به گزار ش ایسنا، عنایت الله بخارایی را می توان توامان قهرمان عرصههای دفاع مقدس و ورزش به شمار آورد. سراسر زندگی این قهرمان ورزشی که از بازماندگان جنگ تحمیلی و جانبازان معزز کشورمان محسوب میشود، خود به مثابه یک کتاب قطور از رویدادها و رخدادهای جنگ و در ادامه میادین ورزشی است. هنوز هم وقتی از خاطرات جنگ تحمیلی و رفقای شهیدش صحبت میکند، غم عجیبی به دلش رخنه کرده و چشمهایش سایه میاندازد.
بخارایی جانباز ۷۰ درصد و متولد ۱۷ تیر ۱۳۴۲ از روستای رحمت آباد توابع شهرستان اقلید، دارای ۶ برادر و ۲ خواهر است. او تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و بعد از آن به خاطر کمک به پدرش مشغول کار کشاورزی شده تا اینکه در سن ۱۸ سالگی و دی ماه ۶۱ به صورت داوطلب عازم مناطق جنگی شلمچه و خرمشهر شده و در تیرماه ۶۳ بعد از ۲۲ ماه خدمت به دلیل برخورد ترکش به نخاعش به درجه جانبازی نائل شده است.
وی در خط پدافندی منطقه خرمشهر که با نیروهای عراقی ۲۵۰ متر فاصله داشته با آرپیچی شلیک مستقیم میکرده و در جبهه خط نگه دار بوده است.
این جانباز جنگ افتخار حضور در ۳ پارالمپیک ۱۹۹۶ آتلانتا، ۲۰۰۰ سیدنی استرالیا و ۲۰۰۴ آتن یونان را در کارنامه خود دارد که در آتن مسوولیت پرچمداری کاروان را نیز برعهده داشته است.
او یکی از بزرگترین آرزویش بعد از خداحافظی از ورزش حرفهای قدم گذاشتن در مسیر مربیگری و راهاندازی سالن تیراندازی در شهرستان اقلید بود تا تجربیات خود را در اختیار جوانان روستا قرار دهد که متاسفانه با وجود پیگیریهای زیاد هیچ وقت خواسته او مورد توجه مسوولین ورزش قرار نگرفت.
گفتوگوی ایسنا را با عنایت بخارایی جانباز جنگ و قهرمان دو دوره پارالمپیک آتلانتا و سیدنی استرالیا را در ادامه میخوانید.
* مروری بر خاطرات کودکی
همه زندگی من در دوران کودکی خاطره بود. نه تلویزیون داشتیم و نه رسانه، در آن دوران فقط یک رادیو بود که ما از آن نیز محروم بودیم، هر چیزی که میدیدیم آرزو میکردیم. فقط کار کشاورزی بود که همراه پدرم به این شغل مشغول بودم فکر نمیکردم روزی به جنگ و جبهه بروم و جانباز شوم. پدرم کشاورز بود و من نیز از همان دوران کودکی همراه او به صحرا و مزرعه میرفتم و کارهای کشاورزی انجام میدادم و این بهترین خاطره دوران کودکی من بود.
* اعزام به جبهه و روایتی جالب از خاطرات جنگ
مهرماه ۶۱ عازم خدمت سربازی شدم و بعد از پایان دوران آموزشی دی ۶۱ به صورت داوطلب عازم جبهه شدم. چون دوست داشتم به جنگ بروم بدون این که کسی من را مجبور کند با اصرارخودم به جبهه رفتم و در خط مقدم مشغول به خدمت سربازی شدم.
تمام کسانی که در جبهه حضور داشتند با آنها همرزم و هم سنگر بودم و بهترین دوستان من در آن دوران بودند که متاسفانه از بین آنها دو نفر شهید شدند. واقعا آن زمان بهترین دوران زندگی من بود و همه با مهربانی با یکدیگر رفتارمیکردند و دوستان خوبی بودیم. هیچ فرقی بین سرباز، افسر و درجه دار نبود و همه در خط مقدم در یک سطح قرار داشتند.
عنایت الله بخارایی یکی از بزرگترین آرزویش بعد از خداحافظی از ورزش حرفهای قدم گذاشتن در مسیر مربیگری و راهاندازی سالن تیراندازی در شهرستان اقلید بود تا تجربیات خود را در اختیار جوانان روستا قرار دهد که متاسفانه با وجود پیگیریهای زیاد هیچ وقت خواسته او مورد توجه مسوولین ورزش قرار نگرفت.
* حرکت به سمت میادین ورزشی پس از جانبازی
زمانی که به جبهه رفتم و جانباز شدم الگوی من برای گرایش به سمت ورزش بچههای جانبازی همچون هادی یاراحمدی، مختار نورافشان و.. بودند که بعد از جانبازی به سمت ورزش گرایش پیدا کرده بودند. بعد از این که در مسابقات پارالمپیک سئول موفق به کسب مدال شدند من هم به ورزش علاقمند شدم و پنجره ی ورزش به سوی من باز شد. به خاطر علاقه ای که به تیراندازی داشتم در مسابقات قهرمانی کشور این رشته شرکت کردم و کم کم توانستم به عضویت تیم ملی درآیم. ابتدا در رشته بسکتبال با ویلچر فعالیت کردم و چون مرتب زمین میخوردم و دچار مصدومیت میشدم به سمت تیراندازی گرایش پیدا کردم. به کمک یکی از بچههای جانباز که الان شهید شده است با رشته تیراندازی آشنا شدم، به من گفت قرار است بین جانبازان خود آسایشگاه مسابقات تیراندازی برگزار شود که من هم شرکت کردم. نکته جالب این بود که به عنوان آخرین شخص سوار اتوبوس شدم و برای اولین بار با تفنگ کلاشینکف تیراندازی میکردم که بین جانبازان نفر اول شدم. همین امر جرقهای ایجاد کرد که به رشته تیراندازی علاقهمند شوم و در مسابقات قهرمانی کشور شرکت کنم. بعد ازاین که حد نصاب رکورد ورودی را زدم سال ۷۲ عضو تیم ملی تیراندازی شدم و در اولین تورنمنت برون مرزی در مسابقات جهانی اتریش شرکت کردم و سوم شدم. سپس سال ۷۴ در مسابقات بینالمللی مجروحان جنگی در نیوکاسل انگلیس و مسابقات جهانی دانمارک حضور پیدا کردم که موفق به کسب مدال طلا شدم.
* نخستین مدال؛ طلای پارالمپیک در آتلانتا
برای اولین بار در مسابقات پارالمپیک ۱۹۹۶ آتلانتا در رشته تیراندازی شرکت کردم و به مدال طلا دست یافتم. بعد از آتلانتا در مسابقات جهانی اسپانیا حضور پیدا کردم و ضمن کسب مدال طلا سهمیه ورودی پارالمپیک ۲۰۰۰ سیدنی استرالیا را بدست آوردم که در این پارالمپیک نیز دومین مدال طلا را در رشته تیراندازی به خود اختصاص دادم. ۴ سال بعد در مسابقات جهانی کره شرکت کردم و با کسب مدال طلا در این رقابتها سهمیه ورودی پارالمپیک ۲۰۰۴ آتن را نیز کسب کردم.
*از دست دادن پارالمپیک آتن بعد از پرچمدار شدن
در پارالمپیک ۲۰۰۴ آتن یونان با وجود این که برای اولین بار پرچمدار کاروان شدم اما به دلیل افتادن از روی چرخ دچار مصدومیت شدم و مسابقات را از دست دادم. بعد از گذشت چند مسابقه، در جهانی چک شرکت کردم و سهمیه ورودی پارالمپیک ۲۰۰۸ پکن را کسب کردم که متاسفانه زمانی که میخواستم سوار هواپیما شوم تا به پکن بروم در بالابر، خدمات هواپیما نتوانستند به من کمک کنند و از ویلچر زمین افتادم و پایم از زیر زانو شکست و مجبور شدم گچ بگیرم. بعد از این اتفاق کلا ورزش حرفهای را کنار گذاشتم.
*رفتن به جبهه در صورت بازگشت به عقب
اگر به عقب برگردم دوباره به جبهه میروم. رفتن به جبهه یک وظیفهای بود که در آن دوران باید به وظیفه خود عمل میکردم، الان نیز اگر جنگ شود باز هم با این وضعیت برای دفاع از کشور به جبهه خواهم رفت.
*تحصیلات تا پنجم ابتدایی
در روستا که بودم به دلیل مسافت زیادی که برای رفتن به مدرسه از روستا تا شهر وجود داشت و به دلیل کمک به پدرم به کار کشاورزی مشغول شدم و دیگر نتوانستم بعد از کلاس پنجم ابتدایی تحصیلاتم را ادامه دهم. البته پدرم دست تنها بود و خودم هم درس خواندن را به کار کشاورزی ترجیح میدادم، بعد از آن نیز به جبهه رفتم و جانباز شدم.
*عناوین جهانی و پارالمپیک
کسب ۲ مدال طلا و نقره در نیوکاسل انگلیس، برنز مسابقات جهانی اتریش، مدال طلای پارالمپیک ۱۹۹۶ آتلانتا، مدال برنز جمهوری چک و مدال طلای پارالمپیک ۲۰۰۰ سیدنی استرالیا از دستاوردهای چند سال حضور در کارنامه ورزشیام است. من در پارالمپیک ۱۹۹۶ آتلانتا، ۲۰۰۰ سیدنی استرالیا و ۲۰۰۴ آتن یونان شرکت کردم و بهترین خاطره ورزشیام نیز مربوط به پارالمپیک آتلانتا است که تیم تیراندازی برای اولین بار در پارالمپیک شرکت میکرد. مسوولین به ما گفتند شما نمی توانید مدال بگیرید و اگر همان رکوردی که در تمرینات میزنید در مسابقات نیز تکرار کنید برای ما کافی است، چون تیمهای دیگر به حدی قوی هستند که شما نمیتوانید به مدال فکر کنید. این مساله سبب شد تا بار سنگین و استرس از دوش ما برداشته شود در نتیجه تصمیم گرفتم همان رکوردی که در تمرینات حدود ۶۰۰ امتیاز بود را در آن جا نیز بزنم. متاسفانه مربی همراه ما اعزام نشده بود و با ۵ ورزشکار (۲ زن و ۳ مرد) در پارالمپیک شرکت کرده بودیم. به خودم گفتم همین رکورد را در مسابقات تکرار می کنم حال یا مدال میگیرم و یا نمیگیرم.
شب قبل از شرکت در مسابقات نماز جماعت برگزار شد و به ۲ تا از بچههای جانباز که مدال گرفته بودند پاداش دادند. من نیز دعا کردم و گفتم خدایا من نیز فردا شب در همین نماز جماعت یک مدال بر گردن من آویزان باشد تا من نیز پاداش بگیرم. خداوند دعای من را پذیرفت و فردا رفتم مسابقه دادم و هر چه در توان داشتم به اجرا گذاشتم و همان ۶۰۰ امتیازی که در تمرینات میزدم را در مسابقات دوباره به ثبت رساندم و به مدال طلا دست یافتم. اصلا مسوولین فکر نمیکردند که من به مدال طلا دست پیدا کنم. خدا را شکر کردم که توانستم پرچم کشورم را به اهتزاز درآورم و سرود جمهوری اسلامی ایران نواخته شود.
من در پارالمپیک ۱۹۹۶ آتلانتا، ۲۰۰۰ سیدنی استرالیا و ۲۰۰۴ آتن یونان شرکت کردم و بهترین خاطره ورزشیام نیز مربوط به پارالمپیک آتلانتا است که تیم تیراندازی برای اولین بار در پارالمپیک شرکت میکرد
آن زمان نظام اسلامی خبرنگار اعزامی ایران بود. او با خوشحالی آمد و گفت بخارایی به جز کسب مدال طلا رکورد نیز زده است. برای مسوولین تعجبآور بود که در اولین حضورم موفق به کسب مدال طلا شدم. آن شب در نماز جماعت به کسانی که موفق به کسب مدال طلا شده بودند جایزه دادند و من هم پاداش خود را دریافت کردم.
* توکل بخارایی به ائمه اطهار
در پارالمپیک ۲۰۰۰ سیدنی استرالیا پیش از افتتاحیه چند خبرنگار ژاپنی برای پوشش اخبار پارالمپیک حضور داشتند که به ما گفتند میخواهیم از کسانی که در پارالمپیک آتلانتا موفق به کسب مدال طلا شدند مصاحبهای از آنها داشته باشیم من را هم معرفی کردند، ساعت ۵ بعدازظهر بود و باران نم نم میبارید خبرنگار ژاپنی برای مصاحبه آمد. مرتب از من سوال میپرسید که کجا و چطور مجروح شدم؟ گفتم سرباز بودم و در جنگ ایران و عراق مجروح شدم، سپس پرسید آیا عراقی هم کشتی؟ که مترجم به او گفت از ورزش سوال کن چهکار داری از جنگ از او میپرسی و این که آیا عراقی کشته است یا خیر؟ او عذرخواهی کرد و گفت چقدر امیدوار به کسب مدال در پارالمپیک سیدنی هستی؟ به او گفتم ما مسلمان هستیم و از خدا و ائمه کمک میگیریم انشاءالله. مطمئنا مدال هم میگیرم گفت ببینیم و تعریف کنیم.
فردا صبح افتتاحیه انجام شد و اولین مسابقه رقابتهای پارالمپیک تیراندازی بود. خبرنگار ژاپنی هم مسابقات تیراندازی را دنبال میکرد رفتم و مسابقه دادم و از بین ۶۰ نفر شرکت کننده جزو ۸ نفر برتر قرار گرفتم و به فینال راه پیدا کردم. بعد از زدن ۱۰ تا تیر مربیام با خوشحالی دست تکان داد و گفت اول شدی و حریفانم که از فنلاند و سوئد بود باید برای دومی و سومی رقابت میکردند. وقتی از سالن مسابقات بیرون آمدم خبرنگار ژاپنی همان طور به من نگاه میکرد و من به او گفتم قبل از شروع مسابقات به شما گفتم که خدا و ائمه به من کمک میکنند. او آمد دست و صورت من را در حالی که چشمانش پر از اشک بود بوسید و چند تا عکس با من گرفت.
* افتخار پرچمداری کاروان ایران در پارالمپیک آتن
به یاد دارم زمانی که برای دومین بار میخواستم عازم رقابتهای پارالمپیک ۲۰۰۴ آتن شوم چند عکس برای مدارکم میخواستند که آن روز برای گرفتن عکس آماده شده بودم که به پارالمپیک بروم که خانمی با من تماس گرفت و به من گفت بخارایی یک مژده میخواهم به شما بدهم، گفتم بفرما! قبل از آن در خواب دیده بودم که در فدراسیون جانبازان و معلولین هستم و اسبی برای من آوردند و به من گفتند تو اسب را بگیر و بقیه پشت سر تو میآیند. فردا صبح این خانم خبرنگار به من زنگ زد و گفت شما را به عنوان پرچمدار کاروان معرفی کردهاند با خود گفتم اسبی که در خواب دیدم تعبیرش همین بوده، پرچمداری کاروان بزرگترین افتخاری بود که در آن زمان نصیب من شد. تمام مدالهایی که کسب کرده بودم یک طرف و پرچمداری کاروان افتخار بزرگی بود که هیچ وقت انتظارش را نداشتم. این مساله بهترین خاطره ورزشی من درآن دوران بود.
پرچمداری کاروان بزرگترین افتخاری بود که در آن زمان نصیب من شد. تمام مدالهایی که کسب کرده بودم یک طرف و پرچمداری کاروان افتخار بزرگی بود که هیچ وقت انتظارش را نداشتم. این مساله بهترین خاطره ورزشی من درآن دوران بود.
* خواستهای که هیچ وقت برآورده نشد
در حال حاضر هزینههایی که برای ورزشکاران مدال آور انجام میشود قابل مقایسه با گذشته نیست. به قول یکی از بچهها در آن زمان ما مدال ها را مفت میرفتیم و میگرفتیم. زحماتی که آن زمان برای کسب مدال کشیدیم نسبت به هزینههایی که الان مسوولین انجام میدهند تا ورزشکاران مدال کسب کنند اصلا قابل تصور نیست. آن برهه که من ورزش را کنار گذاشتم از مسوولین شهرستان اقلید درخواست کردم همان طور که به بسکتبال، والیبال و یا وزنه برداری اهمیت میدهید به تیراندازی نیز اهمیت قائل شوید و سالنی را به تیراندازی اختصاص دهید که بتوانم به جوانان آموزش دهم. ۱۵ سال پیش که از ورزش حرفهای خداحافظی کردم دوست داشتم مربی شوم و یک سالن تیراندازی در شهرستان اقلید راهاندازی کنم اما متاسفانه با وجود پیگیری زیاد هیچ وقت خواسته من عملیاتی نشد. با وجود این که بارها در جلسات و مراسم مختلف این خواسته را عنوان کردم اما کسی به آن اعتنا نکرد و مورد توجه مسوولین ورزش قرار نگرفت.
* درخواست پول از بخارایی برای تصویرسازی از او بر روی دیوار
بعد از افتخارآفرینی که در رقابتهای پارالمپیک آتلانتا، سیدنی و ۲۰۰۴ آتن یونان داشتم مسوولین اداره ورزش شهرستان اقلید به من گفتند چیزی حدود ۴ تا ۵ میلیون به آنها بدهم تا عکس من را روی دیوار بکشند که من موافقت نکردم، حتی قول دادند که تندیس من را در شهرستان اقلید درست کنند که این موضوع نیز به فراموشی سپرده شد در حالی که در سایر استانها به ورزشکاران مدال آور خود ارزش قائل هستند و عکس آنها را روی دیوارکشیدهاند. حتی درخواست کردم یک زمین ورزش با امتیاز خودم در روستایی که زندگی میکنم بدهند تا سالن تیراندازی بزنم و بتوانم به جوانان روستا آموزش دهم که متاسفانه هیچ خبری از آن نشد.
۱۵ سال پیش که از ورزش حرفهای خداحافظی کردم دوست داشتم مربی شوم و یک سالن تیراندازی در شهرستان اقلید راهاندازی کنم اما متاسفانه با وجود پیگیری زیاد هیچ وقت خواسته من عملیاتی نشد.
*گرایش به ورزش بعد از جانبازی
در حال حاضر بیکار هستم و از طریق حقوق بازنشستگی امرار معاش میکنم. بعد از مجروحیت بهترین تفریحام ورزش بود و زندگی جانبازی خود را در ورزش خلاصه کردم و همین امر سبب شد تا دچار افسردگی نشوم و سراغ چیزهای دیگر نروم. البته بعد از مجروحیتم به دلیل این که شرایط مناسبی در روستا نداشتیم و من قطع نخاع شده بودم و مادرم امکان مراقبت از من را نداشت به آسایشگاهی که مخصوص جانبازان بود منتقل شدم و از سال ۶۳ تا ۷۶ در آسایشگاه بودم تا این که در سال ۷۶ ازدواج کردم. در آسایشگاه زندگی راحتی داشتم و مشکل خاصی وجود نداشت.
* انتقال به آسایشگاه بعد از مجروحیت
تیرماه ۱۳۶۳ در منطقه شلمچه مجروح و قطع نخاع شدم. جانباز ۷۰ درصد جنگ هستم. یک ماه در بیمارستان بودم و چون شرایط خوبی در روستا برای نگهداری من وجود نداشت به آسایشگاهی در شیراز منتقل شدم و خانوادهام برای ملاقاتم به آسایشگاه میآمدند.
*۳۹ سال ویلچرنشینی
۲۲ سال داشتم که جانباز شدم و ۳۹ سال است ویلچرنشین هستم. زمانی که ازدواج کردم چون قطع نخاع شده بودم امکان این که بچه دار شوم وجود نداشت. بنابراین از شیرخوارگاه سرپرستی یک فرزند پسر ۶ ماهه را برعهده گرفتیم که در حال حاضر پوریا دانشجوی رشته تاسیسات است و از من نیز پرستاری میکند. همسرم به خاطر وسواس زیاد و چون قطع نخاع بودم امکان تحمل یکدیگر را نداشتیم در نتیجه سال ۸۹- ۹۰ از هم جدا شدیم. پسرم پوریا متولد ۸۰ است و از زمانی که از همسرم جدا شدم پیش من ماند و ضمن این که درس میخواند پرستار من نیز هست. با وجود این که ویلچرنشین هستم اما چون درگیری خانوادگی ندارم احساس آرامش دارم.
*گشودن پنجره ورزش از آسایشگاه
در آسایشگاه پنجره ورزش به روی من باز شد و کم کم به سمت ورزش گرایش پیدا کردم، خوشحالم بعد از مجروحیتم دوباره توانستم در رویدادهای بینالمللی با کسب مدال پرچم کشورم را به اهتزاز درآورم و افتخارآفرینی داشته باشم.
* آرزوی بر باد رفته بعد از ۱۵ سال
۱۵ سال پیش که سنم کمتر بود از مسوولین درخواست راهاندازی یک سالن تیراندازی در شهرستان اقلید را داشتم که متاسفانه به درخواستم پاسخ مثبت ندادند. اکنون که در آستانه ۶۰ سالگی هستم دیگر هیچ خواسته ای ندارم. آن زمان دوست داشتم یک قدم مثبتی برای جوانان روستا بردارم و بعد از مجروحیتم منشاء خیر برای آنها باشم اما از هیچ جا حمایت نشدم.
۱۵ سال پیش که سنم کمتر بود از مسوولین درخواست راهاندازی یک سالن تیراندازی در شهرستان اقلید را داشتم که متاسفانه به درخواستم پاسخ مثبت ندادند اکنون که در آستانه ۶۰ سالگی هستم دیگر هیچ خواسته ای ندارم. آن زمان دوست داشتم یک قدم مثبتی برای جوانان روستا بردارم و بعد از مجروحیتم منشاء خیر برای آنها باشم اما از هیچ جا حمایت نشدم.
* تحت حمایت بنیاد شهید
در حال حاضر به جز بنیاد شهید تحت حمایت فدراسیون جانبازان و معلولین و کمیته ملی پارالمپیک نیستم و ورزشکاران جدیدی جایگزین ما شدند. البته هر از گاهی با دعوت به مشهد یادی از ما میکنند اما همین طوری سراغی از ما نمیگیرند.
* کنار گذاشتن تیراندازی به خاطر عدم همکاری مسوولین
بعد از پارالمپیک ۲۰۰۸ پکن چون مسوولین همکاری لازم را با من نداشتند ورزش را کنار گذاشتم و دیگر سراغ تیراندازی هم نرفتم. اکنون نیز در خانه تنها زندگی می کنم.
*۳۹ سال ویلچرنشینی
با ۷۰ درصد جانبازی، ۳۹ سال است که ویلچرنشین هستم و با ۳۰ درصد سلامتی، زندگی خود را میچرخانم. اکنون در آستانه ۶۰ سالگی هستم و به این وضعیت عادت کردهام. البته چندین بار به دلیل افتادن از روی ویلچر دست و پایم شکسته و حتی رباط دستم ضعیف شده است اما چارهای نیست و باید با همین شرایط سخت زندگی کرد.
*رضایت از زندگی با تمام سختیها
در حال حاضر زمین کشاورزی دارم که اجاره دادم و حقوق ایثارگری نیز دریافت میکنم. خدا را شکر با تمام سختی ها زندگیام میچرخد و محتاج کسی نیستم.
انتهای پیام
نظرات