زندگینامه شهید «سیدرضا (ابوموسی) سامرایی» شباهت عجیبی به زندگی «حر بن یزید ریاحی» در واقعه بزرگ عاشورا دارد.
این شهید بزرگوار نیز همانند «حر شهید»، زمانی که حجت بر او تمام میشود که در جبهه باطل ایستاده، شجاعانه خود را به جبهه حق رسانده و پس از سالها رشادت و مجاهدت، سرانجام جام شهادت سرکشیده و عاقبت به خیر میشود.
دختر شهید رضا سامرای در گفتوگو با خبرنگار ایسنا، داستان شهادت پدر را اینگونه روایت کرد:
در زمان تبعید امام خمینی (ره) به عراق مادربزرگم در یکی از مراسم سخنرانی امام خمینی (ره) شرکت میکند و وقتی سخنان و رهنمودهای امام را میشنود به حقانیت ایشان ایمان میآورد.
مادربزرگم بعد از شنیدن سخنان امام خمینی (ره) به خانه آمده و به پسرانش میگوید «اگر بر علیه ایران تفنگ به دست بگیرید، شیرم را حلالتان نمیکنم». علاوه بر آن پدر بزرگم نیر از مخالفان سرسخت صدام بوده و مخفیانه بر علیه او مبارزه میکرد که یک روز صبح در راه رفتن به مسجد از سوی بعثیها مورد سوء قصد قرار گرفته و شهید میشود.
عموی من و پدرم سرباز رژیم بعث عراق بودند که هر دو فرار میکنند، سربازان بعثی به خانه ما یورش آوردند و عمویم را دستگیر کرده و با خود بردند و تا به امروز هرگز از او خبری نشد، اما پدرم با لباس سرباز عراقی فرار کرده خود را تسلیم مقامات ایرانی میکند.
در آن زمان آیت الله حکیم لشکر «۹ بدر» را با حضور همین سربازان عراقی که حاضر به جنگیدن علیه ایران نبودند و از جبهه بعث فرار کرده بودند، تشکیل داده بود که پدرم عضو شده و بر علیه نه مردم عراق که هموطنانش بودند، بلکه بر علیه بعثیها هشت سال تمام جانانه میجنگد.
پدرم که هم راهبلد بود و هم مترجم زبان عربی، اسلحه به دست گرفته و دوشادوش همسنگران ایرانی خود جنگید و در این راه بر اثر استشمام گاز خردل به درجه جانبازی نائل شد و سالها با عوارض شیمیایی مبارزه کرد.
امام رضا (ع) در خواب خبر شهادت را به شهید سامرایی داد
شاید باورش برایتان سخت باشد ولی پدرم از سالها قبل میدانست شهید میشود و در واقع خبر شهادتش را امام رضا (ع) در خواب به او میدهد.
در سال ۱۳۶۶ وقتی یک شب پدرم در سنگر خوابیده بود، امام رضا (ع) را در خواب میبیند که به زبان عربی سه بار به او میگوید (انت شهید) یعنی تو شهید میشوی و وقتی از خواب بلند میشود از خود عکسی گرفته و بر پشت آن دو بیت شعر مینویسد و به هم رزمانش میگوید امروز شهید میشوم این عکس را بر مزارم گذاشته و این شعر را نیز بر روی قبرم بنویسید.
پدر آن روز شهید نمیشود و آن عکس یادگاری را با خود به خانه آورده و ماجرای خواب را برای مادرم تعریف میکند و مطمئن و امیدوار در انتظار وعده شهادت امام میماند.
جنگ تمام شد و وعده شهادت که امام به پدر داده بود، محقق نشد مادر از پدر پرسید «پس وعده امام چه شد؟» که پدرم در جوابش گفت: «کلام معصوم بیتردید محقق خواهد شد و من روزی در دفاع از حرمین شریفین در عراق شهید میشوم».
آن زمان که جنگ تمام شد خبری از داعش نبود، این را نمیدانم که پدر به خاطر ظلم بعثیها و صدام بود که میگفت در دفاع از حرمین شهید میشوم یا ماجرای داعش و شهادت در دفاع از حرمین را در خواب به او خبر داده بودند.
این از اسرار شهدا است که من نمیدانم ولی پدر یقین داشت که وعده امام محقق میشود.
پدرم بعد از سالها در تاریخ ۲۷ آبان ماه ۱۳۹۳ وقتی گروه تروریستی داعش کشور عراق و هموطنانش و حرم ائمه را تهدید میکند، داوطلبانه به عراق میرود و بر علیه داعش وارد جنگ میشود.
بیقراری خواهرم زینب خبر از شهادت میداد
یک بار که پدر به مرخصی آمده بود و میخواست با ما خداحافظی کند، خواهر کوچکترم زینب مدام صورت و گردن پدرم را میبوسید و پدرم گفت: این بیقراری زینب میگوید که این بار دیگر بازگشتی نیست و شهید میشوم و آنجا بود که رفت و آن عکس یادگاری را آورده و ماجرای خوابش را برایم تعریف کرد و از من خواست تا این عکس را بروی مزارش بگذارم.
در راه بازگشت به ایران عوارض شیمیایی که یادگار دفاع مقدس بود، دوباره تشدید میشود و پدرم به شدت بیمار شده و در بیمارستان شهرستان باختران شربت شیرین شهادت نوشید.
پدرم که سالها شاهد ناامنی در کشورهای همسایه بود خوب قدر امنیت را میفهمید و همیشه بعد از هر نماز به شکرانه امنیت دو رکعت نماز شکر میخواند.
پدر رفت اما طنین آخرین توصیههای پدر هنوز در گوشم طنینانداز است، «پشتیبان ولی فقیه باشید، اگر پشت رهبر را خالی کنید، باید منتظر ناامنی در کشور باشید».
به گزارش ایسنا، خانواده شهید رضا سامرایی دو عکس بر روی مزار پاک شهید قرار دادهاند اول عکسی که در دوران دفاع مقدس بعد از دیدن خواب شهادتش کنار گذاشته بود و عکسی دیگر که سال ها بعد و پس از سفید شدن محاسنش زمانیکه به شهادت رسید.
شهید «رضا سامرایی» در تاریخ ۳۰ آبان ماه ۱۳۹۳ بر روی دستان مردم قدرشناس گرگان تشییع شد، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
انتهای پیام
نظرات