«دانشگاه ايدهآل دانشگاهي است كه صبح تا شب و شب تا صبح باز باشد و در آن كار كنند. استاد بودن، شب درس خواندن و صبح درس پس دادن نيست.»
به گزارش سرويس صنفي آموزشي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، جملات فوق بخشهايي از گفتار منتشر نشدهاي از پروفسور ناصر ملك نيا استاد سرشناس بيوشيمي و بنيانگذار فقيد دورهي دكتراي بيوشيمي در ايران است كه دانشگاه علوم پزشكي تهران منتشر ساخت.
به اعتقاد پروفسور ناصر ملك نيا، " استاد بايد شبانهروز وقتش را براي دانشجو و تحقيق بگذارد. دانشگاه بدون وقت گذاشتن استاد و بدون كار تحقيقاتي يعني صفر و ما در حال حاضر دانشگاهي داريم كه حاصل كار تحقيقاتي در آن كم است. به نظر من دانشگاه ايدهآل دانشگاهي است كه صبح تا شب و شب تا صبح باز باشد و در آن كار كنند. استاد بودن، شب درس خواندن و صبح درس پس دادن نيست. استاد بايد يك محقق خوب باشد و تحقيق خودش را ادامه دهد و با كساني كه علاقهمند هستند، كار كند. كساني كه از دانشجويان توقع احترام دارند، بايد بدانند اگر براي دانشجو كار كنند، دانشجو بدون شك به آنها احترام خواهد گذاشت. هرگز "جا نزنيد!"وبه جاي صرف كردن انرژي خود در جهت مبارزه با ديگران هر چه بيشتر به كار علمي بپردازيد(مبارزه مثبت ). به دانشجويان به عنوان همكاران آينده خود احترام بسيار بگذاريد. از تمام سوالات درسي دانشجويان استقبال نموده و با گشاده رويي پاسخگو باشيد... "
مروري بر زندگينامه استاد
پروفسور ناصر ملكنيا، استاد سرشناس بيوشيمي و بنيانگذار دورهي دكتراي بيوشيمي در ايران، دورهي پزشكي و بيوشيمي را در فرانسه گذراند و بيشتر پژوهشهايش دربارهي ساختمان هموگلوبين و عوامل درگير در فرآيند پروتيينسازي بود. كتاب بيوشمي عمومي كه با همكاري پروفسور شهبازي نوشت، يكي از پرخوانندهترين كتابهاي علمي در ايران است و تا كنون 26 بار چاپ شده است. او نزديك 36 سال در دانشگاه تهران، تربيت مدرس، دانشگاه آزاد و بسياري از دانشگاه هاي سراسر كشور، به تدريس شيرين و شيواي درس بيوشيمي پرداخت و حاصل اين دوران ارزشمند پرورش صدها استاد و پزشك در كشور بوده است.
دكتر ناصر ملكنيا در 27 مرداد 1310 در تهران چشم به جهان گشود و مراحل آموزش مقدماتي را در دبستان خاقاني و دبيرستان 15 بهمن (دبيرستان رهنما) گذراند. او هندسه، جبر و مثلثات را دوست داشت و به كارهاي فني بسيار علاقه مند بود. اما پدر و به ويژه مادر ميخواستند پسرشان پزشك شود. از اين رو، پسر را براي فراگيري پزشكي به آمريكا فرستادند.
استاد ابتدا دورهي مهندسي شيمي را به منظور شركت در دوره (Premedical) گذراند سپس براي رفتن به دانشكدهي پزشكي به پاريس سفر كرد تا آموزش پزشكي را در آن جا ادامه دهد.
ملكنيا در سال 1954 به پاريس وارد شد و از آن جا كه دورهي پيشپزشكي را در آمريكا گذرانده بود، بيدرنگ در سال نخست پزشكي پذيرفته شد. در همين سال بود كه با پروفسور شاپيرا، استاد بخش بيوشيمي آشنا شد و همين استاد بود كه ويرايش نخست كتاب "بيوشيمي لنينجر" را در اختيار ملكنيا گذاشت. با مطالعهي آن كتاب، گرايش ملكنيا به علوم پايه، به ويژه بيوشيمي بيش از پيش افزايش يافت. به اين ترتيب دكتر ملكنيا به آزمايشگاه پژوهشي بيوشمي راهيافت.
ملكنيا پس از پايان دورهي پزشكي ميخواست در روانشناسي يا بيماريهاي زنان تخصص بگيرد. اما شاپيرا به او پيشنهاد كرد كه بيوشيمي را ادامه دهد و حتي پاياننامهي دورهي پزشكي خود را نيز در همين رشته بگذراند. او يك سال نزد شاپيرا كار كرد و چون روشهاي آزمايشگاهي گوناگوني ابداع كرد، شاپيرا به او گفت اگر بخواهد ميتواند همان جا بماند و كار كند. گرايش ملكنيا به علوم پايه و پشتيبانيهاي شاپيرا باعث شد كه او سرانجام همهي وقت خود را به بيوشيمي اختصاص دهد. او پاياننامهي پزشكي خود را دربارهي فاويسم (كمبود آنزيم گلوكز 6 فسفات دهيدروژناز) انجام داد كه مقالهي آن در سال 1964 در مجلهي خونشناسي فرانسه(Nouv Rev Fr Hematol) چاپ شد.
ملكنيا به عنوان پژوهشگر وابسته عضو مركز پژوهشهاي ملي فرانسه (CNRS)شد و پژوهشهاي خود را زير نظر شاپيرا روي جداسازي اسيدهاي آمينه و پپتيدها و سپس بررسي ساختمان و عوامل اثرگذار بر ساخت هموگلوبين طبيعي و جداسازي هموگلوبينهاي غيرطبيعي ادامه داد. چندي نگذشت كه به مقام استاد تحقيقاتي دست يافت و خود را براي پذيرفتهشدن به عنوان دانشيار آماده ميكرد. در همين زمان بود كه نمايندگاني از وزارت علوم ايران به ديدن دكتر ملكنيا رفتند و از او خواستند براي راهاندازي دورهي كارشناسي ارشد و دكتراي بيوشيمي به ايران بياييد و به او قول دادند كه با عنوان دانشيار در دانشگاه تهران پذيرفته شود، بنابراين در سال 1350 به ايران آمد و به عنوان دانشيار گروه بيوشيمي آغاز به كار كرد. او با همراهي استادان گروه بيوشمي توانست دورههاي كارشناسي ارشد بيوشيمي را راهاندازي كند، بعد از انقلاب براي راهاندازي دورهي دكتراي بيوشيمي اقدام نمود. به اين ترتيب، او توانست در كنار آموزش شيواي بيوشيمي به دانشجويان دانشكده پزشكي، راه را براي پرورش صدها متخصص بيوشيمي هموار سازد.
استاد ملكنيا از سال 1350 تا 1375 استاد دانشگاه تهران بود و به آموزش بيوشيمي به دانشجويان پزشكي ميپرداخت. او در اين زمان در دانشگاه تربيت مدرس، دانشگاه آزاد و چند دانشگاه در شهرستانها نيز تدريس ميكرد. در سال 1375 او را پيش از موعد بازنشسته كردند، در حالي كه تا آن زمان بيش از پنچ هزار دانشجوي پزشكي از كلاس او بهرهمند شده بودند. با وجود اين، استاد به دليل علاقهاي كه به آموزش بيوشيمي داشت، دست از كار نكشيد و به جز دانشگاه تهران و تربيت مدرس، در دانشگاههاي ديگر به تدريس بيوشيمي ادامه داد. او نزديك 36 سال با زباني ساده و گيرا به آموزش بيوشيمي به دانشجويان پزشكي و علوم پايه پرداخت و حتي تا يك ماه پيش از درگذشتشان با صندلي چرخ دار بر سر كلاس حاضر ميشدند. از اين رو كم نيستند كساني كه هم خود و هم فرزندشان از شاگردان دكتر ملكنيا بودهاند.
دكتر ملكنيا بيوشيمي را به زباني شيوا بيان ميكردند و هر كجا نياز بود با آوردن مثالهايي كه بيشتر از زندگي روزمره سرچشمه ميگرفتند و گاه طنزآميز و شادي آور بودند، مفاهيم بيوشيمي را سادهسازي ميكردند. چاشني اغلب مباحث دشوار شخصيتي بنام "سيروس"بود كه به علت غيرقابل فهم بودن بيوشيمي از ادامه تحصيل منصرف شده و دست بر قضا بعدها تاجر موفقي شده بود. استاد موضوعات دشوار را طوري شرح مي داد كه سيروس هم بتواند بفهمد و اين هنر بزرگي بود كه در كمتر كسي يافت مي شد.دكتر ملكنيا همواره به دانشجويان پزشكي سفارش ميكرد كه اساس مولكولي بيماريها را ياد بگيرند تا بتوانند آنها را اصولي درمان كنند. او هميشه اصرار داشت به هنگام تدريس از گچ و تخته استفاده كند، زيرا معتقد بود كه وقتي استاد مطلب را گام به گام روي تخته مينويسد، دانشجويان با او همراه ميشوند و سرعت تدريس استاد با سرعت يادداشتبرداري دانشجويان، متناسب ميشود. اين سه ويژگي در كنار به روز بودن دكتر ملكنيا، كلاس درس او را از ديگر كلاسها متمايز ميساخت.
ملكنيا دست كم روزي دو ساعت به مطالعهي تازهترين پژوهشها و دستاوردهاي علمي ميپرداخت و چون احتمال ميداد شايد همكارنش فرصت كافي براي مطالعه نداشته باشند، چكيدهي مطالعات خود را در بروشورهاي علمي با نام "براي شما خواندهايم" به هزينهي شخصي منتشر ميكرد. با وجودي كه پس از بازنشستگي اجباري، نسبت به استاداني كه در دانشگاهها و مراكز پژوهشي مستقر بودند، دسترسي كمتري به منابع اطلاعاتي داشت، در همهي كنگرهها و نشستهاي علمي از همهي استادان به روزتر و پربارتر بود. او به راستي معتقد بود كه :"من پژوهش ميكنم، پس هستم" و از اين رو، پس از درگذشت استاد ملكنيا مقالههاي مربوط به سال 2007 ميلادي روي ميزشان پيدا كردند.
ملكنيا مطالعهي عميقي دربارهي ناباروري داشت و به درمان و راهنمايي بيماراني كه به او مراجعه ميكردند، ميپرداخت. شيوهي او در پزشكي نيز با بسياري از پزشكان ديگر تفاوت داشت. او معتقد بود اگر بيمار مشكل خود را خوب درك كند، همكاري بهتري در درمان خواهد داشت. از اين رو، در مطب اش مانند كلاس درس تخته اي نصب شده بود تا در صورت نياز با كشيدن نمودار يا شكلي ساده، موضوع مورد نظر به بيمار تفهيم شود. بيماران استاد حتي آنان كه بهره چنداني از سواد نداشتند با بيان بي نظير استاد بزودي مكانيسم ها را درك مي كردند و قادر به تفسير نتايج سونوگرافي و جواب آزمايشات خود و ديگر بيماران مي شدند. از آن جا كه مطب دكتر ملكنيا تابلوي راهنما نداشت، شگفت آور بود كه شمار بيماران دكتر روز به روز افزايش مي يافت. شايد اين نظر برخي از بيماران درست بود كه ميگفتند:"دكتري كه تابلو ندارد، يعني كارش درست است و نيازي به تبليغ ندارد."
ملكنيا هيچ گاه از بيماران خود هزينهي درمان دريافت نكرد، چرا كه معتقد بود هر آن چه را كه از پزشكي ميداند، به مادرش مديون است و از اين راه ميخواهد روحش را شاد كند. حتي گاهي بيماراني از شهرستان به دكتر مراجعه ميكردند و چنان چه جايي براي ماندن نداشتند يا پرداخت هزينه اقامت برايشان سنگين بود، ملكنيا كليد مطب را به آنها ميداد و از آنها ميخواست شب را همان جا بمانند. بيماران دكتر كه شرمندهي اين همه لطف ميشدند، سعي ميكردند با آوردن هديههايي مانند ميوه، شيريني، آجيل، مرغ و حتي شير و ماست، به گونهاي سپاسگذار او باشند. زوجهاي بسياري با پيروي از شيوهي درماني ملكنيا صاحب فرزند شدهاند.
انتهاي پيام
نظرات