فرزاد قائمی استاد گروه زبان و ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، به مناسبت زادروز حکیم ابوالقاسم فردوسی در یادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داده است، آورده است: «در نقل قولی معروف و مشکوک از حسنین هیکل، خبرنگار و نویسنده مصری گفتهاند که ما زبان خود را از دست دادهایم، زیرا شاهنامه نداشتیم و ایرانیان زبان فارسی را حفظ کردند، چراکه شاهنامه داشتند.
صحت این نقل قول مانند منبع استنادش محل تردید جدی است و مانند بسیاری از اطلاعات دیگر مرتبط با شاهنامه در افواه، این قول نیز احتمالا جعلی است. اگر شاهنامه نمیبود، زبان فارسی باقی میماند، چه پایههای این زبان فراتر از یک متن است؛ زبانی که کسی چون امام ابوحنیفه نعمان بن ثابت، فقیه و متکلم نامدار کوفه و پایهگذار مذهب حنفی از مذاهب چهارگانه اهل سنت، در اوایل قرن دوم هجری، فتوای جواز نماز خواندن بدان را داده بود؛ یعنی بر اهمیت حیات این زبان در میان مسلمانان صدر اسلام صحه گذاشته بود؛ زبانی که یعقوب لیث صفاری، پس از اخراج والی خلیفه و تشکیل اولین حکومت مستقل ایرانی در زرنگ سیستان، در ۲۵۱ هجری قمری در شهر زرنگ سیستان آن را به عنوان «زبان دیوانی» جایگزین «زبان عربی» کرده بود.
بدین معنا چنان قدرت و اعتبار داشت که چنین مسئولیتی بدان وانهاده شود و زبانی که از فاصله ۲۹۸ هجری قمری و با تاسیس امارت درخشان سامانیان در بخارا و با حمایت این امیران فرهنگپرور، چنان بالید که دهها کتاب فارسی در حوزههای مختلف ترجمه، تاریخ، جغرافی، طب، نجوم، تفسیر، شعر و ادب از آن روزگار باقی مانده است.
مجموعه این عوامل گواه این حقیقت است که پارسی دری، حتی اگر نوشتن بدان پیشینهای چون پارسی میانه نداشت، زبانی بود که ریشههای عمیقی در بخشهای وسیعی از فلات ایران، به ویژه ایران خاوری داشت و سرنوشتش با زبانهایی مانند قبطی، اکدی و سریانی که با وجود قدمت دایره تمدنی و ادبیات درخشان، گویشوران اندک و حوزههای پوشش جغرافیایی محدودی داشتند، قابل قیاس نیست. زبان فارسی با شاهنامه مانده است و بیشاهنامه نیز میماند، اما تردید نباید کرد که اگر شاهنامه نمیبود، «هویت ایرانی» در رهگذار هجومها، بیخردیها و خوکامگیها فراموش شده بود و امروز هر چه بودیم، «ایران» نبودیم.
گواه این ادعا، عدم حضور نام «ایران» در منابع تاریخی و جغرافیایی سده ۵ و ۶ و رویگردانی حاکمان ترکتبار متمایل به خلیفه در این عصر از شاهنامه، به علت اقبال ایشان به نوع تازهای از مشروعیت در پیوند اقتدار رو به افزایش سلطان و قداست رو به افول کرسی خلافت بود.
مورخ نامدار و توانایی مانند بیهقی که از همه جا میگوید، از ایران نمیگوید و اگر از همه کس یاد میکند، نام فردوسی در کلامش غایب است. همچنین شواهد تحریم خوانش و حفظ شاهنامه در برخی ادوار تاریخی و تحریض شاعران به سرزنش فردوسی به خاطر ستایش قهرمانان باستانی به جای سلاطین ترک و عدم وجود نسخهای از شاهنامه در سدههای ۵ و ۶، همه گواه این است در عصری که پروژه تخریب هویت ایرانی دستور کار اصلی سلاطین وقت بود، محو شاهنامه به شدت دنبال میشد؛ سیاستی که شکست خورد و در دوران تاریک هجوم مغول، در اوج تباهی و فروپاشی اجتماعی، هویت ایرانی چون ققنوسی از دل خاکستر برخاست و این رستاخیز تنها به مدد یک مرجع ممکن شد که آن هم شاهنامه فردوسی بود.
فردوسی، بانی ستون این خیمه سترگ و کهنسال، خود در پردههایی از ابهام پوشیده مانده است. دادههای ما در خصوص فردوسی، در مقابل پرسشهای ما، اندکی در برابر بسیار است. زمان دقیق ولادت و وفات فردوسی، نه تنها در سطح روز که حتی در سطح سال، پوشیده است و اعداد موجود، در مورد حیات و وفات وی، صرفا منوط به تخمین است.
تنها تاریخ قطعی موجود، پایان سرایش شاهنامه است که آن نیز در نسخ، به دو صورت ۳۸۴ و ۴۰۰ هجری قمری ثبت شده که گویا، نمایانگر اتمام تحریر نخست و نهایی شاهنامه است؛ فرایندی که به اقرار شاعر ۳۵ سال زمان برده است. زمانی بسیار در عمر یک انسان و اندک برای یک ملت کهنسال که صاحب یک «هویت» مانا میشد.
البته بنای آغازین شاهنامه از صدها سال پیش، همراه با خداینامهنگاری ساسانیان آغاز شده بود و در نهضت ترجمه، در قالب سیرالملوکنویسی عربی و شاهنامهنگاری سرایی ایران خاوری به پارسی دی رشد کرد تا به خامه حکیم طوس، رنگ ابدی زد و جاودانه شد».
انتهای پیام
نظرات