وقتی سفرنامهها و خاطرات را ورق میزنیم پی میبریم ایرانیان هر فصلی از سال که مجالی به دست آوردهاند به این شهر رو کردهاند. هر کس فصلی را برای سفر به اصفهان و دیدار از نقش جهان مطبوعتر دانسته نتیجهاش این میشود: بهار و تابستان و پاییز و زمستان فرقی نمیکند، هر فصلی میتوان به اصفهان پا گذاشت و به نظاره این میدان ماندگار نشست.
محمدعلی اسلامی ندوشن، منتقد و ادیب، در سفرنامهاش موسوم به «بازتابها» اینگونه بیان میکند که گرفتار گرمای تابستان ۱۳۷۴ شمسی در شهریورماه است و این وقتِ سال برای رفتن به اصفهان دلچسب نیست؛ اما چون نمیخواهد فرصت این گشتوگذار را از دست بدهد بار سفر به اصفهان را میبندد. او پیشتر، اردیبشهت اصفهان را بارها دیده است و این فصل را برای سفر دوست میدارد. این نویسندۀ اهل ندوشن یزد در کتابی موسوم به «صفیر سیمرغ» اصفهانِ بهاری ۱۳۵۲ شمسی را چنین وصف میکند: «دمدمههای اردیبهشت، اصفهان چون شاهزادۀ افسونشدۀ افسانه است که طلسمش را شکستهاند و آرامآرام از خواب بیدار میشود. شکوفههای بِه و بادام رؤیاهای پرپرشدۀ اویند و بید مجنون، معشوقهای که زلفهای خود را بر او افشانده است.»
اصغر عبداللهی، داستاننویس و فیلمسازی است که پاییز اصفهان را برای سفر و دیدن نقش جهان بهتر میداند. این هموطن آبادانی خاطره سفرش به نصف جهان را در کتاب «در کلمات هم میشود سفر کرد» اینگونه آغاز میکند: «اگر بهدلخواه سفر میکنی، پاییز به اصفهان سفر کن؛ آذرماه که باران درختهای سرو و چنار و نارون و کبوده و بید را شسته است. سه جور بید هست: زردبید، بید بیلدسته و بید موله که بید معلق هم میگویند از بابت اینکه والهوحیران است و معلق و شاخههایش سرنگون. یکی از این بیدهای موله در خیابان گلدسته است. کاج و زبانگنجشک هم دارد.»
حکایتِ نامگذاری میدان
بسیاری از راویانِ سفر به نقش جهان کوشیدهاند تا نخست در علت نامگذاری این میدان سخن بگویند. علی سربندی، مورخ و پژوهشگر ادبی کشورمان که اهل استان مرکزی است، این موضوع را در کتاب «اصفهان بهانه بود؛ ایرانم آرزوست» چنین توضیح میدهد که میدان نقش جهان اول باغستانی بود به همین نام و در دوره صفویه تخریب شد تا مکان کنونی خلق شود: «فضای باغ نقش جهان آکنده از انواع درختان و گلهای رنگارنگ بوده است و بهخاطر تنوع و فراوانی گلهایش، آن را باغ نقش جهان میگفتند.»
صادق هدایت، داستاننویس و روشنفکر ایرانمان نیز به این وجهتسمیه اشاره میکند. هدایت که از تهرانیهای اصیل است، سال ۱۳۱۱ شمسی به اصفهان میآید، در سفرنامهاش موسوم به «اصفهان نصف جهان» مینویسد: «این اسم به مناسبت کوشکی روی آن مانده است که به نقش جهان معروف بوده و در آن تصویرهای گرانبهایی کشیده بودند.» او در ادامه توضیح میدهد که این میدان بزرگ در قدیم زمین چوگان بوده و هنوز چهار ستون سنگی که دروازههای بازی محسوب میشدند، در آن است. دور میدان نیز چهار بنای اصلی مسجد شاه (امام کنونی)، کاخ عالیقاپو، مسجد شیخ لطفالله و بازار قیصریه قرار دارد که جاذبههای مهم این میدان و شهر اصفهاناند شهری که بهگفته هدایت چون حکایتهای هزارویک شب است.
مسجد جامع عباسی؛ یادگار شاهعباس صفوی
علی جواهرکلام، پژوهشگر، روزنامهنگار و مترجم که تا پایان عمرش سمتهای گوناگونی در حوزه آموزش و فرهنگ کشور بر عهده گرفت، توصیفش را درباره مسجد شاه اینگونه آغاز میکند: «مسجد شاه اصفهان از بناهای شاهعباس بزرگ است ولی مسجد شاه تهران را فتحعلیشاه بنا کرده است.». یکی از دلایل جاذبه این شهر برای جواهرکلام، اصالت اصفهانی خانوادهاش است. زادگاه و محل سکونتش تهران است و نمیگوید اصفهانیام. در خاطراتش که با عنوان «یادداشتهای سفر اصفهان در سال ۱۳۰۳ شمسی» چاپ شده، مینویسد: «اصفهانیزادهام». همچنین بسیار مشتاق است تا در مدت اقامت خود نمازش را در نقش جهان تاریخی بگزارد.
راوی «اصفهان نصف جهان» وقتی به مسجد شاه میرسد، نه از دادههای تاریخی که از احساسات و مشاهداتش درباره آن مینویسد. هدایت میگوید سردر و گنبند آبی این مسجد که در آغوش آسمان لاجوردی است، هر تماشاگری را افسون میکند و ادامه میدهد: «ولی چیزی که انسان را دلچرکین میکند، شکستهای طاق و کاشیهایی است که ریزش کرده. بهغیراز کاشیهایی که در دو حیاط مجاور صحن دزدیده و فروختهاند [...]. بهاضافۀ یادگاریهایی که روی دیوار نوشتهاند و میخی که معلوم نیست کدام دست چلاقشده روی کاشی کوبیده است.»
کاخ عالیقاپو؛ پررنگونگار و طنینانداز
وقتی علی سربندی، نگارنده «اصفهان بهانه بود؛ ایرانم آرزوست» به ضلع غربی میدان میرسد از چهارطبقهبودن کاخ عالیقاپو تا دوره صفویه و ششطبقهشدن آن در دوران این دودمان میگوید. او در معنی نامش به دو مسئله اشاره میکند. عالیقاپو یعنی درِ بزرگی که بدون احتیاج به قفل باز و بسته میشود. همچنین ممکن است به «درِ علی» اشاره داشته باشد، از آنجا که این در از نجف به ایران آمده و بالای کتیبهاش نوشته «انا مدینة العلم و علی بابها».
صادق هدایت از محیط درونی آن تعریف میکند: «از دالان عالیقاپو که وارد میشوند ریزهکاری و گُل و بته و گچبری شروع میشود و بر زینت و لطافت آن افزوده شده. نقاشی و گُل و بتههای دگر ضمیمۀ آن میشود تا طبقۀ آخر که به حد کمال میرسد.» اسلامی ندوشن نیز به طبقه آخر یا ششم میرود. او در «بازتابها» به حفرههای دیوار که چون ساغر و پیمانه است، اشاره میکند و از اهمیت آنها در پژواک صدای موسیقی مینویسد.
مسجد شیخ لطفالله؛ گنبد و کاشیهای نایاب
روبهروی عالیقاپو مسجد شیخ لطفالله قرار دارد. بهگفته محمدعلی اسلامی ندوشن در «صفیر سیمرغ»: «چنین بهنظر میرسد که در هیچ موضع دیگری از جهان، در مساحتی بهاندازۀ مسجد شیخ لطفالله، اینهمه زیبایی و هنر و لطف معماری جمع نشده است.» عواطف و اندیشه او مخصوصاً با دیدن کاشیهای رنگبهرنگ این مسجد به جوش و خروش میآید؛ کاشیهایی که رنگ غالبش همان فیروزهای معروف اصفهان و دیگر مشتقات رنگ آبی است که همزمان یادآور آسمان و آب روان است. این کاشیکاری در نظرش بیبدیل و سرشار از رمز و رازهایی است که میتوان جوهره تاریخ ایرانمان را در آنها یافت.
نویسنده «یادداشتهای سفر اصفهان در سال ۱۳۰۳ شمسی» نیز مبهوت این مسجد میشود: «اگر غیر از مسجد شیخ لطفالله اثر هنری دیگری در اصفهان نبود، همان مسجد شیخ لطفالله کافی بود که اصفهان را عروس شهرهای جهان معرفی کند.» اصغر عبداللهی در سفرنامهاش، «در کلمات هم میشود سفر کرد»، شهرسازی امروزی اصفهان را بدقواره و ناموزون میداند و چنان شیفته گنبد این مسجد است که آرزو دارد از هر جای شهر قابلدیدن باشد: «واقعاً چه میشد اگر هیچ بنای مزاحمی مانع تماشای گنبدهای لاجوردی مساجد نبود. آن وقت میشد از هرجا که ایستادهای بگویی گنبد مسجد شیخ لطفالله است، نگاه کن، گنبدی از کاشیهای معرق لاجوری (گنبد از دور نخودیرنگ است)، زیباترین گنبد جهان»
بازار قیصریه؛ قوس پاییزی
اصغر عبداللهی که همان اول تکلیف خواننده سفرنامهاش را روشن میکند و میگوید پاییز به اصفهان سفر کن، در ادامه تا پایان بحثش نیز نشانههایی میجوید تا خواننده را برای این پیشنهادش قانع کند. چنانکه وقتی در برابر بازار قیصریه ایستاده است، درباره زایچه یا شناسنامه شهر میگوید، که اشارتی است به سردر بازار: «منجمان زایچهاش را در (قوس [کمانه] ـ آذرماه) دیدهاند و کتیبهاش را بر کاشی خوشرنگی در سردر بازار قیصریه چسباندهاند تا اهالی بدانند که سرشت شهر پاییزی است. همین است که گفتم اگر بهدلخواه مسافر اصفهانی، پاییز سفر کن که فصل باد و باران است و درخت رنگهای نهانیاش را آشکار میکند.» اسلامی ندوشن در یکی از سفرهایش به اصفهان در اوایل دهه ۱۳۷۰ شمسی، از شلوغی بازار اصفهان گلایه دارد و با حرصوجوش تأکید میکند که متأسفانه این هیاهوی بازار بهخاطر مزاحمتهای موتورسواران است که حتی در بنای سرپوشیده هم آمدوشد میکنند. او افسوس میخورد و آرزو دارد که ایکاش این همهمه بهعلت حضور گسترده جهانگران و مسافران و رونق واقعی بازار بود.
اصفهان؛ بدون نقش جهان
از معدود نوشتههای خاطرهنویسان و سفرنامهنویسان ایرانی در دوران معاصر چنین بر میآید که سفر به اصفهان برای همۀ ایرانیان پرجاذبه است و در این بین دیدار میدان نقش جهان اهمیت بیحدی دارد. هر ایرانی که به میدان میرسد، شیفتهاش میشود، و بعضاً نارضایتی خویش را آشکار میکند که چرا به چنین ابنیه شکوهمندی چنانکه شایسته است، رسیدگی نمیشود. بههرروی، هر مسافری آرزومند است تا خویشتن را در دل نقش جهان ببیند. گویی هرکس به اصفهان بیاید و چهارگوشه این میدان پُرآوازه را تماشا نکند، سفرش ناتمام است. اصفهان را ندیده است. مثل اینکه در مسافرت به پاریس ایفیل را نبیند. یا به سفر قاهره برود و به دیدن اهرام سهگانه نرود. و از آگره برگردد خانه بدون اینکه تاجمحل را دیده باشد.
انتهای پیام
نظرات