• شنبه / ۲۷ مرداد ۱۴۰۳ / ۱۱:۴۶
  • دسته‌بندی: قزوین
  • کد خبر: 1403052718170
  • خبرنگار : 50560

یک آزاده قزوینی:

شهادتم را اعلام کردند اما دست سرنوشت اسارت را برایم رقم زد

شهادتم را اعلام کردند اما دست سرنوشت اسارت را برایم رقم زد

ایسنا/قزوین هرگاه نام اسیر و آزاده به میان می‌آید و سخن از آزادگان دفاع مقدس است، در صف اول نام حجت‌الاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی می‌درخشد؛ مردی که امید آزادگان در دوران سخت اسارت بود. ایسنا امروز به روایت زمنده‌ای پرداخته که در معیت سید آزادگان در اسارت زیسته است. 

نامش فرج‌الله است، فرج‌الله فصیحی رامندی، در فروردین ماه سال ۱۳۳۹، در شهر دانسفهان از توابع شهرستان بوئین‌زهرا به دنیا آمده و در ۵ سالگی پدر خود را از دست می‌دهد و در اردیبهشت سال ۵۹ وارد سپاه می‌شود و با شروع جنگ تحمیلی همانند دیگر رزمنده‌ها برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی به سمت جبهه‌های حق علیه باطل می‌شتابد و از رده رزمندگی و تک تیراندازی شروع و تا معاونت گروهان، فرماندهی گروهان و نهایتاً فرماندهی گردان محمد رسول‌الله‌ (ص) قزوین پیش می‌رود. 

۲۱ سال داشته که فرمانده گردان عملیات خیبر می‌شود، خبر شهادتش قزوین را پر می‌کند و خیلی از همشهریان در مراسم شهادتش شرکت می‌کنند تا اینکه خبر می‌رسد، در معیّت حجت‌الاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی درس آزادگی می‌بیند. در این گزارش به داستان زندگی فرج‌الله فصیحی رامندی، عضو شورای اسلامی شهر قزوین پرداختیم.

فصیحی‌رامندی در گفت‌وگو با ایسنا می‌گوید: در اسفند سال ۱۳۶۲ و در عملیات خیبر فرمانده گردان بودم، مأموریتی که شهید زین‌الدین به ما داد مبنی بر این بود که در منتهی‌الیه جنوب جزیره مجنون، گردان را مستقر کنیم و مانع نفوذ دشمن به جزیره شویم. گردان را در مسافتی حدود ۲/۵ کیلومتری جزیره مستقر کردیم و حدود ۴۸ ساعت در برابر دشمن مقاومت کردیم. متأسفانه بر اثر گلوله باران شدید دشمن، بین گردان علی‌بن‌ابیطالب و گردان روح‌الله فاصله افتاد و دشمن توانست از این میان نفوذ پیدا کند و با پر کردن کانال آب و پیشروی تانک‌های عراقی به سمت جزیره، سنگرهای ما مورد هدف قرار گرفت و عده بی‌شماری از هم‌رزمانمان شهید شدند. 

وی ادامه می‌دهد: فشار دشمن از روبه‌رو و سمت چپ عرصه را برای رزمندگان تنگ کرده بود. تماسی با فرمانده لشگر گرفتم و شرایط را برای ایشان توضیح دادم و درخواست عقب‌نشینی کردم اما ایشان فرمودند که امام خمینی (ره) تأکید دارند هرطور که شده باید جزیره مجنون از نفوذ دشمن حفظ شود. 

این آزاده قزوینی با بیان اینکه، با دستور امام خمینی (ره) مصمم شدیم که به هر شکل ممکن موقعیت جزیره را حفظ کنیم، بیان می‌کند: حتی اگر این مقاومت منجر به شهادت کل گردان می‌شد، بازهم گوش به فرمان امام راحل بودیم. در طول مقاومت، دشمن از سه جهت حملات خود را شروع کرد و ما به نوعی در محاصره دشمن افتادیم. تعداد اندکی از رزمندگان برای کمک توانستند به عقب برگردند و بالغ بر ۷۰ نفر از بچه‌های گردان، شهید و زخمی شدند و تعداد ۳۴ نفر هم در هفتم اسفند ۱۳۶۲ به اسارت دشمن درآمدند. 

وی تصریح می‌کند: وقتی دشمن به طور کامل به منطقه نفوذ کرد، پاکسازی شروع شد و در این بین شاهد بودیم جلوی چشمانمان تیر خلاص به برخی رزمندگان مجروح می‌زدند. من هم جزو مجروحانی بودم که ترکش به پایم خورده بود، خودم را در گوشه‌ای در زیر یک پل پنهان کرده بودم تا هوا تاریک شود و بتوانم کمک بگیرم اما یک سرباز عراقی مرا پیدا کرد.

عراقی‌ها بالاخره دست از سرم برداشتند

فصیحی رامندی می‌گوید: ابتدا سرباز عراقی می‌خواست که به من هم تیر خلاص بزند اما وقتی دید دست تسلیم بالا آورده‌ام و مجروح هستم، از کشتن من صرف نظر کرد. به هنگام تفتیش اسلحه کلت و قطب نمایی که از جیبم بیرون درآوردند، این را ثابت می‌کرد که فرمانده گردان باشم. 

وی ادامه می‌دهد: به هنگام بازجویی با کتک و شکنجه سعی داشتند که اقرار کنم؛ فرمانده هستم و من هم اصلاً زیر بار نرفتم و فرمانده بودنم را انکار کردم. علت همراه بودن قطب نما و اسلحه کلت را از من پرسیدند و من گفتم که این اقلام یادگاری از فرمانده شهیدمان فصیحی رامندی است به محض اینکه نام فصیحی رامندی را شنیدند دست از کتک و شکنجه کشیدند و من را راهی آسایشگاه کردند.

این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه وقتی به آسایشگاه که رسیدم همرزم‌هایم که در عملیات اسیر شده بودند، دورم جمع شدند، بیان می‌کند: همرزم‌هایم گفتند که ما فکر می‌کردیم که شما شهید شده‌اید و اسم شما را به عنوان فرمانده شهید به عراقی‌ها داده‌ایم و در طول اسارت خودم را به عراقی‌ها فرج‌الله معرفی کرده بودم.

وی خاطرنشان می‌کند: با توجه به اینکه من مجروح شده بودم و مجروحیتم شدید بود پس از اسارت من را به مدت ۹ روز به بیمارستان منتقل کردند، از بیمارستان که ترخیص شدم به آسایشگاه موصل یک، که یکی از بزرگترین آسایشگاه‌های عراق بود منتقل شدم. به محض اینکه به اردوگاه منتقل شدم متوجه شدم که ۱۸۰۰ نفر از رزمندگان را که همگی اسرای عملیات خیبر بودند در یک جا جمع کرده‌اند. 

این آزاده قزوینی می‌گوید: بالغ بر ۶ ماه طول کشید که مجروحیت من خوب شود و به آسایشگاه افراد سالم منتقل شدم، فرماندهان گردان‌ها در این آسایشگاه یکدیگر را پیدا کردند و اتحادی بین رزمندگان شکل گرفت. از سال ۱۳۶۲ تا سال ۱۳۶۶ در موصل یک اسیر بودم و از آن پس به اردوگاه شهر الانبار منتقل شدم و در تیر ماه سال ۱۳۶۸ بود که شهرت و آوازه سید آزادگان شهید ابوترابی در دهان تمامی رزمندگان پیچیده بود و من به عنوان یک قزوینی از داشتن چنین همشهری به خود می‌بالیدم. 

وی خاطرنشان می‌کند: استراتژی عراقی‌ها این بود که نمی‌گذاشتند یک اسیر در یک اردوگاه برای مدت طولانی بماند بنابراین قرعه بار دیگر به اسم من افتاد که به کمپ ۱۷ منتقل شوم پس از انتقالم متوجه شدم که حاج آقای ابوترابی نیز در این اردوگاه اسیر هستند و افتخار همراهی او را داشتم. 

شهید ابوترابی همواره اسرا را به وحدت دعوت می‌کرد

فصیحی‌رامندی با بیان اینکه خاطره با آقای ابوترابی بسیار است، می‌گوید: اواخر اسارت ما بود و من بسیاری از سخنرانی‌های شهید ابوترابی را می‌نوشتم و بین سایر اسرا پخش می‌کردم. دست نوشته‌های من دست به دست بین رزمندگان در آسایشگاه‌های مختلف می‌چرخید و توصیه این شهید بزرگوار همیشه بر این بود که در این چهاردیواری اسارت پس از انجام فرایض و واجبات هیچ عبادتی بالاتر از خدمت به بندگان خدا نیست.

وی با بیان اینکه همکاری، مشارکت و وحدت رزمندگان در طول اسارت نیز ادامه داشت و این نقطه قوت بود، اظهار می‌کند: شهید ابوترابی نیز در طول اسارت خود همواره زمندگان را دعوت به وحدت می‌کرد و به دلیل حضور پر خیر و برکت ایشان همیشه بین رزمندگان صلح و یکدستی بود. 

این رزمنده دفاع مقدس بیان می‌کند: شهید زین‌الدین در آخرین تماسی که با بی‌سیم چی داشت، متوجه شدند بی‌سیم‌چی شهید شده بنابراین تصور کردند که بنده نیز به عنوان فرمانده گردان محمد رسول‌الله (ص) شهید شدم و و شهادتم را به خانواده اطلاع دادند. در قزوین نیز برایم مراسم تشییع و سوم و هفتم گرفته بودند و درست یک سال بعد که نزدیک به سالگرد شهادتم می‌شد، تغییر و تحولاتی در ایران صورت گرفت و همین موضوع  پای صلیب سرخ را به زندان‌های ایران و عراق باز کرد. 

وی‌ تصریح می‌کند: از آنجا که صلیب سرخ به دنبال شناسایی هویت اسرا بود، مجبور شدم که هویت خود را پس از چندین سال لو بدهم و یک نامه برای خانواده خود بفرستم، هر ۵۰ روز صلیب سرخ به اردوگاه‌ها می‌آمد و برایمان نامه می‌آورد. 

این آزاده قزوینی ادامه می‌هد: آزار و اذیت اسرا به شناخته شدن و یا ناشناخته بودن آن‌ها نبود؛ عراقی‌ها با کابل، شلاق و هر آنچه که در دست داشتند به یک باره بر بدن رزمندگان می‌کوبیدند و اسارت با ضرب و شتم و آزار عجین شده بود ولی ما برای اینکه عظمت در کشور حفظ شود ضمن اینکه در برابر دشمن ایستادگی و شکنجه‌های سختی را تحمل کردیم؛ تحت هیچ شرایطی تسلیم خواسته‌های دشمن نشدیم. 

فصیحی‌رامندی می‌گوید: مقاومت در برابر دشمن موفقیت را در بر دارد، تسلیم شدن باعث می‌شود که انسان از ارزش‌ها و آرمان‌هایش دست بردارد به عنوان مثال در میان سایر کشورها، لیبی کشوری است که تسلیم شد و امیدواریم سرلوحه سایر کشورها قرار گیرد. مقاومت هزینه دارد اما هزینه تسلیم شدن از هزینه مقاومت بیشتر است. توصیه‌ام به جوانان عزیز این است که در مقابل مشکلات و چالش‌هایی که با آن دست و پنجه نرم می‌کنند، ایستادگی کنند و از تهدیدات و خطرات دشمن نترسند.

انتهای پیام

  • در زمینه انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • -لطفا نظرات خود را با حروف فارسی تایپ کنید.
  • -«ایسنا» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • - ایسنا از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور است.
  • - نظرات پس از تأیید مدیر بخش مربوطه منتشر می‌شود.

نظرات

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
لطفا عدد مقابل را در جعبه متن وارد کنید
captcha