عدەای هم بدو بدو دنبال تدارکات عروس یلدایی هستند و میگویند، تا یلدا نرسیدە باید خنچە عروس رو گلریزون و آمادە شدە ببریم واسە عروس!
مغازەدارها هم بازارشون حسابی داغ شدە و میگن برکت یلدا همیشە و از قدیم توی سفرەهامون جاری بودە، حالا شاید امروز بەخاطر گرونی و تورم کمتر، اما شُکر کە تا بودە همین بودە.
شب بە بهانە «خنچە عروس» مهمون یکی از دوستانم بودم و شب از نیمە گذشتە بود که صدای زنگ آیفون محیط خانە را پر میکند. چند دقیقەای طول نمیکشد کە مادر داماد شادیکنان و نقل و نبات ریزون وارد خانە و پشت سرش دختر و پسرهای جوان کِلکشان و سوتزنان با بخچەها و جعبەهایی در دست وارد میشوند، این است رسالت شب یلدا، پیوند روح و شادی بخش خانەها.
بزرگترهای فامیل داماد هم همه بە صف شده و آمدەاند تا اصالت این رسم سنتی را کە هنوزم کە هنوز است در کردستان پابرجاست دو چندان کنند.
نیم ساعتی همانگونە سر پا در هیجان و روبوسی و سلام و علیک گذشت؛ داماد و عروس رُخشان همچون انار یلدا سرخ است و در پوست خود نمیگنجند کە امسال یلدا با هم همدل و همراە شدە و بالاخرە نیمە گمشدە خود را پیدا کردەاند.
دختر و پسرهای جوان مشغول چیدن بخچەها روی میزند و گاهی هم دچار اختلاف سلیقە میشوند و ناگهان صدای خندەهایشان بە هوا میرود؛ این وسط هم عروس رفتە تا برای خانوادە شوهر چای لبریز و لبسوز و لبدوز بیاورد و جمع را از این، گرمتر کند.
عروس چایی را میآورد و بزرگترها همراە چایی کە برمیدارند، یک الهی خوشبخت بشی دخترمی را محبتگونە نثار عروس میکنند.
توصیف جزئیات رسم قدیمی اما جذاب، هزار و یک شب شهرزاد را میخواهد و در این مجال نمیگنجد.
پس از دو ساعتی خوش و بش کردن و چایی و شیرینی و نقل و نبات میل کردن، حالا نوبت پذیرایی بە صرف آجیل و تنقلات است؛ خوراکیهایی کە بلندی شبهای پاییز و زمستان و بخصوص یلدا را حریفند.
همانطور کە بقیە مشغول خوردن آجیلها هستند، بە مرحلە جذاب باز کردن بخچەها میرسیم تا ببینیم خانوادە شوهر برای گل عروس خود چە سوغاتی از یلدا آوردەاند.
عروس و داماد بە تعارف بزرگترها مشغول بازکردن بخچەها میشوند، این وسط مادربزرگ داماد از ذوق دیدن نوەاش کە حالا مردی شدە و میخواهد سروسامان بگیرد، لبخند شیرینی میزند و میگوید آی جوانی کجایی کە یادت بخیر!
آە بلندی میکشد کە نشأت گرفتە از شیرینی خاطرات و حسرت روزهای زودگذر جوانی است، بە چشمهایش نگاه میکنم جریان اشکی گرم در دیدگان بیفروغش هوس غلیان دارد، گویی تصویری چند ثانیەای از روزهای جوانی و آن روزها کە برایش خنچە یلدایی آوردە بودند از مقابل دیدگانش گذشت.
پدربزرگ داماد با محبتی بینهایت خطاب بە حاج مریم میگوید: حاج خانوم یادت میاد شب یلدا چە سنگ تمومی برات گذاشتم؟ آهی میکشد و از تە دل میگوید؛ واقعا یادش بخیر!
جوانترها شیطنتشان گل میکند و میگویند، ننە از آن شبها بگو ببینیم پدربزرگ در شب خنچەبرون چە گُلی بە سرت زدە و چەها کە نکردە!
ناگهان جریان خونی گرم از زیر پوستش بە سمت گونەهایش میدود و لپهایش گل میاندازد و با شوخی میگوید: بچە بودم کە شوهرم دادند و آن زمان از عشق و عاشقی چیزی سرم نمیشد؛ اما خب شانس با من یار بود و مردی کە الان روبەرویم نشستە لایق معشوقە شدن و دلدار بودن را داشت.
آن روزها خانوادەهایمان در روستا زندگی میکردند و کمتر کسی بە شهر میآمد یا کمتر عروسی شانس این را داشت تا از بازارهای شهر هدیەای دریافت کند، اما پدربزرگتان دست و دلباز بود و دلباختە من، اولین شب یلدایی کە نامزد هم بودیم از شهر برایم بهترین پارچەها را آوردە بود کە باعث حسرت همسن و سالهایم در آن زمان شدە بود.
میگوید: درقدیم رسم بود کە برای بخچە عروس در یک سینی گردو، کشمش، سنجد، انجیر خشک، زردآلو، برگەهای هلو، نخودچی، گندم برشتە و ... میگذاشتند و در سینی دیگری چند کادویی برای عروس!
در سینی دیگری آینە را بە نشان روشنایی، ظرفی آب بە نشانە پاکی، یک جلد کلاماللە مجید و یک کلە قند کادوپیچشده را میگذاشتند و در سینی دیگر نیز کالەک ترش و انار و سیب و ... میگذاشتند.
ادامە میدهد: زمستان آن روزها سرد و سرمایی استخوانسوز داشت، بە همینخاطر خانە عروس تا آمدن خانوادە داماد و آوردن بخچە بساط کُرسی را وسط اتاق پهن میکردند و شب با آمدن خانوادە داماد همه دور کُرسی جمع و بخچەها هم روی کُرسی در کمال سادگی چیدە میشدند.
آن شبها بزرگترهای حاضر در زیر کُرسی، داستانهایی افسانەای و تاریخی مختص بە منطقە کُردی را تعریف میکردند و مجلس را حسابی گرم و از پیر و جوان تا بچەها سرگرم حرفها و داستانها میشدند.
پس از نقل داستانهای متعدد و یک شبنشینی طولانی تازە بحث بە عروس و داماد میرسید، بزرگترها آنها را کنار خود مینشاندند و پس از نصیحتهای طولانی راە و چاە زندگی را بە آنها یاد میدادند.
میگوید، آن زمانها بچە بودم و کم سن و سال همانگونە کە گوشم بە نصیحتهای بزرگترها گرم بود، زیر چشمی چشمم بە بخچە کادوها بود کە با تور قرمزی روی آن را پوشاندە بودند، دل تو دلم نبود کە زودتر حرفها رو بَس کنند و بخچەها را باز کنم.
نگاهی بە عروس و داماد کە مشغول باز کردن بخچەها هستند میاندازد و میگوید: دوران شما بهتر از دوران ماست، ما تا مادر شوهر بخچەها را باز نمیکرد، جرأت باز کردن کادوها را نداشتیم و اگر مادرشوهر هم باز نمیکرد بە ناچار باید تا آخر شب و رفتن مهمانها صبر میکردیم؛ مگر آن شبهای دراز و طولانی بە پایان میرسید؟!
ادامە داد: پس از دید زدنهای طولانی و متوجە شدنهای مادر شوهرم کە زن سرسنگین و باابهتی بود، بخچەها را باز کردند و از دیدن آن پارچە لباس کردی قرمز با جلیقە (سخمە) سبز کە منجوق طلایی روی آن نقش بستە بود و آن کفشهای سفید پاشنە سە سانتی کە بە آنها کفش تقتقی میگفتیم آن شب تا صبح از خوشی خوابم نبرد.
میگوید: زمان ما سادگی مُد بود، خبری از کادوهای آنچنانی و میوەهای رنگی و شیرینیهای متنوع نبود، اگرچە سنت بخچە عروس یک سنت قدیمی است، اما امروزە شباهتی بە رسم و رسوم قدیمی زمان جوانیهای ما ندارد و زمانە، زمانە دیگری شدە است.
بە گفتە ننە مریم، آن روزها مثل الان نبود کە عروس و داماد هر روز و ساعتی کە بخواهند هم دیگر را ببینند، در واقع چله بردن برای تازه عروسها، دیدار و بهانهای برای با هم بودن بیشتر دو خانواده و ابراز محبت به نوعروس بود و در روزگاران قدیم نامزدها تنها در شبهای خاصی اجازه داشتند، یکدیگر را ببینند و یلدا یکی از آن روزها بود.
اگرچە این روزها سنت چلەای بردن برای عروس دستخوش تغییر و با تجملگرایی آمیختە شدە است، اما هموارە خانوادهها سعی دارند به برخی از این سنتها پایبند باشند و با برگزاری اینگونە مراسم خوشحالی خود را از ورود تازه عروس به خانواده بروز دهند.
انتهای پیام
نظرات