به گزارش ایسنا، صبح نو نوشت: با وجود بازیگران مطرح و لحظات طنز فراوان، «داریوش» نتوانست به موفقیت همتایان خود برسد و مخاطب را درگیر روایت جذاب و عمیقی کند. داستان تکراری، ریتم کند و شخصیتپردازیهای ناقص از عواملی بودند که این سریال را از رسیدن به قلههای موفقیت بازداشتند. آخرین قسمت از سریال داریوش، با تأخیر یک هفتهای، چهارشنبه روی پلتفرم قرار گرفت.
هادی حجازیفر علاوه بر بازیگری، سابقه ساخت یک مجموعه طنز (کرکره، ۱۳۹۱)، یک سریال برای تلویزیون (عاشورا، ۱۴۰۲) و یک فیلم سینمایی (موقعیت مهدی، ۱۴۰۰) را دارد. با این تجربه، او اولین سریالش را برای شبکه نمایش خانگی ساخت. «داریوش» با تهیهکنندگی نوید محمودی که پیشتر سریال پربیننده «پوست شیر» را با بازی هادی حجازیفر ساخته بود.
طراح قصه «داریوش» نوید محمودی است که معمولا آثار او حول مسائل و مشکلات اجتماعی ساخته شده؛ اما حالا نویسندگی فیلمنامه به دست هادی حجازیفر سپرده شده و سلیقه او بر داستان تسلط پیدا کرده، طوری که داریوش را یک شخصیت طنز و عامهپسند کرده است؛ اما این عامهپسندی و تکیه مخاطب بر لحظات بازی کمیک هادی حجازیفر، عاملی خنثیکننده شده است که مخاطب را از مسیر قصه دور میکند و همه چیز را درهمان حد حظ آنی لبخند باقی گذاشته است.
داستان سریال «داریوش» حول محور مردی میانسال به نام داریوش میچرخد که ظاهرا سالها پیش در جریان یک دزدی صحنهسازی شده، دوستش را به قتل رسانده! درحالیکه قرار بوده خودش توسط مقتولش به قتل برسد! از همان ابتدا همه چیز پیچیده به نظر میرسد و مخاطب را در یک موقعیت تلخ و درعینحال خندهدار گیر میاندازد. حالا داریوش که قاتل است به ترکیه گریخته و سالهاست آنجا زندگی پنهانی سختی دارد؛ اما یک روز توسط دوستش بهرام مطلع میشود که خانواده مقتول رضایت دادهاند تا او بتواند به کشور برگردد. در ظاهر سختیها به پایان رسید، ولی بعد از بازگشت داریوش به ایران، کمکم متوجه میشود که رضایت ظاهری بوده و پسر مقتول و اقوامش درصدد انتقام هستند. برای خواباندن این غائله، دیگر شرکای داریوش در ماجرای سرقت قبلی به او پیشنهاد میدهند که طلاهایی را که پانزده سال پیش پنهان کرده، برگرداند. بعد از این پیشنهاد داریوش درگیر چالشهایی میشود که بدنه اصلی داستان سریال را شکل میدهد.
سریال «داریوش» نیز مشابه مجموعههایی که با محوریت موضوع انتقام و کینه به تولید رسیدهاند، قصه مردی را روایت میکند که پس از متهم شدن به قتل در جریان یک دزدی چندین شمش طلا، مجبور میشود ایران را ترک کند و پس از 11 سال وقتی خبر میرسد خانواده مقتول رضایت دادهاند و دیگر خطری «داریوش» را تهدید نمیکند، به ایران بازمیگردد؛ اما شخصیت اصلی که یک ضد قهرمان ترسوی منفعل است، با بازگشت خود از چاله به چاه میافتد. همانطور که پیشتر گفتیم خانواده مقتول قصد انتقام دارند و معمای شمشهای طلای مفقود شده همچنان باقی است. با تمام این تفاسیر و تعاریف قصه «داریوش» ایده جدیدی نداشت و سرگذشت او شباهتهایی به گذشته «نعیم» در «پوست شیر» داشت، بنابراین «داریوش» شروع قدرتمندی که بتواند مخاطب را برای پیگیری قصه مشتاق کند، نداشت. انگار هادی حجازیفر به دنبال ادای دینی به گذشته نعیم و نشان دادن پیش داستانی از اوست. روزگاری از گذشته نعیم را روایت میکند که بهعنوان شخصیت اصلی و محوری یک قهرمان یا حتی یک ضد قهرمان نیست! ترسو و فراری است. همه چیز را به سخره گرفته و هدفش معلوم نیست! شخصیتی که هنوز به مکاشفه نفس نرسیده و هنوز دارد تمرین قهرمانی میکند. خلافکاری که یک محله برای پیدا کردن او در تعقیب و گریز هستند، ترسو است و در بسیاری از موقعیتهای حساس فرار میکند و توان مقابله ندارد. حتی برای جلب توجه زنی که به دنبال او است، از ترفندهای پسرهای نوجوان استفاده میکند، یک شخصیت خام و نابالغ که فقط مضحک است نه دوستداشتنی.
می توان گفت سریال «داریوش» با بهره جستن از کهن الگوی جذاب و سرگرمکننده انتقام، توانسته مسیر روایی جذاب و درستی برای قصهاش انتخاب کند؛ اما نه با مرد ترسویی که به جای مواجهه با مشکلات، همیشه از آنها فرار میکند. ترسی که هیچ جای قصه هم قرار نیست کارکرد درستی داشته باشد.
دیدن این بخش از خصیصههای قهرمان منفعل که پیشتر در قالب شخصیتی چون نعیم در «پوست شیر» ظاهر شده بود، در ابتدا برای مخاطب باورپذیر و جذاب نبود؛ اما کمکم با تکرار مدام این خصیصهها، مخاطب را در انتظار تولد قهرمانی از درون پیله ترس نگه داشت. یعنی مخاطب در هر قسمت منتظر بود که پس از ترس دوم یا سوم یا چندم باید شخصیت اصلی اتفاق جدیدی را رقم بزند؛ اما در تکرار این ترسها حوصله مخاطب سر رفت و ریتم سریال کندتر و کندتر شد.
البته ناگفته نماند که در پرداخت به شخصیتهایی منفعل و پیش بردن قصه توسط یک قهرمان ترسو، چالشهای دشواری وجود دارد که کمتر کسی جرأت خلق چنین شخصیتهای اصلی را پیدا میکند خصوصا در سینما و سریالهای ایرانی؛ اما حالا که این شخصیتپردازی جدید هم در این سریال اتفاق افتاده، این شخصیت متفاوت برای چند قسمت ابتدایی جذابیت سریال را تضمین کرد و اتفاق دیگری که باید بیفتد هرگز نیفتاد.
مشکل اصلی سریال «داریوش» خودش را در قسمتهای میانی نشان میدهد. جایی که داستان نشان میدهد کمملات است و با این ردیف بازیگران درجه یک سروصدایی که باید ایجاد کند را نمیکند و مخاطب را پرشور و مضطر برای فرا رسیدن هرچه سریعتر قسمت بعدیاش مشتاق نمیکند.
مثلا قرار است سریال «داریوش» قصهای معمایی و کاملا جدی را روایت کند؛ اما لحظههای بامزه زیادی در قصه وجود دارد که باعث میشود ارتباط مخاطب با فضای سریال و سکانسهای خاص قطع شود و مخاطب را دچار سردرگمی کند. لحظههای بامزه آنقدر زیاد میشود که بعضی اتفاقات مهم «داریوش» را در اوج اضطراب و التهاب بیاثر میکند و به زیر میکشد. مخاطب آنقدر منتظر تعلیق و هیجان است که شاید به اتفاقات کمیک دیگر نخندد. انگار جوک بیمزهای را شنیده باشد و لبخند تلخ با کراهتی روی لبش نقش ببندد. این تقابل فرم و محتوا و این سبک شخصیتپردازی به دنبال چه چیزی است؟ مسخرگی؟ یعنی او نگران آینده دختر و نوه و دوستش است؟ این شخصیت اصلی واقعا کیست؟ یک ضد قهرمان ترسوی کمیک که کمیک بودن آن کارکردی چون استهزا و مسخرگی ندارد؟
واضحترین مثال این موضوعات مطرح شده هم سکانسی است که «داریوش» پس از حمله «سهراب» و دارودستهاش به خانه دختر خود، با ریش نیمهتراشیده و چهرهای وحشتزده به خانه «وحید» پناه میبرد و سعی میکند با درخواست یک تیغ از او، اوضاع را عادی جلوه دهد. مثال دیگر این موضوع، سکانسی در قسمت پنجم است، جایی که «لیلا» دختر «داریوش» اجازه نمیدهد پدرش وارد خانه شود و از پشت در با گریه و بغض میگوید به دلیل دروغهایی که از او شنیده دلخور است. درحالیکه شاهد لحظهای احساسی هستیم و «داریوش» هم از رفتار دخترش متعجب و ناراحت است، ناگهان برای فریب دادن دخترش و تحت تأثیر قرار دادن او، ادای هقهق گریه درمیآورد!
حجازیفر که حضور موفقی در سریال «پوست شیر» داشت و در« داریوش» هم نوید محمودی را کنار خود میبیند، در کارگردانی از سبک کاری این دو برادر تقلید کرده و این عیب نیست؛ اما برای حجازیفر خوب نیست و دریچهای رو به زیر زمین رفتن است تا آسانسوری به سمت طبقات بالاتر. بهطور کلی سریال «داریوش» برای کسی که موفقترین و درستترین داکیوی درامای سینمای ایران را با نام «موقعیت مهدی» کارگردانی کرده، چند گام بزرگ به عقب محسوب میشود و شاید به جرأت بتوان گفت بیانگر شکست حجازیفر در دومین تجربه کاری این کارگردان است.
در این سریال علاوه بر وضعیت شخصیتها که پیشبرنده داستان نیستند همه چیز همینطور درهم است و چند صورت دارد. تم اصلی و پیشبرنده قصه در واقع نه مسألهای اجتماعی، بلکه موضوعی روانشناختی است به نام خشونت. آن هم خشونتی بیرحم که بعضی جاها در ذهن بیننده یک مقدار دور از ذهن و باور است؛ چراکه از جنس المانها و فرهنگ شرقی و ایرانی نیست. البته جذاب است. این جذابیت خشن بودن سریال و رفتار خود داریوش را در مقام یک شخصیت مصلح و محافظهکار و گاهی بذلهگو تلطیف میکند و فرصت نفسی دوباره به ریتم داستان میدهد.
در واقع میتوان گفت تکلیف هیچکدام از رفتارهای شخصیتها در مسیر سریال مشخص نیست! داریوش مهربان است؟ خودخواه است؟ پولدوست است؟ ترسو است؟ اینها قرار است کجا به کار بیاید؟ بهرام مهربان است؟ بیرحم است؟ عاشقپیشه است؟ مثلا جوانمرد است؟ هیچکجا هیچکدام از این خصلتها یکسان نیست و حتی هیچ کمکی به خط داستان و محور روایت نمیکند. هیچکدام از شخصیتهای سریال، چه مثبت و چه منفی، توانایی همذاتپنداری مخاطب را ندارند و تغییرات ناگهانی و بیمنطق آنها در طول داستان بیشتر به سردرگمی مخاطب کمک میکند. هیچکدام از خصلتهای شخصیتهای اصلی کارکرد داستانی ندارد و این نقطه ضعف بزرگی برای این سریال است.
سریال درحالیکه پر از ایده است، مدام خودش را تکرار میکند و ریتم کُندش را به رخ میکشد و بیانگر این مطلب است که چندین ایده جذاب را در کنار هم قرار دادن قرار نیست اثر ما را شاخص کند و خاص نشان دهد، وقتی نتیجه چیزی جز یک روایت بیهدف و پراکنده نبوده است. استفاده از یک داستان کلیشهای ما را به استفاده نادرست از عناصر تعلیق و پیچیدگی میکشاند و همین امر باعث شده سریال هر لحظه از جذابیت خود فاصله بگیرد.
سه بازیگر مطرح و شاخص در این سریال نقش زنان این درام را دارند؛ اما این سوال مطرح است که در حقیقت نقششان چیست؟ چه کار کردی دارند؟ حقیقت این است که لیلا دختر داریوش با بازی ژیلا شاهی، مادر سهراب با بازی نسرین مقانلو و سحر دولتشاهی بهعنوان همراه و متحد ضد قهرمان درام، تا اینجا تغییری در مسیر قصه ایجاد نکردهاند! آنها زنانی با تعریف کلاسیک خود هستند. اما آنها حتی متکی بر وجه اصلی خود نیستند. زیر سایه مردان قصه و متکی بر آنها، در میان سکانسها فقط و فقط نقش پر رفتوآمدی دارند. درست است که موقعیتهای ریزی به دست آنها رقم میخورد؛ اما از تنه اصلی درام دور افتاده است. خصوصا تا نیمههای این سریال که قصهای را پیش نمیبرند. آنها در قد و قامت بازی خود در کارنامههای قبلی نیز ظاهر نمیشوند. شاید به این دلیل که یا درست شخصیتپردازی نشدهاند یا درست متوجه موقعیت و داستان خود نیستند که همه و همه انگشت اتهام به سوی نویسندگی و نقص کارگردانی این سریال دارد.
انتهای پیام
نظرات