این مجسمهساز در گفتوگو با ایسنا و با اشاره به نیمتنهای که از کمال اسماعیل ساخته است، بیان کرد: اول از همه خواهشی دارم و این است که من وقتی نیم تنۀ کمال اسماعیل را ساختم خودم هم آن را در پارک کمال نصب کردم، اما چندسال قبل شهرداری آن را مرمت کرد، ولی نصبِ آن صحیح نیست و به شکلی است که گویا از پشت در حال افتادن است! خواهش میکنم این موضوع را به مسئولان شهرداری بگویید ساید حرف شما را بهتر از من بپذیرند.
او سپس افزود: برای ساختن این نیمتنه، زندگینامۀ کمال اسماعیل را خواندم و متوجه شخصیت بزرگ او شدم، شخصیتی که مدتهاست آرزو دارم که یک مجسمۀ بزرگ ۵ متری بسازم و در بهترین نقطۀ اصفهان نصبش کنم. این آرزوها بارها در رسانههای مختلف هم گفتهام.
محمدی سپس به بهرهاش از عناصری که به شهادت کمال اسماعیل مرتبط است اشاره کرد و ادامه داد: وقتی مغولها به اصفهان آمدند از کمال اسماعیل خواستند تا شاعرِ دربار مغولان باشد و برای آنها و در ستایش آنها شعر بسراید، اما کمال اسماعیل از این کار امتناع میکند و پاسخ میشنود که «اگر نگویی سر تو را میبریم» کمال اسماعیل هم میگوید که «حتی اگر سرم را هم ببُرید شعر نمیگوید» و متواری میشود تا اینکه درنهایت، مغولان او را پیدا میکند و بازهم خواستۀ خود را مطرح میکنند اما کمال اسماعیل نمیپذیرد و متأسفانه سر او را میبرند.
او در توضیح این سردیس بیان کرد: یک روز با آقای مرتضی نعمت الهی بودیم که (او از مجمسهسازان بزرگ کشورمان هستند) و همان موقع هم تعدادی توریست فرانسوی دور نیمتنۀ کمال اسماعیل جمع شدند. اقای نعمتالهی به زبان فرانسوی مسلط بود و من از او خواستم تا با این توریستها درباره نیمتنۀ کمال اسماعیل صحبت کنیم و نظرشان را بپرسیم.
خالق مجسمههای شاهعباس، کاوه، کمال اسماعیل، سهراب سپهری و صائب در اصفهان، ادامه داد: توریستها خیلی خوشحال شدند که خالق این نیمتنه را پیدا کردهاند و در پاسخ به پرسش ما گفتند که «ما در فراسنه یک نقاشی داریم که نامش لبخند ژوکوند است و همۀ جهان ان را میشناسند، و این مجسمه مثل آن نقاشی است و لبخند تمسخرآمیزی دارد» من تعجب کردم و این پرسش را مطرح کردم که «لبخند این مجسمه کجاست؟!» بعد آنها از من خواستند از زاویۀ دیگری به نیمتنۀ کمال اسماعیل نگاه کنم و واقعاً تعجب کردم و دیدم که درست میگویند.
محمدی افزود: من کمال اسماعیل را نمیشناختم و فقط به دنبال شخصیتسازی از آدمی بودم که به هیچ راهی حاضر نمیشود که شاعر دربار مغولان باشد و برای آنها شعر بگوید حتی به قیمت جدا شدن سر از بدنش. یعنی دنبال آدمی بودم که دماغ و چشم و گونههایش به چنین آدمی بخورد؛ ولی وقتی توریستهای فرانسوی از چنین لبخند تمسخرآمیزی حرف زدند و من متوجه شدم که اتفاقاً درست میگویند و گویا کمال اسماعیل در نیمتنهای که ساختهام در حال پوزخند است.
او گفت: سپس از آقای نعمتالهی خواستم که بازهم از آنها بپرسند که چه چیزهای دیگری در نیمتنه کمال اسماعیل میبینند و آنها چنین گفتند که «آنچه ما میبینیم این است که سَر این فرد را بریدند و آن را روی یک سینی گذاشتند». من از اینکه چنین تفسیر دقیقی داشتند تعجب کردند و فکر کردم که حتماً مطلبی درباره زندگی کمال اسماعیل خوانده یا شنیدهاند، اما اینطور نبود چون آقای نعمتالهی همین سوال را از آنها پرسید و توریستها در پاسخ به آن از ما خواستند که بنشینیم و چشمانمان را در راستای عمامه یا دستارِ نیمتنۀ کمال اسماعیل قرار دهیم. البته این را هم بگویم که من سعی کردم که دستار این نیمتنه را به گونهای پایین بیاورم که حالت آرامی نداشته باشد و به شکلی باشد که گویا باد به آن وزیده شده است.
خالق نیمتنۀ کمال اسماعیل با تأکید بر اینکه آموزش درک درست زیبایی به مردم، بسیار ضروری است، توضیح داد: وقتی چشمم را پایین آورده و در راستای دستار این نیمتنه قرار گرفت، متوجه شدم که آنها درست میگویند و گویا سَر کمال اسماعیل روی چیزی مانند سینی قرار دارد! تعجب کردم از اینکه آنها چه چیزهایی را میبینند! درحالیکه من برای خلق این مجسمه به دنبال حس خودم بودم تا کمال اسماعیل را بهگونهای بسازم که آرام نیست و تنها چیزی که استفاده کردم این بود که خشم را در دستار او نشان دهم که آویزان نیست و آرامش ندارد اما درک آنها درکی درست و دقیق از مفهوم زیباییشناسی بود.
انتهای پیام
نظرات