به گزارش ایسنا، متن پیش رو گفتوگوی روزنامه «جوان» با یکی از رزمندگان ستاد جنگهای نامنظم به مناسبت شهادت دکتر چمران در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ است که میتوانید بخوانید: در اولین روزهای دفاع مقدس، شهید چمران ستاد جنگهای نامنظم را در ساختمان استانداری اهواز تشکیل داد. در این ستاد نسبت به آموزش و اعزام نیروها به خطوط مقدم جبهه اقدام میشد. نیروهای ستاد جنگهای نامنظم عموماً در جبهه میانی خوزستان که بسیار مهم و استراتژیک بود، فعالیت میکردند و حضور دکتر چمران در این میان، نقطه اتکای ستاد و نیروهایش بود. محمدجواد اسلامی نیز یکی از رزمندگان ستاد جنگهای نامنظم بود که از جبهه آبادان به ستاد رفت و تا زمان شهادت چمران و ادغام ستاد به فعالیتش در آنجا ادامه داد. به مناسبت چهلوسومین سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران، گفتوگویی با اسلامی انجام دادیم تا شنوای خاطراتش از آن روزها باشیم.
ورودتان به جبهههای دفاع مقدس با حضور در ستاد جنگهای نامنظم بود؟
نه، من متولد و بزرگ شده شهر آبادان هستم و در شروع دفاع مقدس در این شهر حضور داشتم. آبادان و خرمشهر به دلیل موقعیت خاصی که داشتند، اوایل پیروزی انقلاب محل حضور و جولان گروهکهای متعدد ضد انقلاب و معاند بودند. به این ترتیب ما که پیش از پیروزی انقلاب وارد جریان مبارزه با رژیم شاه شده بودیم، بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب درگیر این گروهکها شدیم و بعد هم که جنگ شروع شد و روزهای اول جنگ من در آبادان بودم.
چطور شد به ستاد جنگهای نامنظم رفتید؟ چون این ستاد بیشتر در سوسنگرد و جبهه میانی خوزستان فعالیت میکرد.
تا اواخر مهر ۵۹ به دلیل همسایگی آبادان با عراق خیلی از مردم شهر خانههایشان را ترک کرده بودند. پدرم مرحوم آیتالله شیخ عبدالستار اسلامی از علمای شناخته شده بود. ایشان آن زمان با وجود اینکه بیمار بود، نمیخواست شهر را ترک کند. میگفت اگر من بروم، خیلی از مردم به من نگاه میکنند و از شهر میروند، اما ما اصرار کردیم که به خاطر بیماریاش برود و نهایتاً اوایل آبان ماه پدر راضی شد آبادان را ترک کند. من آن زمان نیروی ذخیره سپاه بودم. بهترین تعریف برای نیروی ذخیره همان بسیجی است. منتها ما تمام مراحل گزینش و آموزش و این طور مسائل را پشت سرگذاشته بودیم، اما، چون من سال آخر دبیرستان بودم، شرایط اینکه رسماً عضو سپاه شوم را نداشتم. خلاصه وقتی قرار شد خانواده را از آبادان خارج کنم، به بچههای سپاه گفتم میخواهم بعد از رساندن خانواده به ماهشهر به تهران بروم و دورههای تکمیلی آموزشی را پشت سر بگذارم. این را هم اضافه کنم که زمان عضویتم در ذخیره سپاه، مسئول دسته بودم و احساس نیاز میکردم که آموزشهای بیشتری ببینم. به همین دلیل هشتم آبان که خانواده را به ماهشهر بردم (آنجا اقوامی داشتیم) خودم به تهران رفتم. از طریق دوستانی که حضور داشتند متوجه شدم نخستوزیری برنامهای برای آموزش و اعزام به جبهه دارد. پادگان حر رفتم و بعد از آموزشی ما را به اهواز ستاد جنگهای نامنظم فرستادند.
این آموزشها مختص ستاد جنگهای نامنظم بود؟
خاص این ستاد نبود. نخستوزیری ترتیب این آموزشها را میداد که اجرایش را نیروهای تیپ نوهد یا همان کلاه سبزها برعهده داشتند. خیلی هم آموزشهای با کیفیت و خوبی بودند. در دوره آموزشی هنوز مشخص نبود ما را کجا اعزام میکنند. معمولاً به دو جبهه غرب و جنوب میفرستادند. من گفتم میخواهم به جنوب بروم. گفتند دست شما نیست و خودمان تعیین میکنیم، اما من گفتم بچه خوزستان هستم و میخواهم همانجا بروم. خلاصه در پایان دوره آموزشی ما را به اهواز فرستادند و از آنجا به کاخ استانداری روبهروی هلال احمر اهواز رفتیم. این ساختمان مرکز فرماندهی ستاد جنگهای نامنظم بود.
گفته میشود شهید چمران در آشفتگی اوایل جنگ نظم و ترتیب خاصی را در ستاد جنگهای نامنظم برقرار کرده بود، اوضاع آنجا زمان ورود شما چطور بود و رزمندهها چطور ساماندهی میشدند؟
بعد از ورود به ستاد، ما را تقسیم کردند و هر گروهی را به یک اردوگاه فرستادند. این نظمی که شما هم اشاره کردید از همین جا خودش را نشان میداد. آن زمان مدارس اهواز هر کدام نقش یک اردوگاه را ایفا میکردند. بر اساس گنجایش هر مدرسه، تعدادی نیرو به آنجا فرستاده میشدند. مثلاً ۲۰۰ نفر در یک مدرسه یا همان اردوگاه و ۳۰۰ نفر به اردوگاه دیگر و... هر اردوگاه یک مدیر و کادر اداره کننده داشت. یک نفر هم مسئول نظامی اردوگاه یا همان معاون عملیاتی آن بود. کلاسها هم حکم آسایشگاهها را داشتند. به همین ترتیب ما تقسیم شدیم و به اردوگاه (مدرسه) پاسارگاد در منطقه زیتون کارگری اهواز رفتیم و استقرار پیدا کردیم. سپس ما را برای آموزش سلاحهای نیمه سنگین به اردوگاه درب خزینه که روستایی در جاده اهواز- شوشتر است فرستادند. انجام آموزشهای تکمیلی از ویژگیهای ستاد جنگهای نامنظم بود که باعث ارتقای سطح رزمی نیروها میشد.
ترکیب نیروهای ستاد چطور بود؟
از همه جایی نیرو به آنجا میآمد. در بین گروه ما از تهران، اصفهان، شیراز و مناطق مختلف حضور داشتند. جالب است با اینکه در خوزستان بودم، تنها خوزستانی گروه ما من بودم. در ستاد جنگهای نامنظم سپاهیها و ارتشیها کنار نیروهای مردمی حضور داشتند. من البته با بچههای سپاه آنجا روبهرو نشدم، اما ارتشیهایی را که یا مأمور شده بودند به ستاد یا بسیجیوار به آنجا آمده بودند زیاد میدیدم. چند روزی که در اردوگاه پاسارگاد بودیم، شهید مقدم که مسئول اردوگاه بود (مقدم بعدها همراه دکتر چمران به شهادت رسید) مرا صدا زد و گفت تو مسئول گروه خودت باش. بعد از چند روز هم ما را به اردوگاه درب خزینه فرستادند. ارتش آنجا پادگانی داشت که حدود دو هفته آموزش کار با سلاحهایی مثل تیربار، خمپاره انداز، موشک انداز، توپ ۱۰۶ و ۱۰۵ را پشت سرگذاشتیم و بعد برای عملیات نصر رفتیم که بیشتر بین مردم با عنوان عملیات هویزه معروف است.
سؤال من در باره ترکیب نیروها به این دلیل بود که گفته میشود شهید چمران قدرت جذب زیادی بین افراد با دیدگاهها و سلایق مختلف داشت.
دکتر چمران معتقد بود هر کسی که دغدغه اسلام، انقلاب و کشور را دارد، باید پذیرفت و آنها را جذب کرد. این نگاه را شخصیتهای بزرگ دیگری نیز در دفاع مقدس دنبال میکردند. بعد از شهادت دکتر چمران اغلب نیروهای ستاد به بسیج پیوستند. بسیج هم از میان اقشار مختلف مردم بود. حالا بین این اقشار آدمهایی بودند که شاید در نگاه اول اخلاق و رفتارشان با بقیه فرق داشت، اما این افراد در فرهنگ آموزشی و تربیتی جبههها ساخته میشدند و تغییر رویه میدادند.
در مدت حضورتان در ستاد جنگهای نامنظم چه خاطرهای از شهید چمران دارید؟
مقطعی ما در محور مالکیه بودیم. این خط کنار رودخانه میسان موقعیت حساسی داشت. خط ما در یک حالت نعلی شکل در محاصره دشمن قرار داشت. این طرف رودخانه ما بودیم و بعثیها آن طرف رودخانه از سه طرف ما را محاصره کرده بودند. روستای حاجیه در جنوب، سپس روستای البوعفریه و روستای ساریه در غرب منطقه، دست عراق بودند. در چنین شرایطی یک روز من و آقای طالقانی مسئول خط مالکیه داشتیم با هم صحبت میکردیم که یکدفعه شهید چمران بدون اطلاع قبلی پیش ما آمد. گویا آن روز ایشان شخصاً به خطوط مختلف سرکشی میکردند. یک رفتار بسیار ساده و خونگرمی هم داشت. برخلاف رفتارهایی که غالباً در محیطهای نظامی صورت میگیرد، ایشان خیلی با محبت برخورد کرد و خصوصاً در گفتار، محبتش را به آدم منتقل میکرد. شهید چمران از بحث محاصره پاوه فرد شناخته شدهای در ایران بود. گذشته از آنکه در یک مقطع نماینده مجلس و مقطعی دیگر وزیر دفاع بود، با شروع جنگ تحمیلی با عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع به جبهه آمده بود. ایشان صرف نظر از سمتها و جایگاهش، بسیار ساده و با محبت با نیروها رفتار میکرد که باعث شده بود افراد جذب او شوند. آن روز شهید چمران آمد و با آقای طالقانی و بنده صحبتهایی کرد و آقای طالقانی گزارشی از خط داد. ایشان حرفهای ما را شنید و بعد خداحافظی کرد و رفت، اما کمتر از پنج دقیقه بعد از رفتن دکتر، ناگهان یک گلوله خمپاره آمد و بین من و آقای طالقانی و بیسیمچی به زمین اصابت کرد. من و بیسیمچی هر کدام چند ترکش خوردیم، اما، چون سمت اصلی انفجار به طرف طالقانی بود، ایشان ۶۰، ۷۰ تایی ترکش خورد و همانجا به شهادت رسید، یعنی فاصله شهادت ایشان با گفتوگویی که با دکتر چمران داشت، زیر پنج دقیقه بود. شهادت برادر طالقانی باعث شد تا خاطره آن روز در ذهنم ماندگار شود.
این خاطره نشان میدهد دکتر چمران در خطرناکترین موقعیتها شخصاً حضور پیدا میکرد.
بله، همین طور است. دکتر بارها و بارها به خط مقدم میرفت و در عملیاتهای مختلف شرکت میکرد. در اینگونه مواقع هیچ فرقی بین خودش و نیروها قائل نبود. در واقع این خط و مسیر را ما در دیگر فرماندهان دفاع مقدس هم میبینیم. یعنی خودشان جلو میرفتند و بعد به نیروها میگفتند پشت سر من بیا. نه اینکه خودشان در سنگر بمانند و به نیرو بگویند برو جلو.
هنگام شهادت دکتر چمران کجا بودید؟
من آن موقع چند روزی برای مرخصی به قم رفته بودم. اول فروردین ۶۰ خانواده ما از ماهشهر به قم رفتند. مرحوم پدرم از علما بود و یکی از برادرانم هم از علمای ساکن قم بود، بنابراین خانواده به این شهر مقدس رفتند. من در قم بودم که شنیدم دکتر چمران به شهادت رسیدهاند. بسیار متأثر شدم. دیگر نمیتوانستم در قم بمانم و تصمیم گرفتم سریع به منطقه برگردم. منتها شنیدم که پیکر دکتر به تهران آمده و قرار است آنجا تشییع شود. قبل از اعزام به جبهه به تهران رفتم و در مراسم تشییع پیکر ایشان شرکت کردم. یادم است مقام معظم رهبری که همراه شهید چمران هر دو نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند، در مراسم حضور داشتند. بعد از تشییع به قم برگشتم و از آنجا راهی اهواز شدم.
وقتی به منطقه برگشتید، شهادت دکتر چمران چه تأثیری روی رزمندگان گذاشته بود؟
شهادت دکتر در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ بسیار ناگهانی بود. جنگ هنوز سال اول خود را به اتمام نرسانده بود و بچهها فکر میکردند خیلی زود است که ایران و خصوصاً جبهههای جنگ چنین شخصیت والایی را از دست بدهد. به همین دلیل برای ما بسیار ناراحت کننده و غیرقابل باور بود که دکتر را از دست بدهیم. اما بعدها که دستنوشته شهید چمران را دقایقی قبل از شهادتش دیدیم که چطور خود را آماده شهادت کرده بود، پی به شوق ایشان برای شهادت بردیم و به این نتیجه رسیدیم که زمان رفتن دکتر فرا رسیده بود، منتها ما با تصور خودمان فکر میکردیم که نباید ایشان الان از بین ما میرفت.
در ستاد جنگهای نامنظم شخصیتی وجود داشت که بتوان او را همانند شهید چمران دانست؛ کسی که میتوانست بعد از ایشان ستاد را اداره کند؟
اداره کردن ستاد بحث دیگری است و همتراز ایشان بودن بحثی دیگر. شهید چمران یک شخصیت منحصر به فرد بود که به عنوان یک رزمنده مخلص و مکتبی در قله قرار داشت. دیگرانی وجود داشتند که در مسیر همان قله بودند. البته میتوانم اینجا به شهدایی، چون لطیفی و علی ماهینی اشاره کنم که هر کدامشان در معرفت و جهاد به مراتبی رسیده بودند، اما همین شهدای گرانقدر نیز از شاگردان مکتبی بودند که میتوانیم بگوییم دکتر چمران مثل استادی در آن مکتب بود. بعد از شهادت دکتر مدت زیادی نگذشت که با نظر و رأی شورای عالی دفاع، همه گروههای مردمی در بسیج ادغام شدند و به تبع آن نیروهای مردمی حاضر در ستاد هم به بسیج پیوستند که البته تصمیم درستی هم بود، چراکه باید همه گروههای مردمی در مرجعی ساماندهی میشدند. به هر روی دکتر مصطفی چمران در اولین ماههای دفاع مقدس و در آن آشفتگی که در جبههها وجود داشت، یک ستاد قوی و منسجمی ایجاد کرد که باعث شد در کنار تلاش دیگر نیروها در چند ماهه نخست دفاع مقدس پیشروی دشمن متوقف و جبههها تثبیت شود. سپس بحث حمله به دشمن و عقب راندن آنها در مراحل بعدی دفاع مقدس به وجود آمد. خدا شهید چمران و همه شهدای دفاع مقدس و اسلام را رحمت کند.
انتهای پیام
نظرات