركت امام موسي صدر پيوست و به مجرد پيروزي انقلاب، به ايران بازگشت.
وي در ادامه تصريح كرد: دكتر عاشق امام (ره) بود. دكتر هر وقت ميخواست خصوصي با امام ديدار ميكرد و امام (ره) نيز به ايشان علاقه داشتند. دكتر در اوايل جنگ به همسرشان گفته بودند كه اگر جنگ تمام شود، در جنوب تهران حسينيهاي ميسازيم كه خودمان و محرومان در آن زندگي كنيم؛ براي ايشان مقام، منزلت و پول مطرح نبود.
دكتر حرمت خاصي براي زن قائل بود
عكاس صحنههاي جنگهاي نامنظم دكتر چمران در ادامه تشريح كرد: دكتر حرمت خاصي براي زن قائل بود؛ اولين همسر دكتر پس از حضور ايشان در لبنان متاركه كرد زيرا شرايط بسيار سخت بود؛ دكتر موسسه جبل عامل را تاسيس كرد و از آموزشهاي ابتدايي تا دانشگاهي را ميآموخت و در كنار آن عرفان و اسلام، تفكر الهي و مبارزه را به آنها ياد ميداد؛ ايشان در موسسه مثالهاي سمبليك به بچهها ميآموخت و در كارگاه جوشكاري، قفسي ساخته بودند كه اسكلت يك انسان در آن بود و يكي ديگر اين بود كه نقشه فلسطين را فلز ترسيم كرده بودند و آن را به صليب وصل كرده بودند و به اين گونه آموزههاي معنوي را از راه فني به آنها ميآموخت. دكتر حدود 600 نفر از يتيمان جنوب لبنان را در مدرسه ثبت نام كرد.
نواب صفوي ادامه داد: دكتر از همسر اول خود 4 فرزند داشت و با اين وجود هيچ مانعي براي بازگشت همسر خود به آمريكا ايجاد نكرد. فرزندان دكتر، 600 كودك موسسه بودند كه الان از اخلاقيترين افراد جامعه هستند. همسر دوم ايشان، خانم قاده جابر، شاعر، نويسنده و خبرنگار بود و كتابي با نام "فرياد جنوب" داشت. خانم جابر براي من ميگفت اولين بار كه سخنراني امام موسي صدر را شنيده، درباره حضرت زينب (س) تحقيق ميكند و كتابي با نام "نقش زن در انقلاب امام حسين" مينويسند و همچنين كتاب ديگري با نام "زن در اسلام" را به رشته تحرير در ميآورد. امام موسي صدر اين كتابها را ميبيند و از آنجايي كه شخصي آگاه بوده و از همه استعدادها به نفع اسلام بهره ميبردند، از وي دعوت ميكند. خانم چمران ميگفت كه امام موسي صدر مرا تشويق و توصيه كردند به موسسه دكتر چمران بروم. وي افزود: خانم جابر ميگفت كه من اين مساله رافراموش كردم و بعد از 6 ماه به همراه يكي از همكاران كه به موسسه ميرفت، به ديدار دكتر رفتم و جذب شخصيت دكتر شدم. وي بعد از يك سال با وجود مخالفتهاي خانوادهاش به ازدواج دكتر درميآيد.
نواب صفوي اظهار كرد: همسر دكتر به همه موقعيتهاي خود پشت پا ميزند و نهايتا با رضايت مادرشان، امام موسي صدر عقد آنها را ميخوانند. خانم چمران ميگفت كه حلقه ازدواج من يك شمع بود و من نميتوانستم به خانمهاي اطرافم نشان بدهم چون همه منتظر جواهرات بودند و من جواهرات خواهرم را نشان دادم. براي ايشان مهم نبود اما براي مردم اهميت داشت.
وي افزود: خانم چمران ميگفت ما در زندگيمان ساده بوديم. براي ايشان شخصيت معنوي دكتر مهم بود. او درك كرد كه دكتر همه وجود خود را براي مردم و خدا فدا ميكند و كاري ميكند كه آنها رشد كنند؛ زير بمباران اسراييل ازدواج ميكنند و ميگفت "دكتر حتي يك كلمه هم به من امر و نهي نميكرد و حتي يكبار هم با هم دعوا نكرديم". حتي يادم هست ايشان ميگفت "در نامههايي كه از ايران ميفرستاد دكتر يكبار هم نگفت كه اين جا بيا، مينوشت اي كاش تو اينجا بودي يا اگر تو بودي...".
نواب صفوي با اشاره به حضور خود در كنار دكتر چمران در جنگهاي ايران، اظهار داشت: من با دكتر رفت و آمد خانوادگي داشتم.در آن زمان عليه دكتر، تبليغاتي در ايران بود و كمونيستها و سازمان مجاهدين، دكتر را جاسوس آمريكايي معرفي ميكردند و عليه ايشان كار ميكردند. من نيز در مقالهاي نوشتم "عليرغم اين اتهامات در ايران، چهره دكتر در جنوب لبنان مقدس است." خانم چمران ميگفت كه وقتي دكتر اين مقاله را ميخواند، اشك ميريخت.
نواب صفوي به ايسنا گفت: اوايل انقلاب ايران درهم ريخته بود و امام (ره) در آن شرايط دكتر را نماينده خود در جبههها كردند. دكتر آن زمان وزير دفاع و نماينده مجلس بود و زمانيكه به كردستان رفت، در وسط محاصره احزاب كردستان در پاوه با هليكوپتر مستقر شد و امام (ره) وقتي فرمان داد مردم به پاوه بروند، احزاب كردستان ترسيدند. دكتر بينهايت ايثار و شهادت داشت.
نواب صفوي ادامه داد: من فكر ميكنم دكتر در همه زمينهها علم داشت. اگر كسان ديگر دخالت نميكردند و اجازه ميدادند دكتر براي خرمشهر برنامهريزي ميكرد، شهر سقوط نميكرد. دكتر با شگردهاي نظامي خود نگذاشت اهواز سقوط كند، در حالي كه اهواز در مرز سقوط بود. كار مهم ايشان اين بود كه با كمترين نفرات، بيشترين ضربه را به دشمن ميزد و كمترين آسيب را متحمل ميشد.
كارهاي فكري دكتر در جنگ بينظير بود
وي افزود: كارهاي فكري دكتر در جنگ بينظير بود. ايشان دستور داد، سد دز را شكستند و آب را هدايت كرد تا زير تانكهاي عراقي رفت و صدها نفر فرار كردند و تجهيزات دست ما افتاد. دكتر از نظر فكر رياضي فوقالعاده بود. ايشان دستگاههاي كنترل از راه دوري ساخته بود كه در اهواز مخفي كردند كه اگر عراق به اهواز رسيد، آنها را از دور هدايت و منفجر كند. يا يكسري آهنها را با محاسبات به هم جوش دادند تا مانع حركت تانكها شوند و اهواز را از سقوط نجات دادند.
نويسنده و عكاس كيهان در سالهاي جنگ، اظهار كرد: دكتر، مرا براي اقداماتي براي يافتن امام موسي صدر به ليبي فرستاد و اسنادي به من داد و حرفهايي زد تا به قذافي بگويم. ايشان مداركي به من داد كه دولت قذافي را وابسته نشان ميداد و پس از بازگشت به لبنان رفتم و با خانواده امام صدر هم صحبت كردم و آنجا به من اطلاع دادند كه عراق به ايران حمله كرده است و مجبور شدم با اتوبوس برگردم. به تهران رسيدم و به اهواز نزد دكتر رفتم.
وي افزود: خدمت دكتر رسيدم و خواستار حضور در جنگ بودم؛ ايشان اصلا مخالفت نكرد زيرا با روحيه من آشنا بود و به من، اسلحه و يك اكيپ داد كه به جبههها برويم، در حالي كه عراق 700 تانك داشت و ما حتي يك تانك هم نداشتيم.
فرزند شهيد نواب صفوي يادآور شد: گاهي اوقات با دكتر به جبهه ميرفتيم؛ مقر اصلي دكتر نشيمن ساختمان استانداري اهواز بود و دشمن خمپاره از داخل اهواز به ما ميزد كه دكتر را از بين ببرد، تنها دشمن دكتر عراق نبود بلكه منافقين هم به دنبال كشتن دكتر بودند. حتي وقتي عراقيها را عقب رانديم، باز هم اين توپها ادامه داشت.
وي افزود: دكتر در ستاد با فرماندهان ديدار ميكرد و نقشهها را هماهنگ ميكرد. فرماندهان ارتش، فكوري، صياد شيرازي و... فرماندهان نيروي هوايي و فرماندهان كردستان حاضر بودند و دكتر حتي كساني كه ممكن بود منافق باشند اما حرفهشان نظامي بود را با محبت ميپذيرفت كه تعدادي از آنها هم رفتند و شهيد شدند. ايشان، انسانيت آنها را نگاه ميكرد و به همه فرجه ميداد؛ مثلا جواناني به جنگ آمدند كه اصلا اهل جنگ نبودند، اما دكتر ميگفت، بگذاريد يكبار ديگر فرصت خوب شدن را به اينها بدهيم. بگذار باب شهادت را كه خداوند به روي بندگانش گشوده، نبنديم. ايشان به شهادت به عنوان يك سعادت بزرگ نگاه ميكرد.
نواب صفوي اضافه كرد: جامعه بيطبقه توحيدي در كنار دكتر چمران در جبهه واقعا معنا داشت. اطرافيان دكتر همه به ايشان تكيه داشتند و همه كساني كه براي جنگهاي نامنظم ميآمدند، اكثرا بسيجيها بودند.
وي افزود: مهمترين محل جنگ، خوزستان بود و همه در ستاد بودند.دكتر را آزار ميدادند. اجازه نميدادند اسلحهها به ايشان برسد و مهماتي كه ميخواست را نميفرستادند. وقتي كه با دكتر به جنگ ميرفتيم، همه ميگفتند ايشان رويينتن است و گلوله اثر نميكند و من بارها ديدم كه گلولهها به ايشان نميخورد.
اين عكاس جنگ اظهار كرد: دكتر آنقدر متين و سليمالنفس بود كه به راحتي با همه چيز كنار ميآمد. شخصيتهاي بسياري به اهواز ميآمدند؛ مثلا آقاي فخرالدين حجازي هم حضور پيدا كرد. مقامات بازديد ميكردند و ميرفتند. دكتر اجازه استفاده از كولر را نميداد زيرا بچهها در خط در گرما بودند، وقتي در جنگ حاضر ميشد، جلوتر از همه بچهها بود.
وي كه دكتر چمران را در زمان جنگ در اهواز و دزفول و سوسنگرد همراهي كرده است گفت: دكتر از اوضاع غصه ميخورد. او در دزفول بسيار غصهدار بود و ميگفت كه زماني كه بچههاي ما درگيرند، ما هنوز در حال حرف زدن هستيم.
وي افزود: فرماندهان عالي نظامي لبنان همراه دكتر به جنگ آمدند و از طرف حركت امل به ايران آمدند. منتها جنگ ما با جنگ آنها متفاوت بود. جنگهاي آنها چريكي بود و جنگ ما خاص بود و آنها تجربه نداشتند و اصلا قابل مقايسه نبود اما بهترين آنها آمدند، يكي از آنها يوسف مرتضي، برادر علي مرتضي شهيد لبنان آمده بود و دكتر تعريف ميكرد كه با يوسف در كانالها تا وسط نيروهاي عراقي رفته بودند و به يوسف ميگويد يك تانك بزند، او اقدام ميكند اما دكتر ميگويد كه نزن، زيرا سه نفر عراقي بيرون آمده بودند و دكتر براي آنها ناراحت شده بودند اما يوسف درست متوجه نميشود و آنها را ميكشد. دكتر براي دشمن مرده خود ناراحت ميشود. او حتي براي دشمنان خود هم نگران ميشد.
درد چمران، درد انسان و بشريت بود
دكتر اساسا در خود منيت نداشت و خود را حق نميدانست
وي با اشاره به اين خاطره نتيجه گرفت: درد چمران، درد انسان و بشريت بود. انسانها در تمام جهان فطرت الهي دارند، اديان مختلف هم روشهاي مختلفاند كه انسان را به مرحلهاي برسانند تا تكامل پيدا كند اما اسلام كاملترين آداب و رسوم را دارد و همه اديان از خوبيها تعريف و بدي را منع ميكنند، دكتر اساسا در خود منيت نداشت و خود را حق نميدانست، در مقام فرماندهي حرفي ميزد اما به كسي تذكر نميداد. تنها ياد دارم كه يكبار كه نيروهاي ما اسيري را زده بودند، دكتر برآشفت و آنها را دعوا كرد.
فرزند شهيد نواب صفوي در ادامه به ايسنا گفت: دكتر، مرا براي عكاسي در جنگ تشويق ميكرد و به من ميگفت كه از اين صحنهها به عنوان اسناد تاريخ عكاسي كنم. گاهي سه كيلومتر پياده زير بمباران حركت ميكرديم و تا وارد شهرها ميشديم، به دليل وجود جاسوسان، آتش بمباران شدت ميگرفت و با افتادن هر توپ در كنار ما گويي تمام رگهاي ما از شدت موج انفجار پاره ميشد اما من سعي ميكردم جلوتر حركت كنم و به عنوان يك زن عقبتر از مردان نباشم.
دكتر چمران اهل نشستن و حرف زدن نبود
نواب صفوي با اشاره به اينكه زمان زخميشدن دكتر چمران در صحنه حضور داشته بيان كرد: روز آزادسازي سوسنگرد بود. روزهاي قبل از آزادسازي، دكتر در سوسنگرد بود و من به شهر ميرفتم و گزارش ميدادم. دكتر خط مقدم جنگ را بيشتر دوست داشت و اصلا اهل نشستن و حرف زدن نبود و بچههاي خط مقدم را بيشتر از مراسم و تشريفات دوست داشت و اين رفتار او درس انسانيت و عشق بود.
نواب صفوي اضافه كرد: يكبار سوار هواپيما ميشديم، قصد داشتيم به تهران بياييم، در هواپيما يك نفر كه اصلا با دكتر رابطه مناسبي نداشت هم حضور داشت. دكتر سلام كرد اما پاسخ دكتر را نداد و بعد در هنگام حركت، خلبانان از دكتر خواستند تا به كابين برود اما دكتر تعارف كرد كه ايشان برود.
اين عكاس جنگ درباره زخميشدن دكتر چمران در روز آزادسازي سوسنگرد روايت كرد: صبح زود هوا هنوز روشن نبود، حركت كرديم و با دو ماشين راهي سوسنگرد شديم. دكتر نانهاي خشك يزد و سيبهاي گلاب را از ميان كمكهاي مردمي، ميان ما تقسيم كرد تا به جايي رسيديم كه ماشين قادر نبود جلوتر برود، پياده شديم و حركت كرديم.
وي افزود: دكتر به من گفت كه با بچههاي لبناني بروم و كمي دور شوم. دكتر هميشه سعي ميكرد ما را از خود دور كند و تنها جلو برود. دكتر از كنار جاده اهواز – سوسنگرد حركت ميكرد. اطراف جاده، سنگر بسته بودند. 400 نفر از نيروها در سوسنگرد محاصره شده بودند، حمله آن روز گسترده بود. دكتر جلوتر ميرفت و من با گروهي داخل كانال حركت ميكردم.
وي با عجيب خواندن ميزان آتش دشمن در روز آزادسازي سوسنگرد تشريح كرد: انواع و اقسام ادوات جنگي به كار گرفته بودند. آن روز هم روز قبل از تاسوعا بود و حوالي ظهر بود و بيآب بوديم. در كانال حركت كرديم و در قلب دشمن بوديم. دكتر كنار جاده حركت ميكرد. آن روز مرگمان را به چشم ديديم و گمان برديم برگشتني در كار نيست. جلوتر كه رفتم ديدم بيسيمچي با لهجه تركي روضه حضرت زينب را ميخواند. صحنه سمبليك و عجيبي بود.
وي تصريح كرد: جلوتر كه رفتيم يك ماشين عراقي ديدم. گويي ورق برگشته بود و از داخل ماشين، رزمندهها ميگفتند كه غنيمت گرفتهاند؛ البته هنوز درگيري بود و من گفتم كه اولين ماشين غنيمت گرفته را پيش دكتر ببريم. حركت كرديم تا نزد ايشان برويم. وقتي به جاده رسيديم، گفتند دكتر تير خورده است. زيباترين لحظه پيروزي ما با تلخي زخميشدن دكتر درهم آميخت.
نواب صفوي تصريح كرد: همان لحظه اكبر چهرقاني، شهيد شد و دكتر هم در محاصره تانكها بود و با رگبار نامنظمي كه به روي دشمن بست، يك خاكريز كوچك را حفظ كرد. در يك لحظه عراقيها از همين رگبار ميهراسند و فرار ميكنند.
وقتي دكتر چمران با عصا به جبهه آمد، عكسي از او تهيه كردم
وي، نحوهي اصابت گلوله را به دو قسمت پاي راست دكتر چمران بيان كرد و افزود: دكتر تعريف ميكرد كه وقتي زخمي شده بود، شدت خونريزي بالا بوده و او براي جلوگيري از خونريزي، يك دستمال كاغذي بر زخم گذاشته و به زخم گفته كه خون نيايد و دكتر ميگفت كه خونريزي كمتر شده بود. با تركش ديگري هم استخوانهاي پاي دكتر خرد شده بود. در اين لحظات بوده كه عسگري، يكي از همراهان دكتر نزديك او ميشود و ايشان را سوار ماشين ميكند و چمران هم با لبخند به اهواز برميگردد.
نواب صفوي با اشاره به شايعه شهادت دكتر در آن روز روايت كرد: من فكر كردم دكتر را به سوسنگرد بردند و در بيمارستان شهر دنبال ايشان بودم. چند ماه بعد كه دكتر بهتر شد، اول با عصا به جبهه آمد و من هم از ايشان عكسي با عصا دارم.
فرزند شهيد نواب صفوي تشريح كرد: وقتي به اهواز رسيدم، دكتر را پيدا كردم. عمل ايشان تازه تمام شده بود. غروب بود و دكتر به هوش بود و پزشك گفته بود كه بايد دكتر استراحت مطلق داشته باشد اما ايشان شبانه رفت و فردا صبح با همان وضع به مقر ستاد جنگ رفت.
وي با اشاره به اينكه شهادت دكتر چند ماه بعد اتفاق افتاد و وي در اين فاصله چند بار به آبادان و خرمشهر سفر كرده بود به سفرش به بلوچستان اشاره كرد و گفت: وقتي برگشتم ساعت 12 شب بود كه راديو شهادت علي عباس - از ياران چمران و از حركت امل- را اعلام كرد. تمام شاگردهاي دكتر كه ايشان به آنها بسيار علاقهمند بود جز محسن اللهراد قبل از دكتر شهيد شدند.
عكاس سالهاي جنگ در ادامه به ايسنا گفت: وقتي از بلوچستان برگشتم، رفتم نزد دكتر، ايشان بسيار ناراحت بود؛ مطلبي را كه نوشته بودم براي دكتر خواندم و ايشان اشك ميريخت. به تهران رفتم و در روزنامه كيهان بودم كه به من خبر دادند دكتر نيز شهيد شده است.
وي يادآور شد: اين آخرين ديدارم با دكتر بود. مسوولان كيهان نميدانستند چگونه به من خبر دهند؛ وقتي متوجه شدم با ماشين حركت كردم و صبح به اهواز رسيدم و درست همان لحظهاي پيش خانم چمران رسيدم كه قصد داشتند دكتر را به تهران بياورند.
فاطمهسادات نواب صفوي اشاره كرد: وقتي به اهواز رسيدم، خانم چمران گفت "دكتر به من گفته اجازه بده ساعت 11 فردا شهيد شوم". دكتر لحظه شهادت خود را از خانمشان اجازه ميگرفت ولي ايشان گفته بود اجازه نميدهم و اگر قصد داري بروي شهيد شوي، من به پايت گلوله ميزنم كه نتواني بروي و دكتر هم درباره عظمت و زيبايي شهادت صحبت كرده و او را قانع ميكند.
نواب صفوي ادامه داد: دكتر فردا صبح براي جانشيني يك فرمانده شهيد حركت ميكند و در فضايي كه درگيري نبود، شهيد ميشود. دكتر به دهلاويه ميرود و وقتي از پشت يك خاكريز ميخواست به دشمن نگاه كند، يك تركش به عقب جمجمهشان اصابت ميكند و شهيد ميشوند.
وي افزود: فريدون گنجوره، عكاس جنگ هم با كاظم اخوان به جبهه ميرود و اولين بار دكتر را ملاقات ميكند و از لحظه شهادت دكتر فيلمبرداري ميكند. براي من تعريف كردند كه دكتر همه را از خود دور ميكرد زيرا ميدانست شهيد ميشود، نميخواست آنها آسيبي ببينند. دكتر هميشه مثال ميزد كه من مثل شمع ميسوزم، اگر كسي كنار من باشد مثل پروانه به آتش من ميسوزد.
نواب صفوي تشريح كرد: براي من تعريف كردند كه دكتر از همه جلوتر ميرود و وقتي بالاي سنگر ميايستد، يك خمپاره 60 اصابت ميكند و دكتر با دو نفر ديگر شهيد ميشوند.
وي گفت: وقتي به اهواز رسيدم، پيكر ايشان را در هواپيما گذاشتند. ما هم با همان هواپيما به تهران برگشتيم و يك تشييع عجيب و گسترده هم برگزار شد.
گفتوگو از خبرنگار ايسنا: مريم پيمان
انتهاي پيام
نظرات