شايد قطعنامه بهانهاي باشد براي اينكه پاي صحبتهاي افرادي بنشينيم كه هشت سال از بهترين دوران زندگي خود را در جنگ گذراندند. جنگي كه از ابعاد بسياري و از جمله فضاي عاطفي حاكم بر آن بسيار متفاوت از تمام جنگهايي است كه در ذهن داريم.
دوري از خانواده، دلتنگي براي پدر و مادر، همسر و فرزندان، مشكلات اقتصادي، شهادت افرادي از فاميل و شهادت همسنگراني كه روزي همبازي كودكيها و زماني همكلاسي دوران مدرسه بودهاند، آن هم درست مقابل چشمهاي ما. فضاهاي عرفاني، نمازهاي بيريا و دعاهاي خالصانه؛ بازگويي تمام اينها اگر چه تكرار مكررات كه بارها و بارها گفته شده اما واقعيت تاثيرگذاريست كه انسان را به دوباره و چندباره گفتنشان واميدارد.
قطعنامه 598 امضا ميشود، فارغ از تمام تحليلهاي سياسي كه بر آن وارد است؛ اما امضاي قطعنامه شوكي است براي رزمندههايي كه هشت سال از زندگي و جواني خود را در چنين فضايي گذراندهاند. رزمندگاني كه اگرچه از خونريزي بيزارند اما پايان جنگ را، بسته شدن بابي ميدانند كه تنها به روي بندگان خاص خدا باز ميشود.
به هر روي قطعنامه پذيرفته ميشود و زندگي روي ديگر خود را هم نشان ميدهد. حتي تا چند سال بعد از ارتحال حضرت امام خميني (ره) همه نگاهها به بازماندگان جنگ، جانبازان و اسرا نگاهي قهرمانبينانه و افتخارآميز است. نگاههايي كه به مرور رنگ ديگري به خود ميگيرد، چه از سوي برخي افراد ديگر و چه از سوي بخشي از خود رزمندگان؛ و آنان به تعبير آن سردار شهيد سه دسته ميشوند: عدهاي بر اعتقاد پيشين پاي ميفشارند و عدهاي ...
قضاوتي در كار نيست. اما اين تغييرات رخ ميدهد، چه اشتباه و چه درست. و ما امروز چه ساده تمام اين سالها را ميخواهيم در چند سطر خلاصه كنيم. سالهايي كه خدا و آناني كه توفيق حضور در ميدان و دستي بر آتش را داشتند، ميدانند چگونه گذشته است.
نگاههاي مهربان و دوستانهاي كه خسته به نظر ميرسند. به همين سادگي از آنها گذشتهايم و اين حرفها را هم تكرار مكررات ميدانيم. بيآنكه بدانيم يا حتي بخواهيم كه بدانيم آن سردار جنگ، آن فرمانده لشكر و آن بسيجي داوطلب امروز سر در چاه تنهايياش چه فرياد ميزند.
و امروز به بهانه سالروز پذيرش قطعنامه ميخواهيم گوشهاي و حتي واگويهاي در حد چند جمله از آن فريادها را بدانيم، چراكه ضرورت آن را حس كردهايم و لزوم بيان و انعكاس آن را ميدانيم.
***
دوكوهه، صداي اذانهاي حاج «جواد علي گلي» را به ياد دارد و خوب كه گوش بسپاري زمزمه دعاي كميل علي گلي را در حسينيه حاج همت آن ميتواني بشنوي. او روزي مسوول تبليغات لشكر 27 محمدرسول الله بود و امروز در منزل قديمي خود در جنوب تهران، «ياخچي آباد» است. آنچه در پي ميآيد حاصل گفتوگوي خبرنگار گروه تاريخ خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) است با حاج جواد علي گلي:
** زماني تكليف اين است كه بجنگيد و زماني تكليف در نجنگيدن است.
** حضرت امام(ره) در پيامشان در مورد حج گفتند: امروز تكليفي بود كه بر شماها گذشت و فردا تكليف به نحو ديگري ميآيد، شما جهاد علمي و عملي خواهيد داشت. يعني حضرت امام باز هم بحث تكليف را مطرح ميكند. تكليف اين نيست كه حتما بايد بجنگيم. مسلمان كه يك انسان جنگي نيست، يك انسان تكليفي است. اينكه در موقع نجنگيدن بگويي ميخواهم بجنگم و در زمان جنگيدن بگويي نميجنگم، مشكل است.
** آن زمان تكليفمان اين بود كه بجنگيم و جنگيديم و حالا تكليف نيست كه بجنگيم. مهم اين است كه در هر زمان به تكليف آن شرايط و آن زمان عمل كنيم.
** مجريان امور فرهنگي ما در كشور دفاع را امري بد در كشور جلوه دادند.خيلي از افراد حزب الله در اين جنگ ترور شخصيت كردهاند. اين خيلي بد است كه اگر كسي در تسخير لانه جاسوسي حضور داشته باشد، بگويد نه آقا، من نبودم. اين يك ارزش بود. الان هم ارزش است.
** طنز جنگ را به شخصه دوست دارم. اما مگر شما همه گفتههاي جنگ را گفتهايد كه به طنز رسيدهايد؟ بايد قدري در اين قضايا تامل كنيم. گاهي خود ما باعث ميشويم كه نسل جوانتر ما نسبت به رزمندهها ديد ديگري پيدا كند.
** به ياد داريد چند سال پيش بحث خشونتگراها چقدر داغ شده بود. چه كسي ميگويد حزباللهيها خشونتگرا هستند؟ رزمندهاي كه جرات نميكند يك مورچه را بكشد، چگونه ميتواند خشونتطلب باشد؟ منظورم از حزبالله بحث سياسي نيست، چون خيليها از كلمه حزبالله نظرشان جناحبنديهاي سياسي است.
مشروح اين گفتوگو:
*فضاي روحي حاكم بر رزمندگان در زمان اعلام خبر پذيرش قطعنامه چگونه بود؟
ميانگين سني بچههاي حاضر در جبهه بين 23 تا 24 سال بود. يعني كل جواني بچهها در منطقه ميگذشت. قالب تز فكري بچهها در مورد جنگ اين بود كه آن را يك تكليف براي خود ميديدند. كسي كه تكليفگرا باشد ميداند كه اين تكليف در زمانهاي مختلف، ممكن است تغيير شكل دهد، اما اصل و اساس آن ثابت است. مثلا تفاوت نماز شكسته و نماز كامل در شكل عمل است؛ اما اصل تكليف تغييري نكرده است. زماني تكليف اين است كه بجنگيد و زماني تكليف در نجنگيدن است.
* هرچه امام بگويد تكليف است *
جالب است يادآوري خاطره آن نوجوان اسيري كه در جواب به سوال خانم خبرنگار هندي الاصل فرانسوي كه پرسيد: امام شما را جلو فرستاد كه بجنگيد و حال ميخواهد صلح كند؛ پاسخ داد: حق با امام است. هر چه بگويد تكليف همان است. اگر بگويد جلو برويد جلو ميرويم و اگر بگويد عقبنشيني كنيد عقب مينشينيم. بحث تكليف در ميان است.
* تكليف، فقط جنگيدن نيست *
در زمان پذيرش قطعنامه من در دوكوهه بودم. فضا به گونهاي بود كه بچهها از شنيدن اين خبر داشتند ميمردند. يعني اينگونه نبود كه آن را به راحتي بپذيرند. بعد از پذيرش، مسوولان توضيحاتي دادند. فرداي آن روز قرار بود حضرت امام(ره) براي حج پيام بدهد. همه ميدانستند كه حتما در اين رابطه هم سخن خواهد گفت. اين فاصله يك روزه را بچهها از شنيدن خبر «داشتند ميمردند» آنقدر از شدت غصه گريه كرده بودند كه تعداد زيادي از آنها را در بهداري دوكوهه بستري كردند. دليل ناراحتي بچهها از قبول قطعنامه اين بود كه ديگر نميتوانستند به تكليفي كه بر دوش داشتند عمل كنند. اين توجيه بايد از طرف حضرت امام (ره) صورت ميگرفت. حضرت امام (ره) در پيامشان در مورد حج گفتند: امروز تكليفي بود كه بر شماها گذشت و فردا تكليف به نحو ديگري ميآيد، شما جهاد علمي و عملي خواهيد داشت. يعني حضرت امام باز هم بحث تكليف را مطرح ميكند. تكليف اين نيست كه حتما بايد بجنگيم. مسلمان كه يك انسان جنگي نيست، يك انسان تكليفي است. اينكه در موقع نجنگيدن بگويي ميخواهم بجنگم و در زمان جنگيدن بگويي نميجنگم، مشكل است. البته شنيدن خبر پذيرش قطعنامه براي بچهها بسيار سنگين بود.
يكي از مسوولان مملكتي در دوكوهه ميهمان ما بود. وقتي اخبار ساعت دو اعلام كرد كه رييس جمهور وقت نامه پذيرش قطعنامه رابه سازمان ملل ارسال كرده است، بچهها شروع كردند به اظهار ناراحتي و كم كم غم همه جا را و همه كس را فرا گرفته بود. غم دوستان از دست رفته و غم جاماندن از غافله شهيدان. البته بيشتر كار بچهها گريه بود كه چرا از يك فيض عظيم جا ماندند، در حالي كه تعداد زيادي از دوستانشان شهيد شدهاند. ميديدند در اين فيض در حال بسته شدن است. البته در همان روزهاي بعد از پذيرش قطعنامه هم چند عمليات صورت گرفت. عراق از جنوب و منافقين از غرب حملههايي را صورت دادند.
در اين معركه، بچهها براي جنگيدن دست و پا ميزدند. خيلي از بچههايي كه حسرت شهادت داشتند در اين چند روزه، يعني فاصله بين 27 تير (روز پذيرش قطعنامه) و 5 مرداد (عمليات مرصاد) درگيريها دائما ادامه داشت. بسياري از يگانهاي سپاه و ارتش در حال نبرد با مهاجمين كشور اسلامي بودند. كه از يگان ما هم يك تيپ در جنوب و يكي در غرب و يكي هم در ميانه ميجنگيدند. حتي بعضا فرماندهان يگانها براي فرماندهي صحيح با هلي كوپتر در حال تردد بودند.
بچههايي كه حسرت شهادت داشتند در اين چند روز بسيار تقلا ميكردند. تعبيرشان اين بود كه در شهات در حال بسته شدن است، عدهاي خودشان را از لاي در داخل انداختند و خودشان را به خيل شهدا رساندند. اين تصورات و ذهنيات بسيار پسنديده بود اما اگر شهدا ميماندند مطمئنا همين حرف را ميزدند؛ اگر جوانان امروز هم در شرايط آن روز قرار گيرند باز هم اين حرف را تاييد ميكنند كه آن زمان تكليفمان اين بود كه بجنگيم و جنگيديم و حالا تكليف چيز ديگريست. مهم اين است كه در هر زمان به تكليف آن شرايط و آن زمان عمل كنيم. در همان زمان در پيامي حضرت امام فرمودند كه عدهاي از دور هم دستي بر آتش نداشتند. عدهاي در زمان جنگ به كشورهاي خارجي رفتند. بعد از جنگ اينها با مدارك بالاي تحصيلي آمدهاند و ادعا ميكنند كه كشور مال ماست، پاسخ اين است كه اين كشور به نگهداشتن نياز دارد، زماني كه بايد نگه ميداشتيد اين كار را نكرديد.
البته سلسله امور، با هم يك كشور را تشكيل ميدهد. عدهاي درس ميخوانند، عدهاي كار ميكنند و عدهاي ميجنگند. آيهاي در قرآن ميگويد در زمان جنگ عدهاي از شما تفقه در دين كنيد تا به كساني كه از جنگ برگشتند بياموزيد. اين نشان ميدهد كه عدهاي بايد بجنگند و عدهاي هم بايد درس بخوانند اما نه اينكه فرار كنند و درس بخواندند. اين از تكليف فرار كردن است. حضرت امام در زمان دفاع مقدس فرمودند كه جنگ در راس امور است.
چارهاي جز عكاسي نداريد!
به ياد ميآورم ما 9 عكاس داشتيم با 9 دوربين. به آنها ميگفتم شما وظيفهاي جز عكس گرفتن نداريد. اگر ديديد بچهها را شهيد ميكنند هم كار خودت را بكن و حالا در لشكر 27 يكي از غنيترين مجموعه عكسها را داريم. اگر چه امكاناتمان براي عكاسي و فيلمبرداري بسيار كم بود.
*جنگ تحميلي، بزرگترين واقع تاريخ *
جنگ ما بزرگترين واقعه تاريخي بود. جنگ جهاني چهار سال طول كشيد اما ما هشت سال جنگيديم. به قول حاج همت ما با عراق نميجنگيديم. اين اشتباه است كه بگوييم ما با عراق جنگيديم. عراق نوك پيكان فلشي بود كه آمريكا كشيده بود. در جنگ با عراق از 33 كشور اسير داشتيم. چطور ميشود اسرائيلي كه با مسلمانان در محاربه است زمينههاي عمليات رمضان را تسليح ميكند. عراق به تنهايي در توانش نبود كه به ايران حمله كند.
*فراموشي احترام به جانبازان در جامعه*
يك مساله ديگر اين است كه همه اطلاع داريم، سربازان آلماني كه در جنگ حضور داشتهاند امثال ايشان از احترام بالايي برخوردارند. اگر وارد سينما ميشدند و صندلي خالي نبود مسوول سينما موظف بود يكي را از جايش بلند كند تا او بنشيند. يا در اتوبوس و درمانگاه و ... اولويت با رزمنده و جانباز بود چون جامعه به روح جانبازي و ايثارگري احتياج دارد پس بايد به هر نحوي در تقويت اين روحيه كوشيد.
من دوستي دارم به نام حاج اسدالله رضاپور كه از سال 60 تا كنون از گردن قطع نخاع است. ايشان براي انجام كاري به شهرداري رفته بود كه ساعتها او را معطل كرده بودند. يعني با يك جانباز كه 25 سال به خاطر دفاع از كشور قطع نخاع شده و روي ويلچر نشسته است، اينگونه برخورد ميشود. البته در آن برنامه آقاي احمدي نژاد هم آنجا بود و به دليل حضور شان در جلسهاي از يكي از معاونين خود خواستند كه براي رفع مشكل ايشان اقدام كند و بخش زيادي از مشكل توسط ايشان حل شد. عدهاي امثال ايشان را بد جلوه ميدهند و با بغض نگاه ميكنند؛ چراكه حقيقت كار جانبازان براي جوانترها روشن نشده است.
*جنگ ما ايدئولوژيك بود*
بيشترين دليل به اين برميگردد مجريان امور فرهنگي ما در كشور روي اين مساله كار نكردهاند. هر انساني با هر طرز فكر و ايدئولوژي دفاع را قبول دارد اما عدهاي قلم به مزد در ايران به دفاع مقدس تاخته و آن را امري زشت و غير عقلي جلوه دادهاند. وقتي يكي از مسوولان رده بالاي فرهنگي كشور ميگويد جنگ ما جنگ ايدئولوژيك نبود و جنگ ما برادركشي بود ديگر چه انتظاري بايد داشت؟ اولا چه كسي ميگويد ايدئولوژيك نبود و چه كسي ميگويد بود؟ مگر ما جنگ را ايدئولوژيك كرديم؟ عراق ميگويد ما بر اساس تفكر ميشل افلق ميجنگيم. كسي كه ماركسيست بودهاست. آنها جنگ را شروع كردند كه اسلام را نابود كنند پس چطور اعتقادي نيست؟ آنها كفر مطلق بودند. اگر چه ملت عراق مسلمان هستند اما ما در اين قضيه به ملت كاري نداشتيم. بحث پرچم بود. بر طبق آيه قرآن مسلمان حق ندارد زير پرچم كفر برود، چراكه از آنها محسوب ميشود. حضرت امام فرمودند صلح بين اسلام و كفر معنا ندارد و اين يعني جنگ ما ايدئولوژيك است.
طنز جنگ، خوب يا بد؟
طنز را من به شخصه دوست دارم و فيلم «ليلي با من است» را هم دوست دارم، اما شما مگر همه گفتههاي جنگ را گفتهايد كه به طنزش رسيدهايد؟
مگر لب جنگ را گفتهايم و جا انداختهايم كه سراغ جك جنگ رفتهايم؟ طنز جنگ بد نيست. اما مگر حقايق و واقعيتها را گفتهايم كه سراغ طنز جوك رفتهايم؟ بايد قدري در اين قضايا تامل كنيم. گاهي خود ما باعث ميشويم كه نسل جوانتر ما نسبت به رزمندهها ديد ديگري پيدا كند.
چه كسي ميگويد حزباللهيها خشونتگرا هستند؟
به ياد داريد چند سال پيش بحث خشونتگراها چقدر داغ شده بود. چه كسي ميگويد حزباللهيها خشونتگرا هستند؟ رزمندهاي كه جرات نميكند يك مورچه را بكشد، چگونه ميتواند خشونتطلب باشد؟ منظورم از حزبالله بحث سياسي نيست، چون خيليها از كلمه حزبالله نظرشان جناحبنديهاي سياسي است. شيعهاي كه 1400 سال است كه براي يك سيلي گريه ميكند، ميتوان به او گفت خشونتطلب؟
من نديدهام بچه رزمندهاي كه در جبهه بد با دشمن رفتار كند. اگر اسيري ميگرفتند آب و غذاي خود را به او ميدادند كه تشنه و گرسنه نماند.
اگر من بگويم حزباللهي هستم به درد نميخورد. شما از عمل فرد متوجه ميشويد كه او چگونه است. اعمال ما، ما را به جاهايي منتسب ميكند. خيلي از افراد حزبالله حاضر در جنگ را ترور شخصيت كردهاند. با تيترها و عكسهاي معناداري كه روزنامهها ميزدند. چه جفاهايي در حق اينها ميشود. در روزنامهاي عكسي از يكي از رزمندگان را چاپ كرده بود در حالي كه دستي او را نشانه رفته بود و تيتر كرده بود خشونتطلبان. مثل اين است كه من بخواهم در رابطه با بيبند و باري حرف بزنم بعد دانشجويي را نشانه بروم كه بگويم او بيبند و بار است. اين خيلي جفاست. اگر بيبند و باري وجود داشته باشد در همه اقشار است و اينكه بگوييم فقط دانشجويان، خيلي ستم است. اين كار باعث ايجاد افتراق در جامعه ميشود و تنها كسي كه سود ميبرد دشمن اصلي ماست، يعني صهيونيست جهاني و آمريكا.
*برخي براي اينكه آدمهاي خوبي شوند كه آمريكا دوست داشته باشد بايد از حضور در تسخير لانه جاسوسي تبري بجويند *
اگر يكي از همين شخصيتها مثلا ميخواست در دانشگاه حرف بزند ميترسيد بگويد من در جنگ فرمانده بودم. چون ميدانست تا بگويد انگشتها به سويش نشانه ميرود كه اين از همانهاست. برخي رسانهها در اين چند ساله كاري كردند كه به هر بنيبشري اين اتهام را زدند، آن هم چه اتهاماتي؛ مثلا در همين مساله لانه جاسوسي كه بعد از انتخابات رياست جمهوري مطرح شد، چطور است كه الان كسي جرات نميكند بگويد من آنجا بودم. همه براي اينكه آدمهاي خوبي شوند كه آمريكا دوست داشته باشد بايد از حضور در آن قضيه تبري بجويند. اين خيلي بد است كه اگر كسي در تسخير لانه جاسوسي حضور داشته باشد، بگويد نه آقا من نبودم. اين يك ارزش بود، الان هم ارزش است.
*ارزشها ضد ارزش شدهاند*
ارزش را به آرامي به ضد ارزش تبديل كردهاند. حالا شما را به آن ارزش سابق و ضد ارزش فعلي انتساب ميدهند. شما بايد اعلام تبري كنيد. چون پز روشنفكري وابسته به صهيونيست آنرا نميپسندد. طوري كه فلاني ميگويد من قبلا در پيرو خط امام بودم و حالا در اصلاحطلبانم. مطئنم خود او نميفهمد چه دارد ميگويد. اصلا انقلاب غير از اصلاح است؟ امام انقلاب كرد كه در جامعه شورش كند؟ يا اصلاح كند؟ خود امام حسين (ع) وقتي از مدينه خارج ميشود ميگويد من اراده كردم كه در امت جدم اصلاح كنم.
حركت سيدالشهدا (ع) براي اصلاح بود. كار حضرت فرار از خونريزي بود. در مدينه ميخواستند بكشندش رفت به مكه، در مكه هم ميخواستند دور حرم بكشندش؛ فرمود كه اگر مرا در اينجا بكشند حرمت كعبه ريخته ميشود و خون من به هدر ميرود. بايد بروم؛ چون مردم كوفه او را دعوت كرده بودند به آنجا رفت. اين فرار از خونريزي است نه قيام. در قيام فرد كه زن و بچه را با خود همراه نميكند. اين حركت براي اصلاح و دعوت مردم به حقيقت دين است.
امام خميني هم وارد كشور نشد كه شورش به پا كند. دليل اين مدعا هم اين است كه تا آمد شوراي انقلاب و دولت تعيين كرد و مجلس خبرگان قانون اساسي را براي تدوين قانون اساسي تشكيل داد. پس حركت امام اصلاحطلبانه بوده است. پس اين پز روشنفكري چيست كه ميگويي سال 58 جزء دانشجويان پيرو خط امام بودم، حالا افتخار ميكنم كه از اصلاحطلبان هستم. اين حرفها با هم تناقض دارد. مگر حركت اول اصلاحطلبانه نبودهاست.
شما وقتي لانه جاسوسي را گرفتيد به قصد شورش گرفتيد يا به قصد اصلاح؟ گفتيد آمريكاييها دارند در سفارتخانه افساد ميكنند. ما ميخواهيم اين مركز فساد سياسي و ... را تعطيل كنيم تا امور كشور اصلاح شود. اين نشاندهنده تبديل ارزشها به ضد ارزش است و او جرات دفاع از اعتقادش را ندارد.
*تكليف بعد از جنگ*
اين تكليف را حضرت امام(ره) براي ما تكليف علمي و عملي ترسيم كرد. يعني كشور و به تبع آن بچهها به دليل عقب افتادن از علم در زمان جنگ بايد به سمت كسب علم بروند. همانطور كه عده زيادي اين كار را كردند. الان هم مشغول كار هستند و در مراكز مختلف مشغول خدمترساني به ساحت مقدس علم و كشور هستند.
آن زمان امام فرمودند جنگ در راس امور است و بايد در راس امور قرار ميگرفت اگر عدهاي اين كار را نكردند خطا كردهاند و بايد استغفار كنند مساله، بود و نبود، بود.
حضراتي هستند كه خودشان را ملي و ايران دوست ميدانند. ميخواهيم بگوييم شما اگر در تاريخ ايران جستوجو كنيد در ميان رجال كشور در سنوات قبل و حال از خميني ايران دوستتر پيدا نميكنيد. كدامشان پاي ايران اينقدر ايستاد؟ در به دري كشيد و مبارزه كرد؟ هيچ كس.
حركت ما يك حركت اعتقادي است. اما در جامعه ما در دستگاههاي مسوول مثل ارشاد و ... يك چيز مهم وجود ندارد و آن هم معرفي كامل و اصولي دين است. جالب اينجاست كه ما دين را نه شناختهايم، نه ديدهايم و نه عمل كردهايم ميگوييم دين بايد از جامعه كنار برود وگرنه حكومت خراب ميشود. ما از اول انقلاب تا به حال به طور كامل به دين عمل نكردهايم. يعني هيچ برههاي نبوده كه بگوييم در اين مدت زمان كاملا به دين عمل كردهايم. الا در دفاع مقدس و در خود جبهه كه دين حاكم بوده. امام همان زمان فرمودند فرزندان من در جبهه فرهنگ جبهه را به پشت جبهه بياورند. اما اينگونه نشد.
*چرا اين گفته حضرت امام عملي نشد؟ *
كوتاهي بوده. از طرف خود رزمندهها هم كوتاهي بوده. مثلا خيلي از اينها الان مصاحبه نميكنند. حرف نميزنند. اين نوعي كوتاهي است؛ يعني عدهاي به اين تكليف بعد از جنگشان عمل نكردند. از طرفي هم به خاطر برخوردهايي كه با آنها شده بود بعد از قبول قطعنامه يك برخوردهاي بدي با آنها شد. البته نه از طرف مردم. از طرف سيستم كاري خودشان. مثلا عدهاي از كارگران و كارمندان رزمنده را در زمان جنگ از كار بيكار كردند و حتي از برخي نيز بعد از جنگ خيليها كه بعد از جنگ استقبال خوبي به جا نياورده و حتي از كار اخراج كردند. به هر حال عوامل مختلفي بوده اما در كل وظيفه ما اين است كه با قلممان و زبانمان اين فرهنگ را انتقال بدهيم.
گفتوگو از خبرنگار ايسنا: سميه مومني
انتهاي پيام
نظرات