به گزارش ایسنا به نقل از ساینس، تصمیم «کانر سشنز» برای ترکیب عشقش به علم و به حیوانات، او را تقریباً نابود کرد.
کانر که در روستایی در ایالت واشنگتن آمریکا بزرگ شده بود، زندگی خود را در اطراف اسبها، گربهها و سگها میگذراند؛ از همه آنها مراقبت میکرد و در فکر شغل دامپزشکی بود. اما پس از فارغالتحصیلی با مدرک لیسانس در رشته بیوشیمی از دانشگاه واشنگتن در سیاتل در سال ۲۰۱۶، با آگهی شغلی مواجه شد که نظرش را تغییر داد. این دانشکده نیاز به یک تکنسین داشت. فردی که به موشها، خوکها، سگها و دیگر موجوداتی که در پژوهشهای زیستپزشکی استفاده میشوند، غذا دهد و آنها را تمیز کند.
کانر میگوید: «میخواستم با علم درگیر شوم و کار با حیوانات یک مزیت بزرگ بود». این شغل را به دست آورد و زمانهای کاری خود را به غذا دادن و بازی با سگها و دامها در دانشکده میگذراند و این کار، پژواکی از دوران کودکی او بود.
او بهویژه به سگها وابسته شده بود و این موضوع بسیار سخت بود. تعدادی از این سگها برای دو نوع مختلف بیماری دیستروفی عضلانی پرورش داده شده بودند که یک نوع آن ۱۰۰ درصد کشنده بود. کانر، تولهها را از بدو تولد بزرگ میکرد، گاهی اوقات به آنهایی که در شیر خوردن مشکل داشتند، با لوله شیر میداد. او میگوید: «من به یک سری از تولهها آموزش دادم که در لانهشان برای غذا خوردن صف بکشند».
اما روزهایی پیش میآمد که کانر، با جسد تعدادی از آنها مواجه میشد؛ آنهایی که قربانی بیماری شده بودند. طی سالهای بعد، کانر انتظار چنین چیزی را داشت. اما این موضوع هرگز آسانتر نشد.
هربار که وارد بخشهای زیرزمینی نگهداری حیوانات میشد، وحشت میکرد و از آنچه که ممکن بود پیدا کند، میترسید. مضطرب و افسرده شد و در طول روز با وسواس شروع به بررسی سگها میکرد؛ احساسی که او را در خانه نیز رها نمیکرد: «ساعت ۸ شب ظرفها را میشستم و به این فکر میکردم که آیا باید برگردم و وضعیت حیواناتم را بررسی کنم؟ برای رفتن به تعطیلات یا حتی تعطیلات آخر هفته نیز تردید داشتم. نگران این بودم که یکی از سگها بمیرد و یا در زمانی که نبودم، کشته شود. میخواستم کنار آنها باشم.»
با گذشت زمان، افسردگی و اضطراب کانر بدتر شد و شروع به مبارزه با یک ناامیدی و گناه سنگین کرد. با این حال، او احساس نمیکرد که میتواند با کسی در مورد این موضوع صحبت کند. نگران بود که افراد مافوقش فکر کنند که او برای شغلش مناسب نیست. دوستانش؛ کسانی که تحت تاثیر کمپینهای حقوق حیوانات قرار داشتند، میگفتند: «باورم نمیشود که تو این کار را انجام دهی، باید واقعاً از حیوانات متنفر باشی». حتی مشاور و درمانگرش هم کمک چندانی به او نمیکرد و فقط میگفت «چرا شغلت را عوض نمیکنی؟»
در عوض کانر خود را در حالی مییافت که مخفیانه وارد رختکن کارمندان شده و گریه میکند. او در آن زمان نمیدانست، اما از چیزی رنج میبرد که بسیاری از همکارانش را نیز آزار میدهد: «رنج دلسوزی»
کارکنان مراقبتهای بهداشتی و دامپزشکان حیوانات خانگی با «رنج دلسوزی»، بیگانه نیستند. محاصره شدن با بیمارانی که رنج میکشند و در حال مرگ هستند، میتواند عواقب ذهنی، عاطفی و جسمی عمیقی را به همراه داشته باشد. اما این وضعیت همچنین برخی از کارکنان آزمایشگاه حیوانات را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. جامعهای متشکل از دهها هزار نفر در سراسر جهان، از تمیزکننده قفسها گرفته تا دامپزشکی که بر کل بخشهای حیوانات نظارت میکند.
افراد کمی میخواهند در مورد «رنج دلسوزی» صحبت کنند و افراد کمی میخواهند گوش دهند
در کنار تمام علائمی که کانر تجربه کرده، افرادی که با حیوانات آزمایشگاهی کار میکنند، ممکن است با بیخوابی، بیماریهای مزمن جسمی، نداشتن همدلی مانند زامبیها و در موارد شدیدتر، افسردگی شدید، سوءمصرف مواد و افکار خودکشی روبرو شوند.
بر اساس تحقیقات اخیر، از هر ۱۰ نفر در این حرفه، ۹ نفر در مقطعی از دوران شغلی خود «رنج دلسوزی» را متحمل میشوند که این میزان بیشتر از دو برابر افرادی است که در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان کار میکنند. این یکی از دلایل اصلی ترک خدمت کارکنان مراقبت از حیوانات است.
با این حال افراد کمی از جامعه پژوهشهای حیوانی میخواهند که در مورد این مشکل صحبت کنند و افراد کمی میخواهند به این موضوع گوش دهند.
افرادی که از حیوانات آزمایشگاهی نگهداری میکنند، تا حد زیادی در سکوت رنج میبرند: رنج دلسوزی، بیماری نامرئی ِ مردم نامرئی است.
هر کسی که نشریه ساینس با آنها در مورد این موضوع صحبت کرده و با حیوانات آزمایشگاهی کار میکنند، تاکید کرده که این حیوانات برای تحقیقات زیستپزشکی حیاتی هستند. این مراقبان همچنین احساس پیوند عمیقی با این موجودات، از جوندگان گرفته تا خرگوشها و میمونها دارند.
این دوگانگی، آنها را در موقعیت دشواری قرار میدهد. برخلاف پزشکان یا دامپزشکان حیوانات خانگی، افرادی که با حیوانات آزمایشگاهی کار میکنند، فقط با درد و مرگ احاطه نمیشوند؛ بلکه اغلب خود آنها، کسانی هستند که باعث این درد و مرگ میشوند. داروهای آزمایشگاهی میتوانند حیوانات را بیمار کنند، ایمپلنتهایی که در بدن این حیوانات استفاده میشود، میتواند باعث ناراحتی این حیوانات شود و معمولاً این حیوانات پیش از مرگ طبیعی کشته میشوند.
مگان لافولت، مدیر برنامه «همکاری 3Rs آمریکای شمالی» که روی بهبود زندگی و کاهش تعداد حیوانات تحقیقاتی تمرکز دارد، میگوید: «این تنها حرفه مراقبتی است که باید در آن به موجوداتی که از آنها مراقبت میکنید، آسیب برسانید.»
این باعث شده تا کسانی که در این زمینه فعالیت میکنند، از کمک گرفتن بیزار باشند. در بهترین حالت، دوستان و خانواده این افراد متوجه نمیشوند که آنها چه میکنند و چرا.
در بدترین حالت، گروههای حامی حقوق حیوانات، آنها را به عنوان شکنجهگر و قاتل متهم میکنند. موسسههای پژوهشی به دلیل ترس از جلب توجه منفی به برنامههای تحقیقاتی حیوانی خودشان، در مورد بحث کردن یا اشاره کردن به «رنج دلسوزی»، حساس هستند و اغلب آن را در زیرزمینهای دانشگاه یا مکانهای بدون پنجره از دید عموم مخفی میکنند.
بنابراین افرادی که از حیوانات آزمایشگاهی نگهداری میکنند، تا حد زیادی در سکوت رنج میبرند: «رنج دلسوزی»، بیماری نامرئی ِ مردم نامرئی است.
برخی در دانشگاه واشنگتن در حال تلاش برای تغییر این شرایط هستند. گروه کوچکی از داوطلبان، یک برنامه ترویج «رنج دلسوزی» در دانشکده راه انداختهاند که اولین و بزرگترین در نوع خود است. آنها دادهها را از افراد متاثر جمعآوری و برای رویکردهای جدید برای مبارزه با این مشکل تلاش میکنند و امیدوارند که آن را در دنیا گسترش دهند.
«جی. پرستون ون هوزر»، بنیانگذار و رییس مشترک برنامه ترویج «رنج دلسوزی» میگوید: «زمان آن رسیده که از یکدیگر بهتر مراقبت کنیم. ما میخواهیم مردم بدانند که تنها نیستند.»
با این حال مشخص نیست که آیا برنامههای مشابهی در جاهای دیگر قدرت پیدا میکنند و همچنین مشخص نیست که آیا رویکردهای آنها کمک خواهد کرد یا خیر. بسیاری از استراتژیهایی که برای دیگرانی که از «رنج دلسوزی» رنج میبرند، مفید است؛ ممکن برای جامعه حیوانات آزمایشگاهی که دارای حرفهای با محرکها و چالشهای منحصر بهفرد است، کارایی نداشته باشد.
ون هوزر میگوید: با این حال کسی باید کاری انجام دهد. اگر تلاش نکنیم، زنده نخواهیم ماند.
ناتوانی در دور کردن احساس گناه، غم و پشیمانی
«ون هوزر، رنج دلسوزی را خیلی خوب میشناسد. یک سال پس از دریافت مدرک کارشناسی در رشته جانورشناسی در سال ۱۹۹۱، به عنوان دانشمند پژوهشی شروع به کار در دانشگاه واشنگتن کرد و به مطالعه یک اختلال نادر به نام «آموروزیس مادرزادی لِبِر» کمک کرد. این بیماری میتواند در بدو تولد باعث نابینایی یا محدود شدن شدید بینایی شود.
این کار او را ملزم به کشتن تعداد زیادی موش (بیش از ۱۳ هزار موش در یک سال) کرد تا آزمایشگاه بتواند چشم آنها را مطالعه کند. گاهی اوقات مجبور میشد روزانه دهها موش را در یک روز با استفاده از روشی به نام جابهجایی گردن (این روش اساساً شامل شکستن گردن آنها است) برای آزمایش آماده کند. این کار در نهایت به تیم کمک کرد تا بینایی را در مدل حیوانی این بیماری برگرداند.
اما ون هوزر نمیتوانست احساس گناه، غم و پشیمانی را از خود دور کند. او میگوید: به شدت تحت تاثیر احساساتی قرار گرفتم که نمیدانستم دارم. هیچ چیز در مورد چیزی که با آن سروکار داشتم، نمیدانستم.
بنابراین زمانی که فرصتی برای دستیابی به یک شغل اداری پیش آمد، ون هوزر از آن استقبال کرد. در سال ۲۰۰۲ او شروع به بررسی پروتکلهای آزمایشی کرد و به عنوان دانشمند بازبینی و مدیر انطباق در دفتر رفاه حیوانات کمکهای مالی (گرنت) دریافت کرد، سمتی که هنوز هم دارد.
با این حال، رنج دلسوزیِ ونهوزر هنوز از بین نرفته است و از جهاتی بدتر نیز شده است. او صدها آزمایش که گاهی بسیار تهاجمی بودهاند را نه فقط بر روی جوندگان، بلکه روی گربهها، سگها و میمونها تایید کرده است. برخی پروتکلها مانند پروتکلی که در آن دو موش به یکدیگر دوخته میشدند تا سیستم گردش خون را به اشتراک بگذارند، برای او از نظر احساسی بسیار دشوار بود تا بررسی کند. مواقع دیگر، آزمایشها به طور نادرست انجام میشد و جان حیوانات به هدر میرفت. او میگوید: من فکر میکردم در حال فرار کردنم؛ ولی نتوانستم فرار کنم.
ون هوزر نیز مانند سشنز در کنار حیوانات مزرعه بزرگ شده بود و خود را دوستدار حیوانات میدانست و مانند سشنز این موضوع پاشنه آشیل او شد. ون هوزر میگوید: ما به دلیل ضعیف بودن دچار «رنج دلسوزی» نمیشویم، ما دچار آن میشویم چرا که عمیقاً به آن اهمیت میدهیم.
او متوجه شده در حالی که به دیگران آموزش میدهد که چگونه احساساتشان را روشن کنند، خودش احساساتش را خاموش میکند.
«کاترین شوپلی» کاملاً با این معضل آشناست. او دامپزشکی است که بر دو مرکز جوندگان در دانشگاه بریتیش کلمبیای ونکوور نظارت میکند و به دنبال تقویت همدلی با افرادی است که با حیوانات کار میکنند و به آنها آموزش میدهد که بهتر و دلسوزانهتر از حیوانات مراقبت کنند. او به کارآموزان خود ویدئوهایی از موشها نشان میدهد که در مسیرهای دارای مانع حرکت میکنند، سطلهای کوچک را روی یک ریسمان بالا میبرند و حتی با توپهای مینیاتوری بازی میکنند. شوپلی میگوید: افراد متوجه میشوند که این حیوانات چقدر باهوش و بامزه هستند.
اما در روزهای دیگر، شوپلی به افراد آموزش میدهد که چگونه سر موشها را با استفاده از چیزی که شبیه یک گیوتین کوچک است، ببُرند. استفاده از این شیوه برای کشتن حیوانات، در زمانهایی که استفاده از گاز یا دارو میتواند تشریح حیوان را با مشکل مواجه کند، متداول است. او برخی اوقات، چندین عمل در روز انجام میدهد. این کار او را عصبانی، افسرده میکند و انرژی او را میگیرد، احساساتی که او تلاش میکند آنها را سرکوب کند. او متوجه شده در حالی که به دیگران آموزش میدهد که چگونه احساساتشان را روشن کنند، خودش احساساتش را خاموش میکند.
داستانهایی مانند این، توجه «سالی تامپسون- ایریتانی»، دستیار مدیر اجرایی و مسئول برنامه مراقبت از حیوانات دانشگاه واشنگتن را جلب کرد. او میگوید: «ما میخواهیم افراد خوب و دلسوز در این حرفه بمانند. ما نمیخواهیم آنها تبدیل به ربات شوند». بنابراین او شروع به طرحریزی برای دگرگونی چیزها کرد.
در سال ۲۰۱۶، تامپسون- ایریتانی، به امید اینکه مردم بیشتری در مورد «رنج دلسوزی» صحبت کنند، به سراغ «آنِکه کایزر» رفت؛ شخصی که با تاثیرات این رنج غریبه نبود. کایزر دههها را در آزمایشگاههای دانشگاهی و صنعتی سپری کرده بود و در نهایت بخشهای حیوانات را مدیریت میکرد. در سالهای اولیه، او درگیر مطالعات سمشناسی در حیوانات مختلف بود و به تعیین دوزهای کشنده کمک میکرد. این کار او را دچار کابوس کرده بود. او خواب میدید که حیوانات او را شکار میکنند. همچنین او برای دریافت حمایت تقلا میکرد. او میگوید: به خودم گفتم وقتی بازنشسته شدم، زندگیام را وقف کمک به مردم برای مقابله با این احساسات میکنم.
او این کار را انجام داد. کایزر در هر کجا که میتوانست، شروع به سخنرانی در مورد «رنج دلسوزی» در جامعه کارکنان حیوانات آزمایشگاهی کرد و یکی از اولین افرادی شد که آشکارا در مورد این موضوع صحبت کرد. وقتی تامپسون- ایریتانی از او پرسید که آیا در یک کنفرانس بزرگ برای متخصصان حیوانات آزمایشگاهی در ایالت واشنگتن حضور خواهد داشت یا خیر، کایزر مشتاق بود که انتشار این سخنان را ادامه دهد.
کایزر از تجربیات خود در مورد «رنج دلسوزی» صحبت کرد. او به حضار گفت: هیچکس به من در مورد این احساسات چیزی نگفته بود. او از افراد خواست تا در مورد این موضوع صحبت کنند و او پیام ویژهای برای مدیران داشت: هرگز احساسات افراد خود را دست کم نگیرید.
وقتی تامپسون-ایریتانی به دانشگاه واشنگتن بازگشت، مسئولین بخش خود را جمع کرد و از آنها پرسید که آیا هیچیک از آنها میخواهند برنامه «رنج دلسوزی» را شروع کنند؟ ون هوزر گفت: هیچکس دستش را بلند نکرد. من این کار را کردم.
ون هوزر هیچ ایدهای در مورد کاری که انجام میداد، نداشت. بنابراین او کایزر را آورد. او در آن تابستان یک هفته را در دانشکده گذراند و برنامه بزرگ حیوانات آزمایشگاهی آن را بررسی کرد. این برنامه یکی از بزرگترین برنامههای کشور با بیشتر از ۲۰۰ هزار حیوان در دانشگاه و مرکز ملی پستانداران آن بود. او با بیشتر از ۱۵۰ کارمند مراقبت از حیوانات مصاحبه انجام داد. این تلاش، اولین پیمایش نیازسنجی رنج دلسوزی، که توسط هر مؤسسهای انجام شد، آمار چشمگیری را نشان داد: بیش از ۹۵ درصد از مصاحبهشوندگان «رنج دلسوزی» را متحمل شده بودند یا تحمل میکردند. ون هوزر فکر میکرد: اوه خدای من، این مشکل بسیار بزرگتر از آن چیزی است که ما فکر میکردیم.
هفت سال از یک میمون نگهداری میکردند، برای او نام انتخاب کرده بودند. به تعطیلات رفته بودند و وقتی برگشتند، میمون کشته شده بود.
یکی از بزرگترین موضوعاتی که کارمندان به آن اشاره میکردند، فقدان «هشدار نقطه پایانی» بود؛ هشدار یا اعلان نقطه پایانی یعنی مرحله نهایی و زمانی که حیوانی که از آن مراقبت میکردند، قرار بود کشته شود. ون هوزر میگوید: مواردی وجود دارد که به مدت ۷ سال از یک میمون مراقبت میکنند و برای او نام انتخاب کرده بودند. آنها به تعطیلات رفته بودند و وقتی برگشتند، میمون از بین رفته بود و آنها فرصتی برای خداحافظی نداشتند.
در این زمینه تعداد انگشتشماری مطالعه از زمان پیمایش دانشگاه واشنگتن انجام شده است و برخی از آنها در مقیاس ملی هستند و به نتایج مشابهی رسیدهاند. براساس یک گزارش در آمریکای شمالی، «رنج دلسوزی» بر ۸۶ درصد از کارکنان بخش حیوانات آزمایشگاهی، در مقطعی از دوران شغلی، تاثیر میگذراند. (در مقایسه پیمایشها نشان میدهند که بین ۷ تا ۴۰ درصد از کارمندان بخش مراقبتهای ویژه انسانی و ۴۱ درصد از تکنسینهای دامپزشکی حیوانات خانگی، رنج دلسوزی را تجربهکردهاند). به نظر میرسد جنسیت و سن آن فرد مهم نیست و مراقبت کردن از موشها میتواند به اندازه رسیدگی به نخستیها ضایعه ایجاد کند.
کشتن حیوان یک محرک اصلی است، چرا که حمایت اجتماعی نیز وجود ندارد. به همین دلیل است که تقریباً نیمی از کارمندان، علائم جدید یا بدتری را در طول همهگیری (کووید-۱۹) گزارش کردند. چرا که میزان کشتن حیوانات در مؤسساتی که دیگر کارکنانی برای مراقبت از حیوانات خود نداشتند، سر به فلک کشید و در نتیجه جمعیتی که منزوی و جدا شده بودند، بیشتر منزوی شدند.
همه این دادهها از آمریکای شمالی میآیند، اما کایزر که اکنون یک متخصص حرفهای در زمینه «رنج دلسوزی» معتبر و تایید شده است و در دهها مرکز در ایالات متحده و اروپا نیازسنجی انجام داده است، میگوید که این اعداد در هر جایی که او میرود، مشابه است.
این تحقیق نشان میدهد که چقدر امکانات سلامت روانی که مؤسسهها فراهم میکنند، مانند یوگا و مدیتیشن، ناچیز است و به نظر نمیرسد در این موضوع کمکی کند. بنابراین ون هوزر، به دنبال رویکرد متفاوتی بود.
در اواخر سال ۲۰۱۶، ون هوزر، کمیتهای متشکل از مراقبان حیوانات، پژوهشگران، دامپزشکان و مدیران تشکیل داد و برنامهای به نام «Dare 2 Care» را راهاندازی کرد. یکی از اولین ابتکار عملهای او، راهاندازی یک وب سایت بود.
او جدی بودن «رنج دلسوزی» را تایید کرد و امکاناتی را برای افراد فراهم کرد تا علائم و نشانههای آن را تشخیص دهند. Dare 2 Care همچنین یک خط تلفن و ایمیل مواقع بحرانی برای افرادی که درگیر این موضوع هستند، راهاندازی کرد که این خط تلفن و ایمیل توسط ون هوزر، تامپسون- ایریتانی و سایر داوطلبانی که دارای تجربه «رنج دلسوزی» هستند، اداره میشود.
برای مقابله با فقدان «اعلان نقطه پایانی»، این برنامه Dare 2 Care شروع به قرار دادن برچسبها و یادداشتهایی به شکل قلب در قفس حیواناتی که قرار است کشته شوند، کرده است. «ما همه آنها را از دست خواهیم داد و به یاد خواهیم آورد».
همچنین ۲۰ جعبه چوبی را در میان بخشهای حیوانات آزمایشگاهی نصب کرده است؛ جایی که کارمندان میتوانند یادداشتها یا اشعار را به عنوان راهی برای کنار آمدن با غم خود و احترام به زندگی موجوداتی که با آنها کار میکنند، قرار دهند.
زمانی که کارکنان مراقبت از حیوانات آموزش میبینند، در مورد «رنج دلسوزی» هم یاد میگیرند و سؤالات مربوط به این شرایط نیز به ارزیابیهای سلامت منظم آنها اضافه شده است.
اما یکی از بزرگترین فشارها برای ون هوزر این است که جمعیت نامرئی دانشگاه احساس دیدهشدن کنند. او دانشمندان را تشویق میکند که در پوسترها و مقالههای خود از کارکنان بخش حیوانات نیز نام ببرند. او همچنین از پژوهشگران دعوت میکند تا از بخشهای حیوانات بازدید کنند تا اهمیت علم خود را توضیح دهند (آزمایشگاههای آنها اغلب در بخشهای دیگر دانشگاه است). سشنز که کارش با سگهای دچار بیماری دستروفی عضلانی اغلب او را غمگین میکرد، میگوید: آنها باعث میشوند که همه چیز کمتر مستبدانه به نظر برسد. الان میفهمم که چرا همه چیزهایی که اتفاق میافتد، باید اتفاق میافتاد. این باعث میشود که مانند قهرمانان گمنام احساس قدردانی کنیم.
از زمانی که DARE 2 CARE راهاندازی شد، چند مؤسسه دیگر هم از این روش پیروی کردند. در سال ۲۰۱۷، مؤسسه تحقیقات بیومدیکال تگزاس برنامهای برای رنج دلسوزی راهاندازی کرد که میزبان کارگاههای آموزشی و رویدادهای منظم یادآوری حیوانات است. بزرگترین این رویدادها، رویدادی است که کل محوطه دانشگاه را در برمیگرفت و شامل میزها و پوسترها بود و کارکنان میتوانستند تصاویر حیواناتی که با آنها کار میکنند با گل و یادداشت در اطراف خود قرار دهند. دانشگاه میشیگان نیز برنامه مشابهی را سال بعد آغاز کرد با صحبت در مورد استراتژیهای مراقبت از خود و «نهار و یادگیری» که به کارکنان بخش مراقبت از حیوانات در مورد علم پشت کارشان آموزش میدهد. در همین حال همکاری «3Rهای آمریکای شمالی لافولِت» یک ابتکار «رنج دلسوزی» برای کل جامعه حیوانات آزمایشگاهی ایجاد کرده است، وبینارهایی را ارائه میدهد و به مؤسسات کمک میکند تا برنامههای خود را تنظیم کنند. (3Rs یک استراتژی بازیافتی است که برای استفاده از حیوانات آزمایشگاهی نیز کاربرد دارد و بر مبنای سه روش «کاهش استفاده» (Reduce)، «استفاده مجدد» (Reuse) و «بازیافت» (Recycle) انجام میشود. در حیطه حیوانات آزمایشگاهی نیز این رویکرد با سه اصل اجتناب از استفاده از حیوانات آزمایشگاهی در صورت امکان، کاهش تعداد حیوانات آزمایشگاهی تا جای ممکن و به حداقل رساندن درد و رنج برای حیوانات آزمایشگاهی انجام میشود).
با این حال بسیاری از دانشگاهها نسبت به این برنامهها نگاه بدبینانه دارند؛ چرا چنین ابتکار عملهایی ناگزیر توجهها را به مطالعات حیوانی جلب میکنند. به گفته پاتریشیا ترنر؛ معاون رییس شرکت جهانی رفاه حیوانات در آزمایشگاههای چارلز ریور و تامینکننده عمده حیوانات آزمایشگاهی و شرکت داروسازی؛ آنها حتی ممکن است در برابر راهاندازی نیازسنجی مثل Dare 2 Care نیز مقاومت کنند. ترنر که یکی از معدود مطالعات مقیاس بزرگ را در مورد «رنج دلسوزی» منتشر کرده است، میگوید: هیچکس نمیخواهد مطالعهای انجام دهد و در آن بگوید که قبل از شروع برنامه ما، اوضاع چقدر بد بود.
«آندریانا پاوان شیه» که در مورد شیوع «رنج دلسوزی» در برنامه مراقبت از حیوانات در دانشگاه ایالتی اوهایو تحقیق کرده است، میگوید که بودجه دانشگاه نیز یک مانع است. او میگوید: «بخشهای حیوانات آزمایشگاهی، لزوماً سودی به همراه ندارند، به همین دلیل بودجه آنها محدود است. این میتواند ابتکار عمل در مورد "رنج دلسوزی" را چالش برانگیز کند».
تاکنون شواهدی مبنی بر اینکه این اقدامات واقعاً به کارکنان آزمایشگاه کمک میکنند، نادر بوده است. «کارولین وارن»؛ پژوهشگر پسادکتری که در مرکز تعالی تدریس دانشگاه ویرجینیا فعالیت میکند و در مورد «رنج دلسوزی» در جامعه کارکنان حیوانات آزمایشگاهی مطالعه کرده است، خاطر نشان میکند که بیشتر استراتژیهایی که در این حوزه استفاده میشود، از حوزه مراقبتهای بهداشتی انسانی گرفته شده است. او میگوید: آنها مملو از حرفهای کلیشهای و بیمعنی هستند مثل «مراقب خودت باش». آنها بر اساس هیچ داده واقعی نیستند.
کلید واقعی مبارزه با «رنج دلسوزی»، این است که پنهان کردن آن را متوقف کنیم
«لافولت» در حال حاضر بر روی یک مطالعه مداخلهای سه ساله کار میکند تا ببیند کدام یک از این رویکردها (برای مثال ابقای کارمندان و رضایت شغلی) اثربخش هستند و کدام یک نه.
«ملانی گراهام»؛ یک نخستیشناس از دانشگاه مینهسوتا، باور دارد که دلسوزی بیشتر شاید بهترین پادزهر برای «رنج دلسوزی» باشد. در آزمایشگاه او بر روی چاقی، دیابت و سایر بیماریها در میمونها، بابونها، موشها، موشهای صحرایی و خوکها مطالعه انجام میشود. او کارکنان خود را تشویق میکند که بر روی حیوانات اسم بگذارند، به آنها صبح بخیر بگویند و پس از انجام مراحل آزمایشی، با آنها وقت بگذارند، به آنها غذا بدهند و آنها را نظافت کنند. او میگوید: «من میخواهم هر کسی که با حیواتات من تعامل دارد، با آنها رابطه واقعی داشته باشد.
«شوپلی» که به تازگی کار با دانشگاه خود را برای فراهم کردن منابع بیشتر برای «رنج دلسوزی» فراهم کرده است، با این موضوع موافق است. وقتی هیچچیز دیگری علائم او را تسکین نمیدهد، او همدلیاش را با موشهای صحرایی تحت مراقبتش، دوچندان میکند. مطمئن میشود که قفسهای آنها ننو (برای بازی) و مکانهایی برای حفاری دارد. به آنها اجازه میدهد به بخشهای بازی دسترسی داشته باشند و آنها را با خوراکیهای مختلف لوس میکند. او میگوید: «من فکر میکنم افزایش رفاه آنها یک موضوع کلیدی است. وقتی احساس میکنم احساساتم از بین رفته، این کار سطل احساساتم را دوباره پر میکند».
ما باید سکوت و ننگ را بشکنیم. ما به یک تغییر فرهنگ اساسی نیاز داریم.«کایزر» وقتی این روزها سخنرانی میکند، یک موش اسباببازی را که «لری» نام دارد، به همراه میآورد. این اسباببازی یادآور تمام حیواناتی است که او در طول زندگی حرفهای خود با آنها کار کرده است و واقعیت این است که "رنج دلسوزی" هرگز بهطور کامل از بین نمیرود. او میگوید: این رنج همیشه آنجاست و در گوشهای از وجودت حضور دارد».
در نهایت کایزر میگوید که کلید واقعی مبارزه با «رنج دلسوزی»، این است که پنهان کردن آن را متوقف کنیم. او میگوید: ما باید سکوت و ننگ را بشکنیم. ما به یک تغییر فرهنگ اساسی نیاز داریم.
«تامپسون-ایریتانی» احساس میکند که این اتفاق در حال رخ دادن است. دادههایی که او جمعآوری میکند، نشان میدهد که در کنفرانسهای اخیر حیوانات آزمایشگاهی دهها سخنرانی و پوستر درباره «رنج دلسوزی» وجود دارد؛ در مقایسه با دهه پیش که هیچیک از اینها وجود نداشت. کارگاهی که در سال ۲۰۱۹ توسط آکادمی ملی علوم، مهندسی و پزشکی ایالات متحده برگزار شد، به شدت بر این موضوع تمرکز داشت. او میگوید: قبلاً حتی قرار گرفتن این موضوع در دستور کار سخت بود. اکنون مردم آن را میخواهند.
Dare 2 Care نیز در حال رشد است. «ون هوزر» میگوید که وبسایت آن بیش از سه برابر بیشتر از گذشته بازدیدکننده دارد و حدود ۲۲ هزار بازدیدکننده در ماه از نزدیک به ۱۰۰ کشور داشته است. بسیاری از افراد از من برای راهاندازی برنامه خود کمک خواستهاند.
«سشنز» در حال حاضر یک دانشمند پژوهشگر در دانشگاه واشنگتن است. او از تمیز کردن قفس فارغ شده تا به دانشمندان در مطالعه سرطان پروستات و مثانه در موشها کمک کند. او هنوز با «رنج دلسوزی» دست و پنجه نرم میکند، اما نه به اندازه قبل. او راحتتر در مورد این موضوع با دوستان، خانواده و همکاران صحبت میکند. او میگوید: من میدانم اگر چیزی که در ذهنم میگذرد را بگویم، حمایت آنها را خواهم داشت.
سشنز میگوید: برنامههایی مانند Dare 2 Care به او و دیگران کمک میکند که برای اولینبار دیده شوند. به جای اینکه ما را در زیرزمین پنهان کند، ما را به نور میبرد. ما دیگر در سایه نیستیم».
انتهای پیام
نظرات