جلال تاج بر اساس شناسنامه در سال ۱۲۸۲ شمسی به دنیا آمد. و همه میدانند که چند سالی قبل از آن، چشمِ اصفهان به دیدن او روشن شده بود. چنانکه منوچهر قدسی در «یادنامه تاج» (نشر صائب، ۱۳۶۱) آورده است، در موقع مرگ، تاج ۸۶ ساله بود. اما طبق سال نادرستی که در شناسنامهاش ثبت کردهاند و در بسیاری از منابع مکتوب شده، ۷۸ سال داشت. تاریخ دقیق آن ۱۳ آذر ۱۳۶۰ شمسی است.
این ۱۳۶۰ همان سالی است که حسن کسائی در کتاب «از موسیقی تا سکوت» دربارهاش میگوید: «در همین سال به جرم یک عمر خدمت به موسیقی این ممکلت، آقای تاج و بنده از رادیو و تلویزیون اخراج شدیم و حقوق و مزایایمان بهکلی قطع شد.» به هرروی، تاج تا واپسین روزهای زندگی به کسی پشت نکرد و در محافل حضور داشت. دلیل این مدعا روایت نزدیکان اوست که در «یادنامه تاج» آمده است.
برای نمونه، محمدرضا شجریان از روز ۱۴ آبان ۱۳۶۰، یعنی ۲۹ روز پیش از درگذشت این نغمهگوی اصفهانی یاد میکند که با تنی چند از سردوگرمچشیدههای موسیقی ایرانزمین و دوستداران هنر در خانه آن آوازخوان خراسانی گرد هم بودند: «در آن روز استاد کسائی برای شادروان تاج که خیلی افسرده بنظر میرسید با نی، دشتی درآمد کرد و تاج با غزلی از سعدی باین مطلع: «تاجم نمیفرستی تیغم به سر مزن، مرهم نمیگذاری زخمم دگر مزن» آوازی با نهایت قدرت و تأثیر خواند که در حقیقت عقدهگشائی دلآزردگیهایش بود.»
بهگفته کسانی که از نزدیک با این هنرمند در ارتباط و از احوالش آگاه بودند و روایتهاشان در «یادنامه تاج» آمده، خواننده تابان نصف جهان در روزهای پایانی عمر هم سرپا بود، اما در نهایت بهخاطر افسردگی و بیماری قلبی، یعنی قلبی که ناراحت بود، از میان ما رفت و با تلخ و شیرین موسیقی ایرانمان وداع کرد. اما یادش از دلها نرفت و در این تاریخ پرفراز و فرود ماندگار ماند.
اولین قدمهای تاجزاده
در فاصله زندگی و مرگ تاج و جلالِ آوای اصفهان که بنا بر نظرگاه اهل فن یکی از نادرههایی بود که بر تختگاه آواز سرزمینمان تکیه داد، ابهاماتی وجود دارد. چنانکه اکبر یاوریان از هنرمندان موسیقی سنتی که همزمان به پژوهشگری در این حوزه نیز مشغول است، در کتاب «تاجنامه» به برخی از آنها اشاره میکند. این کاستیها، هم به دوران خردسالی او مربوط میشود و هم به سالهایی بازمیگردد که برای راهیابی به دنیای حرفهای آوا و نوا میکوشید.
آنچه از زیست او مسلم است و به دور از ابهام، شهرت تاج به تاجزاده در دوران کودکیاش است. و این به مناسبت نام پدر روحانی و منبریاش، شیخ اسماعیل تاجالواعظین بود. حسین کیوان، نوازنده زبردست سازهای ایرانی، در کتاب «چگونگی راهیابی به موسیقی سنتی ایرانی» به این تاجزادگی اشاره میکند. کاربرد واژه تاج یا تاگ نیز در فرهنگ نامگذاری ما ایرانیان جالب است. بنا بر کتابهای یادشده در این یادداشت، جلال تاج از خانوادهای نادار برخاست. بااینحال، عنوان «تاج» در نامخانوادگیشان به کار رفت، همانطور که در درازی تاریخ برای طبقات مرفه و اشرافی هم کاربرد داشته است.
نویسنده «تاجنامه» در شرح زندگانی این آوازهخوان اصفهانمان نظری هم به واژه «تاج» دارد و چرایی انتسابش را به نام این خانواده بررسی میکند. «تاج» یعنی تاج و در استعاره به معانی متعددی از جمله سلطنت، پیشوایی و شعله شمع نیز به کار میبرد. از دیرباز در بین حکومتیها و مجامع غیردولتی باب بوده است که به زن یا مردی و بهعلت شماری از شایستگیها لقب تاج و ترکیباتش را بدهند. پدر جلال نیز میتوان گفت در میان گروهی از روحانیان زمانهاش، به دور از مکنت بود، اما سزاوار لقب «تاجی» شناخته شد که البته رسیدن به آن سلسله مراتب داشت و پیش از تاج به «نیمتاج» شهره بود. برخی این نامش را برگرفته از اسم تاج نیشابوری میدانند که واعظی نامور و آشنا به ارکان موسیقی ایرانی بود و در اواخر قاجاریه میزیست؛ مخصوصاً آنکه پدر جلال تاج هم دمی گرم و گیرا و به آواز ایرانی آگاهی داشت. بیراهه نیست که اولین استاد آهنگ و آوای جلال شد.
شروع شاگردی تاجزاده در محضر پدرش سر زبانهاست. از نهسالگی سر کلاس درس و ردیف و آواز پدر نشست. چنانکه در کتاب «چگونگی راهیابی به موسیقی سنتی ایرانی» آمده است: «یک روز وقتی که جلالِ نهساله از مدرسه برمیگشت، با خود آرام زمزمه میکرد و این زمزمه تا نزدیک در منزل ادامه داشت. غافل از اینکه پدر برخلاف معمول، امروز در منزل بود و صدای او را شنید. وقتی جلال پایش را از هشتی به داخل حیاط گذاشت، پدرش او را صدا کرد، رنگ از روی جلال پرید و به لکنت افتاد. در این هنگام پدر با چهرهای گشاده و ملاطفتآمیز به فرزند گفت: جان پدر! تو صدایت خوب است و قشنگ آواز میخوانی.» و ادامه داد: «برای آوازخواندن تنها صدای خوب کافی نیست تو باید تعلیم هم ببینی.» این شروع آموزش حرفهای تاج بود و بعد از پدر هم چند استاد دیگر داشت.
تاجی که موروثی نبود
«تاج صدای خوش و رسایش را از پدر به ارث برد» گزاره معروفی است که در «یادنامه تاج» و بسیاری از منابع آمده است. اما در بسیاری از آنها زندگینامه این هنرمند را خلاصه و کلیشهوار نگاشتهاند. و چنان سادهلوحانه از این ارث پدری سخن به میان میآورند که گویی هنر تاج مادرزاد بود. تاجِ جلال موروثی نبود و آن را یکشبه بر سر نگذاشت. درباره مسیر ترقی تاج از آموزشهای نخستینش و بعد راهیابی او به دنیای حرفهای آهنگ و نوا ابهاماتی وجود دارد.
نباید به این اکتفا که تاجزاده صدای گرمی به ارث برد و از همان کودکی اذان سر میداد و قرآن تلاوت میکرد و بعد هم یک روز «به اصفهان رو» و «رنگهای طبیعت» را خواند. در اینجاست که تاریخنگاران حوزه هنر باید دست به قلم و کندوکاو ببرند و زندگینامه تاج را از نو مکتوب کنند. چنانکه در «تاجنامه» هم آمده است، در حوزه نگارش زیست بسیاری از نامورانمان، چون این نغمهخوان اصفهان، بهشایستگی عمل نکردهایم.
مسیر بالندگی تاج را با رجوع به اسناد و روایتهای محدود میتوان بررسی کرد. اما در باب موضوعات یا دورههایی از زیست درخشنده او که جز سکوت، صدایی به گوش نمیرسد، میتوان اوضاع تاریخی _ اجتماعی زمانهاش را با تمرکز بر دو مکانِ اصفهان و تهران واکاوی کرد. چنانکه در «تاجنامه» آمده، از همان نخستین سالیانی که تاجزاده در شهرش با ردیف و مقام و دستگاه آشنا میشد، به پدرش کنایهها زدند که فرزندت در مسیر طلبگی راه تو را نرفت و فقط به دنیای ساز و آواز اکتفا کرد. تاجِ پدر هم بردبار بود و جوابهایی خردمندانه میداد: «ذوق پسر من در این رشته است و او در کار خود آزاد است.»
بعد از این، به روایت همان کتاب، باز هم جلالِ اصفهان از سوی شماری همشهری سرزنش شنید. به بیانی دیگر، تاج برای رسیدن به قله پرماجرا و وزین آواز ایران مجبور بود از محیطی ساده و محروم و از میان آدمهایی ناهمدل و ناهمراه عبور کند. تعالی و پیشروی تاج در اصفهان یک بحث است. و ورود او به تهران و همنشینی با هنرمندان پایتخت نیز بحثی دیگر که نباید در این مسیر نادیده گرفت. همانطور که از سوی برخی همشهریها بیمهری دید، در تهران نیز از نگاه برخی سرآمدان، تاج جوانی «شهرستانی» بود. ازاینرو، در مرکز هم راهی نداشت، جز آنکه برای بهدستآوردن احترام آن گروه نجیبانه و به دور از جنجال بکوشد. بنابراین، گرمی و صمیمیت موروثی صدایش جوانه نمیزد و به تباهی میرفت؛ اگر صبور نبود، سختکوشی نداشت و هوشمندانه رفتار نمیکرد.
یک تاج برای همگان
تاج پس از آنکه افسر ناموروثی و زرین آواز سنتی را به دست آورد و به همگان ثابت کرد که سزاوار آن است؛ میان اهل فن و متخصصان آهنگ ایرانی جایگاهی ممتاز یافت؛ جایگاهی که اکنون پس از چهار دهه در نظر خواص هنوز هم شکوهمند و استوار است. همچنان مکتبدار و آفریننده سبکی است که از آن به نام «سبک تاج اصفهانی» یاد میکنند و کیوان در کتابش، یعنی «چگونگی راهیابی به موسیقی سنتی ایرانی»، به آن نظر کرده است. اما این خوشنوای شهرمان صرفاً در بین خواص منزلت نداشت. همه میدانند تاج جدا از تخصص و تبحرش که زبانزد نخبگان بود، به دل مردم کوچه و بازار هم راه یافت.
منوچهر قدسی در «یادنامه تاج» به این خصوصیتش اشاره کرده: «همواره در میان مردم، با مردم و بخاطر مردم زیست، قلبش بخاطر مردم تپید، شریک غم و شادی آنها بود و آن هنر والا را رایگان در اختیار مشتاقان خویش نهاد که خود به مردم انتساب داشت و از خانوادهای فقیر برخاسته بود. بارها گفتند که برای شبگرد سر بازار و مأمور رفت و روب شهرداری ساعتها خوانده است و بارها نقل کردند که روز را در خانۀ محقر ضعیفترین دوستان بشام و شام را بصبح رسانده درحالیکه در همان اوقات به مهمانی مجلل [...] دعوت داشته.» یا در جای دیگر، چنانکه نویسنده «تاجنامه» آورده، خود وی میگوید: «بارها برای میراب محله و آدمهای عادی کوچه و بازار، ساعتها آواز خواندهام و لذت بردهام.»
مردمنوازی او از جنبه دیگری هم درخور اعتناست و آن به استقبال از جوانان هنرجو مربوط میشود. تاج در ذوق کسی نمیزد و هرکس را به طریقی برای ورود به دنیای موسیقی تشویق میکرد. چنانکه به روایت «یادنامه تاج» «هرکسی را که دو دانگ صدائی داشت تشویق بخواندن میکرد و اغلب خودش نیز محض ترغیب شاگردان جوان و تازهکار بیهیچ ناز و افادهای چند بیتی مناسب زمزمه میکرد.» در سرزمینی زندگی میکنیم که پرجلال است و تاجداران هنر کم ندارد، اما بر تختماندن و فراموشنشدن، چون جلال تاج، کار هرکسی نبوده و نیست.
شاهنگی، تاج و شاطر رمضان
اکنون نیز تاج در میان مردم کوی و برزن چنان منزلتی دارد که کسی نتوانسته جای آن را پر کند. برخی از آنها همان ریشسفیدان یا گیسوسفیدان اصفهانی هستند که روزگار آن آوازهخوان را درک کردهاند. یکی از آنها محمدرحیم شاهنگی است؛ پیرمرد مهربان و پاکیزه و خوشلباسی که در دکان کوچک و بیپیرایه و بههمریختهاش در حوالی تختی با او آشنا شدم. محمدرحیم نامخانوادگیاش را از پدرانش گرفته که در اصفهان شاهنگ ترازو میساختند. خودش قبل از انقلاب، فروشگاهی داشته که در آن یخچالهای «ارج» و «آزمایش» را به قیمت ۹۰۰ یا هزارتومان میفروخت.
محمدرحیم، پدربزرگ شیرین شهرمان، حالا نه شاهنگ میساخت و نه یخچال میفروخت. دکانی داشت که در آن قیچی، کاسه مسی، بشقاب چینی، باتری، سنگهای فیروزهای چشمزخم و چندجور خرتوپرت دیگر هم میفروخت. اما کار و بار اصلیاش فروش نوارهای کاست قدیمی بود؛ از این کاستها که یک نفر با صلابت قرآن تلاوت میکند یا با سوز دل دعای سحر میخواند و کاست خوانندههایی که دوستشان میداشت.
گل سرسبد آنها تاج اصفهانی بود. وقتی به دکانش وارد شوی «یادنامه تاج» خیلی زود به چشم میآید که آن را ایستاده به پنجره چسبانده و یک ردیف کاست هم جلویش گذاشته است. به آن نگاه میکنم و میگویم تاج است. یادنامه را برمیدارد و اول از همه تک بیت روی جلد را میخواند که از استاد همایی است: «سرود سعدی و آواز تاج و ساز صبا، بتاج و تخت کیانی مده که مختصر است.» و برگ میزند. دختر تاج را با ذوق نشانم میدهد. و بعد با حسرت عکسی را نشان میدهد که زیرش نوشته است: «آخرین عکس تاج». بعد خاطرش به خانه شاطر رمضان میرود و مجالسی که تاج و دیگر هنرمندان اصفهانی در آن گرد هم جمع میآمدند. از نانپختنهای شاطر میگوید و اینکه پسری دارد که راه پدر را در مهماننوازی و هنردوستی ادامه میدهد. قاب تمیزی نیز با تصویر چندین هنرمند و موسیقیدان بر دیوار دکان دارد که در میانشان عکس و نام شاطر رمضان ابوطلبی هم به چشم میخورد و زیر نامش نوشته است: «پیشکسوت در فرهنگ و نیکوداشت هنرمندان موسیقی اصفهان».
مونا فاطمینژاد
انتهای پیام
نظرات