زمان خزانه گیری برنج آغاز شده و پس از شخم زمستانه، مزارع دوباره زیر و رو می شود تا برای نشا آماده گردد. زن، پای در باتلاق شالیزار، دانه های جو خیس خورده را در خزانه می پاشد و مرد پلاستیک را بر خزانه ای که از نی های خیزران در گوشه شالیزار فراهم آورده، می کشید و زن آهی می کشد که امسال هم باید به وقت نشا بخوانم:« زیارت خو بشوم ایمام رضا/ هردو دس بیتیم قوفل طلا را/ خواستم بهار ببوم زوار ایمام/ بیجارکاری دارم فرصت ندارم»
از اینجا به بعد، کار زنان گیلان آغاز می شود، کار سخت و طاقت فرسای نشاکاری و وجین. با کفش نمی توان به میان بجاری که گل چسبنده دارد رفت. با این حال، مسافرانی که از دور این زنان بجارکار را می بینند، تنها شادی آنها را در زمان بجارکاری می بینند که بر تشت فلزی می کوبند و دسته جمعی ترانه های محلی می خوانند.
وقتی مردم زنان گیلانی را با پای برهنه در شالیزار می بینند، که موقع نشا یا موقع وجین، ترانه های فولکلوریک می خوانند، از سرخوشی آنها تعجب کنند. بی آنکه بدانند، این شادی های سر مزرعه برای پنهان کردن دل نگرانی هایشان است. اگر از خانه و زندگی خیالشان آسوده باشد، چشمشان به آسمان دوخته شده که در اردیبهشت باران به موقع ببارد و در مرداد دست به آسمان می برند که باران نبارد. اگر نبارد، شالیزار خشک می شود و اگر بی موقع ببارد، برنج های خوشه بسته از ساقه می شکند. مکافات چیدن خوشه ها با داس از یک طرف، برنج نم کشیده را هیچ کارخانه برنجکوبی قبول نمی کند.
اگر این مسافران در گورستان های گیلان، نوشته های سنگ قبر ها را بخوانند، روی برخی نوشته شده: «مادرِ رنج برنج». جمله ای کوتاه ولی پرمعنا بر سنگ قبر مادران گیلان که جوانی و سلامتی شان را در باتلاقی بنام شالیزار جا گذاشته اند. و چرخه ای که سده هاست ادامه دارد و حالا دختر همان مادر، پس از عمری کار کردن در باتلاق بجار، نه پای رفتن به شالیزار دارد و نه دستان پرقوتی که دوباره بجار بنشاند؛ و زن همانطور که زانوهایش را ماساژ می دهد، به گیلکی می گوید:«آی لاکوی. جُون بدیم بجار سر مِیَن. اول کی پیرخونه بیم، ما لاکوان نگذاشتن بشیم مَدرَسه. تمام این بیجاران ما دَتَران آباد بودیم. ۶تا خاخور بیم، باید۱۰۰ درز بجار را خزانه کودیم. ۱۵روز بعد، خزانه بلندَ بو، نشای بکندیم، بِچیم تشت مِیَن، بنیم خو سَر، بِیشیم بجار، نشا کودیم.»
و توضیح می دهد، نشای برنج که در شالیزار تمام می شود، از فردا وجین زدن شروع می شود. تا اواخر اردیبهشت که برنج در آب و آفتاب قد بکشد و روزهای متوالی وجین زنی، کوددهی و سم پاشی ادامه دارد. در زمان نشا و وجین، زالوها به پایشان می چسبیده و حتی نمی توانستند زالوهایی را که از خونشان ارتزاق می کند، بکنند. اگر زالو را می کنند، چنان گوشت و رگ پا را زخم می کرد که ساعتها خون می آمد. باید آنقدر صبر می کردند تا زالو سیر شود و خودش دست از خوردن بردارد.
مادران سالخورده گیلانی، از درد آرتروز، مدام دستشان به زانوانشان است، اما ناله هایش را مرهمی افاقه نمی کند و رنج خود را شب هنگام در میان پتو خفه می کنند و خواب می بیند بهار شده است، دوباره برای نشا به شالیزار رفته و با اتمام نشا، با دیگر زنان همیار، بر تشت نشاکاری می کوبند و پایان بنشاستن را جشن گرفته اند. بر مرز بجار ایستاده و رج به رج به نشایی که در باتلاق فروکرده اند، می نگرند، شادی هایشان را قسمت می کنند؛ یکی ترانه های فولکلوریک می خواند و بقیه تکرار می کنند. از آرزوهایشان می گویند، از این که امسال دختر دم بختشان را عروس کنند و پسرشان را زن دهند و شاید امسال به زیارت بروند.
ترانه های شالیکاری یا همان ترانه های کار، همواره دست مایه اجراهای گروه های موسیقی گیلان بوده است. همچون؛ «لیلا دیری وقت کاره»، «بگردانا بگردان»، «کونوس کوله» و... .
استاد ناصر وحدتی، سرپرست گروه موسیقی گیل و آمارد، بیشتر از ۱۰سال از عمر خود را صرف جمع آوری این ترانه های فولکلوریک کرده است. کتاب «ترانه های فولکوریک گیلان» یکی از آثار اوست.
وی، که ترانه های فولکلوریک شالیکاری و بجارسرخوندگی را جمع آوری کرده، می گوید: این ترانه ها سینه به سینه و در همان شالیزار به نسل بعدی منتقل شده است. ترانه «بگردانا بگردان»، یکی از معروفترین ترانه های یاوری است؛
«بگردانا، بگردان، بگردانا، بگردان
ایپچه اطو بگردان، ایپچه اوطوبگردان
امرد که بی یاوره، بگردانا، بگردان
بازم بجار کار داره، بگردانا، بگردان»
بقول وحدتی:« هر وقت به زنی سالخورده مراجعه می کردم تا آواز بخواند و ضبط کنم، می گفت: اینجا وسط اتاق و یا روی ایوان چیزی به یادم نمی آید، باید بروم شالیزار، علف هرز را چنگ بزنم تا یک عالم شعر و آواز به یادم بیاید.»
و من با شروع فصل نشاکاری، این بیت را زمزمه می کنم برای کسانی که خبر ندارند برنج با چه رنجی برنج می شود:
«بشیم گیلان کی گیلان پوربرنجه/ برنجه دونه دونه درده رنجه»
انتهای پیام
نظرات