حجتالاسلام سیدحسن فاضلیان چهارشنبه ۱۱ بهمن در جشن انقلاب دانشگاهیان استان همدان، با اشاره به اینکه فریضه عبادی- سیاسی نمازجمعه نیز قبل از انقلاب وجود و معنای آنچنانی نداشت به طوریکه در گذشته تنها در مسجد میرزا داوود شهر همدان با صفهای کوتاه نمازجمعه برپا میشد، تصریح کرد: امروز خوشبختانه شاهد حضور خیل جمعیت در نمازهای جمعه سراسر کشور در ۹۰۰ مرکز و ۲۵ نقطه در سطح استان همدان هستیم.
وی در ادامه به روایتی از فعالیتهای مبارزاتی پدرش حجتالاسلام سیدرضا فاضلیان، از مبارزان انقلابی پرداخت و مطرح کرد: بنده به همراه پدرم فعالیتهای انقلابی و مبارزاتی زیادی داشتیم و در این راستا چندین بار نیز توسط شهربانی و ساواک احضار و دستگیر شدیم؛ اول آبان ۵۷ همدان ۲۰ نفر از همه اقشار علما، بازاریان، دانشگاهیان و محصلان را گرفتند. من و پدرم را هم دستگیر کردند. در ابتدا ما را به شهربانی(هتل آرین فعلی) بردند و تا صبح کتکمان زدند سپس ما را به زندان پادگان بردند چراکه حکومت نظامی بود. آن روز مردم تظاهرات کرده بودند، شهر شلوغ بود، شلوغتر شد. مرحوم آیتالله حاج شیخ محسن محقق پدر شهید در مسجد جامع روی منبر رفت و باعث شد یک هفتهای ما را آزاد کنند. در واقع از زمان دستگیری تا آزادی یک هفته بیشتر طول نکشید.
فاضلیان ادامه داد: هفته بعد که ما را گرفتند، سرگرد کازرونی در حیاط خانه با مشت ضربهای به عینک پدرم وارد کرد به طوریکه پلکش پاره و خون سرازیر شد، موقع دستگیری در حیاط با مأموران درگیر شدیم و نصف شب ما را با سر و پای برهنه بردند. آبان ۴۵ سال پیش بود و هوا به شدت سرد بود. سر یک هفته یک کادیلاک آمریکایی بزرگ بیوک آمد و با احترام لباسهایمان را هم آوردند. ورودی زندان پادگان قهرمان بازداشتگاه بود، ما را از آنجا به ساواک بردند، سرهنگ منشی، رئیسکل ساواک استان همدان بود، بعد از انقلاب نیروهای انقلابی سرش را در میدان عینالقضات در چاه فاضلاب کردند، بعد از آن از سرنوشتش اطلاعی ندارم. او نفر اول سیاسی استان همدان بود. مرا به همراه پدر به اتاقش بردند، او پشت میزبلندش نشسته بود و پشت سرش هم نقشه ایران، آمریکا و جماهیر شوروی به چشم میخورد، در ابتدا گفت: «شما نمیفهمید!» داشت پدرم را نصیحت میکرد، به حرفش ادامه داد: «دست بردارید، شماها راه به جایی نمیبرید، الان که این مملکت سرپاست و شاه در این مملکت است این را میگویم چون آمریکا دستش را گذاشته پشت شاه و نگهش داشته است».
وی اضافه کرد: این گفته نفر اول سیاسی و مغز متفکر سیاسی این استان بود و تحلیلش این بود که اگر انقلاب شود، ایران تجزیه میشود، روسها و شورویها میآیند، در مخیلهشان هم نمیگنجید که قدرت سومی در دنیا ایجاد شود که هم غرب باشد، هم شرق باشد و اسلام هم باشد! باور نمیکردند که یک جبهه مقاومتی در دنیا تشکیل شود که امروز حرف اول را در دنیا میزند.
فاضلیان افزود: سرهنگ منشی میگفت: «ما برای این مملکت امنیت میخواهیم» و پدرم در پاسخش گفت «الان شما امنیتی؟» و ادامه داد: «آیا شما مسلمان هستی و قرآن را قبول داری؟» سرهنگ پاسخ داد بله، پدرم گفت «قرآن میگوید کسانیکه ایمان آورده و ایمانشان را با ظلم ادغام نکردهاند، آنها امنیتآفرین و امنیتبخش هستند»، آیا امنیت شما این است که نیمه شب به خانه مردم حمله کنید و مردم را کتک بزنید و مجروح کنید؟ آیا این عمل شما امنیتآور است؟ بساطتان را جمع کنید! در ادامه یک چای خوردیم و خداحافظی کردیم و با همان خودرو به منزل برگشتیم. بنده ۲۰ سال از عمرم را در زمان شاه گذراندم اما هیچگاه جرأت نکردم یک مأمور شهربانی نگاه کنم یا وقتی از در شهربانی عبور میکنم داخلش را ببینم و همه اینها نشأت گرفته از ترس بود.
انتهای پیام
نظرات