به گزارش ایسنا، حمید ملکزاده، پژوهشگر اندیشههای سیاسی در یادداشتی در وطن امروز نوشت: چیز خاصی اتفاق نیفتاده است؛ این تنها بخشی از زندگی در جهان پس از تأسیس رژیم صهیونیستی است. نیرویی شیطانی در اردوگاههای مرگ نازی با محوریت عقل محاسبهگر اروپایی تولید شده و برای اینکه دامن اهالی «باغ سرسبز اروپایی» را لکهدار نکند به گوشهای از جهان اسلام تبعید شده است؛ با دستانی گشوده و چشمهایی دریده. بدون اینکه قلادهای در کار باشد، یا اینکه حدی برای میزان درندهخویی و اعمال شیطانیاش مقرر کرده باشند. سگ هار صهیونیسم هر روز در خاورمیانه قربانی میگیرد. اگرچه رژیم صهیونیستی در سالهای گذشته اشکال جدیدی از درندهخویی را در کشتار زنان، جوانان، کودکان و افراد سالخورده از خود نشان داده، آخرین اقدام تروریستی صورت پذیرفته به دست عوامل نهادهای امنیتی آن شکل بسیار خطرناکی از ظهور یکجور بیماری روانی از شخصیتی ضداجتماعی را به خود گرفته است که هر انسان عاقلی در هر جایی از جهان باید بهشدت از آن احساس نگرانی کند.
برنامهریزی بلندمدت برای استفاده از ابزارهای مربوط به زندگی روزمره در جهت اقدام علیه شهروندان غیرنظامی، در گستره وسیعی بهاندازه یک دولت، بیشتر از اینکه به عنوان یا محتوای یک گزارش سیاسی نزدیک باشد، با طرحوارههایی از سینمای وحشت، یا گزارشهایی درباره پروندههای جنایت سازمانیافته توسط قاتلانی که از حادترین صورتهای ممکن بیماری روانی رنج میبرند شباهت دارد. در این یادداشت تلاش میکنم اقدام تروریستی رژیم اشغالگر قدس از طریق دستکاری و انفجار وسایل ارتباطی شهروندان لبنانی در روزهای سهشنبه و چهارشنبه هفته قبل را از چند جهت مورد بررسی قرار دهم.
* درباره چه صحبت میکنیم
موضوعی که از آن صحبت میکنیم، اهمیتی بیشتر از صرف جغرافیای مقاومت دارد. یعنی اینطور نیست که تنها برای ما به عنوان بخشی از جغرافیای مقاومت موضوعیت داشته باشد، چرا که به طور مشخص مجموعه گستردهای از مفاهیم و موضوعات در حوزههای مختلف را شامل میشود. از بحث درباره دولتها و حدود اخلاقی اعمال آنها در قبال افراد و گروههای داخلی یا خارجی گرفته تا بحث پیرامون علم و رابطهای که با اخلاق برای آن میتوانیم متصور باشیم. بخش مهمی از مضامینی که درباره این اتفاق میتوان از آن صحبت کرد، به مضامینی که درباره اختراع، تولید و استفاده از سلاح هستهای پیش آورده بودند پهلو میزند.
موضوعی که از آن صحبت میکنیم برنامهریزی بلندمدت برای کشتار دستهجمعی کور و خارج از کنترل مجموعهای از افراد، اعم از نظامی و غیرنظامی در وضعیت غیرجنگی و خارج از میدان نبرد است؛ مسالهای که در عین حال به شکل بنیادینی با پیشرفتهای فناورانه و مساله حقوق بینالملل نیز رابطه تنگاتنگی دارد. این موضوعی است که درست به اندازه مساله اختراع و استفاده کردن از سلاحهای شیمیایی و هستهای نیازمند ایجاد تحولاتی اساسی در حقوق بینالملل از یک طرف و تجدیدنظر اساسی در پروتکلهای دفاعی و پدافندی از سوی دیگر است. همینطور، با عنایت به اینکه باب جدیدی در استفاده از ابزارهای مربوط به زندگی هر روزه افراد به عنوان سلاح جنگی باز کرده و امکان تازهای را برای بازتعریف مفهوم میدان نبرد به وجود آورده، باید به طور جدی به موضوعی درباره مطالعات تروریسم دولتی، آنطور که رژیم صهیونیستی به آن دست میزند، یا تروریسم غیردولتی، آنطور که گروههای افراطی مدعی اسلام مانند داعش یا نمونههای غیراسلامگرای آنها ممکن است به آن مبادرت ورزند تبدیل شود. به طور خلاصه، چیزی که از آن صحبت میکنیم تغییر میدان نبرد، از فضای میان ارتشهای متخاصم به همه ساحتهای زندگی روزمره و تغییر معنای سلاح از ابزار متعارف یا غیرمتعارف جنگی به وسایل زندگی روزمره افراد است. مساله قابلتوجهی که اگرچه به وضوح میتوانیم آن را ذیل عنوان جنایت جنگی قرار دهیم اما باید هرچه سریعتر عنوان تازهای در مباحث مربوط به حقوق جنگ، اخلاق تکنولوژی و پروتکلهای پدافندی برای آن جعل کنیم و به بحث درباره آن بپردازیم.
* چطور ممکن است؟ انسان بهمثابه عدد؟
هر بار انسانی بهتنهایی، یا در مقام رئیس دولت یا درست درباره کاری که داعش و رژیم اشغالگر قدس انجام میدهند در سطحی گسترده و بدون اینکه تردیدی اخلاقی یا ترسی از مجازات حقوقی داشته باشد به اقدامی علیه بشریت دست میزند، این پرسش برای ما پیش میآید که چطور ممکن است؟ این پرسش در ۲ سطح موضوعیت دارد. اول اینکه چطور ممکن است یک انسان، یا مجموعهای از کسانی که درباره موضوع تصمیم میگیرند بتوانند بدون اینکه از نظر اخلاقی درگیر تناقض بشوند دستور حذف مجموعهای ناشناخته از شهروندان عادی و انسانهایی معمولی را در جایی از زندگی که بنا نیست گلولهای در کار باشد صادر میکنند، در درجه دوم بحث درباره این پیش میآید که چطور ممکن است کسی بتواند در سطحی چنین وسیع کشتاری کور را رقم بزند. پرسش دوم بر مبنای ابزاری است که برای انجامدادن چنین کاری مورد استفاده قرار میگیرد.
درباره پرسش اول موضوعی قدیمی اما هولناک را باید مورد توجه قرار دهیم: انسانزدایی از افراد بشری. از این منظر تنها تحت یکجور مکانیسم ایدئولوژیک خطرناک مبتنی بر انسانزدایی از افراد بشری است که میشود با افراد بشر به این صورت رفتار کرد. به تعبیر جیمز جی. هارت، فیلسوف متأله برجسته مسیحی وقتی یکجور لوسیفریسم ناشی از فراموشی کرانمندی و حیثیت مخلوق بودن بشر بر فرد انسانی حاکم شده باشد، او میتواند خود را در مقام خدایی که از حق انتخاب درباره حیات و مرگ انسانها برخوردار است تصور کرده و به شکلی جمعی حق الهی حیات انسانها را به بهانههایی واهی از ایشان سلب کند. انسان تسلیمشده به خوی شیطانی خود را در جایگاهی قدسی تصور کرده و به معیار تشخیص حق برای دیگران تبدیل میشود. انسانزدایی در این معنا نتیجه منطقی نوعی پوچانگاری متأثر از تسلط عقل روشنگری بر مناسبات جهان معاصر است؛ عقلی که بر اساس آن انسان به یک هستی انتزاعی منفک از مناسبات واقعی زندگی خود تبدیل شده و درست مثل یک عدد در محاسبات مبتنی بر سود و زیانی که تنها به اعتبار کسب منفعت بیشتر یا تحقق اهدافی تأملی به حساب میآید؛ اعدادی که میشود با فشاردادن یک دکمه، یا ضمن استفاده کردن از پرتابههای هستهای و شیمیایی، یا ضمن استفاده از مکانیسمهای فناورانه پیشرفتهای که از هوش مصنوعی نیرو میگیرند، آنها را حذف کرد. این مساله بسیار مهمی است که ضرورت بحث درباره اخلاق، سیاست، جنگ و منازعات بینالمللی را دوباره مطرح کرده و ضرورت بازگشت به نوعی حقیقت جهانشمول را که به عنوان مبنای سیاست عمل میکند، دوباره در مقابل ما قرار میدهد.
انتهای پیام
نظرات